سایت دانشگاه آزاد ابهر
عکس های دانشگاه ابهر(برای نظر سنجی)
شش گوشه ی خوزستان
هرکی دلش گرفته و هنوز نرفته کربلا با من بیاد بریم جنوب مرکز عشق به خدا وقتی چشام بارونی غم تودلم زندونی میرم خوزستان قلبم وقتی سیاه میشه لبریزاز گناه میشه میرم خوزستان عجب حال و هوای غروب های طلاییه راه شهادت وبهشت همه میگن سه راهی اینجا همت بی سر شده می رفت ضریح پرپر شده داد از غریبی عشق و اینجا نشون دادان باکری هامون جون دادن داد از غریبی کربلای ایران شش گوشه ی خوزستان مظلوم حسین جان
مرکز مشاوره دانشگاه آزاد ابهر
مشاورین کلینیک مشاوره دانشگاه آزاد ابهر روی تصاویر کلیک کنید تا رزومه اساتید را ببینید...
ترم آخر
بیوگرافی حاج مهدی سلحشور
مهدي سلحشور، متولد 1349 است؛ از 9 سالگي، درست يكسال پس از پيروزي انقلاب، در گروه سرود مسجد علياكبر تهران شروع به خواندن كرد. اولين نغمههايش براي شهدا بود. تكخوان يك گروه نوجوان چهل نفره، كه نيمي از آنها بعدها شهيد شدند.حاج مهدي در سال 69 به سمت طلبگي و سربازي امام زمان آمد، دوستان او ميدانند كه تقريباً خوب و حرفهاي ميخواند، او معتقد است بايد از تقليد شروع كرد، تا صدا كمكم شكل بگيرد.پراكنده گوش دادن به شكلگيري صدا لطمه ميزند. بايد همخواني صدا در تقليد رعايت شود. مقامها و اوج و فرودها، تحريرها و كشيدگيها از موارد تقليد است، در محتوا هم شيوهاي ارايهي شعر و پرورش آن به سبك مجلسداري و آداب و فنون را بايد آموخت. او دربارهي ذوق «سبكسازي» و مداحياش ميگويد:اعتقادم اين است كه مداحي ذوق صرف است مثل شعر گفتن؛ به قول معروف، بايد در خون شخص باشد و خميرمايهاش اكتسابي نيست؛ بلكه ميتوان به مرور زمان رشدش داد.يادم هست هنگامي كه آيتا... صدوقي شهيد شد، به يزد رفتيم؛ شعري را خواندم كه هنوز سبكش يادم هست، سبك آن را خودم ساختم؛ آن موقع 12 سال داشتم.اي شهيدان سر برآريد از ترابروي زيبا را نميزيبد به حجابهان به پا خيزيد وقت خواب نيستزير گِل منزلگه مهتاب نيست
همايش ملي سوء مصرف مواد و سلامت - ۲۶ تا ۲۷ مهر ۹۰ - دانشگاه آزاد اسلامی ابهر
برگزار کنندگان: دانشگاه آزاد ابهر، بهزیستی ابهر، سازمان نظام روانشناسی و مشاوره ایران، فرمانداری ابهر، نیروی انتظامی ابهر و ستاد مبارزه با مواد مخدر کشورزمان برگزاری: ۲۶ الی ۲۷ مهر ۱۳۹۰ارسال خلاصه مقالات : ۳ مرداد ۱۳۹۰مکان برگزاری: دانشگاه آزاد اسلامی ابهر سایت همایش
به یاد شهدای گمنام
خیلی گشته بودیم ،نه پلاکی ،نه کارتی،چیزی همراهش نبود.لباس فرم سپاه به تنش بود.چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد.خوب که دقت کردم دیدم یک نگین عقیق است که انگار جمله ای رویش حک شده.خاک وگلها را پاک کردم.دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم.روی عقیق نوشته بود...