رمان عشق کیلویی چند
عشق کیلویی چند
یکم چشم انداختم ببینم اینورا کجا ساندواچی هست که دیدم اون طرف خیابونه . خوب آرزو جون واسه شکمت باید جونت وبزاری کف دستت ود برو که رفتیم وگرنه برگرد برو تو شرکت .گزینه دوم وانتخواب کردم رفتم توی شرکت یکم باستاره حرفیدم من موندم اینجا شرکته یا مستمع آزاد . چرا یه کاری به من نمیدن انجام بدم .ساعت کاریم تموم شد من توی فکر مهمونی بودم که پنج شنبه قرار بود برم من دختری هستم که نه خیلی با حجابم ونه خیلی بی حجاب متوسط ولی تا دلتون بخواد توی ست کردن لباسام تبحر بسیار دارم . روبه ستاره گفتم : من – میای باهم بریم بیرون ؟ ستاره – باشه بروبریم . از در خروجی رفتیم ستاره خواست سوار اسانسور بشه ولی من گفتم :نه بیا از پله ها بریم . ستاره – وا واسه چی ؟ من – از اونجایی که من نحسی دارم می ترسم دوباره اسانسور خراب بشه . ستاره – نه بابا بیا بریم آرزو ؟ من – نه شما برو من خودم از پله ها میام . اسانسور اومد ستاره در اسانسور باز کرد وهمینجور وایساده بود و بامن حرف میزد . ستاره – بابا ول کن بیا بریم حالا یه بار اینطور شد بار دوم که اینطور نمی شه . من – ستاره می ری یا نه . ستاره – نه نمیرم بیا باهم بریم . من – نعه نمیام .وستاره را هول دام توی اسانسور و وادارش کردم بره منم از پله ها می خواستم بیام . من – خوب آرزو جون از اونجایی که امروز با چشم های باز وآروم اومدی باعث بروز حادثه شد پس حالا چشم ها بسته و با دو بدو برو .چشم هام رو بستم وباسرعت مثه میگ میگ دویدم واز پله ها پایین رفتم مثه هوا پیما دستم را باز کردم که مثلا اوج بگیرم که یه دفعه حس کردم چیزی را بغل کردم . من – اوا این دیگه چیه من که امروز میومدم یه همچین چیزی اینجا نبود .چقدر هم بزرگه . یکی از چشمام رو باز کردم .وای خااااااک برسرم یه مثقال آبروهم که داشتیم رفت . یه دفعه رفتم عقب ویه جیغ خفه کشیدم . من – ببخشید شما کدومشون هستید ؟ اون – من آقا پلیسه . نه دیگه خداجون دوست داری دم به دیقه منا جلوی این ضایع کنی باشه باشه اشکال نداره میدونم که مخوای من را بیازمایی من میدونم .من که اصلا انگار نه انگار که یه دیقه پیش بغل کرده بودم با قیافه ی طلب کارانه ای گفتم : من – مگه آسانسور نبود که از پله ها اومدین ؟ سعید – چرا بود ولی نمیدونم کدوم آدمی دوساعت آسانسور رو نگه داشته . من تودلم – ای تو اون روحت ستاره . من – خوشحال شدم از دیدنتون خدا حافظ . واباسرعت از صحنه ی جرم فرار کردم . رفتم پایین دیدم ستاره منتظرمه رفتم طرفش ویه پس گردنی زدم بهش . ستاره – آیییییییی.... چرا میزنی ؟ من –تا تو باشی ودیگه آسانسور رو معطل نکنی . ستاره - مگه چی شده ؟ من – هیچی .بعدم همه چی رو واسش تعریف کردم . باهم رفتیم پاساژتا من یه ...
عشق کیلویی چند
در اتاق باز شد وهمکار گرامی وارد شدند وای نازی نازی گوگولی من به هرکی که تیپش باحال باشه می گم گوگولی .
عشق کیلویی چند
سامان – من نمی دونم شما ها توی آرایشگاه چیکار میکنید که اینقدر پول خرج دک وپزتون میکنید ولی آخرشم همون بیریخت همیشه گی هستین حالا واسه چی رفته بودی آرایشگاه ؟ سارا – موهام را رنگ زدم معلوم نیست . من – نه تغییری نکرده .خداییش حیف رنگ مو های خودت نبود. سامان – راس میگه بابا عین این دختر چهار حرفیا شدی . سارا منتظر همین یک کلمه بود تا آتیش بگیره سامانم که دید اوضاع خیتی بارونه فرار کرد سارا هم دنبالش منم همین جور سر جام نشسته بودم که پسره تخت کناریمون که باچند تا پسر دیگه مجردی اومده بودند بیرون بلند جوری که من بشنوم گفت : پسره – ای خدای متکی تا کی.(ادامش راخودم میگم :مناجات مجردها!!ای خدای متکی تاکی بخوابم من تکی ؟!من تکی . یارم تکی!پس کی میشیم ماجفتکی؟باهم بخوابیم لختکی فردابیاریم طفلکی :؟کل عرض این پسره همین بود.) دیدم پسره فکرای بد توی سرش داره ماهم که بچه مثبت مثبت چشم وگوش بسته کیف بدبختمون رابرداشتیم و د برو که رفتیم دنبال اون دوتا منگل .دویدم دنبالشون که دیدم چلا پای ماشین واسادن وهرهر دارن می خندن . من – مرض کوفت حناق خصبه دردبیدرمون این امل بازیا چیه در میارین .سارا یه نگاه به سامان کرد و گفت : سارا – دادا.... سامان – وردارپادا(تیکه کلام من ودادام داداش دومیم ) سامان – حال کری چطوری در رفتیم مخ منا حال میکنید حالاهم زود باش بریم سوار ماشین بشیم وبریم . سوار ماشین شدیم ایندفعه سامان نشست پشت ماشین منم کنار دستش سارا هم عقب .ساعت 12شب بود خیابوناهم خلوت یه سی دی از توی جیبش در آورد وگذاشت توی دستگاه وسی دی رپ بود از اون خفناش سرعت ماشینم زیاد کرد وتوی خیابون باسرعت میرفت و ویراژ میداد منم جو گیر شدمو پنجره رادادم پایین وتاکمر خودم رااز پنجره دادم بیرون و مثه چی آژیر میکشیدم . من – هوووووووووووووووووووووووووو ای ول سامان . سارا – تورو خدا آرزو بیاتو . من – سارا خیلی باحاله توهم بیا بیرون .هوووووووووووو همون موقع یه ماشین عروس اومد از کنارمون رد شد ولی البته بایه ایل وتوار پشت سرش . من – سامان جونی بیفت دنبالشون حال کنیم یکم . ماهم دنبال ماشین عروس میرفتیم وبوق میزدیم به احتمال 99درصد همه از ماشین مامیتر سیدن .چون هرکی نمیدونست فکر میکرد از پارتی اومدیم ویه چیزایی زدیم نه بابا ما خودمون همین جوری سر خوش هستیم نیازی به قرص مرص نداریم . من – سامان برو جلوشون یه دور پلیسی بزن حال کنند. سامان – ای به چشم . وبعد سرعتش رازیاد تر کردوکمی جلوتر یه دور پلیسی زد که من بد بخت یه پرش جانانه زدم واز پنجره پرت شدم بیرون وافتادم بالای درخت . سامان – وای سارا آرزو پس کوش . سارا – وای نمیدونم سامان از پنجره پرت شد بیرون ...
عشق کیلویی چند
پسره که راننده بود رو به اون یکی که کنار من نشسته بود گفت: پسره – شاخ شاخی بز یز هز وز شز کز نز . من – وا چرا اینقدر به خودت فشار وارد می کنی راحت بگو بی هوشش کن دیگه چرا به خودت سختی می دی . پسره – یالا دیگه شاخی . من – نه لازم به این کار نیس من خودم دارم از بوی گند جوراب های شما چهار تا بیهوش می شم . میمیرید یه بار اون جوراب هاتون رو بشورید . شاخ شاخی زد زیر خنده ولی اون پسره برگشت و با تشر به شاخ شاخی گفت : پسره – زهر مار ببند اون دهنو زود باش بی هوشش کن . و بعد یه دستمال گذاشتند روی بینی ی من و من لالا کردم . چشمام رو که باز کردم دیدم توی یه ویلای باحالم از اون گرون هاش که من آرزو ی یه بار دیدنشون رو داشتم . حتما می گید من که پولدارم پس چرا اینقدر مثه ندید بدید ها رفتار می کنم ؟چون من واقعا ویلایی به این قشنگی ندیده بودم . یه نگاه به اطراف انداختم په اینم که اینجاس . همون کچه نرسیده ی خودمون رو می گم . دیدم دستاش بسته ست واچرا دستای این رو بستند ؟که دیدم به به دستای خودم هم بسته ست + دهنم (خوب عزیزم از بس زر میزنی اینا هم دهنت رو بستند تا یه کم آرامش داشته باشند . ............. هووو هممم هوووهووو......... عزیرم بزار بعدن که دهنت رو باز کردند جواب من رو بده . ولی خداییش خیلی خوبه ها یه آرامش خاصی همه جا رو فرا گرفته .) سعید – آرزو چیزیت که نشده . من توی دلم – می موردی یه جونم یه خانمم چیزی می چسبوندی بهش تا دلمون شاد بشه . (غزیزم آرزو جون فک کنم زیاد رمان می خونی .) سعید – بیا اینجا تا دهنت رو باز کنم . من توی دلم – وای خدا برات خوب بخواد دارم خفه می شم . من رو بسته بودند به این صندلی فلزی ها هستش ها یکم خودم رو تکون دادم تا تونستم روی پاهام وایسم لی لی پریدم رفتم طرفش . خداوکیلی می بینی منی که روی صندلی بسته بودم باید برم پیش آقا که فقط دستاش بسته ست وقتی پیشش رسیدم دیدم نه بدبخت پاهاش بسته ست رفتم و نشستم کنارش به زور خودش رو از روی زمین بلند کرد دستاش رو از پشت بسته بودند واسه همین پشتش رو به من کرد و زد دنده عقب و اومد طرفم بادستاش دستمال روگرفت و موقعی که خواست بکشه پایین تعادلش رو از دست داد و همین جور دنده عقب اومد . من توی دلم – هوی هوی این کوچه بن بسته سر و ته کن . ولی نتونست خودش رو کنترل کنه و افتاد رو ی من صندلی هم تاتی تاتی شدو بعدم که از پشت سر پهن زمین شدیم ولی من دیگه مثه لواشک پرس شدم . یه خوبی داشت بالا خره تونسته بود دهن من رو باز کنه . من – آیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی پرسم کردی . سعید – وای ببخشید ولی نمی تونم جم بخورم . من – تورو خدا تلاشت رو بکون من هنوز آرزو دارم دلم می خواد ببینم شوهرم چه شکلیه بچه هام دخترن ...
عشق کیلویی چند
سلام اسم من آرزو صداقت دانشجوی رشته مهندسی عمران استاد وظیفه شناس ما گفته باید برای گرفتن پایان نامه باید به مدت 3ماه در یک شرکت مهندسی مشغول به کار بشیم تا این مدرک ناقابل را به مابدن ومن الان یک هفته تمامه که دنبال کارم قرار شده که شنبه برم همون دفتره . 22سالمه وخونمون توی ونکه یه عمو ویه عمه دارم که هر کدوم 2تابچه دارن عموم یک دختر به اسم سارا ویک پسر به اسم سامان داره که دوتا کوچه پایین تر از ما می شینن سامان وسارا دوقلو هستن و4ماه از من بزرگ تر اند والان سامان رفته سربازی. عمه ام 2تا دختر فیس وافاده ای داره به اسم های ژاله وهاله که به تر تیب 21 ساله و19ساله هستن. زنگ زدم دفتر شرکتی که قراربود برم ساعت 6بود که زنگ زدم من – سلام شرکت.... اون – بله امرتون . من – ببخشید با آقای صابری کارداشتم؟ اون –خودم هستم امرتون . من – من خانم صداقت هستم می خواستم بدونم ساعت چند باید اونجا باشم وچه مدارکی لازمه؟ اون – بله ساعت 9اینجا باشید و کار هایی که تا حالا انجام دادین را همراهتون بیارید . من – خیلی ممنون پس شنبه می بینمتو.خدا حافظ اون – خدا حافظ وای خدا جون یعنی انتخابم می کنه بزار زنگ بزنم سارا باهم بریم بیرون . من – سلام سارا چطوری آماده شو بیام دنبالت بریم بیرون. سارا- شما که گزرتون پایین شهر نمی افته ماد مازل. من- یه سلام توی اون لپات هیچ وقت نباشه ها. سارا – ایوای ببخشید سلام من – ببین عزیز دل برادر فواید سلام : سلام برای خوبی هاست سلام برای گل هاست سلام....... سارا – وای آرزو مخم رفت. من – خوب حالا آماده شو تا یک ساعت دیگه در خونتونم بای. و گوشی راقطع کردم. تیپ اسپرت زدم یه مانتوی سفید کدر وشلوار جین مشکی ومقنعه ی مشکی وکفش های کتونی سفید باکوله ی مشکی کلا از 4تا رنگ خوشم میاد وبه غیر از این 4تارنگ نه توی اتاقمونه توی وسایلم ولباس هام رنگ دیگه ای پیدا نمیشه رنگ سفید .مشکی. نوک مدادی . دودی . حالا حال توصیف اتاقم راندارم بعدا واستون می گم . وای مامانم رابگم من بهش میگم سوری جون فقط از خونه داری بلده بخوره و بخوابه هروزم بادوستاش میره بیرون اصلا وللش هیچی نگم اعصابم راحت تره .اتاقم یه در به حیاط داره که من همش از اون میرم ومیام یعنی یه پاورزشکارشدم واسه ی خودم چون اتاقم طبقه ی دوم منم از این میله هاهستش که توی پارکا توی اسباب بازی هاهست که بچه هاخودشون را می پیچند دورش ومیاند پایین منم از اون هم بالا میرم هم پایین وحرص سوری جون در میاد. از در حیاط امدم بیرون وسوار ماشینم شدم سقف ماشین رادادم بالا وماشین بدون سقف شد ماشینم رنگش مشکیه . ساعت 7 بود که رسیدم در خونه ی عموم یه بوق بلند زدم سارا مثه هواپیما f14پرید بیرون از خونه وسوار ...
عشق کیلویی چند
غذام آماده شد وواسم آوردند . وقتی که آوردند چشماش چارتا شد . آخیش . شامم رو خوردم (عزیزم اون وقت اون یه دست غذای قبلی چی بود ؟............ مری جون اون پیش غذابود ............ ماشالا به این معده ای که توداری روی جارو برقی روهم سفید کردی .) بلد شدم از رستوران زدم بیرون . سوار دچرخم شدم و توی حال و هوای خودم بودم و هی شعر می خوندم تاشاید از ترسم کم بشه (وا تو ترس آرزو جون .......... اه خوب هر آدم دیگه ای هم باشه توی این ساعت شب اونم بادوچرخه سنگ کوب می کنه .......... عزیزم نه دیگه تا این حد .) که ی ماشین به من رسید منم که دیدم اوضاع خرابه اگه روز بود حسابشون رو میرسیدم ولی حالا نمی شه (چرا ؟............. چون موقعیتش نیس .) تند تند آهنگم رو خوندم و رکاب زدنم رو تند کردم . جان مریم چشماتو واکن . منو صدا کن . شد هوا سپید. در اومد خورشید. وقت اون رسید. که بریم به صحرا های نازنین مریم وای نازنین مریم . هوی رعنا رعنا رعنا سیه چشم میشی رعنا . به سر کوچمون رسیدم پیچیدم توی کوچه خیلی سرعت داشتم . من – لیلا در واکن مویم پشت در واکن میوم . بابا دارم می کم مویم وای . به در خونه که نزدیک می شدم نتونستم ترمز بگیرم ترمزهاش خراب بود نگرفت . من – یا چادره معصوم یا ابولفضل یا امام هشتم یا امام زمون یا خدا الان میرم تو دیوار . همون موقع یه ماشین اومد توی کوچه و من با سرعت 200رفتم توی ماشینش مثه سوسک چسبیدم به شیشه ی ماشین صدای جر خوردن شلوار نازنینم رو شنیدم . من – ای لباسای نازنینم . (ای خاک... لباسات به درک خودت روبچسب . ............ ده آخه نمیدونی چقدر من این لباس رو دوست داشتم تازه خیالم از بدنم راحته چون روی فولاد رو هم سفید کرده ........... اون که صد البته . ) راننده از ماشین پیاده شد . په این که کوچه نرسیده خودمونه اینورا چی کار می کنه . اون ماشین که اون موقع تا حالا پشتم بود رسید به ما په اینم که سرنده پیتی خودمون الهی خودم زنده زنده خاکت کنم ترسوندیم . سارا اومد طرفم و گفت : سارا – آرزو حالت خوبه ؟ من – آره نمی بینی . و یه لب خند عمیق زدم که دندونام ردیف شد . سعید – خانم صداقت چرا ترمز نگرفتید . من – آقای باهو خودم که خر نیستم البته بلا نسبت سارا ترمزام خرابه نگرفت . حالاهم سارا جون یه کمکی بده . سارا باعصبانیت – نعه خودت بیا پایین . من – خره دادا تو . (یه اصفهانیه داشته با خرش میرفته خره لغت بهش می زنه مرده می گه بهش : خره دادا تو .) سارا عصبانی تر شد و رفت طرف همون ماشین که باهاش اومده بود و سوار شد . از روی ماشین پریدم پایین و رفتم سمتش . من – سارا کجا دوباره می خوای بری ؟ سارا – خونه ی دوستام تا وقتی که مامانینا از مسافرت بیان . من – آخه دلت میاد منو توی خونه تنها بزاری .داداش دوستش گفت : - ...
عشق کیلویی چند
از اتاق اومدم بیرون ورفتم توی اتاقم و یه تیپ پسرونه ی سفید مشکی زدم . نیم ساعت گذشت ومن رفتم پایین و منتظرشون موندم تا بیاند . که بله پت ومت وکچه ی نرسیده اومدند . پعه مرده شورت رو ببرن چه تیپی هم زده کچه نرسیده . یه شلوار جین مشکی با یه تیشرت سفید از این کلاه دار ها هستش ها پوشیده بود یه کلاه مشکی هم سرش گذاشته بود بایه جفت کتونیه سفید . (دختره ی چشم سفید یه موقع درسته قورتش ندی چشم هات رو درویش کن ............. اهههههههههههه پارازیت ننداز وسط سحنه ی رمانتیکمون . ) بالا خره چشم ازش برداشتم و گفتم :(نترو خدا بازم نگاش کن . ) من – سلام زود باشید تا بریم . ستاره – برو بریم ما که حاظریم . اول از همه از خونه زدم بیرون . سوار ماشین سعید شدیم و رفتیم شهربازی به دم در شهربازی که رسیدیم خیلی ذوق داشتم خیلی وقت بود که نیومده بودم . قلبم واسش می تپید . رفتیم تو .من رفتم طرف تاب زنجیره ای ها که همون اول کار بود. من – ستاره میای بریم سوار بشیم . ستاره – باشه بروتابریم . من .ستاره و سهیل و سعید نشستیم روی تاب با چند تا پسر دیگه که ظرفیت تاب تکمیل شد و تاب به راه افتاد .اول سهیل روی تاب نشسته بود و بعد ستاره و بعد هم من وبعدم سعید . منم که همیشه میام شهربازی شهربازی رو با جیغ هام به توپ می بندم شروع کردم به جیغ زدن .یکی از اون پسرا گفت : پسره – خفه شو مخمون رف بابا . من – اههههههههههههههههه نههههههههههه حیجان خوبه تو هم جیغ بزن واست خوبه . ستاره – آرزو تو دیگه زیادی حیجانی شدی بابا یکم آروم تر داد بزن . من – هووووووووووووووو نه حال می ده داد بزنیم . سعید با دادا – !peleas shot up ! وهی جیغ و دادمی کرد بد جوری روی مخم اتل متل بازی می کرد مخم دیگه داشت میرفت . چون درست پشت سرم نشسته بود . من – چرا دادمی زنی . سعید – خوب مگه نگفتی داد واسه حیجان خوبه . من – من یه چیزی بگم تو چرا به خود می گیری ؟ پسره روبه دوستاش گفت : پسره – هووووووو بچه ها این چه باحاله .و اون منگلا هم شروع کردند به دادزدن . منم کم نیاوردم و هی داد می زدم . بلاخره تاب ایستاد . ازتاب که پیاده شدیم ستاره روبه سهیل گفت : ستاره – سهیل میای بریم بشقاب پرنده . سهیل – بریم . منم انگار نه انگار وجود دارم جفتشون سرشون رو زیر انداختند و رفتند ومن بدبخت رو با این کچه نرسیده تنها گذاشتند .(تو که از خداته باهاش تنها باشی ............ اون که بله ولی نه الان که منتظر یه تلافی از طرف اونم ........... حقته من که گفتم آب ها رو نریز روی سرش ........... آبجی خریت که شاخ و دم نداره ولی عوضش دلم خنک شد اصلا هم پشیمون نیستم .) سعید – بیا ماهم بریم سرسره آبشار. من – باشه . من توی دلم – من که می دونم تو واسم یه نقشه ای داری والا توکه یهو مهربون ...
عشق کیلویی چند
وای خدایا اکسیژن تموم شد دارم خفه می شم چرا این نیومد راستی پسرش یعنی چه شکلیه حتما مثه خودش خوش تیپه من که خودش را پسندیدم پسرش راهم تور می کنم .به در آسانسور تکیه دادم 10دقیقه ای می شد که به شرکت زنگ زده بودم دوباره زنگ زدم . من – خانم من دارم خفه می شم یکم حس انسان دوستانتون را به کار بندارید . منشی – چی منظورتون چیه ؟ من – پسر آقای ص............... یه دفعه در آسانسور باز شد ومن که اصلا هواسم نبود عقب عقب رفتم اصلا تعاذلم رانتونستم حفظ کنم و از شانس عالیه من پله ها درست روبه روی در آسانسور بود منم افتادم زمین وحدود 10تا پله را مانند اسکی مو ها روی برف سر خوردم . هم می خندیدم هم گریه می کردم .(این اتفاق بار ها تومدرسه واسه من افتا ده ولی من فقط می خندم) من- ای خدا .. من چرا اینقدر بد شانسم . دوباره این کچه نرسیده جلوم سبز شد . پسره – اون خانمه کوشن که توی آسانسور گیر کرده بودن ؟ بابا یه سلام توی اون دهنت باشه اولا .دومن حالا من که این جا پهن زمین شدم را ول می کنه ومی چسبه به.... اه خوب من تو آسانسور بودم دیگه پس داره از خودم می پرسه من کجام چه جالب .!!!!!!!!!!!! من – گمون کنم الان روبروتونه . یه نگاه دوروبرش انداخت .وای این دیگه چقدر خنگه من موندم چه جوری پلیس شده اونم جناب سرگرد جالبه .!!!! جناب سرگرد – من که کسی را این جاها نمی بینم ؟ من – پس من اینجا بووووقم ...آی پام . جناب سرگرد – شما توی آسانسور گیر کرده بودین ؟ من – پ ن پ خواهر دوقلوی نداشتم بود. جناب سرگرد – حالا خوب هستین . من – نه یکم پام در می کنه . جناب سرگرد – بلند شید ببرمتون درمانگاه . ووویی چقدر مهربون هی نازی نازی چقدر لطف داره . من – ممنون مزاحم نمی شم . جناب سرگرد – مزاحم که هستید ولی وظیفه ست . ماشالابه این اعتماد به نفست . من – لازم نکرده پام خوب شد . جناب سرگرد– من که اینطور فکر نمی کنم . من یه گارد گرفتم و گفتم : من – می خواند امتحان کنم تا مطمئن بشید ؟ پسره ترسید وگفت : من هنوز آرزو ها دارم نمی خوا بزنی اون ترف صورتم هم ناکار کنی . من – پس خدا فظ .واز کنارش رد شدم . یاد ماشین نازنینم افتادم برگشتم و بهش گفتم : من – نظرم عوض شد من را برسون خونه . جناب سرگرد – اون پیشنهاد مال اون موقع بود که پاتون چلاغ بود نه الان که سالمه . من – منم نمی دونم چرا یک دفعه پام دوباره در گرفت حالا می رسونینم . جناب سرگرد – نعه باید خواهش کنی ؟ من – عمرن همون جور که اومدم میرم خونه خدافظ . ودوباره اراه افتادم طرف پارکینگ من خل خوبه اون موقع تاحالا داشتم واسه با ماشین رفتن چونه میزدم چون ماشین نداشتم ولی مثه الاغ ها (عزیزم راحتش کن .عزیزان گرامی منظورش همون خر خودمونه ) رفتم تو پارکینگ و دنبال ماشینم ...
عشق کیلویی چند
خودش رو از روی من پرت کرد اون طرف و کنارم روی زمین خوابید . به جون خودم ایندفعه دیگه یه جاییم شکست . من – ستاره بهت پیشنهاد می کنم یه رژیم درست وحسابی بگیری بابا لهم کردی .بلند شدمو رفتم لامپ روبزنم که یه صدا گفت . - روشنش نکن . وای این که صدای سعیده . من – وای شمایید . سعید – آره . من بدون این که لامپ رو بزنم رفتم طرف آشپز خونه که دوباره سر خوردم و افتادم روی سعید . سعید – آی خانم جلوی پاتون رو نگاه کنید . من – جناب سرگرد من که خواستم لامپ روبزنم شما گفتید نه . سعید – نه غلط کردم لامپ رو بزنید . بلند شدم از روش و لامپ روزدم . وای بدبخت پهن زمین شده بود و تکون هم نمی خورد. من – حالتون خوبه ؟ سعید – کمی تاحدودی . من – می تونید برید روی مبل بشینید . بدون این که دیگه حرفی بزنه رفت و روی مبل نشست . که دادش رفت هوا . من – وای چی شد ؟ سعید – هیچی فقط نشستم روی برس . وای کار سامانه خوب شد این پیش مرگ من شد و الا الان دادمن هوا رفته بود . رفتم توی آشپز خونه و دوتا لیوان آب بردم توی سالن و یه لیوان آب ها رو دادم بهش . نشستم روی مبل روبروییش . من – بفرمایید بخورید حالتون جابیاد . سعید – خانم صداقت نمی شه مدل اینجارو عوض کنید ؟ این رو به خاطر این گفت که گفته بودم مدلش همچینیه . من – چرا اگه فردا رو بهم مرخصی بدید حتما این کار رو می کنم . سعید – باشه فردا می تونید نیایند سر کارولی به شرط این که مدل اینجا رو تغییر بدید . من – باشه ممنون . و بعد بلند شدم و رفتم آشپز خونه یه قرص خوردم تا خوابم ببره ولی نه انگار خوابم نمی بره وسایل کارم رو برداشتم . منو اینجوری نگا نکنید که یه نموره خل وضع میزنم ها ولی به موقش همه چی می فهمم یه دختر پاکیزه ای هستم که نگو . به موقش اگه به خوام کار خونه بکنم همه جا رو نقره می کنم . از آشپز خونه که اومدم بیرون رفته بود . من – خوب آرزو خانم برو از طبقه بالا شروع کن بیا پایین . رفتم اتاق خودم و همه ی وسایلم رو تنهایی ریختم وسط سالن ساعت 4صبح بود . کف اتاقم رو جارو برقی کشیدم با دستمال نم ناک تمام پنجره ها و در ودیوار اتاقم رو پاک کردم یکی یکی وسایل رو پاک کردم و گذاشتم توی اتاقم یه کوه وسایل به درد نخور از توی اتاقم ریختم دور بعد رفتم به طرف اتاق سامان . نه خیلی بوی جوراب میومد رفتم یه ماکس اکسیژن زدم و دوباره رفتم توی اتاق سامان . کار اتاق سامان هم تموم شد . پسره ی کثیف تمام لباس هاش کثیف بود تمام رو ریختم توی لباس شویی و روشنش کردم . راه روی طبقه ی بالا رو هم تمیز کردم . (از بس بی کاری برو بکپ دیونه ............ نه نمی شه زشته عیبه .) من – خوب اینم از طبقه ی بالا . یه نگاه به ساعت انداختم 7 بود یعنی تا نیم ساعت دیگه باید برن سر کار رفتم ...
عشق کیلویی چند
من – هووووووووووووووووو ایول جان سینای خودم بزن ناکارش کن ولی یکم قضاوت سخته طرفدار هردوشون هستم . سعید باتعجب از کارای من – خانم صداقت همون قبلیه خیلی بهتر بود بزارید روی همون . منم که جو گیر بازی شده بودم داد زدم . من – نهههههههههههههههههههه این بازی خییییییییییلی حساسه لطفاshot up. 5دیقه ای بود که داشتم می دیدم . سعید – خانم صداقت غذارو آوردن بیایند بخورید . من – واسم بیارید اینجا . غذا رو واسم آورد گذاشت کنارم منم همین جور که داشتم میدیدم غذام رو هم می خوردم . غذام تموم شد منم که اصلا هواسم به غذا خوردن نبود فقط داشتم فوت و فن یاد می گرفتم . سعید – خانم صداقت . خانم صداقت . نخیر مثه این که قصد خفه شدن نداره . زدم روی استپ .و برگشتم طرفش . من – بله . سعید – بزارید روی شبکه ی 3 . من – واسه چی ؟ سعید – می خوام فیلم خانه ی اجاره ای رو ببینم . من – نه نمیزارم دارم مسابقه می بینم . سعید – می گم بزارید روی شبکه ی سه بگوچشم . اه چه زودم صابخونه می شه اینجا خونه ی خودمونه پرو . من – نه نمی زارم اسرارم نکن . ودوباره پلی کردم و داشتم ادامش رو میدیدم که آقا فلش رو از توی ریسیور در آورد . من – دارم می گم بده به من .اون فلش رو. سعید – نه نمیزارم ببینی . من – واسه چی دارم می گم بزار ببینم حساسه . پس فلاش رو بدم تا بزارم ببینی . اونم بهم داد .. بعدم گذاشت روی شبکه ی سه . منم رفتم تلوزیون رو خاموش کردم . سعید – اه نکن دارم فیلم می بینم . من – خوب منم داشتم فیلم می دیدم . کنترل رو برداشت و دوباره تلوزیون رو روشن کرد . منم دوباره خامونش کردم . که ایندفعه بلند شد ورفت طرف تلوزیون و من نتونستم دیگه تلوزیون رو خاموش کنم . من توی دلم – اه فک کردی زرنگی حالا حالت رو میگیرم . رفتم طرف اتاقم و از در حیاط رفتم بیرون و حمله ور شدم طرف کنتر برق و فیوزش رو پروندم . من – خوب حالا بشین فیلمت رو نگاه کن . (یه سوال برام پیش اومده این دوتا چه زود پسر خاله دختر خاله شدند عجیییییییییب ........... مری جون باید حال آدمای پرو رو گرفت ............ خوب پس دست آق سعید درد نکنه ............ مری میزنمتا .......... هوی خودمم کاراته رفتما .) با خیالی راحت رفتم توی اتاقم و لپ تاپم رو برداشتم و رفتم پایین توی سالن و روبه روی قیافه ی عصبانیه سعید نشستم و لپ تاپم رو باز کردم و فلش رو زدم توشو ادامه ی مسابقه رو داشتم می دیدم که دوبازه فلش رو کشید بیرون . من – بابا خوب مگه نگفتی می خوای تلوزیون تماشا کنی خوب پس تما شا کن دیگه . سعید - فک کردی من نمفهمم و نمی فهمم که تو برق رو قطع کردی ؟ من – نه من قطع نکردم گاهی خودش فیوز می پرونه وقتی وسایل برقی زیادی مثه یخچال و جارو برقی و ماشین لباس شویی وایییییییییییییییییییی ...