سرویس خواب دوتاش
خوردنی های علم تا عمل
این مطالب به نقل از دکتر اکبری، متخصص آسیب شناسی است.سایت شون: http://www.drakbary.com/default.aspxاین اطلاعات رو در یکی از برنامه هایی که تو شبکه قرآن داشتند گفتند. لینکی برای تایید صحت شون ندارم، اما سایت شون هست، اگر خواستید بیشتر و بهتر بدونید، می تونید از خودشون مطمئن بشید. و البته با جست و جوی تو مقالات پزشکی(انگلیسی یا فارسی) هم میشه تحقیق کرد در مورد صحت شون.**نقل به مضمون از یکی از برنامه های دکتر اکبری در شبکه قرآن:قند و شکر سفیدی که دست ما میرسه از چغندرقند تهیه میشه.برای سفید شدنش از یک نوع اسید استفاده میکنند. در واقع یه ماده مضر بهش میزنند که سفیدش کنند(مضر برای سوخت و ساز سلولها و تولید انرژی لازم شون از غذا، خلاصه تو کار سلولها اختلال ایجاد میکنه و خیلی از بیماری های ما به خاطر همین اختلال در کار سلولهاست، برای بیشتر آشنا شدن با سلول هاتون این رو بخونید: تمام کارهای سلولها توسط انرژی انجام می شود ). در صورتی که بدون زدن اون ماده، هم هزینه تولیدش کمتر میشه و هم سالم و مفیده. شکر سرخ یا قهوه ای(البته نمی دونم دوتاش یکی باشه) همون شکر بدون اضافه کردن ماده سفید کننده ست. که از شکر سفید خیییییییلی گرون تره! حالا معلوم نیست واقعا چرا شکر غیرسفید که هزینه تولیدش کمتره -به خاطر نداشتن مرحله اضافه کردن ماده سفید کننده- گرون تر شده و اینکه چرا با اینکه این همه صاحبان علم ایرانی و خارجی با دلایل علمی میگن که شکر سفید مضره، هنوز هم شکر به صورت سفید که هزینه بیشتری هم میبره، تولید میشه.البته، نگران نشید:) این شکر سفید رو اگر حرارت بدیم و کمی بجوشه اثرات این ماده مضر اضافه شده، کم میشه یا از بین میره(دقیق خاطرم نیست). به خاطر همین مصرف نبات خیلی خیلی خیلی بهتره از مصرف شکر و قند.با گفتن این حرفها نمی خوام باعث ترسمون بشم از این همه شکر سفیدی که تاحالا خوردیم، یا نگران خوراکی های خوشمزه ای بشیم که همه شون توشون شکر داره و بخوایم شک کنیم بخوریم، نخوریم، یه مدت نخوریم، یه جاهایی دیگه طاقت نیاریم و بخوریم بعد پشیمون بشیم از اینکه خوردیم، یا کلا دیگه پشیمون بشیم از اینکه بخوایم خودمون رو محروم کنیم از یه چیزهای خوشمزه ای که معادل سالم شون هم وجود نداره.این ها رو گفتم که به چیزی که میخوریم دقت بیشتری بکنیم و ارزش کار کسانی رو که خوراکی سالم تولید میکنند بدونیم و ازشون حمایت کنیم تا این نوع تولید سالم روحیه حاکم برای تولید کننده هامون بشه ان شاءالله و هزینه تولید کاهش پیدا کنه و با قیمت مناسب برای همه در دسترس باشه.
سفرنامه اوکراین روز اول کی یف
اول از من پرسید که می تونی انگیلیسی صحبت کنی که گفتم کمی همسرم بیرون اتاق بود ، خلاصه شروع کرد که برای چی اومدی ، کجا ها می خوای بری و...... که من هم گفتم توریستی اومدم و چند تا جایی رو که می دونستم بهش گفتم ، اما !! طرف با اون چشم های آبی و یکم بالا پایینش چنان زل زده بود و نگاه می کرد که کلا هنگ کردم و حالا گیر داده بود خیلی جدی ، و با یک حالتی ، که اینجاها که می گی می خوای بری چی داره و کلا گیر دیگه ، از اون طرف هم عسلی بابا سالن رو گذاشته بود روسرش از بس جیغ می کشید و گریه می کرد، من گفتم بقیه رو از همسرم سوال کنید که زبان انگلیسیش بهتر از من بود ، تا حالا همچین استرسی نداشته بودم و گفتم الانه که نزاره وارد شیم و دیپورتمون کنه ، خلاصه بگم که کلی هم همسرم رو سوال و جواب کرده بود که مثلا چقدر پول همراهتونه و کارت چیه ، کارت شناسایی محل کارشو خواسته بود و کپی گرفت که خوب بود همراش بود و.ووووو ...در ضمن ما $2500 همراهمون برده بودیم که بنده خدا همسرم وقتی پرسیده بود چند دلار دارید نفری 300$ ارز دولتی رو گفته بود که همراهمونه و حول شده بود که گفته بود نشون بده اونم گفته بود تو ساکمونه !!! و دیگه پیگیری نکرد که بگه دروغ گفتن ، داستانی داشتیم و خیلی به جفتمون فشار اومده بود و اینجا بود که اهمیت دونستن زبان و راحت صحبت کردن انگلیسی برامون مشخص شد و برای خودم متاسف شدم ..... واچر رزرو آپارتمان و شماره تماسی که تو برگه بود برای مسئول آژانس تو اوکراین رو بهش دادیم تا تماس بگیره باهاش اون که جواب نداد و زنگ زد به اون شماره تل آپارتمان که از شانسمون اون واچر صوری بود و ما قرار بود یک آپارتمان دیگه بریم ، با خودم گفتم الان اون طرف هم می گه ما همچین رزروی نداریم و حالا بیا درستش کن ..... اونم تماس گرفت و با اوکراینی با هم صحبت کردن ولی فکر کنم با ایران هماهنگ بود طرف به خیر گذشت ... به ما با یک حالتی گفتن برید بیرون ... خدا رو شکر که از دوستی که اونجا داشتیم هیچی نگفتیم که وگرنه حتما بیشتر شک می کرد و نمی دونم دیگه چه پیش می یومد . بعد 10 دقیقه اومد بیرون و گفت چند تا بسته دارید ما هم گفتیم دو تا و گفت می تونید وارد بشید ما هم که داشتیم خفه می شدیم، یک دفعه خوشحال شدیم که بالاخره اجازه دادن وارد کی یف بشیم و رفتیم و پاسمون رو مهر ورود زد ولی اولش از دماغمون در آورد ، البته جیغ های دختر گلم هم بی تاثیر نبود و به نظرم از بس اونجا رو سرش گذاشت و اعصابشون رو بهم ریخت گفتن سریع ما بریم که راحت شن و دو پسر که اونا هم تنها اومده بودن مثل ما تو مرزبانی فرودگاه سوال و جواب کردن ، روز برگشت که ما رو دید بابت جیغ زدن های عسلی ازش تشکر کرد ...
نون خامه ای و طرز زدن خامه
سلام دوستان عزیزم مسابقه ی عسل که یادتونه دیشب راستش من شدید دیشب هوس همه چی کردم :)))خلاصه اینکه دیروز یه سینی فر خریدم 10500 تومن خیلی وقت بود میخواستم بخرم یا گرون بود یا گیرم نمیومد اینو ازز همون لوازم قنادی فروشی که همیشه خرید میکنم خریدم هم ارزونه هم خوب خلاصه تا حالا رولت درست نکردم کلی گشتمو چند تا دستور برداشتم ولی یهو یادم اومد این خیلی سخته نون خامه ای آسونتره و زودتر آماده میشه اینو بزارم سر فرصت و رفتم سراغ نون خامه ای نون خامه ای خیلی آسونه فقط یکم دقت میخواد اندازه ها هم حتما باید درست باشه خیلی هم درست کردنش به صرفه است اول نونشو توضیح میدم آرد یه پیمانه - کره نصف پیمانه - آب یک و یک چهارم پیمانه و نمک به اندازه ای که با انگشتتون نمک بپاشید رو غذا تخم مرغ سه عدد متوسط یا دو عدد بزرگ 1- فر رو رو درجه ی 220 روشن کنید 2- کره رو آب کنید تو یه ضرف گود من تو شیر جوش درستش کردم 3- آبو اضافه کنید تا جوش بیاد 4- آردو با نمک یک جا خالی کنید تو آب در حال جوش و هم بزنید تند تند تا خمیر درست بشه و دونه های آرد توش نباشه بزارید سرد بشه من تو این مرحله چون باید با دو دستم کار میکردم عکس نگرفتم اینقدر سرد باشه که بخار نده و با دست بشه همش زد 5- تخم مرغ هارو یکی یکی بشکنید داخلشو هم بزنید مراقب باشید شول نشه راستش تخم مرغای من خیلی کوچیک بود یکم صفت شد اذیت شدم تا از قیف بیرون اومد شما همون متوسط و انتخاب کنید 6-بریزید تو قیف و با سر شکوفه ای بزارید داخل سینی این sها رو هم برای سر قو گذاشتم 7- بزارید تو فر به مدت 25 دقیقه 8 - در فرو باز کنید یکم سینی رو تکون بدین درجه ی فر رو بیارید رو 150 درجه تا داخل نونا خوب پوک بشه به مدت 10 دقیقه تا اینجا شد نون حالا خامه ی فرم گرفته راستش من چندین بار امتحان کردم با خامه ی صبحتنه خامه ی زده شده درست کنم خیلی اذیت شدم تازه آخرشم خوب نمیشد خامه های یک کیلویی خارجی میگرفتم که آبکی بودو مخصوص کیک و خیلی خیلی خوب میشد که اونم دیگه پیدا نکردم همین آقایی که تو لوازم قنادی کار میکرد آدرس چند تا کارگاه شیرینی پزی رو داد که خامه ی قنادی رو کیلویی میفروختن رفتم اونجا و خامه قنادی خریدم کیلویی 8500 تابستون که یه پک 4 کیلوویی خریدم تا تولد الناز داشتمش تو فریزر هر بار میخواستم درمیاوردم استفاده میکردم 4 شنبه هم رفتم برای تولد آناهید دو کیلو خریدم که اندازه ی 5-6 تا کیک میشه خامه ی قنادی رو باید تو فریزر نگه داشت خودش شیرین کرده است و هیچ چیزی نمیخواد فقط اندازه ی مصرفتون در بیارید و با هم زن بزنید این وقتیه که من از فریز درش آوردم باید بزارید یکم آب بشه البته نه خیلی محیط هم سرد باشه تو آشپز خونه ی بخار ...
رمان عاشقانه دریای عشق فصل 5
رمان دریای عشق همه رو صدا کردم تا بیان سر میز..بعد از اینکه همه نشستن من هم رفتم و روی صندلی خالی کنار بابام نشستم..بابا گفت:-دختر گلم مثل همیشه اول سالاد؟-آره دیگه باباییعادت داشتم همیشه قبل از غذا سالاد بخورم..اینجوری اشتهام باز میشد..بابا برام سالاد ریخت و من هم شروع کردم به خوردن..کسی چیزی نمی گفت و همه مشغول غذا بودن..بعد از سالاد یه کفگیر برنج با کمی قرمه سبزی ریختم و شروع کردم به خوردن..عاشق قورمه سبزیای مامانم بودم..تند تند..سر شام عمو حسین گفت:-دریا جان از چند روز دیگه باید بری دانشگاه..آره؟-آره قبلشم باید با بابا برای انتخاب واحد برم..-موفق باشی عزیزم..بقیشم همه شروع کردن درباره ی دانشگاه و درس و اینا حرف زدن..بعد از شام نزاشتم کسی بیاد توی آَشپزخونه و خودم همه ی کارا رو کردم آخه سر دردم دوباره شروع شده بود میخواستم با کار کردن فراموشش کنم..همه ی ظرفا رو توی ظرفشویی چیدم و روشنش کردم..بعد هم آشپزخونه رو مرتب کردم و شروع کردم به چایی ریختن..همون موقع مامان اومد و گفت:-خانومی مثلا شما رو دعوت کردیما..برو بشین پیش شوهرت..-نه مامان بزار چایی بریزم بعد میرم..-بدش من..بالاخره موفق شد و من رو به هال فرستاد..اه داشتن فوتبال نگاه می کردن..رفتم کنار سپهر نشستم و گفتم:-فردا کجا میخوایم بریم؟-شمال..-چرا به من نگفتی؟-یادم رفت.-آهان یادت بود به همه بگی فقط من نباید بدونم؟بعد هم با عصبانیت بلند شدم و عذر خواهی کردم و به سمت اتاقم رفتم..اصلا نمیزاره من نظر بدم..گوشیمو برداشتم و به ساحل زنگ زدم..باید جریان کیان رو ازش بپرسم،-سلام خوبی ساحلی؟-آره چیه کارت گیر کرده مودب شدی؟-ساحل اذیت نکن حالم خوب نیست..-همین دیگه وقتی حالت خوب نیس سراغ منو می گیری..نگی این ساحل هم آدمه..دل داره..دوس داره با یکی دردو دل کنه..ها؟فکر کردم داره شوخی می کنه برای همین گفتم:-اه ساحل خیلی مسخره ای..خواستم بهت بگم ما فردا داریم میریم شمال..با سپهر..-خب به من چه؟با اون میری به من میگی؟برو چمدونتو ببند..صداش داشت حالت بغض می گرفت..-نصفه شب یادت اومده زنگ بزنی بهم بگی؟برو خوش بگذره...کاری نداری؟-ساحل چته؟-هیچی..سرم شلوغه کاری نداری؟-نه..خدافظگوشیو بی خداحافظی قطع کرد..این دیگه چش شده بود..شاید داشت مسخره بازی در می آورد و گرنه ساحل مال بغض و گریه نیس..بلند شدم و رفتم توی هال..زشت بود نشسته بودم توی اتاق..باید خانومانه رفتار کنم..ای بابا مگه من چند سالمه..هنوز نوزده سالم نشده..چقدر زود گذشت..هی...رفتم و روی مبل تک نفره نشستم..مامان داشت با خاله الهام(مامان سارا) حرف میزد آقایون هم با همدیگه..گوشیمو در آوردم و مشغول بازی شدم..همیشه کلی بازی روش نصب می ...
رمان اگه گفتی من کیم؟-11 (پایان)
12شبه...تیپ دزدی سرتا پا مشکیمو زدم....رفتم به آدرسی که آیدا برام پیدا کرده....آره خونه ی یار....از رو دیوار پریدم تو خونه...یهو صدای پارس سگ اومد...صدا از پشت بود برگشتم.....وای خدای من چی می بینم؟؟!!!!رکـــــس؟؟؟!!!!!!!انگار منو شناخت...سریع اومد پیشم.....خیلی خوشحال شدم....داشتم بال در میاوردم....دستمو رو سرم کشیدم ببینم شاخ در آوردم یا نه...پریدم رو هوا و چندتا بشکن زدم...-دلم برات خیلی تنگ شده....خوبه که اینجایی....تورو که پیدا کردم...فعلا باید دلِ صاحبتو بدست بیارم...کارم ردیف شد...یه زنه خوب هم برا تو گیر میارم...برم تو برمی گردم....+همه ی در و پنجره ها بسته بود....ویلای بزرگی داشت...طبقه ی بالا یکی از پنجره هاش باز بود...عین مارمولک از دیوار رفتم بالا و خودمو انداختم تو....یه اتاق ساده...یه فرش و میز و کتابخونه...همین...چیز خاصی نداشت....آروم اومدم بیرون از اتاق همه جارو وارسی کردم...تا بلاخره اتاقشو گیر آوردم...بچم چه مظلوم خوابیده...یه شاخه گل سرخ گذاشتم پای تختش همراه با یک نوشته:-اگر سلطنت بلد نباشم....سلطنت نمی کنماگر زندگی بلد نباشم....زندگی نمی کنماما اگر دوست داشتن رو بلد نباشم....به خاطر تو یاد می گیرم+اومدم طبقه ی پایین...در یکی از پنجره ها که دید نداره رو باز گذاشتم و از خونه زدم بیرون...رفتم پیش رکس...-رفیق هر شب بهت سر میزنم فقط باید باهام همکاری کنی...من رفتم تا بعد...مواظب صاحبت باش...+از اونجا دور شدم....امشب که به خیر گذشت خدا بعدیو به خیر کنه...**************+3شب 12 به بعد،میرم پیش پرهام با همون متن و یه شاخه گل...خب چی کار کنم نمی تونم مثل آدم...بهش حرفمو بزنم...باز پریدم تو حیاط...رکس اومد پیشم...-ببینم صاحبت در چه حاله؟خوابیده؟+دمشو تکون داد...-خوبه...+رفتم تو...یکم اوضاع رو چک کردم...اومدم تو اتاقش...اوه چه چپیده زیر پتو...هوا اونقدرام سرد نیستا....نزدیک پا تختیش شدم...دولا شدم گلو نوشته رو بزارم...اما یهو یکی از پشت گرفتم تعادلمو از دست دادم و شوت شدم رو تخت.... پرهام-امشب سر از کارت در میارم....+برگشتم...داشت نزدیک میشد...خیز برداشتم یه سمت دیگه...گرفتم...افتاد روم..خواست کلاهمو از سرم بکشه بیرون نزاشتم...درگیر بودیم باهم...پرهام-فکر کردی زورم بهت نمی رسه؟+سرمو به نشونه ی +تکون دادم...پرهام-باشه...خواهیم دید...+دستمو با یه ضرب برد بالای سرم....نامرد انقدر محکم فشار داد که می خواستم جیغ بزنم...چراغ پای تختو روشن کرد...باز گیر داد به کلاهم...منم هی وول می خوردم...سرمو تکون می دادم کلاهو نکشه...اما یهو کلاهو کشیدو صورتمو دید...با تعجب زل زد بهم...چند لحظه سکوت...پرهام-بهـــــــار؟!؟؟!+خیلی طلبکارانه جوابشو دادم...-هااان...چیه آدم ندیدی؟!+صورتش جدی شد...پرهام-اینجا چی ...
رمان ته مانده عشق تو 5
از جام بلند شدم و برگشتم تو اتاقم عشق یه واژه که هنوز برام معنی نداشت ، کی قرار بود به عشق فکر کنم ؟ کی قرار بود برام معنی پیدا کنه ؟ اگه طرفم پولدار نبود عاشقش میشدم ؟ اصلا قرار بود عاشق بشم ؟ چی باعث میشد که کسی رو ادم حساب کن ؟ تعداد 0 هایی که جلوی 1 های توی حساب بانکیش بود ؟ ماشین شاسی بلندی که سوار میشد ؟ ویلای روبه دریایی که داشت ؟ تعداد دخترایی که همیشه چششون دنبالش بود ؟ هر روز میگذره و من میفهمم که هیچی یاد نگرفتم تمام عمرم رو به بطالت گذروندم . شب شده . شایان هنوز برنگشته خونه داروهای عزیز رو تازه بهش دادم . هنوز هم هدفی تو زندگی ندارم . تنها چیزی که براش اشتیاق دارم گذشته عزیزه . همین . دیروز خودم چی ؟ دیروز ؟ منم قبول کردم چیزی که پشت سرم جا گذاشتم دیروزه . اما دیگه درست نمیشه . دیروز من درست نمیشه . با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم . یواشکی اتاق شایان و نگا کردم تختش مرتب بود پس شب و برنگشته خونه . رفتم پایین . صبحونه حاضر کردم و داروهای عزیز رو دادم . نشستم کنار پنجره و رفتم تو فکر صدای ماشین اومد از پنجر حیاط رو نگا کردم . شایان ماشینش رو وارد حیاط کرد . یه کاغذ دستش بود بازش کرد و خوند مچاله اش کرد و انداختش رو زمین . رفت کنار حوض نشست و اب زد به صورتش از جاش بلند شد کمی راه رفت و دوباره برگشت پیش حوض سرش رو برد تو حوض نفسم بند اومده بود یه ثانیه دو ثانیه سه ثانیه ثانیه هایی رو که میگذشت میشمردم و نفسم بالا نمی اومد شوکه شده بودم داشت چیکار میکرد؟ با بیرون اوردن سرش از اب منم یه نفس عمیق کشیدم شایان سرش و برگردوند و یه لحظه با هم چشم تو چشم شدیم موهای خیسش رو پیشونیش چسبیده بودن نمیدونستم چیکار کنم نگاهم رو نمیتونستم ازش بگیرم شایان یه چنگی به موهای خیسش زد . رفت به طرف در خروجی چند ثانیه بعد برگشت کاغذ رو برداشت و یه نگا به من کرد و رفت . من هنوزم مثل ادمای مسخ شده کنار پنجره مونده بودم .اون کاغذ چی بود ؟ اخرین باری که یه برگه پیدا کردم پشیمون شدم. مثل سگ از کرده ام پشیمون شدم . پیدا شدن یه برگه به قیمت ویرون شدن زندگیم تموم شد . به قیمت بی خونه شدنم . اون کاغذ چی بود ؟ چرا شایان برگشت و برداشتش . **************************************** خدمتکار داشت اتاق بابا و مامان رو مرتب میکرد که یه جعبه پیدا کرد . جعبه لوازمی بود که بعد تصادف عمو و مرگش به ما تحویل داده بودن . بابا نگرش داشته بود اما هیچ وقت نشون ما نداده بودش . نیلوفر خونه نبود منم کنجکاو بودم جعبه رو باز کردم و نشتم به دیدن لوازم عمو . دلم میخواست بدونم چیا همراش بوده . یه ساعت مچی ، یه عینک با شیشه های شکشته . یه کیف پول . توی کیف پول رو باز کردم یه عکس قدیمی از زنش بود . یه کیف ...