رمان برایم بمان

  • دانلود رمان برایم بمان

    دانلود رمان برایم بمان

          رمان برایم بمان لینک غیر مستقیم رمان با فرمت جار پی دی اف ویرایش شده



  • رمان برایم بمان

    رمان برایم بمان

    یک رمان زیبا و بی نهایت خواندنی و جذاب و عاشقانه  به نام رمان برایم بمان از خانم فهیمه سلیمانی برای موبایل

  • رمان برایم بمان

    رمان برایم بمان

    اینم از قسمت بعدی رمان

  • رمان برایم بمان

    رمان برایم بمان

    به نام خدا. اینم از رمان برایم بمان که قولش رو داده بودم. واقعا کتاب جالبی هستش . نویسنده این کتاب هم خانوم فهیمه سلیمانیه. امیدوارم لذتشو ببرید: برای دانلود کلیک کنید

  • مجموعه رمانهای عاشقانه سری 4

    دانلود « رمان آدم اول » (متن کامل )  : دانلود نسخه P.D.F  >>>>>     دانلود   دانلود « رمان شاهزاده و گدا » : دانلود نسخه P.D.F  >>>>>    دانلود   دانلود « رمان الهه ی ناز  جلد ۱و۲ » : دانلود نسخه P.D.F جلد ۱  >>>>>دانلود      دانلود نسخه P.D.F  جلد ۲ >>>>> دانلود دانلود نسخه جار جلد ۱ >>>>>    دانلود      دانلود نسخه جار جلد ۲ >>>>> دانلود   دانلود « رمان چشم هایی به رنگ عسل » : دانلود نسخه P.D.F  >>>>>  دانلود دانلود نسخه جار  >>>>>   دانلود   دانلود « رمان برایم بمان » : دانلود نسخه P.D.F  >>>>>  دانلود  دانلود نسخه جار  >>>>>  دانلود

  • دانلود رمان های جذاب 1

    برایم بمان اثر فهیمه سلیمانی barayam-beman  آتش دل اثر تینا عبداللهی atash-del  آبی ترین احساس اثر مریم شهسواری abi-tarin-ehsase-man  طوفان دیگری در راه است اثر سید مهدی شجاعی tofani-digar-dar-rah-ast  لحظه های سوخته اثر اعظم طاهرپور lahzehaye-sokhte  هم قفس اثر ساناز فرجی ham-ghafas   سقوط من اثر سعید اسدی soghote-man   کویر تشنه اثر مریم اولیایی kavir-teshne اعتراف عشق اثر محنا عزیزی eteraf-eshgh  چقدر دیر آمدی اثر نسرین قدیری cheghadr-dir-amadi  شب سراب اثر ناهید ا. پژواک shabe-sarab   افسون عشق اثر رویا سیناپور afsone-eshgh  هیچ وقت نامزد نبودیم اثر رضا استادی hich-vaght-namzad-nabodim  سالهای بی کسی اثر مریم جعفری salhaye-bi-kasi  حسرت عشق اثر مرضیه رحمانی پور hasrate-eshgh  نیوشا اثر لیلا رضایی niyosha  جای خالی دستانت اثر زهره فصل بهار jaye-khali-dastanat  چشمهایت اثر نیلوفر لاری cheshmhayat  چشم هایی به رنگ عسل اثر زهره کلهر cheshmhaee-be-range-asal  فرشته های لعنت شده اثر پگاه بختیاری fereshtehaye-lanat-shode   به رنگ عشق اثر پروانه شیخلو be-range-eshgh  بوی خوش عشق اثر آرش خسروپناهی boye-khoshe-eshgh   مه رو اثر فاطمه سعیدی mah-ro  قبل از شروع اثر مهسا زهیری ghabl-az-shoro  عروس پاریس اثر صدیقه احمدی arose-paris  بخت سپید زمستان اثر مهناز صیدی bakhte-sepide-zemestan  عشق با تو در رویا اثر شادی داودی eshgh-ba-to-dar-roya  گلبرگ های خزان اثر شادی داودی golbarghaye-khazan   

  • رمان برایم بمان

    عنوان کتاب:برایم بمان نویسنده:فهیمه سلیمانی خلاصه:ونوس دختری زیبا و تک فرزند خانواده آتشین بعدا از قبولی در دانشگاه یزد به همراه دوستش پریسا با قطار عازم آنشهر میشوند . در بین راه طوفان باعث توقف قطار میشود و آنها در قهوه خانه بین راه تصمیم میگیرند با بچه های تیم ملی بسکتبال و چند خانواده دیگر که همسفران آنها بودند با پرداخت مبلغی به شخصی که قول داده آنها را بسلامت از بیابان رد کرده و به شهر برساند همراه شوند ولی در طوفان دیگری گیر میکنند و دچار سانحه میشوند و 2 هفته تمام در بیابان سرگردان به پیش میروند و دچار مشکلات فراوانی میشوند در این بین رهام دریایی کاپیتان تیم که در ابتدا از ونوس خوشش آمده و فکر میکرده ونوس هم مانند سایر طرفدارانش شیفته او میشود با او سر ناسازگاری میگذارد ولی وقتی او دچار مارگزیدگی میشود و ونوس جانش را نجات میدهد عاشق ونوس میشود و رفتارش را تغییر میدهد وقتی بالاخره موفق میشوند به یزد و از آنجا به تهران بروند و در آنجا... پایان رمان غمیگن و تلخه محض اطلاع بیشتر ! خخخ:)

  • رمان برایم بمان

    رمان برایم بمان

    یک رمان زیبا و بی نهایت خواندنی و جذاب و عاشقانه  به نام رمان برایم بمان از خانم فهیمه سلیمانی برای موبایل

  • رمان برایم بمان

    رمان برایم بمان

    اینم از قسمت بعدی رمان

  • رمان برایم بمان

    رمان برایم بمان

    به نام خدا. اینم از رمان برایم بمان که قولش رو داده بودم. واقعا کتاب جالبی هستش . نویسنده این کتاب هم خانوم فهیمه سلیمانیه. امیدوارم لذتشو ببرید: برای دانلود کلیک کنید

  • ...برایم بمان

    گفتی:  من برایت می میرم گفتم: برایم بمان خوب من تو نماندی اما من برایت مردم

  • رمان بی من بمان قسمت آخر

    قبل از اینکه وارد خونه آرتان بشیم بازوم را کشید ...- صبر کن .پرسشی نگاهش کردم .- میخوام هر چی شد بدونی من مقصر نیستم .- متوجه منظورت نمیشم .- خوب همینطوری گفتم ... شاید مثلا ... خوب شاید از رفتار نگار ناراحت بشی .نه انگار داشت هذیون می گفت .- تو خودت گفتی نگار خیلی مشتاقه منو ببینه ... اگه دروغ گفتی برگردم .و برگشتم تا از ساختمان خارج بشم که دوباره بازوم رو کشید .- اوف ... چته ... تکلیفت با خودت روشنه ؟چشماش رو روی هم گذاشت ... انگار داشت تمرکز می کرد ... نفس عمیقی کشید و دوباره چشم هاش رو باز کرد ... دوباره چشماش مهربون شده بود .- من اشتباه کردم ... بیا بریم ... یه حرفی رو هوا زدم دیگه .سرم رو مشکوک تکون دادم ... زنگ آپارتمان رو زد ... مطمئن بودم کاسه ای زیر نیم کاسه است .در باز شد و نگار از آن خارج شد ... نگاهش کردم ... به کسی نگاه کردم که دو سال پیش بیشتر از همه مشتاق دیدنش بودم ولی دقیقا روزی که وارد خونه باغ شد من چند ساعت قبلش اون باغ و آدماش رو ترک کرده بودم .زیباتر از اون چیزی بود که تصورش رو می کردم ... چشم های عسلی رنگ ... صورت گرد و سفید ... بینی قلمی ... لب های متوسط .به شکمش نگاه کردم ... شاید چهار یا پنج ماهه بود .هیچ کدوم حرف نمیزدیم ... انگاری اون هم در حال آنالیز کردن من بود .با صدای آرتان به خودمون اومدیم .- خانما ... فیلم سینمایی نگاه میکنین که صدا از دیوار در میاد ولی از شما دو تا نه ؟بدون اینکه به آرتان نگاه کنم یا جواب حرفش رو بدم آروم نگار رو بغل کردم ... اون هم بغلم کرد ... ناراحت بودم ... بغض داشتم ... پشیمون بودم ... من با رفتنم تمام لحظات زیبایی که میتونستم داشته باشم رو از دست داده بودم .من مقصر این بودم که آرتان و نگار عروسی نگرفته بودن ... میتونستم بمونم و تو شادی وصالشون شرکت کنم ... حتی خودم رو از خبر بارداری نگار هم محروم کرده بودم و حالا زمانی برگشته بودم که دیگه چیزی به ، به دنیا اومدن بچشون نمونده بود ... شاید اگر نرفته بودم ... من اولین نفری بودم که از این اتفاق خوب باخبر می شدم ... اشتباه کرده بودم ... برای اولین بار در طول دو سال گذشته اعتراف میکنم که ترک کردن خونه باغ بزرگترین و غیر قابل جبران ترین اشتباهی بوده که انجام دادم .تنها حرفی که تونستم به نگار بزنم یک کلمه بود ... آره شاید همین یک کلمه بهتر از هر حرف دیگه ای بود .- متاسفم ...آروم من رو به خودش فشرد .- متاسف چرا ؟- به خاطر اینکه به خاطر من نتونستین عروسی بگیرین ... متاسفم به خاطر تمام لحظاتی که باید در کنار تو آرتان می بودم ولی نبودم ... آرتان همیشه در همه شرایط کنارم بود و من این رو بهش بدهکار بودم ... متاسفم ... متاسفم .- هیش آروم باش ... برای این حرفا وقت هست ... میدونی الان چه احساسی دارم .- ...

  • رمان بورسیه

    دلم میخواست این روز آخر تعطیلی رو تا لنگه ظهر بخوابم ولی صدای تلفن مانعم شد.بلند شدم رفتم سراغ تلفن.گوشی رو برداشتم وگفتم:بله-پارلا خوابی؟-خواب بودم..نزاتشی که پریا-دختر بازم ازت خبری نیس کجائی-پریا شماره ی کجا رو گرفتی؟خونه من یا خونه عمه ات؟-خب ناراحت نشو میخوام یه چیزی بگم-بوگو-خبر خوشم یادته-نگفتی که....-حالا میخوام بگمخندیدمو گفتم:دیدی گفتم آخرش خودت میگی..بیا اینم یک هیچ به نفع من-باشه.پارلا ماهان ازت خوشش اومده..یعنی اون روز مامانش ازت خوشت اومده بود بعد که ماهان تورو دید اونم به مادرش گفته ازت خوشش میاد-نَ مَ نَ؟ماهان کیه؟-ماهان برادر سامان-واویلا...فک کن من جاری تو بشم...اصلن یه درصدم امکان نداره کنار بیایم-من از خدامه تو جاریم باشی..ماهان پسرخوبیه قبول کن-به خاطر شما چشم حتما قبول میکنم...من ماهانو کلا یه بار دیدم.-الهی بمیرم برای ماهان تو همون نگاه اول عاشقت شده-اه اه اه..از اون سن وسالش خجالت بکشه..سن پدربزرگمه اومده عاشق شده-نهایت احساساتت همین بود؟-من احساسمو برای هرکسی خرج نمی کنم-حالا امشب میخوان بیان خواستگاری-قوزبالا قوز..منم دختره بودما..به من میگفتین ایرادی نداشت-مامان میگه زود آماده شو بیااینجا...خونه رو برق انداخته-باشه میام ولی من میگما اصلا دل ودماغشو ندارماه ه ه...امروز خودم کم استرس داشتم اینم به دردام اضافه شد.فردا قرار بود جواب این ترمو بدن و من نمی دونستم که من اول شدم یا تیلاو.چون هردوتامون تقریبا مساوی شده بودیم و شرایطمون یکسان بود.هیجان زیادی داشت.اتفاقی زندگی من همیشه اینطوری رخ میداد یعنی تا دقیق نود نمی دونستم قراره نتیجه کارم چی بشه...الانم دقیقا همین حالو داشتم.به خودم دلداری میدادم که اگه اول نشدم هنوز یه رتم دیگه مونده ومیتونم جبران کنم واز طرف دیگه به خودم اعتماد به نفس میدادم که اول میشمو باید برای ترم بعد هم بیشتر بخونم تا اون ترمو هم ببرم.لباسایی رو که مد نظرم بود برداشتم و رفتم خونه عمه.پریا واقعا راست میگفت عمه خونه رو برق انداخته بود.تا رسیدم عمه دستمو گرفت و گفت:پارلا اینا خانواده خوبین..روش فک کن-عمه جون من آمادگیشو ندارم-همه اینو میگن..فقط به ماهان فک کن..کارخوب خونه ماشین از همه مهتر اخلاق خوبی داره عاشقتم که شده..همه دخترا آرزوشونه همچین پسری بیاد خواستگاریشون عمه-من که نگفتم ماهان اشکالی داره...همه چی یهویی شده به منم حق بدین یه کم تو شوک باشم-میدونم عزیزدلم...تو میتونی تا هروقت که دلت خواست بهش فک کنی...خب؟-حالا هم پاشو برو به سر وضعت برس تا نرسیدنهمونطور که بلند میشدم گفتم:دوقلوها کجان؟-پریا خونه با سامان رفته بیرون...پوریا هم رفته خرید ماهان پسرخوبی بود...ولی ...

  • رمان سفر به دیار عشق ( قسمت 1 )

    مقدمه: صدای بلند خنده هایم، گوشم را پیچاند تا نشنوم صدای پوزخند رعب انگیز سرنوشتم را! در کش و قوس نگاهم، ناگاه چشمانم به نگاهت برخورد کرد؛ که حاصل تصادف نگاهمان، باعث شد مسیرم را فراموش کنم و دست در دستان پر مهرت، ترک دیار آشنایم را بگویم! گرمای دستانت برای یک دنیای من کافی بود تا بسوزم در آتش عشق نگاهت! با تو بودم، با من بودی ... ولی نمی دانم چه شد که لحظه ای صدای نعره های سرنوشت شد صدای تو! همان صدایی که نجواهای عاشقانه برایم می سرود! ولی ناخواسته نمی دانم چه شد؟! که دیگر گرمای دستانت را هم نداشتم! و تنها در دوره ی یخبندان زندگیم یخ زدم و فراموش شدم! در جوار تو، ولی بی تو شکستم! از یادها رفتم؛ تا برسم به حال ساده که بتوانم خودم صرف کنم؛ نوع گردش زندگیم را! ولی صرف و نحوم مثل همیشه خوب نبود! چون تو نبودی تا همسفرم شوی برای بازگشت به دیار عشق! گفتم: - دوست دارم، دوست داری، دوست دارد، دوست دا ... ولی صدای تو بی امان زمزمه می کرد؛ جای من که با ناباوری گوش می کردم: - دوستت دارم! بی امان ... با من بمان!!                             روی یکی از نیمکتای پارک نشستم و به دنیای قشنگ بچه ها نگاه می کنم. عجیب دلم گرفته! مثل خیلی از روزا. دوست دارم سرمو بذارم رو شونه ی یه نفرو تا می تونم اشک بریزم و اون دلداریم بده! اما خیلی وقته که دیگه چنین آدمیو توی زندگیم سراغ ندارم. واقعا چی شد که زندگیم به این جا رسید؟! انگار آخر راهم. حس می کنم تنها موجود اضافه ی روی زمینم! با صدای گریه ی یه دختربچه به خودم میام. رو زمین افتاده و کسی نیست که بلندش کنه؛ از رو نیمکت پارک بلند می شم و خودمو به دختر بچه می رسونم. جلوش زانو می زنم و کمک می کنم بلند شه! - خوبی خانوم خانوما؟ دختربچه با هق هق می گه: - زانوم خیلی درد می کنه! نگاهی به زانوش می ندازم که می بینم زانوش یه کوچولو زخم شده! زخمش سطحیه؛ از تو کیفم یه چسب زخم در میارم و رو زانوش می زنم. با مهربونی لبخندی می زنم و می گم: - حالا زودِ زود خوب می شه! اسمت چیه خانوم کوچولو؟ با صدایی بغض آلود می گه: - مامانم گفته اسممو به غریبه ها نگم! یه لبخند غمگین رو لبام می شینه. -آفرین خانوم کوچولو! همیشه به حرف مامانت گوش کن! صدای یه زن رو می شنوم: - لعیا چی شده؟ لعیا: - مامانی زانوم زخم شد؛ این خانوم برام چسب زد! به سمت مادر لعیا برمی گردم و می گم: - سلام خانوم! مادر لعیا: - سلام. ممنونم بابت لطفتون! - خواهش می کنم. انجام وظیفه بود! دختر شیرین زبونی دارید. ازم تشکر می کنه و به لعیا می گه: - لعیا از خانوم تشکر کن! دیگه باید بریم. لعیا: - مرسی خانوم! - خواهش می کنم خانومی! یه شکلات از جیب مانتوم در میارم و می گم: - اینم جایزت به خاطر این که دختر خوبی ...