دوبیتی های زیبا برای سنگ مزار مادر
سنگ مزار
خوش آمده یی مادر بر سنگ مزارم خوش آمده یی بنشین یکدم به کنارم باز آمدی و بوی تو را گرفته خاکم از اشک دو دیده ئ تو من شسته و پاکم بس کن دگر این زاری ، لبخند بزن گاهی حرفی بزن از هر کس ،از هرچه که آگاهی مادر تو بگو که مرگ من با تو چه کردا ی وا ی به من چه می کنی با این دردسیما ی تو را غصه دگرگون کرده لبخند تو را برده و افسون کرده چشمان تو چون چشمه همی می جوشدقلب تو فقط جامه ئ غم می پوشدا ی وا ی به من که دست من کوتاه ست افسوس که زندگی چنین خودخواه ست مادر تو بگو از آن جگر گوشه ئ من از آنکه شد از زمین دل توشه ئ من مادر توقسم بخورکه اوخوب وخوشست جزدست تونیست روی سرش دیگردست مادر تو بگو برادرم کو ، کجاست ?او با تو نیامده ، چرا ناپیداست امروز به سفر رفته و یا بیمار ست شادم کن و گو کنار یک دلدار ست هر روز به عشق خاک من اینجا بودمی سوخت دلم همیشه او تنها بودمادر تو به او بگو که آرام شوددر پیش حقیقتی که هست رام شودمادر تو بگو که بی قراری نکندمن را تو قسم بده که زاری نکندیادش چه بخیر همیشه با هم بودیم ما برادر و رفیق و محرم بودیم مادر تو بگو در پی کارش باشدشادم کند و به فکر یارش باشدمادر چه خبر ز حال و احوال پدراز آن کمر شکسته از مرگ پسراز آن گل پائیزی پژمرده شده آن گل که ز طوفان غم افسرده شده مادر تو بگو چه می کند دل تنگ ست ?رخساره ئ داغدار او بی رنگ ست ?مادر تو بگو که آن دلارام چه شدآنکس که مرا فکند در دام چه شدسوگند به تو که بیقرارش بودم من عاشق دل خسته ئ زارش بودم که گاه می آمد و بمن سر می زدبر خانه ئ از خاک من او در می زداز پشت در خانه به او می گفتم هر روز به یاد عشق او می افتم او یاد ز ایام خوشیها می کردآنروز مرا قشنگ و زیبا می کرداکنون چه شده ? کجاست ? او یار که شد?بعد از دل من بگو که دلدار که شد?مادر چه خوش آمدی و شادم کردی بازم تو که آمدی و یادم کردی دیگر تو برو که دیر وقت است مادر باید که ببندیم در دروازه ئ شهر
دوبیتی زیبا از خواجه حافظ شیرازی
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست که مغیلان طریقش گل و نسرین من است دیدن روی تو را دیده جان بین باید و این کجا مرتبه چشم جهان بین من است؟ خواجه حافظ شیرازی
دوبیتی های فایز دشتی
نمی بینم ز مردم آشنایینمی آید ز کس بوی وفاییمده فایز به وصل گلرخان دلکه آخر می کشندت از جداییخیال کشتن من داششت جانانکدامین سنگدل کردش پشیمانندانست عید فایز آن زمانستکه گردد در منای دوست قربانمرو ای جان شیرین از بر منتوقف کن که آید دلبر منبده فایز به تلخی جان شیرینکه جانانت بگیرد سر به دامانفراق لاله رویان ساخت کارمربود از کف عنان اختیارمپس از صد سال بعد از مرگ فایزگل حسرت بروید بر مزارمچرا از دلبر حورا سرشتمچو آدم دور از باغ بهشتمبه کام دل نشد فایز از او دوربشد روز ازل این سر نوشتمندانم خواب یا بیدار بودمزشوقش مست یا هوشیار بودمبه باغ خلد فایز بود گویاو یا سر در کنار یار بودمسحر گه زورق سیمین مهتابچو در دریای اخضر گشت غرقاببت فایز ز هامون سر بر آورددوباره شد شب مهتاب احباببگو با دلبر ترسایی امشبچه می شد گر که بی ترس آیی امشبلبان خشک فایز را ز رحمتبر آن لعل لب تر سایی امشبصنم تا کی دل ما را کنی آبدل نازک ندارد اینقدر تاباگر تو راست می گویی به فایزبه بیداری بیا پیشم نه در خواببه زیر پرده آن روی دل آرابود چون شمع در فانوس پیدادل فایز چو پروانه به دورشمدامش سوختن باشد تمنامسلمانان گرفتار دلستمضعیف المال و بیمار دلستمنبود این قدر فایز بی بصیرتکنون در مانده در کار دلستممگر یار آمده بر پشت باممکه بوی جنت آید بر مشامم؟فرودآ گر چه فایز نیست قابلبیا بنشین نگه دار احترامم فایز دشتی
از بهترین دوبیتی های میلاد عرفان پور
تعدادی از بهترین دوبیتی های میلاد عرفان پور : که پس از سجود بر میگردیوقتی که صلاح بود بر میگردیدر نامه نوشتی که دلت تنگ شدهتافکر کنم که زود بر میگردی ای بی تو زمانه سرد و سنگین در منای حسرت روز های شیرین در من بی مهری انسان معاصر در توستتنهایی انسان نخستین در من به آخرین ثانیههای جانبازان شیمیایی:خون... سرفه خشک... درد... بیمارستان...آیینهای از نبرد... بیمارستان...پیچید صدای ضجّه شیرزنی!یک خط کشیده!... مَرد... بیمارستان... در باد نشانههای بال و پر توستبر گونه هنوز بوسه آخر توستگفتند به من در آسمانی... بابا!خورشید به خون نشسته شاید سر توست گفتم کمی از بهار خون حرف بزناز غیرت شهر واژگون حرف بزنوقتی پدرم شهید شد مجنون بودآقای معلم از جنون حرف بزن! اشک و تب و سوز بوی بابا دارداینجا شب و روز بوی بابا داردشاید که نرفته است، مادر! به خدا ـاین چفیه هنوز بوی بابا دارد عکست را پنجشنبهها میبوسمیا میگریم تو را و یا میبوسمباور دارم که زنده هستی وقتی ـمن را میبوسی و تو را میبوسم تا مرهم زخم کهنه ما نمک استهر سو که نگاه میکنم قاصدک استمن ماندم و یک درد به نامِ پروازاین درد میان مَردها مشترک است میلاد عرفان پور
زن و عشق در دوبیتیهای هزارگی
زن و عشق در دوبیتیهای هزارگی اشاره: محتوای درونی بیشتر دوبیتیهای هزارگی «عشق و زن» است که با زبان ساده و بیپیرایه سروده شدهاند. بدینسان سرایندگان دوبیتیهای هزارگی هرچه دل تنگشان میخواستهاند، میسرودهاند. نه عریانگویی و نه عریانسرایی عاطفی و بیسانسور و نه نامی و نه ننگی آنان را واداشتهاند که چنین نهسرایند و نه موقعیتهای اجتماعی آنان را به هراس انداختهاند که از عشق پاک و سادهي شان نگویند. آنان از وصف معشوق بهزیباترینوجه (کمر تالمانند و داشتن چشمان گرگی میانرمه) یاد کردهاند که در توصیفگونگی معشوق و زن در زبان فارسی کممانند است. همینطور هجران، گلایه، قدرنشناسی معشوق و دلنباختن آسان (دلسنگ داشتن) عذر و التماس، آرزوی وصل و دیدار، شکایت از دور فلک و کجی زمانه، شکایت از حریف و رقیب در سرای عشق و همینطور اطرافیان، شرم از تنگدستی و کیسهاي تهی، اظهار صداقت، پاکی و یک رنگی و اخلاص به محبوب یک رنگ و گاهی دو رنگ مضمون و تم اصلی این دوبیتیها را تشکیل ميدهد. در همین سو، درآميختگي ادب عاشقانه در افغانستان با ادب عرفاني در مشرقزمين و هزارستان موجب توهم، دیگرفهمی و سردرگمي مخاطب شعر دريافتن چهره حقيقي معشوق شده است. گاهي در ادب کهن ما به ویژه در حوزه عرفان مخاطب حقيقتا چهره واقعي معشوق را در نمي يابد که خداوند و يا انسان است. این معشوق طوري معرفي مي شود که مخاطب نهايت کمال و زيبايي او را به چهره اي ميبیند که نميتواند بپذيرد معشوق انسان زميني است، اما در دوبیتیهای هزارگی این مرزبندی تا حدی مشخص است و بیشتر عشقها، معشوق وچهرۀ عاشقانۀ دو دلداده و یا عشقهای یک طرفه هویداست و تقریبا مصداق خارجی دارند. درآمدی بر متن بنابرآنچه گفته آمد- عشق زمینی یعنی نگاه انسانی، اجتماعی و حقوقی به زن در دوبیتیهای هزارگی ازمحبوبیت بالایی برخوردار است. هزارهها با این دوبیتیها لحظههای غم و شادی خود را سپری کردهاند و ميکنند. این زیباسراییهای عاشقانه و لطیف انسانی بازتاب دهنده ی زیبا ترین آرمانها، دلبستگیها و آرزوهای انسانی و اجتماعی آنهاست. از طرف دیگر زنانهسرایی و گفتن از زن و عشق و باز کردن گفتمان زنانهسرایی درجامعه ی مذهبی و تک بعدی هزارهها میوهی ممنوعۀ است که راه بردن بر آن دست بر آتش کشیدن است که عاقلان قومی را از آن پرهیز ميباید و تنها حسرتگزیدگان و پاکباختگان قومياند که بر آن دست ميیازند. زیرا طبع تسلیم ناپذیری انسان دلباختهاي هزاره وی را به سوی چنین ماوای کشانده و به بهره مندی از آن تشویقش کرده است. این دویبتیها صدایی غم ...
از بهترین های شیخ بهایی
شیخ بهایی : مستزادهرگز نرسیدهام من سوخته جان،روزی به امیدوز بخت سیه ندیدهام، هیچ زمان،یک روز سفیدقاصد چو نوید وصل با من میگفت،آهسته بگفتدر حیرتم از بخت بد خود که چه سان؟این حرف شنید دوبیتی های شیخ بهایی یکی دیوانهای را گفت: بشماربرای من، همه دیوانگان راجوابش داد: کاین کاریست مشکلشمارم، خواهی ار فرزانگان را مستان که گام در حرم کبریا نهندیک جام وصل را دو جهان در بها دهندسنگی که سجدهگاه نماز ریای ماستترسم که در ترازوی اعمال ما نهند یک بیتی های شیخ بهاییمبارک باد عید، آن دردمند بیکسی راکه نه کس را مبارکباد گوید نه کس او را گذشت عمر و تو در فکر نحو و صرف و معانیبهائی! از تو بدین «نحو»«صرف» عمر، «بدیع» است
یکی از بهترین دوبیتی های شاطرعباس صبوحی
یکی از بهترین دوبیتی های شاطرعباس صبوحی چه شد که بر گل عارض گلاب میریزی ستاره بر رخ این آفتاب میریزی هزار دیده برای تو اشکریزان است چرا تو اشک به مثال حباب میریزی
بهترین دوبیتی های رحیم معینی کرمانشاهی
رحیم معینی کرمانشاهی نمي دانم پيامم پاسخي دارد ز چشمانتاگر آري ، كه پر گيرد ، نگاه پر پيام از من درنگي گر نداري، تا پيامم در تو بنشيندشتاب گرد راهت را ، سلامي والسلام از من عابدي را گفتم اي دست من و دامان توكن دعايي ، تا نهم پايي در اين ميدان تو گفت از طاعت چه داري ، كوفتم بر سر كه آهگفت آهت را بمن ده ، هر چه دارم زان تو مادرا گرچه چو تصوير خيالي شب وروزدر سراپرده اين چشم پر آبم آيي خواهشم روز وشب اينست بدر گاه خداكه كند لطفي و گه گاه به خوابم آيي
کاش مي دانستم چيست
فریدون مشیری از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد برای دیگر کاربردها، مشیری (ابهامزدایی) را ببینید. فریدون مشیریفریدون مشیری زمینهٔ کاری شعر فارسی زادروز ۳۰ شهریور ۱۳۰۵تهران پدر و مادر ابراهیم مشیری افشار مرگ ۳ آبان ۱۳۷۹ (۷۴ سال)تهران ملیت ایران محل زندگی تهران، مشهد جایگاه خاکسپاری قطعه هنرمندان بهشت زهرا پیشه شاعر، روزنامهنگار همسر(ها) اقبال اخوان (۱۳۷۹-۱۳۳۳) فرزندان بهار، بابک وبگاه رسمی وبگاه فریدون مشیری فریدون مُشیری (۱۳۰۵ - ۱۳۷۹) شاعر معاصر ایرانی. محتویات [نهفتن] ۱ زندگی ۲ دربارهٔ مشیری ۳ نمونه اشعار ۴ دفترهای شعر ۵ قطعات موسیقی ۶ منابع ۷ پیوند به بیرون زندگی[ویرایش] فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جد پدری او به دلیل مأموریت اداری به همدان منتقل شده بود، و پدرش ابراهیم مشیری افشار در سال ۱۲۷۵ خورشیدی درهمدان متولد شد، و در روزهای جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. فریدون مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران انجام داد و سپس به علت مأموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت. به گفتهٔ خودش: «در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگیهایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی... از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی... در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت.» مشیری همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان در اداره پست و تلگراف مشغول به کار شد. در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی در گذشت که اثر عمیقی در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف مشغول تحصیل گردید. روزها به کار می پرداخت و شبها به تحصیل ادامه می داد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامهها و مجلات کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. اما کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامهٔ تحصیلش مشکلاتی ایجاد میکرد. سرانجام تحصیل را رها کرد اما کار در مطبوعات را ادامه داد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این صفحات به تمام زمینههای ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر میپرداخت. بسیاری از شاعران ...