رمان به کدامین گناه

  • به کدامین گناه...؟قسمت سوم(کامل)

    فصل سوم اينو كه گفتم چشاي اونم اشكي شد :چي ميگي دختر؟يكم فكر كن ببين اصلا با عقل جور در مياد؟ميخواي بري به بابات چي بگي؟بگي بعد از عقد فهميدم دوسم نداره؟فكر كردي بابات مياد ميگه بيا همين الان طلاقتو بگيرم؟ نه عزيزم .تو خوانواده هاي ما اصلا اسم طلاقو تاحالا از دهن كسي شنيدي؟ميدوني مردم چه حرفايي پشت سرت ميگن ؟ داشتم ديوونه ميشدم ، همه ي حرفاش درست بود . من بابامو ميشناختم همه ي حرفاي اون شبش تو گوشم بود اون يه اتمام حجت بود من اگه اگه ميمردم هم حق نداشتم پيش  بابام از محمد شكايت كنم چه برسه كه بخوام طلاقمو بگيرم.... دستمو گرفتم به سرم و نشستم رو مبل و گفتم:مامان شما بگو چيكار كنم؟ -      من كه امروز كلي باهات حرف زدم عزيزم تو فقط بايد يكم صبر داشته باشي خودم كمكت ميكنم . من مردا رو ميشناسم تازه محمد كه پسرمه ،خودم بزرگش كردم ، نقطه ضعفاشو ميدونم.حالا اگه ميخواي بري خونتون برو ولي به كسي چيزي نگو .حتي به مادرت. برو استراحت كن تا بعد كه اروم شدي بيشتر برات توضيح ميدم . پاشدم چادرمو سرم كردم و با حالي داغون رفتم خونمون. حتي اگه مامان محمد چيزي نميگفت نميذاشتم كسي چيزي بفهمه هميشه ادم توداري بودم  ولي كاش نبودم همين اخلاقيات مزخرفم زندگيمو به گند كشيد. به خونه كه رسيدم فقط يه  سلام به مامان دادم و رفتم تو اتاقم . فكر كردم به همه ي مسائلي كه اگه طلاق ميگرفتم پيش ميومد. درسته كه اسم محمد تو شناسنامم بود ولي هنوز اونطوري شوهرم نشده بود.اين خودش كلي مسئله بود با اين حال اينده ي خوبي رو نميتونستم اميدوار باشم. تمام شب تا صبح فكرم مشغول بود.با صداي اذون كه از مسجد محل ميومد از فكر بيرون اومدم رفتم وضو گرفتم و نمازمو خوندم با خدا حرف زدم از خواستم راه درست رو نشونم بده . هميشه سر هر مسئله اي كه بين دوراهي گير ميكردم از ته قلبم از خدا ميخواستم كمكم كنه و تنهام نذاره و انصافا هم تا الان هيچوقت تنهام نذاشته بود و لطفشو ازم دريغ نكرده بود مطئمن بودم اين بار هم رهام نميكنه. بعد از راز و نيازي كه با خدا كردم تصميمو گرفته بودم انگار يه چيزي بهم القا شده بود نميدونم چي بود ولي هرچي بود ايندمو رقم زد. با اينكه شب بيدار بودم ولي صبح خوابم نميومد.صبحونمو با اقاجون و مامان خوردم و به سوالاي اقا جون در مورد محمد و رفتار و خانواده ش جواب دروغ دادم. ساعت حدودا 9 صبح بود كه تلفن خونه به صدا در اومد مامانم جواب داد و بعد از احوال پرسي كوتاهي منو صدا كرد با اشاره پرسيدم كيه؟ اونم بدون صدا گفت:زهره خانم .... تلفن رو گرفتم :الو... -      سلام پروانه جان خوبي؟ -      سلام مامان ممنون شما خوبين؟ -      اره دخترم ميخواستم بپرسم در مورد اون قضيه...چيز... -      ...



  • انتقاد به رمان به کدامین گناه...؟

    سلام.خسته نباشی.رمانت قشنگه ولی یک سوال.ایا این چیزهایی که تو رمان نوشتی از زندگی واقعی کسی نوشتی یا فقط یک رمانه؟اخه به نظرم زیاد واقعی به نظر نمیاد.کدوم دختری حاضر میشه به جای اینکه مشکلشو با خانوادش در میون بزاره بره فرار کنه.درسته پدر و مادرها ارزوی خوشبختی بچه هاشونو دارن اما اگه ببینی پچشون سختی ای دارن پراش هر کاری میکنن حتی اگه اون کار حمایت و گرفتن طلاق پچشون باشه.این نظر من بود امیدوارم همیشه موفق باشی. پاسخ :سلام عزيزم مرسي كه رمانمو ميخوني.اما جواب سوالات:ببين خانومي من گفتم چارچوب اصلي رمان واقعيه .در اصل من اومدم زندگي سه نفرو باهم نوشتم.هر كدوم از اين زندگيا اخرش به يه جايي رسيد اما اگه قرار باشه همشو بر اساس واقعيت بنويسم پس قلم من اينجا چي ميشه؟من بايد بتونم خودم بسازم.اما قسمت دوم كه دختره ميذاره ميره. خب هر ادمي توي فرهنگي بزرگ شده اما هنوزم ادمايي هستن كه از طلاق ميترسن.شايدم نترسن ولي اينقدر تو جامعه ي ما به اين موضوع بد نگاه ميشه ترجيح ميدن بسوزن و بسازن.يه بنده خدايي رو ميشناسم كه خودش وكيله پدرش يه ادمه پولدار و سرشناسه خيلي هم خوشگل و خانومه اما يه شوهر داره كه معتاده و اصلا به معناي واقعي كلمه انگل جامعه س اما الان 20 ساله داره باهاش زندگي ميكنه هر روز هم كتك ميخوره ميدوني چرا؟چون از طلاق ميترسيد.الان كه ديگه 40 سالشه و بچه هاش بزرگ شدن و جالب اينكه بعد از مرگ پدرش طلاق گرفت. همه ي پدر  مادرا حمايت نميكنن.اميدوارم تونسته باشم قانعت كنم.اگه بازم سوال و انتقادي داشتي خوشحال ميشم جوابتو بدم عزيزم.   slm azizam in roman vaghean bar asase haghighateeee ????? akhe shodam shabihe ye alamat soale bozorg chetori ba chenin khanevade sakhtgiri ke dashte farar karde onam to sharayeti ke be khatere aberoye pedaresh hazer nabode az shoharesh joda beshe age aberoye pedaresh vasash mohem bode chera farar karde?????? motmaenan idehaye behtari ham bode vase jobrane raftar shohare namardesh.......... albate to in donyaye namard hich etefaghi baei nist kheyli az etefagha ke ma fekr mikonim mahale etefagh biufte vase kheliha pish miyad pishnahad mikonam bishtar rosh kar koni mersi babate romanet azizam  پاسخ:سلام عزيزم. از توهم ممنونم كه رمانمو ميخوني. اصل موضوع داستان يعني ازدواج و رابطه و علاقه نداشتن محمد به پروانه واقعيت بود.اما توي ماجراي واقعي دختره موند و ساخت.با اين تفاوت كه شيدايي وجود نداشت. پروانه خودش از ابروي پدرش نميترسيد اما از اين ميترسيد كه پدرش بخاطر ابروش نذاره جدا بشه و مجبورش كنه در همون حالت با محمد زندگي كنه. من نميتونم همه چيزو عين واقعيت بنويسم واقعيت برام فقط يه ايده بودهمين.خودم از اين ماجرا راضي بودم ولي با چيزايي كه شما گفتين يكم يه جوري شدم اما حتما روي داستان بيشتر كار ميكنم. مرسي كه رمانمو ميخوني و انتقاد سازنده هم ميكني ...

  • رمان کدامین گناه

    رمان کدامین گناه

      نویسنده :ساغر.ش بخشی از رمان کدامین نگاه فرداي آنروز شوق خاصي در وجود م رخنه کرده بود مي خواستم زود تر به دانشگاه بروم صبح زود از خواب بيدار شدم براي اولين بار بود که دوست داشتم به ظاهرم حسابي برسم در کمد را که باز کردم پشيمان شدم لباسهاي تکراري ...که هميشه مي پوشيدم .نگاهي به پس اندازم انداختم ، چشمگير نبود. يک آن خيلي ناراحت شدم ، براي يک لحظه به مينا حق دادم که براي ازدواج پول را ملاک قرار داده ، پيش خودم گفتم:(آدم وقتي پول داشته باشه همه چيز به دست مي آره ) ولي اين فکر و خيال چند لحظه بيشتر فکرم را مشغول نکرد .فريد مرا همين جور که بودم دوست داشت نه آن جور که مي خواستم نشان دهم... پس از فکر لباس در آمدم مانتو کرم رنگ ساده اي با شلوار جين هميشگيم را پوشيدم مقنعه کرم رنگم را روي سرم مرتب کردم و کوله طوسي را بي هدف به شانه انداختم. ظاهرم خيلي معمولي بود بين دو حس متفاوت مانده بودم... يک آن دوست داشتم چشمگير باشم... ولي حس ديگر مي گفت: همين جور خوب است .و بالاخره حس قوي تر پيروز ميدان شد بي خيال کوله را جابه جا کرده و به پايين رفتم عمو ادکلن تلخ هميشگي را زده بود خيلي از بوي ادکلنش خوشم مي آمد تصميم گرفتم اگر با فريد نامزد کنم (چه فکر شيريني )حتما برايش از اين ادکلن بخرم با اين فکر لبخند روي لبانم جا خوش کرد ---کبکت خروس مي خونه ساغر خانم ؟ ----خوشم مياد آقا محمود زود متوجه مي شوي ؟ عمو تاي ابرويش را بالا انداخت گفت: ا حالا چرا اينقدر خوشحالي! خودم را برايش لوس کردم و دستمانم را به دور کمرش حلقه زدم گفتم بخاطر عموي خوشتيپم ... عمو که معلوم بود اصلا حرفم راباور نکرده و کاملا معذب شده است . گفت اولا خرس گنده دستتو از دور کمرم باز کن، بعدش هم... خودتي ؟؟-- عمو بازم از اين حرفا ميزني ؟ ---تا زماني که فکر مي کني مي توني راحت خرم کني ، آره مي گم !اينقدر هم به من نچسب بدم مياد، فهميدي !! --اخمهايم را در هم کردم زير لب گفتم: گوشت تلخ   دانلود برای جاوا دانلود برای آندروید دانلود برای pdf دانلود برای آیفون و تبلت     برچسب : , android, epub, iphone, jar, Java, PDF, آندروید, آیفون, اندروید, ایفون,جاوا, داستان, داستان ایرانی, داستان عاشقانه, دانلود, دانلود رایگان رمان, دانلود رمان, دانلود رمان pdf, دانلود رمان الکترونیکی, دانلود رمان اندروید, دانلود رمان ایرانی, دانلود رمان برای اندروید, دانلود رمان , دانلود رمان کامل, دانلود رمان عاشقانه, دانلود رمان عاشقانه ایرانی, دانلود رمانهای , دانلود , دانلود pdf, دانلود اندروید, دانلود موبایل, دانلود کامل, دانلود کتاب اندروید, دانلود کتاب ایرانی, دانلود کتاب ایرانی عاشقانه, دانلود کتاب برای اندروید,دانلود کتاب داستان, دانلود ...

  • به کدامین گناه...

    به کدامین گناه...

    من ایرانی امنامم بیگانه با "ایران"اتومبیلم "اروپایی"پارچه لباسم "انگلیسی"غدای مورد علاقه ام فست فودهای "آمریکایی"عاشق سریال عشق ممنوع "ترکی"البته این همه ماجرا نیستمن ایرانی امعاشق رمان های ویکتور هوگو و...قرآن ... پدربزرگم یکی داشت. نمیدانم چه شد.من "ایرانی ام"عزادار امام حسین(ع)منتظر ظهور" امام مهدی(عج)"به عشق مولایم, نام پسرم "علی"و عاشق "انریکه"اما من ایرانی امداستان تلخ یک پسر ایرانیافتخار پدرم لیاقت و سربه زیری من استافتخار خواهرم غیرت من استاین تازه اول داستان یک پسر ایرانی استدخترهای بی بند و بار ازم توقع روابط نامشروع جنسی دارندجالب است آخرش میگویند تو نامردیچون قبلا رابطه با دیگری داشتیاینجا موهای ساده و کوتاه را نشانه املی میداننداینجا همه چیز عجیب استروزی که پشت ماشین مدل بالا هستی انگار شاهزاده آرزو ها هستیکه از آسمان آروزها آمده ایروزی که پیاده باشی میگویند: گم شو از جلوی چشمکافیست سر به زیر در خیابان باشیاولش همه بهت تیکه میندازند موقعی که جوابشان را نمی دهیمیگویند چقدر مغرور استپسر ایرانی اینگونه استتنم دارد میلزد در این هوای مسموسم و هوس انگیزگاهی نداشتن چشم از داشتنش بهتر استنوشته بود :ذهن تو مریض استنه اینگونه نیست , میخواهم ذهن مریض را برایت معنی میکنمذهن مریض آن است که به بهانه گرم بودن اتاقک مترو گرم بودن هوا و...سر و سینه را آزاد و رها می کنندذهن مریض آن است که با موهای بلوند و استخوانی در خیابان ظاهر میشوندتا از جوانان دلبری کنندذهن مریض آن است که بد حجابی و بی حجابی رامد و کلاس میدانندذهن مریض آن استکه آرایش های ساده و چادر را نشانه بی فرهنگی وعقب افتادگی میدانندذهن مریض ذهن مریض آن است که لبخند پسران رانشانه ای برای آغاز دوستی میدانندذهن مریض آن است که بی بندباری راپلی برای ازدواج میداننداینجا دختر هایش از کمبود،بد حجابی رو اختبار میکنندبجز در موقع نمازمردی را دیدم که برای سیری شکمشسخت عرق میریخت و کارگری میکردزنی را هم دیدم که برای سیری شهوتشجامعه را به فساد می کشاندخدایا به کدامین گناه باید به دام دختران شهوت ران بیافتیمخدایا این جامعه پر از فساد و فحشا شدهدختران فقط به فکر آرایش کردن و مدل های جدید مو هستندبه جز تعدای بقیه به سوی شهوت ها گریزان هستندخدایا: تا کی بتوانیم خودمان را نگهداریم؟خدایا بیشتر از هر زمان به وجودت نیازمندیم .. پی نوشت ها:الف: دخترانی که در بالا ذکر شد رو تقریبا همه می شناسندب: در این اوضاع خراب پسرهای بی بندبار و بی غیرت هم مقصر هستند ج: هنوز هم خوشحالم که در جامعه دختران و پسرانی به زلالی آب وجود دارند و وجودشان سرشار از غیرت و حیاست.د:خدایا ...

  • رمان به كدامين گناه...؟قسمت سيزدهم

    فصل سيزدهم نميدونم كجا بودم...هيچ دركي از موقعيتم نداشتم. ديدم طبيعي نبود... همه چيزو تار ميديدم .... صداهارو هم خوب نميشنيدم. اما بعد از چند لحظه كم كم واضح شد. صداي يه مرد بود:بيا ساميار داره چشاشو باز ميكنه.  چشامو باز كردم. يه مرد كنارم ،گوشه ي تخت نشسته بود و اون يكي روبه پنجره ايستاده بود. يهو ترس برم داشت... اينا كي بودن؟اينجا كجا بود بود؟موقعيت بدي بود. سعي كردم از جام بلند شم اما اوني كه كنارم نشسته بود جلومو گرفت و به لحن مهربوني گفت:حالت خوب نيست بهتره بلند نشي. راست ميگفت سرم و دست چپم به طرز وحشتناكي درد ميكرد.تازه متوجه ي دستم شدم كه گچ گرفته شده بود.  با بغضي كه هم از درد بود و هم از ترس گفتم:من چم شده ؟اينجا چيكار ميكنم؟شما كي هستين؟ لبخند مهربوني زد و گفت:يادت نيست؟ديشب باهات تصادف كرديم و اورديمت اينجا . نگاهي به دورو برم انداختم... كل اتاق سفيد بود .سمت راستم يه كمد ديواري سفيد ، تختي كه روش بودم سفيد ،پرده ها سفيد و جالب بود...  حتي اون پسري هم كه كنار پنجره ايستاده بود هم لباسش سفيد بود. احتمالا اين خونه مال اون بود ... بهش نگاه كردم... چقدر قيافه ش اشنا بود... انگار يه جايي ديده بودمش. متوجه ي نگاهم شد .سرمو برگردوندم و به دست گچ گرفته شدم خيره شدم. يه دفعه يه سوال تو ذهنم جرقه زد:«چرا منو به جاي اينكه ببرن بيمارستان اوردن خونه خودشون؟ با خودم گفتم حتما همون ديشب منو بردن بيمارستان چون در غير اين صورت چطوري دستمو گچ گرفتن؟بعدشم چون ادرسي ازم نداشتن مجبور شدن بيارنم خونشون. با صداي زنگ ايفون از فكر بيرون اومدم. اوني كه كنار پنجره بود گفت:سياوش پاشو ببين كيه. سياوش بدون هيچ حرفي  بيرون رفت تا دروباز كنه . بعد از چند دقيقه صداي سياوش بود كه داشت با چند نفر سلام و احوال پرسي ميكرد. سياوش از همونجا داد زد:ساميار بيا مهمون داري. ساميار از اتاق بيرون رفت . بايد از اين دوتا مرد جوون ممنون ميبودم كه منو با همون حال توي خيابون رها نكرده بودن و بهم كمك كرده بودن. خدارو هم خيلي شكر ميكردم كه زنده مونده بودم.اون لحظه اونقدر بهم فشار عصبي وارد شده بود كه به گناه ِ خودكشي فكر نكنم. فقط ميخواستم راحت شم از اون همه عذاب. بدنم خيلي كوفته بود با بدبختي از جام بلند شدم... كيفم و چادرم كنار م روي تخت بود. با اون دست گچ گرفته سعي كردم چادرمو سرم كنم كه متوجه شدم بله اين چادرمم به فنار رفته.چند جاش پاره شده بود فكر كنم ديگه به درد استفاده نميخورد. شال مشكليم رو روي سرم مرتب كردم و از اتاق خارج شدم. بخاطر سرگيجه اي كه داشتم از ديوار براي راه رفتن كمك ميگرفتم. خونه ش خيلي بزرگ خيلي لوكس بود. دكور هال و پذيرايي هم مثل اتاقش كاملا سفيد ...

  • رمان کدامین نگاه

    به خانه رسیدم نگاهم به صورت مامان افتاد چقدر تکیده شده بودبابا را نگاه کردم به نظرم پیر شده بود...من این چند روز با خودم و آنها چکار کرده بودم؟تصمیم گرفتم دلشان را بدست آورم سلامی کردم ...و خودم را در آغوش مامان انداختم...بوسیدمش و او ....اشکهایش شروع کرده بودند سر سر ه بازیدر حالی که من نیز اشک می ریختم خندیدم گفتم: می بخشیم او هم خندید خنده ی شیرینی...گفت: قوربونت برم مگه چکار کردی که ببخشمت؟؟ بابا از آن طرف با بغضگفت: تو همیشه دختر ما بودی و خواهی بود....از مامان جدا شدمو خودم را در آغوش بابا انداختمچشمم به عزیز افتاد با دستمال داشت اشکش را پاک می کرددلم می خواست همه را بغل کنمدلم به وسعت آسمان برای همه تنگ شده بودیکی یکی همه را بوسیدموقتی می خواستم مینا را ببوسمبا خنده گفت: خوشم میاد ساغر تو هیچ شرایطی دست از تنقلات بر نمیدارهبا تعجب نگاهش کردم عمو پاکت چیپس را بالا گرفتدر حالی که مینا را می بوسیدم رو به مینا در حالی که منظورم محمود بود گفتم:عزیزم اشکال نداره همه جا خائن هست...با این حرف من همه خندیدنمامان نگاه محمود کرد گفت: محمود تو می خوای دختر منو بگیری؟ این که داره بهت میگه خائن!!!با حرف مامان دلم هری ریختیعنی همه از این موضوع خبر داشتند؟یعنی محمود به همه گفته بود؟وای خدای من.... عرق سرد بدنم را گرفتسرم را پایین انداختمخواستم بنشینم که آقاجون با لبخند بانمکیگفت: ساغر تازه می خواست منو بوس کنه؟ ببینید میذارینش ؟دلم برای او هم تنگ شدهبرخاستم آرام بوسه ای از گونه اش کردم عزیز با خنده گفت: حالا که امشب همه خوشحالن شام مهمون محمودیم ...محمود دستانش را به حالت تسلیم بالا گرفتگفت: من خلع سلاح... ولی چرا من باید شام بدم ؟مامان نگاه عاقل اندر سفیهی به او انداختگفت: عباس من داماد خسیس نمی خوام؟با این حرف همه خندیدند خنده ای که از عمق وجود شان نشات می گرفتمینا نزدیکم نشستگفت: ساغر بخدا اندازه دنیا می خوامتفکر نکن ....فهمیدم چه می خواهد بگویدبا شوخی گفتم: من خواهر بزرگتم چه بخوای؟ چه نخوایی؟ شیر فهم شد؟مینا خندیدو در حالی که بازوانم را نیشگون می گرفت گفت بچه پررو ؟؟؟آن شب به خوشی گذشتفردا بابا بلیط گرفتمعلوم بود تا آن موقع هم برای من صبر کردهبنا شد مامان و مینا هفته بعد بروندولی من تصمیم خودم را گرفتم هر جور شده باید مینا را در شیراز نگه می داشتمبرای همین با محمود مشورت کردمنظرم را پسندیدهمان شب وقتی با مینا تنها شدیم پیشنهادم رابا مینا در میان گذاشتم خوش حال شد و موافقتش را اعلام کرد یک دفعه یاد آن شب که رفتم بیمارستان افتادمفرید و فرناز مهمان عزیز بودندبرای همین از مینا پرسیدمراستی اون شب فرناز و برادرش اومدن؟مینا ...

  • دانلود رمان کدامین نگاه

    دانلود رمان کدامین نگاه

    نام کتاب : کدامین نگاه نویسنده : ساغر.ش کاربر انجمن نودهشتیا حجم کتاب : ۳۰۳ کیلوبایت (پرنیان) – ۷۹۶ کیلوبایت (کتابچه) – ۲۶۱ کیلوبایت (epub) ساخته شده با نرم افزار : پرنیان و کتابچه ، اندروید ، epub خلاصه داستان : ساغر با چهره و ظاهر معمولی در خانواده ی متوسطی زندگی میکند ( بر عکس همه ی رمان ها ) و پس از کنکور در رشته پزشکی دانشگاه شیراز قبول میشه و به همراه عمویش با پدر بزرگ و مادر بزرگ خود در شیراز میماند..تا اینکه فرید به زندگیش وارد میشود و بعد از آن رازهایی از زندگیش آشکار میشود که تا امروز مخفی مانده….. دسته : اندروید ، جاوا ، رمان و داستان ، نوشته کاربران سایت ، کتاب مخصوص موبایل دانلود کتابراستی بچه ها برای خوندن رمان نوشین و سهم من از زندگی و پسران بد وپیانیست و دانلود رمان ها روی sara کلید کنید با تشکر