رمان شب افتابی
دانلود رمان شب های آفتابی من..
سیــــــــــــــــــلام..بچه ها این لینک دانلود رمان شب های آفتابی من هست نوشته ستاره صولتی..به گفته یکی از بچه ها که الان اسمش یادم نیس گذاشتم..بفرمایید...........ینک موبایللینک PDFلینک آندرویدلینک تبلت/آیفون/آیپد
رمان شب های آفتابی من - 11 (قسمت آخر)
حكم عذاب پدرش ؟؟؟ يا اصلا به فكر تو باشم ؟؟ تويي كه تنها كسي بودي كه بهت تكيه داشتم ، بهت اعتماد داشتم ... خود واقعيمو فقط وفقط براي تو به نمايش گذاشتم ؟؟ اما تو چي كار كردي ؟؟ من به تو اعتماد كردم اما تو در جواب چي كار كردي ؟صدام گرفته بود از شدت عصبا نيت باضرب پامو زير ميز شيشه اي بزرگ وسط سالن زدم كه به گوشه اي پرت شد وصداي بد شكستن شيشه توي خونه پيچيد در حالي كه زجه ميزدم به رائين كه مبهوت به ميز شكسته خيره شده بود نگاه كردم وبا صداي گرفته اي باز فرياد زدم :-شنيدي ؟؟؟ اره ؟؟ اين صداي قلب من بود ... اره رائين خان همين الان با اين حرفاي تو ... فكر نمي كردم خودمو اينطوري بهت نشون داده باشم ... من دنبال يه مرد زن دار راه نيوفتادم ... اون مرد اومد سراغم ... همون كسي كه يه روزي دنيام توي اسم اون خلاصه ميشد ... اميد ... مردي كه تا چشم باز كردم بود ... همش بود ... اما رائين ... نفسم بند اومده بود احساس مي كردم اكسيژني براي نفس كشيدن ندارم ... درحالي كه با يه دستم گردنم رو ماساژ ميدادم تا راه نفسم باز بشه با دست ديگه ام مشت زدم به سينه ام و با صداي خفه اي گفتم :-اما .. اين لا مذهب ... راهش رو گم كرد ويه سمت ديگه رفت ... من خرم دنبال اين راه افتادم ...با قدم هاي سنگين بي توجه به رائين كه بهت زده وسط سالن ايستاده بود به سمت اتاقم رفتم ... در اتاق رو به شدت بستم مانتو رو از تنم بيرون كشيدم وروي صندلي ميز ارايش نشستم وبه صورت اشكي خودم خيره شدم ... چه چرت وپرتي گفتم من ؟؟ چي گفتم ؟؟ هيچي يادم نمياد ... نگاهم روي پلاك Rخشك شد دستمو به حالت نوازش روش كشيدم نگاهم بار ديگه به سمت ايينه رفت به چشماي سياهم خيره شدم .. برق نگاهم رو با تمام وجود احساس مي كردم ... ديگه تحمل نابودي نداشتم ديگه تحمل اين همراهي تنها رو نداشتم ... مي ترسيدم، براي ازدست دادن دوباره مي ترسيدم از فنا ونابودي دوباره مي ترسيدم اين دفعه نميذارم همه ي زندگيمو به راحتي به باد بدم اين دفعه قضيه واقعا جديه اين سري همه چيز فرق ميكنه يه فرق اساسي ، اينجا وتوي اين زمان واين منه الان ،حتي اين قلب همه وهمه با گذشته واقعا فرق مي كنه ... با تصميم اني از جا بلند شدم نفس عميقي كشيدم نگاهي به خودم انداختم ووقتي برق اطمينان رو از توي چشمام خوندم با قدم هايي بلند خودمو از اتاق پرت كردم بيرون با نگاه دنبال رائين مي گشدم هنوز همون طور وسط سالن ايستاده بود وفقط اين دفعه سرش پايين افتاده بود ودستاش مشت شده بود با قدم هاي بلند خودمو بهش رسوندم پشت سرش ايستادم و با لحن ملايمي اسمش رو صدا كردم ... رائين به سمتم بر گشت وبا اون نگاه غمگين وبرق عجيب به چشمام خيره شد ... **** با لبخند پهني از كافه بيرون زدم دست چپم رو بالا اوردم ...
دانلود رمان شب های آفتابی من
نام کتاب : شب های آفتابی من نویسنده : ستاره صولتی کاربر انجمن نودهشتیا حجم کتاب : 3.61 مگابایت تعداد صفحات : 364 خلاصه داستان : آفتاب دختر مغرور و خودخواهیه که طی مشکلاتی با کمک شخصی می تونه از پستی ها و بلندی های زندگی بگذره و تازه براش حقایقی درباره ی خودش وشخصیتش آشکار میشه که فکر می کنه خیلی دیره و… قالب کتاب : PDF پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com دانلود کتاب
عکس شخصیت های رمان بورسیه
خب اینم از شخصیت های رمان ما...
دانلودرمان شب هاي آفتابي من نوشته ستاره صولتي(نيکا)کاربرنودهشتيا براي موبايل وکامپيوتر،اندرويد،تبلت
لینک موبایل لینک PDF لینک آندروید لینک تبلت/آیفون/آیپد
رمان تو با منی 5
****سنگيني نگاشو تو اسانسور حس مي كردم.....حرفاي فريبا شايد تاثير گذار بود كه از تنها شدن با عماد نمي ترسيدم.....اونم خدا خواسته يه تعارف كه نه نمي خود نزد.....با دست چپش سعي كرد درو باز كنه...- اجازه بده .... كليدو ازش گرفتم و درو باز كردم .....برو توعماد- اول مهمون مي ره ....دروغ چرا جلوي در كه رسيديم كمي ترسيدم ....از بيرون به داخل خونه نگاه كردم .....نه عماد از اون ادما نيست با این حرف به خودم قوت قلب دادم و اروم وارد شدم ...يه خونه دو خوابه جمع و جور .... ..انتظار داشتم در بدو ورود با خونه ای بهم ريخته كه هرجاش چند تيكه لباس افتاده باشه و سينك پر از ظرفاي نشسته رو به رو بشم ....وسط وايستاده بودم و خونه رو نگاه مي كردم ....بي علت و همين طوري پرسيدم ..كسي هم با تو اينجا زندگي مي كنه ....؟عماد زير كتري رو روشن مي كرد...عماد- نه - بهت نمياد خونه دار باشي ..... فقط خنديدروي يكي از راحتيا نشستم .....- پدر و مادرت كجان ؟عماد- الان ميام وارد يكي از اتاقا شد ...فكر كنم اتاق خودش بود با سر سرك كشيدم ...بر خلاف هميشه كه نسبت به زمين و زمان بي تفاوت بودم...حالا داشتم از كنجكاوي مي مردم ...مردي تنها بدون خانواده داشت اينجا زندگي مي كرد ..دلم مي خواست تو تك تك اتاقا سرك بكشم و همه چي رو از نظر بگذرونم .... بعد از چند دقيقه ای لباس عوض كرده امد ....عماد- چايي مي خوري يا قهوه؟-چايي بهتره از پذيرايي به عماد كه تو اشپزخونه بود نگاه كردم بلند شدم ..... به طرف اشپزخونه رفتم .... بذار من درست مي كنم .... ...عماد- باشه بگير ... منم ميوه بيارم ............حين اب ريختن تو قوري ...به همه چي نگاه كردم .... همه چيز فوق العاده تميز بود..به طوري كه فكر كردم حتي يه بار هم از گازش استفاده نكرده....-فكر كنم همش از بيرون غذا مي گيري..نه؟عماد- هفته ای يكي و دوبارتعجب كردم ...يعني خودش براي خودش غذا درست مي كنه دوتا چايي ريختم و رفتم تو پذيرايي .... اونم بعد از اينكه پيش دستي از تو كابينت برداشت امد ...اولين باري بود كه دوتاييمون حرفي براي گفتن نداشتيم ........ و چايي ... ميوه بهانه ای بود براي تكون دادن دهنمون....به دستش نگاه كردم ...خيلي اذيتت مي كنه...عماد- يكم - با يه لبخند كوچيك ...خيلي بد شانسي كه این بلا سر دست راستت امده....بهم نگاه كرد...بعد به دستش كه داشت باهاش ميوه پوست مي كرد..عماد-.بايد عادت كنم تا يه مدت ....پيش دستيشو ازش گرفتم و با ارامش براش ميوه پوست كردم ...به طرفش گرفتم...با خنده ای كه بيشتر شبيه پوزخند بود...مهربون شدي ....خيلي ترحم برانگيزم؟.........سكوت كردم و براي خودم يه پرتقال برداشتم....گوشيم زنگ خورد ...- سلام فريبا ..فريبا- سلام كجاييد شما دوتا ؟-نگران نباش ...چه خبرفريبا- هيچي مثل هميشه .... كي ميايد ..؟-امروز فكر نكنم ...
دانلود رمان عشق و رقص
نام کتاب : عشق و رقص نویسنده : Mina.LoveStar کاربر انجمن نودهشتیا حجم کتاب : ۷۸۰ کیلو بایت تعداد صفحات : ۷۸ خلاصه داستان : این داستان درباره ی پسریه که همراه دوستاش خارج از کشور یه گروه نمایش رقص دارن.و سرگروه رقصشون که یه دختره حین تمرین برای مهمترین شو میوفته و پاش میشکنه و نمیتونه در شو حضور پیدا کنه.بنابراین اعضای گروه دنبال یه نفر دیگه میگردن که جای سرگروه رو پر کنه.و ظاهرا اون دختری که پیدا میشه دقیقتا همونیه که باید پیدا می شد…… قالب کتاب : PDF پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com با تشکر از Mina.LoveStar عزیز بابت نوشتن این داستان زیبا . دانلود کتاب