سهراب شاهنامه
خلاصه داستان رستم و سهراب
روزی رستم « غمی بد دلش ساز نخجیر كرد.» از مرز گذشت، وارد خاك توران شد، گوری شكار و بریان كرد و بخورد و بخفت. سواران تورانی رخش را در دشت دیده به بند كردند. رستم بیدار كه شد در جستجوی رخش به سوی سمنگان رفت. شاه سمنگان او را به سرایش مهمان كرد و وعده داد كه رخش را مییابد. نیمه شب تهمینه دختر شاه سمنگان كه وصف دلاوریهای رستم را شنیده بود، خود را به خوابگاه رستم رساند و عشق خود را به او ابراز كرد و گفت آرزو دارد فرزندی از رستم داشته باشد. زمانی كه رستم تهمینه را ترك میكرد، مهرهای به او داد تا در آینده موجب شناسایی فرزند رستم گردد. نه ماه بعد تهمینه پسری به دنیا آورد. « ورا نام تهمینه سهراب كرد.» سهراب همچون پدر موجودی استثنایی بود. در سه سالگی چوگان میآموزد؛ در پنج سالگی تیر و كمان و در ده سالگی كسی هماورد او نبود. زمانی كه سهراب دانست پدرش رستم است، تصمیم گرفت به ایران رفته، كیكاووس را بركنار و رستم را به جای او بنشاند. سپس به توران تاخته و خود به جای افراسیاب بر تخت بنشیند. «چو رستم پدر باشد و من پسر، نباید به گیتی كسی تاجور» سهراب سپاهی فراهم كرد. افراسیاب چون شنید سهراب تازه جوان میخواهد به جنگ كیكاووس رود، سپاه بزرگی به سركردگی هومان و بارمان همراه با هدایای بسیار نزد سهراب فرستاد و به دو سردار خود سفارش كرد تا مانع شناسایی پدر و پسر شوند و پس از آن كه رستم به دست سهراب كشته شد، سهراب را نیز در خواب از پا درآورند. سهراب به ایران حمله میكند. نگهبان دژ سپید در ناحیة مرزی، هجیر، با سهراب میجنگد و اسیر میشود. سپس گردآفرید دختر دلیر ایرانی با سهراب میجنگد. پس از جنگی سخت، سهراب میفهمد او دختر است و دلباختة او میشود اما گردآفرید با حیله به داخل دژ میرود، همراه ساكنان آن جا، دژ را ترك و برای كیكاووس پیام میفرستند كه سپاه توران به سركردگی تازهجوانی به ایران حمله و دژ سپید را گرفتهاست. نامه كه به كیكاووس میرسد، هراسان گیو را به زابل میفرستد تا رستم را برای نبرد با این یل جوان فرابخواند. گیو وصف سهراب را كه میگوید، رستم خیره میماند. سه روز با گیو به شادخواری میپردازد و پس از آن به درگاه شاه میرود. كیكاووس كه از تأخیر رستم خشمگین است، دستور میدهد رستم و گیو را بر دار كنند. رستم با خشم درگاه را ترك میكند و میگوید اگر راست میگویی دشمنی را كه دم دروازه است بر دار كن. كیكاووس كه پشیمان شده، گودرز را از پی رستم میفرستد و او با تدبیر رستم را باز میگرداند. سپاه ایران و توران در برابر هم صفآرایی میكنند. شب رستم با لباس تورانیان به میان آنها رفته و سهراب را از نزدیك میبیند. هنگام ...
سهراب
رزم سهراب و گردآفرید هنگامی که ، در جایگاه یک سردار تورانی به ایران لشکر می کشد؛ ولی درحقیقت در اندیشه ی یافتن پدر خویش است، به پای دژ سفید که درآن سوی مرز ودر خاک ایران است می رسد. درآغاز، پهلوانی به نام هژیرکه نگهبان آن دﮋ است با سهراب نبرد می کند و اسیراو می شود. گرد آفرید با آنکه قدرت بدنی و توانائی جنگی فوق العاده ی سهراب را دیده است و شاهد این بوده که چه گونه هژیر دلاور در همان ابتدای نبرد از یل زورمند شکست خورده است، برای نجات هژیرو دفاع از دژ، گیسو به زیر خود پنهان می کند و در هیئت و پوشش یک پهلوان مرد به جنگی تن به تن با سهراب می شتابد. واضح است که پاسخ هماورد طلبی گرد آفرید را سهراب می دهد و به نبرد او می شتابد. گردآفرید در برابر او تا سه مرحله تاب می آورد.گردآفرید، ابتدا کمان را به زه کرده سهراب رابه زیر باران تیر می گیرد. سهراب سپر را بر سر گرفته و خشمگین به جانب گرد آفرید می تازد. گرد آفرید، سپس به نیزه. سهراب بر آشفته شده و پلنگ آسا به سوی گرد آفرید می رود و با نیزه بر کمربند او می زند، به گونه ای که زره او از هم دریده می شود. سهراب قصد این می کند که گرد آفرید را از زین بر گیرد. اما گرد آفرید با شمشیر، نیزه ی او را به دو نیم می سازد.باهمه دلاوری، جنگ به سود گردآفرین پایان نمی گیرد، او عافبت در کمند سهراب اسیر می شود و چون به برتری سهراب پی می برد، تصمیم می گیرد شگردی به کار برد که هویت زنانه ی خود را آشکار سازد و همآورد را از پیشروی باز دارد: کشف هویت زنانه، نبرد را به نوعی از پیشروی طبیعی خود باز می دارد. گرد آفرید سپس به سهراب می گوید که اگر او را رها کند دژ سفید را به او واگذار خواهد کرد؛ ولی تا برابر دژمی رسد خود را به درون آن می اندازد وبا این شیوه، جان خود را از دست سهراب نجات می بخشد و به بالای دژ می رود و می گوید:«تو از دیار ترکانی و نباید از دیار ایرانیان جفت یابی».و بعد هم این من بودم که بر تو ترحم آوردم چون از یال و کوپال تو معلوم است که از نژاد ترکان نه ای. این حرف اورا که من به حساب ستیزه جوئی همیشگی دختران جنگاور با دلباختگان خود می گذارم؛ آنچنان سهراب را برسرخشم میآورد که شاید اگر گردآفرید در پائین دژ بود جنگی دوباره با او آغاز می کرد و در اینجا به او فرمان می دهند که با گردآفرید ستیز مکن و گرنه تمام سپاه تو نابود خواهد شد.نبرد رستم و سهراب در ادامه همه چیز دست به دست هم میدهد تا اینکه پدر و پسر رودرروی یکدیگر قرار بگیرند. سهراب با دیدن رستم مهرش را در دل میگیرد واز او میخواهد که خود را معرفی کند و بگوید که رستم است یا خیر اما رستم هر بار انکار میکند و خود را معرفی نمیکند و در آخر ...
رستم و سهراب
دوستان گرامی و عزیزم در کلاس رستم و اسفندیار این وبلاگ با اتمام آزمون درس رستم و اسفندیار، برای درس رستم و سهراب آماده خواهد شد؛ اما مدخلهای آن همچنان باز است و نظرات شما را برای تکمیل و به سامانرسیدن سخنان پیشین، در آنجا درج خواهیم کرد. برخی دانشجویان پس از آزمون نظر خویش را در وبلاگ گذاشتند که نظرشان دیگر برای مساعدت به آزمون، مفید نخواهد بود. امیدوارم برای درس رستم و سهراب، با بچههای آن کلاس همکاری کنید. اگر خدا بخواهد درسهای شاهنامه هر ترم در این وبلاگ ادامه خواهد داشت. با سپاس از همکاری همهی شما و به ویژه کسانی که در سامانیافتن این وبلاگ رنج بردند. ارادتمند همیشگیی شما: علی محمدی/ بیست و دوم دیماه هزار و سیسد و نود خورشیدی
داستان برزو پسر سهراب
به نام خداي داستان برزو پسر سهراب خبرگزاري شاهنامه كنون بشنو از من تو اي رادمرد يكي داستاني پر آزار و درد بدانگه كه برگشت افراسياب ز پيكار رستم دلي پر شتاب كه از بهر بيژن به توران زمين چه امد به روي سپهدار چين بان راه بي ره سر اندر كشيد گريزان ز رستم بشنگان رسيد خود و نامداران چين سر بسر پر از درد جان و پر از كين جگر چو پيران و گرسيوز و شاه چين رسيدند نزديك شنگان زمين بر چشمه ساران فرود امدند يكي ساعت از رنج دم بر زدند شه ترك ناگه يكي بنگريد كشاورز مردي تناور بديد ستاده بدان دشت همچون هيون بتن همچو كوه و بچهره چو خون كشيده بر و ساعد و يال و برز درختيش در دست مانند گرز قوي گردن و سينه و بر فراخ بتن چون درخت و ببازو چو شاخ بدان پهلوي بازوان دراز همي شاخ بشكست ان سرفراز چو افراسيابش بدان سان بديد به پيران ويسه يكي بنگريد بدان نامداران چنين گفت پس كزينسان دلاور نديدست كس مرا سال بگذشت بر چار صد نديدم چنين مرد روز نبرد نه سام نريمان نه گرشاسب بود نه گوش يلان نيز چونين شنود ستاده ست زان گونه بر پهن دشت كزينسان سپاهي بر او بر گذشت نيامد ز ما بر دلش هيچ باك چه ماييم پيشش چه يك مشت خاك بگفت اين و اهي ز دل بر كشيد بكردار دريا دلش بر دميد برويين چنين گفت رو تازيان مر او را بياور به نزدم دوان بدان تا بدانم كه از تخم كيست چه گويد بدين دشت از بهر چيست چو بشنيد رويين پيران چو شير بيامد بنزديك برزو دلير بدو گفت اي مرد دهقان پژوه چه باشي درين دشت بااين گروه شه چين و ماچين همي خواندت بدان تا ازين رنج برهاندت جهاندار افراسياب دلير كه روبه ربايد ز دندان شير چو بشنيد برزوي اواز اوي چوگلبرگ بفروخت از راز اوي برويين چنين گفت كاي بيخرد نيايد ترا خنده زين گفت خود جهاندار دادار و داد آور اوست كه روزي ده بندگان يكسر اوست چه گويي كنون كيست پور پشنگ چرا آمدست او بدين راه تنگ نيايم بگفتار تو پيش اوي كه آيم ز هر بدگمان پيش اوي خروشيد رويين بدو گفت بس نگويد سخن را بدين گونه كس نبيره فريدون بتاج و نگين سر سروران شاه توران زمين ز يزدان مگر روي بر تافتي كزينگونه گفتارها بافتي ز فرمان شه بر متابان سرت كه شمشير يابي تو اندر خورت ز دانا شنيدم بهر روزگار كه فرمان شه را مداريد خوار چو رويين چنين گفت برزوي برز بدو گفت كاي مرد بي آب و ارز هر ان شاه كو دادگستر بود بهر دو جهان شاه و سرور بود نه اين بيخرد كز خرد دور شد روانش بر ديو مزدور شد چه دانش بود با چنان تاجور كه باشد همه ساله بيدادگر سياوش كه از شهر ايران برفت پناه از جهان درگه او گرفت پذيرفتش او را بزنهار خويش كه هرگز نياردش آزار پيش بگفتار گرسيوز شوم روي گران كرد بيهوده دل را بدوي بدژخيم فرمود تا ...
رستم و سهراب
گفت و گو در بارهی ببر بیان
شاهنامه فردوسی
سهراب 123456789101112131415161718192021222324252627282930اگر تندبادی براید ز کنجستمکاره خوانیمش ار دادگراگر مرگ دادست بیداد چیستازین راز جان تو آگاه نیستهمه تا در آز رفته فرازبرفتن مگر بهتر آیدش جایدم مرگ چون آتش هولناکدرین جای رفتن نه جای درنگچنان دان که دادست و بیداد نیستجوانی و پیری به نزدیک مرگدل از نور ایمان گر آگندهایبرین کار یزدان ترا راز نیستبه گیتی دران کوش چون بگذریکنون رزم سهراب رانم نخستز گفتار دهقان یکی داستانز موبد برین گونه برداشت یادغمی بد دلش ساز نخچیر کردسوی مرز توران چو بنهاد رویچو نزدیکی مرز توران رسیدبرافروخت چون گل رخ تاجبخشبه تیر و کمان و به گرز و کمندز خاشاک وز خار و شاخ درختچو آتش پراگنده شد پیلتنیکی نره گوری بزد بر درختچو بریان شد از هم بکند و بخوردبخفت و برآسود از روزگارسواران ترکان تنی هفت و هشتیکی اسپ دیدند در مرغزارچو بر دشت مر رخش را یافتندگرفتند و بردند پویان به شهر بخاک افگند نارسیده ترنجهنرمند دانیمش ار بیهنرز داد این همه بانگ و فریاد چیستبدین پرده اندر ترا راه نیستبه کس بر نشد این در راز بازچو آرام یابد به دیگر سرایندارد ز برنا و فرتوت باکبر اسپ فنا گر کشد مرگ تنگچو داد آمدش جای فریاد نیستیکی دان چو اندر بدن نیست برگترا خامشی به که تو بندهایاگر جانت با دیو انباز نیستسرانجام نیکی بر خود بریازان کین که او با پدر چون بجستبپیوندم از گفتهی باستانکه رستم یکی روز از بامدادکمر بست و ترکش پر از تیر کردجو شیر دژاگاه نخچیر جویبیابان سراسر پر از گور دیدبخندید وز جای برکند رخشبیفگند بر دشت نخچیر چندیکی آتشی برفروزید سختدرختی بجست از در بابزنکه در چنگ او پر مرغی نسختز مغز استخوانش برآورد گردچمان و چران رخش در مرغزاربران دشت نخچیر گه برگذشتبگشتند گرد لب جویبارسوی بند کردنش بشتافتندهمی هر یک از رخش جستند بهر
فهرست شخصیت های شاهنامه
اخواست ارجاسب اردشیر شیروی اردشیر نکوکار ارسطالیس ارمایل ارنواز ارژنگ ارژنگ (پورزره) ارژنگ دیو استقیلا اسفندیار پسر گشتاسپ اسپنوی اشکبوس اشکش اغریرث (فرمانده) اغریرث (پسر پشنگ) افراسیاب پسر پشنگ الوای (اسفندیار) الوای (کاموس) الکوس اندریمان اهرن اورمزد شاپور اورمزد نرسی اکوان دیو ایرج پسر فریدون ایزدگشسپ ایلاب بابوی بابک (وزیر خسرو انوشیروان) بادان بارمان (شاهنامه) بازور باطرون بالوی بانوی مهبود بانوی گازر بانوی گردوی براهام برته برزوایلا برزوی برزین (پسر گرشاسپ) برسام برمایه (برادر فریدون) برمایه (گاو) بساد بلاش پیروز بنداه بنداگشسپ بهرام اورمزد بهرام بهرام بهرام بهرامیان بهرام پسر گودرز بهرام چوبین بهمن پسر اسفندیار بهآفرید (شاهنامه)بوالفضل بودلف بوراب بید (شاهنامه) بیدرفش بیطقون بیورد (سو) بیورد (کرمان) بیورد کاتی بیژن و منیژه بیژن پسر گیوت تبرگ تخوار تلیمان (سغدی) تلیمان (پهلوان) تهمینه تور توس پسر نوذر تژاوج جان فروز جمشید جمهور (شاهنامه) جندل جنگ بزرگ کیخسرو جهنخ خرنجاس خزروان خوزاند داراب (شخصیت) دشت نیزه وران دمور دیو سپیدر رخش رستم رستم و سهراب رهام رودابه دختر مهراب رویین پسر پیرانز زابل باستانی زادشم زال زال و رودابه زریر پسر لهراسپ زنگه شاوران زو (شاهنامه) زواره پسر زالس سام اسفندیار سام پسر نریمان ساوهشاه سلم (پسر فریدون) سهراب پسر رستم سهی سودابه سپهرم سیامک سیاوش پسر کاووس سیمرغ سیندختش شاهنامه شاپور پسر اردشیر شاپور پسر شاپور شبرنگ الگو:شخصیتهای شاهنامه شعیب (ابنقتیب) شغاد پسر زال شماساس شهرانگراز ش (ادامه) شهرناز شیدسپ شیده شیدوش شیرزیل شیروی شیروی (تورانی) شیرینض ضحاکط طهمورثع عنقاف فرآیین فرامرز پسر رستم فرانک (مادر فریدون) فرشیدورد پسر ویسه فرشیدورد پسر گشتاسپ فرود پسر سیاوش فریبرز پسر کاووس فریدون فریگیس دختر افراسیاب فهرست ایرانیان در شاهنامه فهرست تورانیان در شاهنامه فهرست شخصیتهای اسطورهای شاهنامه فهرست پهلوانان ایرانی شاهنامهق قارنل لنبک لهاک پسر ویسه لهراسپم ماهوی ماهیار ماهیار گوهرفروش مرداس منوشان منوچهر منیژه دختر افراسیاب مهبود مهراب مهران ستاد مهرناز مهرنوش (داستان ماهوی سوری) مهرنوش (در داستان انوشیروان) مهرنوش پسر اسفندیار مهرک نوشزاد میرینن نرسی بهرام نریمان نستوه پسر مهران ستاد نستوه پسر گودرز نستیهن نوذر پسر منوچهر نوشآذر (پسر اسفندیار) نیاطوسه هجیر پسر گودرز هرمزد (شاهنامه) هفتواد همای (دختر گشتاسپ) همای دختر بهمن هوشنگ هیشویو وندوی ...
شاهنامه
شخصیتهای شاهنامه ...اما شاهنامه فقط این نیست. پر از داستان است و چیزهای عجیب و غریب تا جایی كه روی دست هری پاتر هم بلند شده! اما از شوخی كه بگذریم هر كه... رستم بود صدا زد سهرابشنبه 25 اردیبهشت بزرگداشت فردوسی بود. خیلی از ما فردوسی را از شعرهایی كه در كتابهای درسی از او چاپ شده میشناسیم و شاهنامه در چند اسم خلاصه میشود: رستم و سهراب و اسفندیار و زال و تهمینه. شاید بر سر مزارش هم در توس، نزدیكی مشهد، رفته باشیم اما واقعا نمیدانیم او چه كرده است. اینطرف و آنطرف شنیدهایم كه او زبان فارسی را از نابودی نجات داده و میدانیم كه در یك تراژدی بزرگ رستم پسرش سهراب را كشت و هنگام جان دادن سهراب فهمید كه او پسرش است. اما شاهنامه فقط این نیست. پر از داستان است و چیزهای عجیب و غریب تا جایی كه روی دست هری پاتر هم بلند شده! اما از شوخی كه بگذریم هر كه شاهنامه نخواند نصف عمرش برفناست. برای شاهنامهخوانی هیچوقت دیر نیست. از تعداد صفحات بالای آن نترسید چون قرار نیست آن را مثل كتابهای درسی یك شبه تمام كنید! شاهنامه را نباید یك دفعه سر كشید. باید مزه مزه كرد و از طعم خوش آن به مرور زمان لذت برد. آن وقت میبینید كه خیلی از داستانها و افسانهها و اسطورهها ریشه در شاهنامه دارند. فردوسی 30 سال وقت صرف نوشتن شاهنامه كرد. شاهنامه اثری است منظوم در حدود 65 هزار بیت در بحر متقارب مثمن محذوف (یا مقصور) (فعولن فعولن فعولن فعل (فعول). سرایش آن حدود 30 سال به طول انجامید. فردوسی خود در این باره میگوید:بسی رنج بردم درین سال سی عجم زنده كردم بدین پارسیآخرین ویرایشهای فردوسی در شاهنامه در سالهای 400 و 401 هجری قمری انجام شد. شاهنامه شرح روزگار، پیروزیها، شكستها و دلاوریهای ایرانیان از نخستین پادشاه جهان كه كیومرث بود تا سرنگونی دولت ساسانی است. منبع اصلی فردوسی در بهنظم كشیدن داستانها، شاهنامه منثور ابومنصوری بود كه قبل از شروع شاهنامه از سوی سپهداران خراسان از روی آثار و روایات موجود گردآوری شده بود. فردوسی در شاهنامه از 5 راوی شفاهی هم به نامهای آزادسرو، شادان برزین، ماخ پیر خراسانی، بهرام و شاهوی یاد كرده كه او را در بازگوكردن داستانها كمك كردهاند اما ذبیحالله صفا در كتاب «حماسهسرایی در ایران» با ذكر دلایلی آورده كه به احتمال زیاد راویان یادشده مربوط به روزگاران پیشین بودهاند و فردوسی برای احترام از آنان سخن به زبان آورده و هیچكدام معاصر با حكیم توس نبودهاند. شخصیتهای منفی شاهنامهافراسیاب در شاهنامه، شاه توران و پسر پشنگ است. او یكی از شومترین و پیچیدهترین شخصیتها ...
شاهنامه
فردوسي سلطان غزنه را هجو كرد و از بيم وي از غزنين بيرون آمد. و يكچند با خشم و ترس در شهرهايي چون هرات، ري و طبرستان متواري بود تا به طوس رفت و بين سالهاي 411-416 در آنجا به سختي درگذشت و از وي جز دختري نماند. زيرا پسرش هم در حيات پدر وفات يافته بود. مقبره ي آن شاعر والامقام نيز اكنون در مولدوي همان طوس مي باشد. شاهنامه نه فقط بزرگترين دفتر شعر (با شصت هزار 000/60 بيت) از روزگار سامانيان و غزنويان است بلكه مهمترين سند ارزش و عظمت زبان فارسي و روشنترين گواه شكوه و رونق فرهنگ و تمدن ايران كهن است. خزانه ي لغت و گنجينه ي فصاحت زبان فارسي است. شيوه ي بيان شاهنامه ساده و روشن است. چنانكه از شاهنامه بر مي آيد فردوسي در وطن پرستي سري پرشور داشت. به قهرمانان و دلاوران كهن عشق مي ورزيد و از آنها كه بر ايران گزند رسانيده بودند نفرت داشت. باعلي(ع) و خاندان وي محبت و اعتقاد مي ورزيد و شايد اين نكته خود يكي از اسباب حرمان او در دستگاه سلطان محمود باشد. فردوسي در شاهنامه از عناصر زباني به بهترين شكل استفاده كرده است. ايجاز او به حد اعجاز مي رسد. ابيات سست، معاني مضطرف و الفاظ متنافر اگر در شاهنماه هست بسيار نيست. از آوردن لغات و تركيبات عربي تا حد زيادي خودداري كرده است و حتي مضامين و عبارات تازي را نيز كه به پارسي آورده است رنگ ايراني داده است. شاهنامه جداي از اينكه يك منظومه ي تاريخي است در آن چندين حماسه ي كامل نيز هست. مثل داستان ايرج، داستان سياوش، داستان سهراب، داستان اسفنديار و داستان فرود و . . . در مجموع مي توان شاهنامه را يك لغت نامه فارسي و يك تاريخ ملي و يك دفتر عظيم شعر و در يك كلام كهن كتاب فرهنگ ايراني شمرد.داستان فرود : كيخسرو تصميم مي گيرد تقاص خودن پدرش را از افراسياب بگيرد و لشگري به فرماندهي طوس آماده مي كند و به طوس مي گويد از راه كلات نرو چون سياوش از دختر پيران ويسه (جريره) پسري داشت كه شبيه من است و جوان و همسال من بود و اكنون در كلات همراه مادرش مي باشد و براي خودش سپاه و لشگر دارد و كسي از ايران را به نام نمي شناسد لذا بايد از راه بيابان برويد. طوس با سپاه به راه مي افتد تا به دو راهي كلات و بيابان مي رسند طوس بر خلاف دستر كيخسرو راه كلات را در پيش مي گيرد و تا نزديكي دژ سپيد كوه مي رسند. تخواره به فردو خود را مي رساند و مي گويد بدان كه سپاه ايران راه كلات به سوي توران در راه است و نمي دانم كجا جنگ آنها در خواهد گرفت. فرود با شنيدن اين خبر نگران مي شود و نيز مادرش جريره مي رود. جريره او را دلداري مي دهد و مي گويد برادرت شاه ايران است و اصل و نژاد و نام ترا به خوبي مي داند و آسيبي ...
رزم سهراب و گردآفرید به زبان ساده
1- نگاه خسته اش روي كنگره هاي بي حركت مي ماند و آنقدر آنها را مي شمارد تا به خواب مي رفت. كم كم پرچم هاي قرمزوبنفش دشمن جلوي چشم هايش رنگ گرفت. سپاهيان بي شماري را ديد كه درصفوفي منظم به طرف او درحركت بودند. دلش پر ازكينه شدوعزمش براي جنگ استوار. نعره اش دردشت پيچيد، ازميان صفوف دشمن گذشت وبه گوش سهراب رسيد. : چه كسي قصد كشتن ايرانيان را دارد؟ من ايراني هستم، اگربراي جنگ با ايرانيان آمده ايد درنگ نكنيد. همهمه اي درسپاه دشمن پيچيد. سهراب كه درميانه ي سپاه به آرايش صفوف مشغول بود، صداي گردآفريد را شنيد، ازروي تمسخر لب گزيد وبه سپاهيان گفت: حتماً ايرانيان هجيري ديگر را به سوي ما فرستاده اند تا با زبوني به پايمان بيفتد وامان بخواهد. اين را گفت وچون باد به طرف گردآفريد تاخت. گردآفريد سهراب را يلي قوي هيكل و پهلواني ورزيده ديد، تنش لرزيد، اما نگذاشت ترس بر اوغلبه كند. نام ايزد پاك را بر زبان آورد و تيرها را يكي پس از ديگري به سوي او روانه كرد. سهراب كه تير اندازي و مهارت گردآفريد را ديد بر آشفت و با خود انديشيد: «محال است بگذارم او پيروزاين ميدان شود» به همين خاطردست به نيزه اش برد وخيلي زود نبرد سختي بين دونفرآغاز شد. گردآفريد باخودانديشيد: حريفم ازمن قوي تر وآزموده تراست اما، براي اينكه خود را نبازد با خودگفت: من هم زيردست پدري چون گژدهم تير اندازي وسواركاري را آموخته ام. اين بارسهراب نشانه گرفت. سخت كمان كشيد. تيرش كمانه كردوبه طرف گردآفريد روانه شد ودريك آن زره را از تن گرد آفريد پاره وكمر بندش را باز نمود. تير وكمان گرد آفريد به زمين افتاد. زمين و آسمان دور سر اوچرخيد و به ياد سالارسپبد موي افتاد كه با نگراني انتظار بازگشت اورا مي كشيد. تصوير كودكاني كه زيرسم اسب ها به خاك و خون مي غلتيدند دوباره جلوي چشم هايش پديدار شد: نه! من قسم خورده ام. نمي گذارم پايت به آن سوي دژ برسد. حس كرد كه خون تمام تنش توي صورتش پخش شده. تنش داغ شده بود، دست به خنجرش برد و آنرا به طرف نيزه ي سهراب نشانه رفت. نيزه در هوا به دو نيم شد. سهراب برآشفت و دوباره دست به نيزه اي ديگر برد. گرد آفريد سبك وچابك از جا بلند شد و در يك آن برروي اسب جهيد و به تاخت از دست سهراب فراركرد. سهراب اسب را به دنبال گرد آفريد دواند. كمندش را در هوا تاب داد و آنرا برگردن گردآفريد انداخت. كلاه خود ازسرگرد آفريد فرو افتاد وگيسوان سياه و بلندش پديدارشد. سهراب درنگ كرد باورنمي كرد زني لباس رزم مردان را بپوشد واين چنين شجاعانه به ميدان رزم بيايد. با خود انديشيد اگر زنان ايراني اين چنين دلاوروجنگاورند مردانشان درميدان رزم چگونه اند؟ وخيره شد به صورت ...