سوگ مادر
در سوگ مادر
در سوگ مادر تقديم به روح پر فتوح مادرم خانم گيلاندخت داوريان، روحش شاد و يادش گرامي باد دل عجب در سينه من بي قراري ميكند ديدهام ميگريد و شب زنده داري ميكن چهره زيباي مادر در نقاب خاك خفت بي سبب ديگر دلم چشم انتظاري مي كند جاي جاي خانه را سر مي كشم ديوانه وار خانه ويران و پدر ويرانه داري مي كند ما همه، جمعي به او وابسته و او بي نياز چرخ گردون را ببين، وارونه كاري ميكند ناگهاني رفت و جز غم كامي از دنيا نديد كار اين دنيا عجب بي اعتباري مي كند فرودين، امسال رنگ آخر پاييز داشت اين بهار محنت افزا، كي بهاري ميكند نام سبزش يادگار خطه((گيلان)) زمين آسمان هم در عزايش گريه زاري مي كند در رثاي مادرم، شعري چنين، لايق نبود در غمش كلك ((كفايي)) سوگواري مي كند
در سوگ مادر .
این چهریه خوبان که کنون از بر ما رفت داغی بشد و بر دل پر اخگر ما رفت چون آتش شمعی که سر و قامت او سوخت دودش ز سر سوز جگر بر سر ما رفت قدر تو ندانستم و از دست چو بدادم کس هیچ نداند تن و این پیکر ما رفت دور از نظر تو که بخون آمده اشکم طوفان بلا آمد ه بر یاور ما رفت بودی چو دوا بهر دل زار و مریضم افسوس که درد ماند و حکیم از در ما رفت آن مهر و صفای دل پاک و رخ مهتاب زود ماه رخش در شب تار از سر ما رفت مانی چه کند با دل پر خون چه بگوید با درد چه بنالد که آن سرور ما رفت
سکوت (در سوگ مادر بزرگ)
خانه ای در قلب خاک و زیر پای خاکیان
سوگ مادر
ا امروز چهلمين روز فراق مادر را به سوگ نشستیم مادر چشمه جوشان و گواراي كه سيراب ميكرد از شراب مهر لب هاي تفتيده ما را مادر كه با گرمي دستان نحيفش پای خسته مان را جان ميداد و بال شكسته مان را شوق پرواز مادر كه در واژه هايش عشق جان مي گرفت و محبت رنگ مادر كه چشمانش هميشه باراني عشق بود ولبانش سرريز ذكر آه كه چقدر سنگين است اين سينه در فراق تو وچه فصل بي رنگيست بهار در غياب تو اينك اما تو دور از ما تنها آرميده ي در خاك سردي كه پيش از اين نشان ميكردي درست كنار بابا كه ديري بود انتظارت را مي كشيدهمو كه چون تو در بهاري دگر و سالي دورتر به شوق پرواز رسيده بود و ان سوتر همدلان ديروز ت فاطمه وعصمت و الماس كه ميدانم چون هميشه با لبخند مهربانش به استقبال آمده است اینجا ما در جاي حاي خانه زلال احساس تر ا حس مي كنيم و با ذره ذره وجود خاطرت را مرور روزهاي ما با لبخند مادرانه تو آغاز ميشد وهنوز هم ليك این بار از درون قابي كوچك فراموشت نمي كنيم فراموشمان نكن خسرو قاسمی ۱۴/۲/۹۱
سوگ مادر
در سوگ مادر: لذت هر زندگانی را صفای مادر است سینه ام آکنده از مهر و وفای مادر است عالمی در وصف او هرگز نمی گیرد قرار چون بهشت جاودانی زیر پای مادر است -------------------------------- عمری صبور، درد کشیدی، چه بی صدا یک روز صبح زود، پریدی، چه بی صدا راحت بخواب، ای گل نیلوفری، بخواب ما مانده ایم و غربت بی مادری، بخواب ----------------------------- فلک بردی ز کف صبر و قرارم زدی آتش به قلب داغدارم ز درگاهت خدایا عفو و رحمت برای مادر خود خواستارم ------------------------------- گلهای بهشت سایه بانت مادر صد دسته ستاره ارمغانت مادر دیگر چه کسی چشم به راهم باشد قربان نگاه مهربانت مادر
در سوگ مادر
در سوگ مادر به بطن خاطر غمگین و پر دردم سرودی جز صدای گرم تو مادر نمی گنجدخوش آن شب ها که در گهواره ی مهرت برایم قصه می گفتیقصه از دلتنگی، قصه از درد زمانه، قصه ی بی وفایی هانگاهم را به شهر روشنایی ها سپیدی ها و پاکی ها می شناساندیو شب هایی که بر میگشتم، سخت از کارکردن هاتو را مادر از دور میدیدمکه در سوگ سکوت و انتظاری تلخ و جان فرسا به راهم، رفته رفته خسته و فرسوده میگشتیکنون مادر که نیستی، چه امیدی چه تدبیریکه من در آرزوی روزگار کودکی ها پیر می گردمدر این غمگین سرا، این کلبه ی محزون، چه تنها، خسته از بیگانگی ها ، خسته از دیر آشنایی ها،درون خویشتن، خاموش می میرم و می اندیشم اینک بر زمان،باری چه تلخی و حسرت رفت آرزوی کودکی هایم.