روپوش یقه شالی

  • سرفصل دی وی دی آموزش خیاطی خانم سیما عمرانی

    قطعا نام سرکارخانم سیما عمرانی مدرس صدا و سیما ، ( مولف و مبتکر روش سادریک ) را شنیده اید. اما آیا دی وی دی های آموزشی ایشان را نیز دیده اید؟ (هدف ما اطلاع رسانی به شما در جهت دست یابی آسان به محصولات آموزشی است) ۱۵ عدد دی وی دی شامل : ۱۷۸ برنامه تلویزیونی خانم سیما عمرانی در برنامه اتاق آبی شبکه یک صدا و سیما در مورد آموزش خیاطی با کیفیت عالی قابل استفاده برای هنرآموزان و هنرجویان کارودانش،فنی وحرفه ای , کلیه علاقه مندان به هنر خیاطی دی وی دی ها اورجینال و غیرقابل رایت می باشند. محتوای دی وی دی عمرانی دی وی دی ۱ : شامل ۱۵ جلسه آموزش مقدمه خیاطی،وسایل آشپزخانه،دوخت جاحوله ای، دوخت پیش بند،دوخت جانونی،دستکش آشپزخانه،چادر نماز،چادر ملی،دامن سرخپوستی،کوچک کردن لباس،بلوز راحتی یا گوشه والن دار، دوخت زیپ مخفی،دوخت پایین دامن،طریق دوخت سرویس آشپزخانه، ، کت کوتاه با آستین کیمونو دی وی دی ۲ : شامل ۱۲ جلسه آموزش کیف نوزاد،شنل نوزاد کلوش،دوخت شنل،قنداق فرنگی،کیسه خواب،جالباسی نوزاد،جاجورابی نوزاد،لباس نوزاد با زیرپوش،دوخت جیب رو، آستین کلوش و پاکتی و دمپا،تبدیل الگوی اولیه به سارافون و لباس گوشه دار، برش زیرسینه یا یقه چپ و راستی،شنل چوپانی،نکات سه جاف مخفی دی وی دی ۳: شامل ۱۲ جلسه آموزش چادر نماز آستین دار،کیسه سبزی،روی قوری،دستمال سبد نان با گلبرگ،دستگیره فر،دستگیره یخچال،یقه آرشال جدا با دکمه به پالتو وصل می شود، دامن لنگی،آستین دو تکه کتی،دامن حلزونی والن سرخود،شومیزه زنانه،پیراهن مردانه آستین مردانه مچی و بلیطی ،یقه مردانه پایه سرخود،یقه مردانه پایه جدا،آستین کلوش سرخود دی وی دی ۴ : شامل ۱۴ جلسه آموزش الگوی پایه شلوار،برش شلوار،اندازه گیری شلوار با ران  مناسب ،پشت شلوار، نکات ایراد شلوار افراد چاق با شکم برجسته،روش دوخت شلوار،زیپ،آنفوز شور( مربوط به اندازه گیری فاق شلوار)، شلوار بارداری، دامن ترک اریب یقه حلزونی،آستین برای افراد چاق،شیب آستین،کلاه نوزاد،الگو و برش و دوخت پالتو، دامن ترک،دامن ماهی دی وی دی ۵ : شامل ۱۲ جلسه آموزش دامن نیلوفری گوده دار، دامن کلوش بدون قرینه،زیپ مخفی کمر،دامن شلواری، تونیک آبشاری،آستین کیمونو،برش و دوخت نوار دوزی آستین رگلان، یقه ول پیلی  دار برش دار از اریب  پیراهن چپ و راستی،دوخت گره ای، گل تزئینی دی وی دی ۶ : شامل ۷ جلسه آموزش الگوی رو و پشت شلوار، پیراهن بالاتنه کوتاه،نکات خیاطی ، دوخت سه جاف و بندینک جلو بسته،بلوز یقه دراپه، سه جاف سه دکمه،آستین لاله ای لبه گشاد دی وی دی ۷ : شامل ۱۱ جلسه آموزش اندازه گیری دامن ساده،دوخت دامن ساده و کمری ...



  • رمان سيندرلا به سبك امروزي10

    -مرسی دربان جان .. با این حرف من فرهاد و شراره و ژوبین ترکیدن از خنده ...فرهاد سری برای فرهاد و شراره تکون داد و وارد شد ....هنوز دادشت ریز میخندید ....چمدون و گذاشت روی کف اسانسور و دماغمو کشید و گفت -تو چقدر بامزه ای اخه لبخند مصنوعی زدم ....ژوبین دکمه ی طبقه ی هم کف و زد ....در طول مسیر ..من که فقط به کفشم نگاه میکردم و ژوبین به من ....در اسانسور کهباز شد ...ژوبین با یه دستش چمدون و برداشت و با یه دست دیگه اش دست منوگرفت و دنبال خودش کشید ..الان که دارم فکر میکنم میبینم این مرد و خیلی دوست دارم ...حرفاش که با نیش هم باشه بازم به دل میشینه ....توی پارکینگ بودیم و داشتیم به سمت در کوچیکه ی پارکینگ میرفتیم که در برقی باز شد ..ژوبین ایستاد ..منم ایستادم ...ماشین پویان وارد پارکینگ شد ...با ورودش من و ژوبین هم دید ...ماشینش و بین بیرون و داخل پارکنیگ پارک کرد ..به معنای وضوح تعجبش و میدیم .....به دو دقیقه نکشید که از ماشین پرید بیرون ....با شک گفت -سلام ژوبین دستمو منو توی دستش محکم تر فشار داد و با لبخند نازی گفت -به سلام اقا پویان حس فخر فروختن برای یه لحظه به دلم ریخت .....برای همین نگاهم به ژوبین دوختم ...چشماش برق میزد ....ولی برعکس ژوبین پویان حسابی دمغ شد .....چاره ای نیست ..انتخاب خودمم هم کسی جز ژوبین نیست ....پویان اخمی به پیشونی انداخت و رو به من گفت -تارا خانوم دارین میرین ؟ به جای من ژوبین جواب داد -اره دیگه ..زمان اینجا بودن تموم شده .... حس کردم پویان خیلی خودشو نگه داشته تا مشتی حواله ی ژوبین نکنه ....صورتش سرخ شد ....با لحنی کمی خشن گفت -فکر نمیکنم این اجازه دست شما باشه ژوبین هم که بادی به غب غب انداخته بود خیلی خونسرد گفت -در حال حاضر که چیزی جز این دیده نمیشه لبم و به زیر دندونم بردم ...اگه کمی دیگه ادامه بدن بی شک همو تیکه پاره میکنن ... تا پویان خواست حرفی بزنه من سریع تر رو به پویان گفتم -اره اقا پویان ..دیگه باید برم ..این چند مدت هم مهمان شراره جان بودم -یعنی دیگه من نمیبینمتون ؟ با تموم شدن این حرف ژوبین چنان دستمو محکم فشار داد که دلم ضعف رفت .....اخ ارومی گفتم .....ژوبین به جای من گفت - ما دیگه باید بریم ....روزتون خوش جناب پویان ژوبین رفت و منو دنبال خودش کشوند ...حتی اجازه ی خداحافظی درست و حسابی هم بهم نداد ......فقط تونستم سری به معنای خدافظی برای پویان تکون بدم .... ژوبین دستمو رها کرد ...با ریموت در ماشین و باز کرد ...خودش چمدون و گذاشت توی صندوق عقب ..منم رفتم نشستم روی صندلی ...ژوبین هم سوار شد ...اخمش حسابی توی هم بود .....میدونم باز دوباره باید نیش و کنایه هاشو تحمل کنم ... ژوبین با سرعت می گازوند .....منم از ترسم به پشتی چسبیده بودم .....حالا همچین لایه ...

  • چگونه خوش تیپ شویم؟

    لباس های خیلی تنگ یا خیلی گشاد نپوشید : حتما شما هم دوست ندارید یک پیراهن خیلی تنگ را در یک میهمانی بپوشید و بعد همه بگویند که خیلی چاق شده اید. کارشناسان شیک پوش جهان برای خوب لباس پوشیدن راهکارهایی ارائه داده اند که خلاصه آنها را جمع کرده ایم و در این مقاله در اختیار شما گذاشته ایم : رنگ هایی را که به شما نمی آید ، نپوشید : ممکن است شما یک ژاکت آبی فوق العاده خوشرنگ و عالی بخرید ولی زمانی که آن را مقابل آینه جلوی خودتان می گیرید، اصلا به شما نیاید. این از همان لباس هایی است که اصلا نباید به فکر خرید آن باشید، چون بهترین لباس برای شما رنگی دارد که به رنگ پوست ، رنگ چشم و حتی رنگ موهایتان بیاید. یادتان باشد که صرفا خوشرنگ بودن لباس کافی نیست که شما آن لباس را برای پوشیدن انتخاب کنید. کفش هایی را که نمی پوشید نخرید : پیش از آنکه برای خرید کفش بروید دقیقا ،تعیین کنید که این کفش را برای جه کاری و چه زمانی قصد دارید استفاده کنید ،محل کار ،میهمانی ،مدرسه یا دانشگاه ؟ اگر این کار را نکنید ، کفش های زیادی از جا کفش تان سردر می آوردند که اصلا برای پوشیدن مناسب نیستند. پارچه هایی را که به هم نمی آیند، با هم ست نکنید : پارچه های لباس های پاییزی و زمستانی به طور معمول سنگین تر،زبرتر و خشن تر هستند، در حالی که پارچه های لباس های بهاری و تابستانی ،سبک، رها و خنک هستند و از الیاف طبیعی ساخته شده اند. بنابراین شما نباید پارچه ها و لباس هایی را که اصلا با یکدیگر هماهنگ نیستند، بپوشید. برای مثال پوشیدن یک روپوش پشمی با یک روسروی حریر ، زیبا به نظر نمی رسد و شما باید پوشیدن این لباس ها را فراموش کنید.در عوض می توانید روپوش پشمی تان را با یک روسری ضخیم تر ست کنید. لباس های براق نپوشید : برای یک مهمانی عصر یا صبح پوشیدن لباس هایی با پارچه های خیلی براق چندان زیبا نیست ؛ چون شما را خیلی سنگین نشان می دهد. پارچه های ساتن و براق و حتی سنگ دوزی شده برای لباس های شب مناسب هستند، نه برای روز. زیور آلات زیادی به کار نبرید : زیور آلات خیلی زیاد هم از آن دسته و سایلی است که باید از خودتان دور کنید و به جای آن سراغ خرید سرویس های ساده تر از گردنبند، انگشتر، گوشواره و دستبند بروید. حتی می توانید فقط از چند عدد از این زیور آلات استفاده کنید؛ برای مثال گردنبند و انگشتر، به این ترتیب ساده تر و شیک تر به نظر می رسید. لباس ها را به امید لاغر شدن نخرید : شاید برای شما هم پیش آمده باشد که یک دامن، شلوار یا حتی مانتو را در یک فروشگاه دیده باشید که دو سایز از شما کوچک تر است ،ولی آنقدر آن لباس به دلتان نشسته باشد که آن را بخرید. ...

  • رمان گناهکار - 38

    دلاراماحساس سردی و رطوبت صورتم باعث شد با یه لرزش خفیف پلکای سنگینمو از هم باز کنم. نور لامپ مستقیم خورد تو چشمام که محکم بستمشون. صدای خش خش این بار باعث شد با وحشت چشم باز کنم. ارسلان با اون قد بلند و شونه های پهن و نگاه سبز وحشیش بالای سرم ایستاده بود و دقیق نگاهم می کرد. نگاهش که روی اندامم کشیده شد، خودمو جمع کردم. دستمو با طناب و با دستمال دهنمو محکم بسته بود.با ترس نگاهش کردم که یه قدم بینمونو پرکرد و رو به روم زانو زد. خدا می دونه که تا چه حد ترسیده بودم و ضربان قلبم با هر نفس عمیق و کشیده ی من بالا و بالاتر می رفت.- نترس عزیزم.به گونم دست کشید. اخمامو کشیدم تو هم و صورتمو برگردوندم. نفسشو محکم بیرون داد و موهامو تو چنگ گرفت. تازه فهمیدم که با چه وضعی جلوش نشستم؛ همون لباس نقره ای که آرشام برام گرفته بود و حالا نگاه خریدارانه و پر شده از خواسته ی ارسلانو رو حس می کردم. با همون شالی که تو جشن عروسی رو شونه هام انداخته بودم دهنمو بسته بود.موهای بلندم که مامن نفس های گرم و آرامش بخش آرشام بود، توی دستای این حیوون وحشی داشت از ریشه کنده می شد. صورتشو به صورتم نزدیک کرد؛ چشمام از زور ترس گشاد و نفسام تند و نامنظم شده بود.با لحنی خشن زیر گردنم زمزمه کرد: عشقم، چرا ازم می ترسی؟ چون الان مال آرشامی؟ چون اون قبل از من تو رو تصاحب کرده؟و با غیظ ادامه داد: کی گفته اینا می تونه واسه من مهم باشه؟ مهم تویی، وجود تو، خود تو که الان کنارمی. اینجا دیگه خبری از آرشامت نیست. یادته بهم گفتی اونو نمی خوای؟ گفتی هممون مثل همیم، ولی نبودیم و تو اونو می خواستی، آرشام! و قلبت واسه اون می تپید. نگاهت دنبال اون بود، اون لعنتی، اون کثافت، بی همه چیز!هلم داد و موهامو ول کرد. اشک صورتمو خیس کرده بود. با دیدن دستاش که تند تند داشت دکمه های پیراهنشو باز می کرد تا مرز سکته پیش رفتم. هق هق می کردم و با اینکه دهنم بسته بود بهش التماس کردم، ولی اون با یه پوزخند کریه روی لباش فقط نگاهم می کرد.خدایا بچم، زندگیم، آرشامم! خدایا نذار تنم به گناه آلوده بشه؛ خدایـــا! خدایا جونمو همین الان بگیر، ولی نذار این حیوون همه چیزمو به گند بکشه.با یه حرکت پیراهنشو درآورد. چشمامو بستم، محکم! جوری که سوزش اشک توی چشمام دو برابر شد.دستش که رو بازوم نشست هراسون نگاهش کردم با اینکه دستام بسته بود تقلا کردم، ولی ارسلان با دستای نیرومندش مهارم کرد.- تا قبل از اینکه شوهرت بیاد کارو تموم می کنم. نمی تونم بعد از این همه سال به همین راحتی ازت بگذرم.مثل شکاری که تو چنگال ببری گرسنه اسیر باشه، خودم رو هر لحظه ضعیف تر می دیدم. چون دهنم تو حصار شالی بود که دور دهنم بسته شده بود، ...

  • لباس طبقات مختلف عصر قاجار

    لباس طبقات مختلف   1- لباس زنان   الف- لباس بیرونی زنان ایرانی      « زن فقط حق داشت در برابر شوهر و چند تن از نزدیکترین خویشاوندانش که به او محرم بودند بدون حجاب ظاهر شود . هر گاه در کوچه بر اثر تصادف ، حجاب زنی از صورتش می افتاد ، رسم چنین بود که مردی که با او روبرو می شد ، رو بر می گرداند ، تا باز آن زن حجاب خود را مرتب کند ، حتی زن پیرگدای کوچه و بازار نیز بدون نقاب دیده نمی شد . فقط صورت چادر نشین باز بود ، اما آنها نیزاز اینکه در برابر  غریبه ها ظاهر شوند اجتناب می کردند . »       علاوه بر« پولاک» که لباس بیرونی زنان ایرانی عهد ناصرالد ینشاه را توصیف  کرده ، « چارلز جیمز ویلس نیز درهمین زمینه لباس زنان ایرانی را چنین شرح داده است : «  زنهای ایران زمین همیشه در چادرهای سیاه مستور و پیچیده اند و بهیچ وجه شخص خارجی را ممکن نمی شود که صورت آنها را ببیند و اگر یکی ازنسوان آنجا در کوچه های ایران غفلتاً صورت خود را بر عابرین مکشوف دارد به اعتقاد ایرانیان اسباب بی احترامی خود را فراهم ساخته است . و چون معلوم گردید نسوان ایران به هیچ وجه در دقت عبور و مرور درخیابانها و در سایر اماکن بلاد ایران مکشوفاً تردد نمی نمایند لهذا می توان گفت که انسان را ممکن ( نمی گردد که چنین مملکتی اظهار تعشق نماید ، زیرا که نسوان آنجا وقتی که از خانه خود بیرون می آیند خود را در پارچه آبی رنگی که  آن را چادر می نامند مستور می دارند و از جهت حفظ صورت چیزی دیگر وضع نموده اند که نه شباهت به آن روبندهای با شکوه مملکت ما و نه شباهت جزئی به آن روبندهای  نازک مملکت عثمانی دارد ، بلکه همین چیزکه بواسطه آن صورت زنهای ایرانی مستور می شود عبارت است از یک پارچه چلوار کلفت با دوامی است که اغلب طول آن قطعه طرف علیای پارچه مزبور را قدری بریده و بر روی آن سوراخهای مشبک ترتیب داده اند و بواسطه همان سوراخها ، زنان ایرانی می توانند که تمام اشخاص و اشیاء را ببینند و هنگام استعمال آن در وقت خروج از خانه است که در سر خود نصب و تعبیه نموده و اسم آن را روبند می نامند و معلوم است در چنین حالت که تمام نسوان ایرانی ملبس به چادر سیاه و روبند سابق الذکر باشند. چیزی که ملاحظه می شود این است که تمامی آنها به یک شکل و به یک لباس مستور گشته اند.              لباس بیرونی زنان روستایی متفاوت با لباس بیرونی زنان شهری بود ، از آنجا که زنان روستایی بطور عمده نیروی کار جامعه کوچک شان بشمار می رفتند ( و زنان شهری از طبقات فرودست غیر شاغل بودند ) لباس بیرونی آنها با یکدیگر تفاوت داشت . در بعضی مناطق آنچنان که سیاحان روایت کرده اند زنان روستایی معمولاً چادر و روبند استفاده نمی ...

  • گناهکار 36

    « دلارام » احساس سردی و رطوبت صورتم باعث شد با یه لرزش خفیف پلکای سنگینم و از هم باز کنم..نور لامپ مستقیم خورد تو چشمام..محکم بستمشون.. صدای خش خش، اینبار باعث شد با وحشت چشم باز کنم..ارسلان با اون قد بلند و شونه های پهن و نگاهه سبز و وحشیش بالا سرم ایستاده بود و دقیق نگام می کرد.. نگاهش که رو اندامم کشیده شد خودم و جمع کردم..دستم و با طناب..و با دستمال دهنم و محکم بسته بود.. با ترس نگاش کردم که یه قدم بینمون و پرکرد و رو به روم زانو زد..خدا می دونه که تا چه حد ترسیده بودم و ضربان قلبم با هر نفس عمیق و کشیده ی من بالا و بالاتر می رفت.. -- نترس عزیزم.... به گونه م دست کشید..اخمام و کشیدم تو هم و صورتم و برگردوندم..نفسش و محکم بیرون داد و موهام و تو چنگ گرفت.. تازه فهمیدم که با چه وضعی جلوش نشستم..همون لباس نقره ای که آرشام برام گرفته بود و حالا نگاهه خریدارانه و پر شده از ه*و*س ارسلان و رو شونه و بازوهای برهنه م حس می کردم..با همون شالی که تو جشن عروسی رو شونه هام انداخته بودم دهنم و بسته بود.. موهای بلندم که مامن نفس های گرم و ارامش بخش آرشام بود، تو دستای این حیوون وحشی داره از ریشه کنده میشه.. صورتش و به صورتم نزدیک کرد..چشمام از زور ترس گشاد ..و نفسام تند و نامنظم شده بود .. با لحنی خشن زیر گردنم زمزمه کرد: عشقم، چرا ازم می ترسی؟..چون الان مال آرشامی؟..چون اون قبل از من تو رو تصاحب کرده؟....و با غیض ادامه داد: کی گفته اینا می تونه واسه من مهم باشه؟..مهم تویی..وجود تو..خود تو....الان کنارمی..با یه حرکت حرارت اغوشم و حس می کنی....اینجا دیگه خبری از آرشامت نیست..یادته بهم گفتی اونو نمی خوای؟..گفتی همه مون مثل همیم ولی نبودیم..تو اونو می خواستی..آرشام و....قلبت واسه اون می تپید..نگاهت دنبال اون بود..اون لعنتی..اون کثافت بی همه چیز.. هولم داد و موهام و ول کرد..اشک صورتم و خیس کرده بود.... با دیدن دستاش که تند تند داشت دکمه های پیراهنش و باز می کرد تا مرز سکته پیش رفتم..هق هق می کردم با اینکه دهنم بسته بود بهش التماس کردم....ولی اون با یه پوزخند کریه رو لباش فقط نگام می کرد.. خدایا بچه م.. زندگیم.. آرشامم.. خدایا نذار تنم به گناه آلوده بشه.. خدایـــا ... خدایا جونم و همین الان بگیر ولی نذار این حیوون همه چیزم و به گند بکشه.. با یه حرکت پیراهنش و دراورد..پوست برنزه و عضله های گره خورده ش پیش چشمای وحشت زده ی من نمایان شد..چشمام و بستم..محکم....جوری که سوزش اشک تو چشمام دوبرابر شد.. دستش که رو بازوم نشست هراسون نگاش کردم..با اینکه دستام بسته بود تقلا کردم..ولی ارسلان با دستای نیرومندش مهارم کرد.. با یه حرکت پیش بینی نشده خوابوندم رو کاه و علفای خشکی که تو آلونک ...

  • گناهکار241و242

    **********************************« دلارام » احساس سردی و رطوبت صورتم باعث شد با یه لرزش خفیف پلکای سنگینم و از هم باز کنم..نور لامپ مستقیم خورد تو چشمام..محکم بستمشون.. صدای خش خش، اینبار باعث شد با وحشت چشم باز کنم..ارسلان با اون قد بلند و شونه های پهن و نگاهه سبز و وحشیش بالا سرم ایستاده بود و دقیق نگام می کرد.. نگاهش که رو اندامم کشیده شد خودم و جمع کردم..دستم و با طناب..و با دستمال دهنم و محکم بسته بود.. با ترس نگاش کردم که یه قدم بینمون و پرکرد و رو به روم زانو زد..خدا می دونه که تا چه حد ترسیده بودم و ضربان قلبم با هر نفس عمیق و کشیده ی من بالا و بالاتر می رفت.. -- نترس عزیزم.... به گونه م دست کشید..اخمام و کشیدم تو هم و صورتم و برگردوندم..نفسش و محکم بیرون داد و موهام و تو چنگ گرفت.. تازه فهمیدم که با چه وضعی جلوش نشستم..همون لباس نقره ای که آرشام برام گرفته بود و حالا نگاهه خریدارانه و پر شده از ه*و*س ارسلان و رو شونه و بازوهای برهنه م حس می کردم..با همون شالی که تو جشن عروسی رو شونه هام انداخته بودم دهنم و بسته بود.. موهای بلندم که مامن نفس های گرم و ارامش بخش آرشام بود، تو دستای این حیوون وحشی داره از ریشه کنده میشه.. صورتش و به صورتم نزدیک کرد..چشمام از زور ترس گشاد ..و نفسام تند و نامنظم شده بود .. با لحنی خشن زیر گردنم زمزمه کرد: عشقم، چرا ازم می ترسی؟..چون الان مال آرشامی؟..چون اون قبل از من تو رو تصاحب کرده؟....و با غیض ادامه داد: کی گفته اینا می تونه واسه من مهم باشه؟..مهم تویی..وجود تو..خود تو....الان کنارمی..با یه حرکت حرارت اغوشم و حس می کنی....اینجا دیگه خبری از آرشامت نیست..یادته بهم گفتی اونو نمی خوای؟..گفتی همه مون مثل همیم ولی نبودیم..تو اونو می خواستی..آرشام و....قلبت واسه اون می تپید..نگاهت دنبال اون بود..اون لعنتی..اون کثافت بی همه چیز.. هولم داد و موهام و ول کرد..اشک صورتم و خیس کرده بود.... با دیدن دستاش که تند تند داشت دکمه های پیراهنش و باز می کرد تا مرز سکته پیش رفتم..هق هق می کردم با اینکه دهنم بسته بود بهش التماس کردم....ولی اون با یه پوزخند کریه رو لباش فقط نگام می کرد.. خدایا بچه م.. زندگیم.. آرشامم.. خدایا نذار تنم به گناه آلوده بشه.. خدایـــا ... خدایا جونم و همین الان بگیر ولی نذار این حیوون همه چیزم و به گند بکشه.. با یه حرکت پیراهنش و دراورد..پوست برنزه و عضله های گره خورده ش پیش چشمای وحشت زده ی من نمایان شد..چشمام و بستم..محکم....جوری که سوزش اشک تو چشمام دوبرابر شد.. دستش که رو بازوم نشست هراسون نگاش کردم..با اینکه دستام بسته بود تقلا کردم..ولی ارسلان با دستای نیرومندش مهارم کرد.. با یه حرکت پیش بینی نشده خوابوندم رو کاه و ...

  • لباس کردی نجابت و چالاکی

    لباس کردی نجابت و چالاکی

    بومیان اولیه پس از دوره غار نشینی نخست روستا را بنا کردند، سپس قلعه های مستحکم  را ساختند و پس از آن شهرها را ایجاد کردند که با دیوارهای مستحکم محصور شده بودند. از این رو طبیعی است که انسان مطابق تصویر خشن مکانی که به او معاش و امنیت ارزانی می دارد، نوع لباس خود را تعیین کند. همچنین سرما و گرما، پستی و بلندی، خشکی و رطوبت هر منطقه زندگی ساکنان و پوشش مردم آن منطقه را تعیین می کند. از طرفی رنگ پوست، استخوان بندی و شکل اندام که بسته به شرایط محیطی است، روحیات ویژه ای را در هر کدام از انسانها ایجاد می کند که در ایجاد فرهنگ خاص آن قوم خود را نمایان می کند و طبیعت به جز تأثیرات اولیه که بر تکوین مناسبات اجتماعی می گذارد به عنوان گهواره نسلها، عصاره ذات خود را در وجدان آیندگان نیز می چکاند. راز نوعیت تکاپوی ملتی دیرین با تاریخی کهن، داستانی شیرین و بسیار طولانی است که در حافظه تاریخی انسانهایش موجود  و مستدام است.(( پیکر عاطفی آدمی همچون تاریخش قدیم است .)) در اعماق وجدان تمامی سلول های انسان راز دیرینگی نسلش همچون برنامه های کامپیوتری نهفته است. شاخ و برگ تربیت و تأثیر جدید ارتباطات بر ساقه و تنه وریشه فیزیکی و اجتماعی اولیه آدمی می روید و همزمان با افزایش عمر درخت جامعه، ریشه و تمامی پیکر آن نیز قوام مجدد می یابد. آبوویان یک مؤلف ارمنی گوید: ((اگر کردان در زندگی بیشتر یک جانشین می بودند می شد ایشان را به معنای درست کلمه پهلوانان مشرق زمین نامید. خلق و خوی جنگجویی، راستی و درستی، شرافت و فداکاری بی حد و حصر نسبت به رؤسای قوم، وفای به چون و چرا به قولی که می دهند و مهمان نوازی، حس انتقام جویی و خصومتهای قبیله ای در بین نزدیکترین خویشاوندان، عشق و علاقه به غارت و راهزنی، ( با سقوط ساسانیان و آمدن تازیان زمام فرمانروایی ایران به دست بیگانگان افتاد، ایرانیانی که تن به خواری و انقیاد نمی دادند به کوهستان کشیدند. زندگانی سخت کوهستان همراه با محرومیت از همه وسایل آسایش، از این موه نشینان مردمانی تربیت شدند که صدها سال با قدرت به زندگی خود ادامه دادند و چون هرگز اطاعت از فرمانروایان محلی که معمولاً اجنبی و یا دست نشانده اجنبی بودند، نمی کردند به صفت راهزنی مشهور گردیدند و در چشم شهرنشینان جن زاده جلوه گر شدند.  این همان عاملی است که مورخان اولیه را بر آن داشته تا هر یک بقدر توانایی خود درباره نژاد این قوم به تحقیق پردازند و قلم فرسایی کنند و در آثار خود حکایات عجیب و نسبتهای غریب به کردان داده شود و حتی بعضی از آنها پا را فراتر بگذارند و کرد را جن و دیو معرفی کنند. ) و احترام بی اندازه به زن از صفات بارز و از خصایص مشترک ...

  • نیکیتا 6

    بعد از آن همه کشمکش با خود ، عاقبت روزی فرا رسید که مارال قرار بود به خانه دکتر پژمان برود و کدهای پروژه نیکیتا را کپی کند ، صبح آن روز زودتر از تمام خانواده بیدار شد ، به دستشویی رفت و آبی بر سر و صورتش پاشید ، تمام دیشب را احساس خفگی می کرد و صورتش از گرمای درون ، برافروخته بود ، وقتی شیر آب را بست و به صورت خیسش نگریست ، داشت در دل با خود سخن می گفت ، مانند تمام آن هفته....تمام آن هفته که در پریشانی به سر می برد ، تمام روز ها را یک ساعت نبود که به دکتر پژمان فکر نکند ، فکر اینکه بعد از سرقت کدها، پژمان چقدر افسرده و ناراحت خواهد شد ، لحظه ای او را راحت نمی گذاشت ، از سویی تشویش مارال تنها بخاطر دکتر پژمان نبود!مارال اینک خودش را مهره ای در دست دکتر رستگار می دانست و حدس می زد به همین سادگی که وارد این بازی شده ، ممکن است خیلی سریع هم دور انداخته شود و رفتار سرخوشانه رستگار هم به خیال او رنگ اطمینان بخشیده بود.مارال آهی کشید و صورتش را با حوله خشک کرد سپس از دستشویی بیرون آمد و لباس پوشید ، وقتی دکمه های مانتویش را می بست به یاد حرف های دکتر رستگار بود :- خیلی زود میری خونه شو و اون کدها رو کپی میکنی....عادی رفتار کن و نگران چیزی نباش....همسایه ها تو رو چندبار دیدن....به چیزی شک نمی کنن...نگران پژمان هم نباش...من حسابی مشغولش می کنم...کدها رو که کپی کردی فقط برو خونه...از اونجا زنگ بزن به موسسه و بگو که کسالت داری و اون روز رو نمی تونی بیای...همه چی خیلی آسونه....تو از پسش برمیای فقط اگه واسه چند ساعت زن بودنت رو فراموش کنی...احساساتی نشو....پژمان یه روان پریشه...اون کدها حق من و تویه...اگه ما اون کدها رو داشته باشیم چه آینده درخشانی خواهیم داشت...فقط به آینده فکر کن...من و تو....من و تو....آینده من و تو!!!مارال پوفی کشید و آخرین دکمه مانتو را هم بست ، شالی به سر کرد و آرام و بی صدا از خانه خارج شد ، تقریبا نیم ساعت بعد جلوی واحد او بود ، کلید هایی که ساخته بود را بیرون آورد و سعی کرد حدس بزند کدام متعلق به آن حفاظ آهنی است ، یکی از کلید ها دراز و استوانه ای شکل بود ، به نظرش آن کلید حفاظ بود برای همین آن را در قفل انداخت و چرخاند و با صدای تیکی که آمد فهمید حفاظ باز شده است ، بخاطر هیجانی که داشت کارها را سریع انجام می داد و این سر و صدای زیادی ایجاد می کرد و همین باعث شد خانم زارعی با کنجکاوی از خانه اش بیرون بیاید .- چیه؟ با کی کار داری؟!مارال دستپاچه به سمت صدا برگشت و سلام داد . خانم زارعی عینکش را به چشم زد و با دقت به مارال نگریست سپس گفت :- آهان...میشناسمت!مارال لبخندی به زور زد و گفت : اومدم واسه دکتر چیزی ببرم...جا گذاشته!سپس ...