رمان های نوشته ارام انید

  • رمان ایرانی و عاشقانه باورم کن | آرام رضایی aram-anid کاربر انجمن نودهشتیا

    رمان ایرانی و عاشقانه باورم کن | آرام رضایی aram-anid کاربر انجمن نودهشتیا

    نام کتاب : باورم کن نویسنده : aram-anid آرام رضایی  کاربر انجمن نودهشتیا حجم کتاب : ۸٫۳۱ مگا بایت تعداد صفحات : ۶۰۴ خلاصه داستان : آنید کیان دانشجوی مهندسی کشاورزی یه دختر شمالی که کرج درس میخونه. به خاطر توصیه ی یکی از استاد ها که پیشنهاد داده بود که برای بهتر یادگیری درس بهتره کار عملی انجام بدن و به طور مستقیم روی گل و گیاه کار کنن.بنا به عللی آنید تصمیم میگیره که به عنوان یه پرستار برای یه خانم سالمند توی یه خونه ی بزرگ که وسط یه باغه کار کنه که بتونه از باغش برای یادگیری رشته اش استفاده کنه.آنید مخصوصا” دنبال خونه ای میگرده که بدون عنصر ذکور باشه و خونه خانم احتشام بهترین جاست چون سالهاست که بچه های خانم احتشام خارج از کشور زندگی میکنن. همه چیز خوب پیش میره تا روزی که آنید از مرخصی میاد و .. ….   قالب کتاب : PDF پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com با تشکر از آرام رضایی aram-anid عزیز بابت نوشتن این داستان زیبا .   دانلود کتاب



  • رمان باورم کن

    خیلی آهسته و با احتیاط از پله ها بالا رفت و خودش و به اتاقش رسوند . نمی دونست این نوه ی خوش اخلاق خانم احتشام چرا بی خبر به یاد مادربزرگش افتاده._ آخه یکی نیست بهش بگه خوشتیپ تا حالا کجا بودی؟ الانم که اومدی مثلا " ننه جونتو از تنهایی در بیاری این اخلاق سگی چیه همراته ؟خودش و روی تخت پرت کرد و به سقف خیره شد و به امروز فکر کرد و اصلا" نفهمید که کی خوابش برد . ساعت هفت عصر با صدای در از خواب بیدار شد و روی تخت نشست و چشمهاش و مالید . هوا کاملا" تاریک شده بود . با صدای دورگه ای گفت : کیه ؟ بیا تو .مهری خانم در رو باز کرد و داخل شد . چراغ اتاق و روشن کرد و گفت : آنید خانم شام یک ساعت دیگه حاضره . خانم گفتن صداتون کنم .آنید خمیازه ای کشید و گفت : باشه . مرسی بیدارم کردید . شما برید منم دست و صورتم و میشورم میام . مهری خانم بله ای گفت و بیرون رفت . از تخت بلند شد و دست و صورتش و شست و موهاش و شونه کرد و رژ صورتی خوشرنگی هم به لبش مالید و لباسش و عوض کرد . بلوز و شلوار اسپرتی پوشید و از اتاق بیرون رفت . خانم احتشام تو سالن کنار شومینه نشسته بود و به شعله های آتیش نگاه میکرد و موزیک ملایمی هم گوش میداد . وارد سالن شد و سلام کرد و روی مبلی جلوی شومینه و روبه روی خانم احتشام نشست . خانم احتشام در عوالم خودش غرق بود حتی متوجه ی حضور آنید واینکه کنارش نشسته نشد . پنج دقیقه ای گذشت . آنید منگ شده بود و چشماش قیلی ویلی میرفت . اصلا" اعضای بدنش گوش به فرمان او نبودن . چشماش مدام روی هم میرفت و سرش سنگین شده بود و پایین میوفتاد . داشت چرت میزد و خدا خدا میکرد که خانم احتشام اون و تو این وضعیت نبینه که حسابی آبروش میرفت . تحمل این جای گرم و این موزیک ملایم براش سخت بود اما نمی خواست خلوت خانم احتشام و بهم بزنه . _ وای خدا این آتیش و این موزیک مثل لالاییه برا من . من نمیتونم جلوی خودم و بگیرم . داره خوابم میگیره . تو سالن بزرگ هر کس تو عالم و رویای خودش بود که ناگهان با عوض شدن موزیک همه یک متری از جاشون پریدن . خانم احتشام تکونی خورد و چشم از شعله ها برداشت و سرش و بلند کرد تا مزاحم و ببینه . آنید هم که حسابی خوابش سنگین شده بود با شنیدن صدای بلند موزیکی که خودش به این آهنگها " آهنگهای دوف دوفی " میگفت از جاش پرید و از روی مبل سور خورد و محکم به زمین پرت شد . در حالی که حسابی دردش گرفته بود از جاش بلند شد و ایستاد تا ببینه کی لالایی شیرینش و قطع کرده .آنید و خانم احتشام به مسبب نگاه میکردند .چند دقیقه قبل شروین وارد سالن شده بود و با دیدن خانم احتشام و آنید که روی مبل در حال چرت زدنه و آهنگ شول و ولی که آدم و کرخت می کنه چشم و ابرویی اومد و سری از روی بی حوصلگی تکون ...

  • رمــان ( بـاورم کن ) | با فرمتهای | APK | epub | JAR | PDF |

    رمــان ( بـاورم کن ) | با فرمتهای | APK | epub | JAR | PDF |

     بـاورم کن  |  نویسنده : آرام  زضــایـی جـا وا - پر نیـا ن جـا وا - کـتـا بچـه جـا وا - اف بــوکآ نـد ر و یـــــد آیفـــون - تـبـلـت - آندروید - آیپادپی دی اف ------------       

  • باورم کن 2

      مهسا : پس کارت ردیف شد خانم بله رو داد آره ؟آنید : بله که داد . فقط نمیدونم جه جوری مش جعفر باغبون و راضی کنم . پریروز داشت درختارو حرس میکرد وایساده بودم بهش نگاه میکردم اما چون فاصله داشتم درست نمیدیدم رفتم یکم جلوتر تا بهتر ببینم یه دفعه مثل این بچه ها که سر جلسه ی امتحان نشستن میبینن بغل دستیشون داره تو برگه شون سرک میکشه همچین خودشو آورد جلو من که من دیگه هیچی ندیدم هرچقدر هم این ور اون ور کردم بازم نتونستم چیزی ببینم یعنی نذاشت انگار میخواستم از رو برگه امتحانیش تقلب کنم.سپس اهی کشید و دستش را تکیه گاه چانه اش قرار داد . مهسا که داشت میخندید روی نیمکت تکانی خورد و گفت : خوب حق داره بنده خدا من تورو میشناسم میدونم چه جوری نگاه میکنی حتما" طفلکی احساس خطر کرده بود . آنید سرش را از روی دستش برداشت و با نگاه پرسشگری گفت : چه جوری نگاش میکردم ؟مهسا : مثل یه سگ هار.وقبل از اینکه آنید بتواند عکس العملی نشان دهد از جا پرید و پا به فرار گذاشت . ***آنید : آقای دکتر حال خانم چه طورن؟عصر دوشنبه بود و طبق برنامه ای که آنید در این یک ماه یاد گرفته بود دکتر سعیدی به ملاقات خانم احتشام آمده بود تا از سلامتی ایشان مطمئن شود . و الان آنید در حال بدرقه ی دکتر سعیدی بود .دکتر: حال جسمانیشون که خوبه از نظر روحی هم خیلی بهتر شدن . یک ماه قبل به قدری عصبی و تندخو بودن که خودشونم از دست خودشون خسته شده بودند اما این یک ماهی که شما اومدید خیلی روحیشون عوض شده از این رو به اون رو شدن .آنید :آقای دکتر چی کار میشه کرد که دیگه به حالت قبل بر نگردن ؟دکتر : برای اینکه دیگه به حالت سابق برنگردن تغیرات میتونه کمک بزرگی بهشون کنه .آنید : چه تغییراتی .دکتر : تغییره چیزایی که ایشون و یاد گذشته های ناراحت کننده و تنهایی میندازه . مثل تغییر دکور و فضای خونه . تغییر تو برنامه های روزانه و خیلی چیزایی دیگه .فکری با سرعت نور از ذهن آنید و گذشت و لبخند را بر لبهای او آورد .آنید : متوجه شدم آقای دکتر از راهنماییتون خیلی متشکرم . بفرمایید براتون شربت بیارن .دکتر: نه ممنون خیلی کار دارم باید برم شمام زحمت نکشید من خودم میرم .آنید : نه خواهش میکنم .آنید دکتر را تا دم سرسرا راهنمایی کرد و آنقدر همانجا ایستاد تا ماشین دکتر از در باغ خارج شد . سپس به داخل سالن بازگشت . *** مهسا : جدی دکتر این و گفت ؟ آنید : آره گفت تغییرات درست و حسابی لازمه تا کلا" دیگه یاد تنهاییاش نیوفته .مهسا خوب تو می خوای چی کار کنی ؟ آنید : یه فکرایی کردم اما نمیشه وسط هفته انجامش داد آخه من کلاس دارم و اصلاحاتم زمان بره . باید بزارم واسه آخره هفته که کامل خونم .مهسا : فکر میکنی طراوت جون راضی بشه ؟آنید ...

  • رمان باورم کن-3

    خیلی آهسته و با احتیاط از پله ها بالا رفت و خودش و به اتاقش رسوند . نمی دونست این نوه ی خوش اخلاق خانم احتشام چرا بی خبر به یاد مادربزرگش افتاده. _ آخه یکی نیست بهش بگه خوشتیپ تا حالا کجا بودی؟ الانم که اومدی مثلا " ننه جونتو از تنهایی در بیاری این اخلاق سگی چیه همراته ؟ خودش و روی تخت پرت کرد و به سقف خیره شد و به امروز فکر کرد و اصلا" نفهمید که کی خوابش برد . ساعت هفت عصر با صدای در از خواب بیدار شد و روی تخت نشست و چشمهاش و مالید . هوا کاملا" تاریک شده بود . با صدای دورگه ای گفت : کیه ؟ بیا تو . مهری خانم در رو باز کرد و داخل شد . چراغ اتاق و روشن کرد و گفت : آنید خانم شام یک ساعت دیگه حاضره . خانم گفتن صداتون کنم . آنید خمیازه ای کشید و گفت : باشه . مرسی بیدارم کردید . شما برید منم دست و صورتم و میشورم میام . مهری خانم بله ای گفت و بیرون رفت . از تخت بلند شد و دست و صورتش و شست و موهاش و شونه کرد و رژ صورتی خوشرنگی هم به لبش مالید و لباسش و عوض کرد . بلوز و شلوار اسپرتی پوشید و از اتاق بیرون رفت . خانم احتشام تو سالن کنار شومینه نشسته بود و به شعله های آتیش نگاه میکرد و موزیک ملایمی هم گوش میداد . وارد سالن شد و سلام کرد و روی مبلی جلوی شومینه و روبه روی خانم احتشام نشست . خانم احتشام در عوالم خودش غرق بود حتی متوجه ی حضور آنید واینکه کنارش نشسته نشد . پنج دقیقه ای گذشت . آنید منگ شده بود و چشماش قیلی ویلی میرفت . اصلا" اعضای بدنش گوش به فرمان او نبودن . چشماش مدام روی هم میرفت و سرش سنگین شده بود و پایین میوفتاد . داشت چرت میزد و خدا خدا میکرد که خانم احتشام اون و تو این وضعیت نبینه که حسابی آبروش میرفت . تحمل این جای گرم و این موزیک ملایم براش سخت بود اما نمی خواست خلوت خانم احتشام و بهم بزنه . _ وای خدا این آتیش و این موزیک مثل لالاییه برا من . من نمیتونم جلوی خودم و بگیرم . داره خوابم میگیره . تو سالن بزرگ هر کس تو عالم و رویای خودش بود که ناگهان با عوض شدن موزیک همه یک متری از جاشون پریدن . خانم احتشام تکونی خورد و چشم از شعله ها برداشت و سرش و بلند کرد تا مزاحم و ببینه . آنید هم که حسابی خوابش سنگین شده بود با شنیدن صدای بلند موزیکی که خودش به این آهنگها " آهنگهای دوف دوفی " میگفت از جاش پرید و از روی مبل سور خورد و محکم به زمین پرت شد . در حالی که حسابی دردش گرفته بود از جاش بلند شد و ایستاد تا ببینه کی لالایی شیرینش و قطع کرده . آنید و خانم احتشام به مسبب نگاه میکردند . چند دقیقه قبل شروین وارد سالن شده بود و با دیدن خانم احتشام و آنید که روی مبل در حال چرت زدنه و آهنگ شول و ولی که آدم و کرخت می کنه چشم و ابرویی اومد و سری از روی بی حوصلگی ...

  • رمان باورم کن3

    خیلی آهسته و با احتیاط از پله ها بالا رفت و خودش و به اتاقش رسوند . نمی دونست این نوه ی خوش اخلاق خانم احتشام چرا بی خبر به یاد مادربزرگش افتاده._ آخه یکی نیست بهش بگه خوشتیپ تا حالا کجا بودی؟ الانم که اومدی مثلا " ننه جونتو از تنهایی در بیاری این اخلاق سگی چیه همراته ؟خودش و روی تخت پرت کرد و به سقف خیره شد و به امروز فکر کرد و اصلا" نفهمید که کی خوابش برد . ساعت هفت عصر با صدای در از خواب بیدار شد و روی تخت نشست و چشمهاش و مالید . هوا کاملا" تاریک شده بود . با صدای دورگه ای گفت : کیه ؟ بیا تو .مهری خانم در رو باز کرد و داخل شد . چراغ اتاق و روشن کرد و گفت : آنید خانم شام یک ساعت دیگه حاضره . خانم گفتن صداتون کنم .آنید خمیازه ای کشید و گفت : باشه . مرسی بیدارم کردید . شما برید منم دست و صورتم و میشورم میام . مهری خانم بله ای گفت و بیرون رفت . از تخت بلند شد و دست و صورتش و شست و موهاش و شونه کرد و رژ صورتی خوشرنگی هم به لبش مالید و لباسش و عوض کرد . بلوز و شلوار اسپرتی پوشید و از اتاق بیرون رفت . خانم احتشام تو سالن کنار شومینه نشسته بود و به شعله های آتیش نگاه میکرد و موزیک ملایمی هم گوش میداد . وارد سالن شد و سلام کرد و روی مبلی جلوی شومینه و روبه روی خانم احتشام نشست . خانم احتشام در عوالم خودش غرق بود حتی متوجه ی حضور آنید واینکه کنارش نشسته نشد . پنج دقیقه ای گذشت . آنید منگ شده بود و چشماش قیلی ویلی میرفت . اصلا" اعضای بدنش گوش به فرمان او نبودن . چشماش مدام روی هم میرفت و سرش سنگین شده بود و پایین میوفتاد . داشت چرت میزد و خدا خدا میکرد که خانم احتشام اون و تو این وضعیت نبینه که حسابی آبروش میرفت . تحمل این جای گرم و این موزیک ملایم براش سخت بود اما نمی خواست خلوت خانم احتشام و بهم بزنه . _ وای خدا این آتیش و این موزیک مثل لالاییه برا من . من نمیتونم جلوی خودم و بگیرم . داره خوابم میگیره . تو سالن بزرگ هر کس تو عالم و رویای خودش بود که ناگهان با عوض شدن موزیک همه یک متری از جاشون پریدن . خانم احتشام تکونی خورد و چشم از شعله ها برداشت و سرش و بلند کرد تا مزاحم و ببینه . آنید هم که حسابی خوابش سنگین شده بود با شنیدن صدای بلند موزیکی که خودش به این آهنگها " آهنگهای دوف دوفی " میگفت از جاش پرید و از روی مبل سور خورد و محکم به زمین پرت شد . در حالی که حسابی دردش گرفته بود از جاش بلند شد و ایستاد تا ببینه کی لالایی شیرینش و قطع کرده .آنید و خانم احتشام به مسبب نگاه میکردند .چند دقیقه قبل شروین وارد سالن شده بود و با دیدن خانم احتشام و آنید که روی مبل در حال چرت زدنه و آهنگ شول و ولی که آدم و کرخت می کنه چشم و ابرویی اومد و سری از روی بی حوصلگی تکون ...