رمان سمفونی سکوت pdf
دانلود رمان روزای بارونی pdf
دانلود رمان روزای بارونی pdf همونطور که می دونید این رمان یکی از محبوب ترین رمان هاست که اخیرا به پایان رسیده برای همین پی دی اف اون رو در لینک زیر براتون گذاشتم
دانلود رمان بغض خاموش
دانلودرمان بغض خاموش برای موبایل(جاوا،اندروید،ایفون)،pdf،ایپد،تبلت نوشته ه.عربی کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه : داستان درباره دختری که در نوجوانی یک شکست عشقی می خوره و بعد از اون از عشق بیزار میشه و پسری که برادرش رو از دست داده و دچار افسردگی شده اتفاقاتی که برای این دو جوون میفته… پایان خوش داستانه عاشقانه است jar مستقیم ۲۵۸ صفحه jar غیر مستقیم pdf مستقیم ۶۶ صفحه pdf مستقیم زیپ apkمستقیم»اندروید،تبلت epubمستقیم»ایپد،ایفون،تبلت منبع : رمان بغض خاموش | ه.عربی کاربر انجمن نودهشتیا
رمان ایرانی و عاشقانه سمفونی مرگ | یاسمین.م کاربر انجمن نودهشتیا
نام کتاب : سمفونی مرگ نویسنده : یاسمین.م کاربر انجمن نودهشتیا حجم کتاب : 4.67 مگا بایت تعداد صفحات : 326 خلاصه داستان : اولین اریگامی تو یه روز عجیب به دستش رسید…و دومین اریگامی با قطره ی خون روی کاغذ مشکلات رو بیشتر کرد…پونیکا نه یه زن خوب مثل داستانها بود نه یه دختر متعهد…براش خیلی چیزا مهم نبود…براش مهم نبود که شوهری داره که با منشیش رابطه داره…تو زندگی فقط خودش مهم بود و بچه ی توی بطنش…ولی آیا این بچهکه به خاطر اشتباهات پونیکا واطرافیان پا به این دنیا نذاشته از زندگی پونیکا حذف میشه…؟ این رو دیگه باید خودتون بخونید… قالب کتاب : PDF پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com با تشکر از یاسمین.م عزیز بابت نوشتن این داستان زیبا . دانلود کتاب
دانلود رمان سمفونی مرگ
نام کتاب : سمفونی مرگ نویسنده : یاسمین.م کاربر انجمن نودهشتیا حجم کتاب : ۴٫۶۷ مگا بایت تعداد صفحات : ۳۲۶ خلاصه داستان : اولین اریگامی تو یه روز عجیب به دستش رسید…و دومین اریگامی با قطره ی خون روی کاغذ مشکلات رو بیشتر کرد…پونیکا نه یه زن خوب مثل داستانها بود نه یه دختر متعهد…براش خیلی چیزا مهم نبود…براش مهم نبود که شوهری داره که با منشیش رابطه داره…تو زندگی فقط خودش مهم بود و بچه ی توی بطنش…ولی آیا این بچهکه به خاطر اشتباهات پونیکا واطرافیان پا به این دنیا نذاشته از زندگی پونیکا حذف میشه…؟ این رو دیگه باید خودتون بخونید… قالب کتاب : PDF پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com دانلود کتاب
رمان انتی عشق
دکتر داشت توضیح میداد که مشکل خاصی نداره که پریدم وسط حرفش و گفتم :_ آقای دکتر ظرف سه _ چهار ماه اخیر سه بار غش کرده و از حال رفته ....مطمئنید هیچ مشکل خاصی نداره ؟!چند لحظه نگاهم کرد و گفت :_ میتونه هر دلیلی داشته باشه ، ضعف ، خستگی ، فشار عصبی ....اما برای این که مطمئن بشید براش عکس و آزمایش مینویسم ....تو راهرو منتظر موندم سرمش تموم بشه . نمیخواستم بالا سرش وایسم و به صورتش نگاه کنم . دیگه نمیخواستم . این حقیقت که من مرد شماره ی دو میشا باشم ، یه مهره ی ذخیره که اگه مهره ی اول سوخت به کار بیام مثل پتکی تو سرم بود . مهره ای که تا وقتی مهره ی اصلی هنوز وجود داشت اصلا دیده نمیشد ....نه این چیزی نبود که دنبالش بودم . باید همه ی اشتیاقم و میذاشتم کنار ....شاید تا چند روز پیش دنبال فرصتی بودم تا به میشا ثابت کنم دوستش دارم . اما حالا دیگه نمیخواستم . حتما باید مهراب میرفت کنار تا میشا منو ببینه ؟! یعنی من اینقدر در نظرش کوچیک بودم که تا وقتی مهراب بود اصلا منو نمیدید ؟!ً ....دیگه تموم شد . دیگه همه چی تموم شد . هیچوقت نمیذارم میشا بفهمه یه روز چقدر دوستش داشتم . دیگه نمیذارم ...به اندازه ی کافی کنار اومده بودم . دیگه نمیتونستم با این حقیقت کنار بیام .وقتی پرستار اومد و گفت سرمش تموم شده رفتم تو اتاق کمکش کنم بلند شه . میخواستم حتی الامکان بهش نگاه نکنم . اما وقتی دستشو گرفتم تا برای بلند شدن کمکش کنم با صدای گرفته ای گفت :_ زودتر همه چیز و با صلاحدید خودت تموم کن ...فقط همین . دیگه چیزی نگفت . منم چیزی نگفتم . در واقع لبامو محکم رو هم فشار میدادم که چیزی نگم . تمام روز و تو بیمارستان دنبال خودم اینور اونور کشیدمش تا عکس و آزمایش بده . و تا وقتی عکسا رو به دکتر نشون دادم و مطمئن شدم مشکل خاصی نداره هم ولش نکردم . خستگی از سر و روش میبارید اما هیچی نمیگفت .نزدیک غروب بود که بالاخره رسوندمش در خونه شون . کمکش کردم از ماشین پیاده شه . درحالیکه دست زیر بازوی میشا انداخته بودم و سعی میکردم تا توی راه رفتن کمکش کنم با دیدن دو تا خانم چادری که دستشون سبزی بود و با خیرگی نگاهم میکردن ناچارا سلام کردم...خانمی که چاق تر بود جوابمو داد و بلند گفت: ماشاالله.... چقدر بهم میاین... خوشبخت باشین...و ازکنار منو میشا رد شدن و شنیدم که اون خانم چاق به کناریش گفت: شوهرشه ... تازه ازدواج کردن!مات به چهره ی رنگ پریده ی میشا نگاه کردم این محل همه میدونستن که من ومیشا!!!... چشمهای خسته اش باعث شد تا فکری که تو سرم بود و کنار بزنم و با حضور مارال جلوی در باهم میشا رو به داخل خونه بردیم!از مارال خواستم یه چیزی بده میشا بخوره چون حالش زیاد خوب نیست و خودم خواستم برم که ...
دانلود رمان بلندی های بادگیر
بلندیهای بادگیر | امیلی جین برونته نام کتاب : بلندیهای بادگیر نویسنده : امیلی جین برونته حجم کتاب : ۴٫۴۹ مگابایت دسته » ادبیات » رمان خارجی (عاشقانه) قالب کتاب : PDF تعداد صفحات : ۴۵۸ پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com
دانلود رمان خودکشی عاشقانه لعنتی
دانلود رمان خودکشی عاشقانه لعنتی برای موبایل(جاوا،اندروید،ایفون،تبلت،ایپد،pdf) نوشته hurieh کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه : حسنا دختریه که از اول زندگی توی ناز و نعمت بوده اما دنیاس دیگه چرخ زمونه می چرخه و حسنا زندگیش از عرش به فرش می رسه و کلا مجبور می شه رو پای خودش بایسته (ایول دختر!) تو همه ی سالهای زندگیش کم نمی آره اما با یه کار باباش صبرش تموم می شه و دست به خودکشی می زنه اما تازه ماجرا شروع می شه…. پایان خوش jar مستقیم ۱۲۴۷ صفحه jar غیر مستقیم pdf مستقیم ۳۳۶ صفحه pdf مستقیم زیپ apkمستقیم»اندروید،تبلت epubمستقیم»ایپد،ایفون،تبلت منبع : خودکشی عاشقانه | hurieh کاربر انجمن نودهشتیامنبع:نگاه دانلود
رمان شروع عشق با دعوا(1)
کلیدوانداختمودروبازکردم خونه تاریک بود مثل اینکه کسی خونه نبود ...احتمالامامانویلدامثل همیشه رفتن کرج یابازم بادوستاشون توپاسازاقدم میزنن بدون اینکه خرید کنن.وارد خونه شدم ازراهرو عبورکردمو کلیدبرقوکه درسمت چپ راهرو قرارداشتو فشاردادم چون مرکزی بود کل خونه به غیراز اشپزخونه روشن شدخیلی خسته بودم ازصبح که ساعت 7.30 رفته بودم شرکت تاالان که ساعت9 بود وبرگشته بودم خونه مدام تلفن جواب میدادموقرارارو تنظیم میکردم یه پام تواتاق مدیربودیه پام پشت تلفن قراربودریس شرکت بره امریکا وبرادرزادش بیادبجاش مدیریت کنه که ایشونم فعلا پاریس بودنوبعدازرفتن خان عموی محترمشون جناب رستمی تشریفشون مییاوردن واسه همین امروزشرکت ریخته بود به هم تاهمه چی واسه وروداین شازده پسراماده شه..بگذریم وارد حال شدم بدنم کوفته بودترجیح دادم برم تواتاقموبخوابم ازپله ها که سمت راست بع دازعبورازراهرو بود بالا رفتم اتاق منویلداکنارهم بودواولین اتاق مال من بودواتاق روبه روبه ما واسه مامان وبابابود که بعدازمرگ بابا<مامان به تنهای ازش استفاده میکنه دراتاقوباز کردم لامپوروشن کردم اخیششش هیچی مثل اتاق خودادم نمیشه.یه نگاه به اتاق انداختم همیشه رنگ گلبه ای وسفیددیواراتاق بهم ارامش میداداولین کاری که کردم پنجرروکه روبروی درقرارداشتوبازکردم اوممم به به چقدربوی این گلای رز که دقیقازیراتاق من توباغچه بودن بهم ارامش میدادچقدردلنشینولطیف ای خدایاشکرت ...رفتم سمت کمدم که بافاصله ی مناسب درسمت راست پنجره قرارداشت بعدازعوض کردن لباسم بایه تاپوشلوارسفید رفتم جلوی ایینه موهاموبازکردم ازبس محکم بالاسرم جمعشون میکردم وقتی بازمیشدجریان خون توسرم احساس میکردم رفتم سمت تختم که دقیقا روبه روی کمدم درسمت چپ پنجره بودخودموتالاپی انداختم روش هرکارمیکردم خوابم نمیبرداینم به لطف خستگی زیادبود که بیخوابی زدبودبه سرم سعی کردم به یه چیزفکرکنم تازودخوابم ببره یادحرفای پریا افتادم همکارم بود وتوبخش حسابداری کارمیکرد ..میگفت قبل ازاینکه من اینجااستخدام شم این پسره بقول پریارستمی کوچک به مدت یک ماه مدیربوده وپوست هم روکنده ازبس سخت گیربوده...بایاداوری حرفاش خندم گرفت( -وای یسنا نمیدونی که چقدرسخت گیرپدرصلواتی ولی دیدن داره ها این پسرازبس خوشکلوخوشتیپ باهمه ی بداخلاقیاشوقدبازیاشو مغروربودنش دختران جوان وترشیده ی این شرکت واسش له له میزدن این همین خانم فلاح هست نمیدونی که روزی ده بامیرفت تواتاقش که یه بارش بنده خدا رستمی کفری شد محترمانه شوتش کرد بیرون نبودی ببینی.. چقدرمغروروتقص بود منکه جرات نمیکردم ازده قدمیش عبورکنم ...
دانلود رمان لپ های خیس و صورتی
دانلود رمان لپ های خیس و صورتی برای موبایل(جاوا،اندروید،ایفون)،pdf،ایپد،تبلت نوشته آیه* کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه : داستان یه دختر بدبخته دبیرستانیه…….بدبخت میگم یعنی واقعا بدبخت…درحد بیخانمان های زلزله پاکستان… گفتم بیخانمان…. اما از اون اتفاق های عادی که برای همه بیخانمان ها میوفته واسه این نمیوفته…یه اتفاقای دیگه میوفته …..هه !! یه جورایی که خودتون حس کنید جای اون دختره بدبختو بیچاره شدید…. یه قصه ی رقابابتی بین دو تا مدرسه هم قاطی این هس (مثلا مخه..)به اضافه حسودی بعضیا به این دختره……!! قراره بیان ترورش کنن) یعنی یه زندگی مسخره …….شاد…….عجیب…….گاهی رومنس یه شب یه دزده بی ادب میاد خونه ی این قایم بشه….. خلاصه یه وضعی میشه …البته همین دزده زندگی ایشو عوض میکنه….صاب خونه اش هم گیره به این..و در یک حرکت ناگهانی از خونه پرتش میکنه بیرون…و این میشه یه بیچاره اسمون جل و بد شانس!!نخوندم و پایانشو نمیدونم . jar مستقیم ۱۱۰۲ صفحه jar غیر مستقیم pdf مستقیم ۲۹۵ صفحه pdf مستقیم زیپ apkمستقیم»اندروید،تبلت epubمستقیم»ایپد،ایفون،تبلت منبع | لپ های خیس و صورتی آیه* کاربر انجمن نودهشتیامنبع:نگاه دانلود
دانلود رمان قرعه به نام سه نفر
سلام دوستای خوبممممم.. این هم از فایلpdf رمان قرعه به نام سه نفر.. البته هنوز فایلی که پست اخر درش ویرایش شده باشه رو پیدا نکردم..در اولین فرصت به محض ِ اینکه ببینم یا شاید هم خودم ساختم توی وبلاگم قرار میدم.. قسمتی که توی پست های اخر فایل پی دی اف اورده نشده :تو مسیر ویلا بودند..تارا رو به راشا کرد وگفت: باورم نمیشه امشب شبه عروسیمون بود..یعنی همه چی تموم شد؟..راشا خندید ..--چی رو تموم شد؟..تازه از فردا همه چی شروع میشه خانمی..کجای کاری؟..تارا هم خندید..بعد از سکوته کوتاهی گفت: راشا هر وقت یاده اون موقع ها و اون شب میافتم ترس وجودمو بر می داره..راشا چشمانش را باریک کرد وگفت: کدوم شب؟..--همون شبه تصادف..خیلی بد بود..نفس عمیق کشید..ارام گفت: اره..برای من که یه عمر گذشت..توی همون چند شبه اول حس می کردم 10 سال از عمرم تموم شد..مرگ رو به چشم دیدم..تارا اخم کرد:خدا نکنه تو چیزیت بشه..وقتی بهم گفتی اون شب که حقیقت رو فهمیدم و گفتم ازت متنفرم رفتی رگتو زدی نمی دونی چه حاله بدی بهم دست داد..-پس ای کاش بهت نمی گفتم..تارا چشم غره رفت که راشا هم خندید..--دیگه خبری از اون دختره..پریا نشد؟..راشا نگاهش کرد..تارا کاملا بی تفاوت بود..- نه..دیگه نمیاد موسسه..هنوزم ازم ناراحتی؟..نفس عمیق کشید..با لحنی مطمئن گفت: نه..به هیچ وجه..خب وقتی برام توضیح دادی قضیه از چه قرار بوده یه جورایی خوشحال هم شدم..--چطور؟!..خب از اینکه دیدم چقدر بهم وفاداری و اینکه روی خودت کنترل داری..به هر حال هر مردی نمی تونه در اینجور مواقع خوددار باشه..-ولی..شاید اگه کمی می گذشت منم..--نه راشا..من مطمئنم تو از اوناش نیستی..راشا نگاهش کرد ..- پس باید بگم خوب منو شناختی.. تارا هم نگاهش کرد..راشا با عشق به رویش لبخند زد..-- می دونی..اون تصادف هم از حواس پرتی خودم بود..وقتی که برگشتم نفهمیدم که کناره خیابون ایستادم..داشتم رد می شدم متوجه ماشینا نشدم و..-بی خیال..بهتره دیگه فراموشش کنیم..تارا با لبخند سرش را تکان داد.. *********************** خلاصه ی رمان (قرعه به نام سه نفر) :داستان درباره ی 3 تا برادر با نام های (رادوین - رایان - راشا) است که شخصیته راشا (شاد و شیطون) کمی تا نسبتی پررنگ تره..این 3 تا پسر توی این رمان میشه گفت یه جورایی هم شخصیت منفی دارن و هم مثبت..با اینکه وضعیت مالی بدی ندارن ولی گاهی شیطون گولشون میزنه و میرن دزدی..به قول خودشون افتابه دزدی نه.. گاوصندق اونم از شرکت های مایه دار وشیک..ولی خب بالاخره از این همه هیجان خسته میشن و تصمیم می گیرن بیخیاله دزدی بشن و به قول معروف ببوسن و بذارنش کنار..در این بین تقی به توقی می خوره و یه وکیل میاد بهشون میگه پدر شماها براتون یه ویلا به ارث گذاشته..(اینا چند ...