دانلود کتاب تاریکخانه اشباح
دانلود کتاب های صادق هدایت
آرشیو کامل کتابهای صادق هدایت نام کتاب : آرشیو کامل کتابهای صادق هدایت نویسنده : صادق هدایت حجم کتاب : 13 مگابایت دسته » ادبیات » آرشیو نویسندگان قالب کتابها : PDF پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com مجموعه « سگ ولگرد » : بن بست دن ژوان کرج کاتیا میهن پرست سگ ولگرد تجلی تخت ابونصر تاریکخانه دانلود تمام داستانهای کتاب سگ ولگرد به صورت یک جا مجموعه « سایه روشن » : آفرینگان آخرین لبخند عروسک پشت پرده پدران آدم س.گ.ل.ل شب های ورامین زنی که مردش را گم کرد دانلود تمام داستانهای کتاب سایه روشن به صورت یک جا مجموعه « سه قطره خون » : آینه شکسته چنگال داش آکل گرداب گجسته دژ لاله مردی که نفسش را کشت محلل سه قطره خون صورتکها طلب آمرزش دانلود تمام داستانهای کتاب سه قطره خون به صورت یک جا مجموعه « زنده به گور » : آب زندگی آبجی خانم اسیر فرانسوی آتش پرست داود گوژپشت حاجی مراد مادلن مرده خورها زنده به گور دانلود تمام داستانهای کتاب زنده به گور به صورت یک جا آثار دیگر : آقا بالا اشک تمساح بوف کور دیوار انسان و حیوان فردا فرهنگ فرهنگستان فواید گیاهخواری کاروان اسلام مرگ اوسانه پروین دختر ساسان پیشگویی های زرتشت سامپینگه سایه ی مغول شرح حال یک الاغ هنگام مرگ ترانه های خیام وق وق ساهاب زمهریر و دوزخ (این داستان یکی از داستانهای کتاب وق وق ساهاب می باشد که در آن کتاب چاپ نشده است) اردشیر پاپکان مازیار توپ مرواری مسخ حاجی آقا هوسباز افسانه ی آفرینش (به دلایلی از روی سایت پاک شده و در دسترس نمی باشد)
داستان "عروسک پشت پرده" (صادق هدایت)
مدتی پیش توی وبلاگم از ساحره نوشتم ، از بازیهای روان ، سردی پلانها و پیچیدگی شخصیت ها.... فراموش نکردم که اگر ساحره ای هم بود از صدقه سری هدایت و داستان "عروسک پشت پرده " اش بود. صدقه سری متن جذاب و پر از وهم. متن کوتاه ، اما به شدت تصویرگونه و استثنایی این داستان کوتاه. اساسا داستان های هدایت یجور خاصی آدم رو درگیر می کنند. تمام آدمهای قصه نفس می کشند، راه می رن ، حرف می زنند ، غذا می خورن ، غصه دارن و ... تو مثل یه آدم نامرئی خودتو وسط این بلبشو حس می کنی.... دلت می خواد وقتی تنهان وتوی خیابون قدم می زنن، کنارشون بایستی و به درد دلشون گوش کنی ، یا با تمام وجود آرزو می کردی وقتی مهرداد روش نمی شد بره قیمت عروسک رو بپرسه ، تو که کنارش ایستادی بجاش می رفتی..... دیدم بد نیست این داستان رو اینجا هم معرفی کنم. روایت مختصر اما کامل داستانها بطرز عجیبی دوست داشتنی اند..... و اما پایان... یطوری داستان تموم می شه که پیش خودت فکر می کنی با توجه به فضای داستان ، هر چیزی غیر از این محال بود و به دلت نمی نشست.... از ونجاییکه کتابش سخت پیدا می شه ، لینک pdf دانلود این داستان کوتاه 13 صفحه ای رو در انتهای مطلب می ذارم. ((مهرداد از آن پسرهاي چشم و گوش بسته بود كه در ايران ميان خانواد ه اش ضرب المثل شده بود و هنوز هم اسم زن را كه مي شنيد از پيشاني تا لاله هاي گوشش سرخ ميشد . شاگردان فرانسوي او را مسخره ميكردند و زماني كه از زن ، از رقص ، از تفريح ، از ورزش ، از عشقبازي خودشان نقل ميكردند، مهرداد هميشه از لحاظ احترام حرفهاي آنها را تصديق ميكرد ، بدون اينكه بتواند از وقا يع زندگي خودش بسرگذشتهاي عاشقانه آنها چيزي بيفزايد ، چون او بچه ننه ، ترسو ، غمناك و افسرده بار آمده بود ، تاكنون با زن نامحرم حرف نزده بود و پدر و مادرش تا توانسته بودند مغز او را از پند و نصايح هزار سال پيش انباشته بودند . و بعد هم براي اينكه پسرشان از راه درنرود ، دخترعمويش درخشنده را براي او نامزد كرده بودند و شيرينيش را خورده بودند – و اين را آخرين مرحله فداكاري و منت بزرگي ميدانستند كه بسر پسرشان گذاشته بودند و بقول خودشان يك پسر عفيف و چشم و دل پاك و مجسمه اخلاق پرورانيده بودند كه بدرد دوهزار سال پيش ميخورد . )) اینجوریه که خواننده پرتاب می شه وسط زندگی مهرداد و تنهاییاش...... وسط زندگی آدمی که یک مجسمه براش مظهر عشق ، شهوت و آرزو بود.
رمان حلقه گمشده2
- ها! دلم برا شماها می سوزه. بچه م داری؟- یه پسر.- آخ آخ، فاتحه!و خندید. روجا هم. غزاله برخاست، رفت به مطبخ. فرصتی بود تا بتواند آن فضا، ربه ها، حرف های این زن عجیب را هضم کند. روی مبل رو به روش، گربه ای با پوز کشیده و بدن ورزیده ی کم مو و خال های سوخته روی پوست روشنش، زل زد به او. بی حرکت، با چشم های درخشان و مرموز افسون کردش انگار. قلبش مثل موشی در تله، به تقلا افتاد. غزاله که برگشت با طرفی از بیسکویت های گربه ای شکل و لمید روی مبل، گربه جم نخورد. وقار و نگاه گربه، حیوان بزرگ تری را در خیال ملتهب روجا نقش زد. از نگاه وحشی و سحر انگیزش حذر کرد:- داشتین از نیلوفر می گفتین؟غزاله سیگار دیگری روشن کرد. پا روی پایش یله داد. دستی به نوازش بر پشت گربه ی مرموز کشید که همان طور بی حرکت پیِ چشم های روجا بود. پکی زد:- نیلوفر، نیلوفر سعادتی. ملوسک خوشگلی بود. اونم تو جمعی که با دیدنش دماغشونو می گرفتن و پیف پیف می کردن. اما یواش یواش از خودش جربزه نشون داد و خودشو جا کرد. اونم به واسطه ی حمایت سیاوش، که سر همه مون بود مثلا. مثلا تودار و نافذ با زبونی گیرا، کار کشته. از اون کهنه کارا که رو نمی کرد اولش. فکرشو بکن یه آدم دُرس حسابی که مثلا کوهنورد بود فقط و کاری ام به سیاست و این حرفا نداش مثلا. مث خودِ ما. همه مونو جو و جور کرده بود، از هر فرقه ای، کوه بهونه ای بود واسه خودسازی و از این مزخرفات!- نیلوفر به واقع ادامه دادش، یعنی بازم اومد؟- آره. زِه نزد. بهدِ جلسه ی اول طبیعی یه که غش بکنه و بیفته. گفتیم تموم شد، مخصوصا اون اِهن و تُلپ داراش هِره می رفتن واسه ش... حرصم گرفته بود، طوری که دلم می خواس پیداش می کردم با خودم می کشوندمش بلا و دماغشونو می سوزندم. بعدِ یکی دو هفته پیداش شد. نمی دونم چه طوری رد ما رو بو کشیدهبود، ته صف با ترس و لرز می چسبید بهم. طفلکی وضع رقت باری بهم زده بود. کم مونده بود چار چنگولی پنجه بکشه رو خاک و سنگ و خودشو بکشونه دنبال مون. تناش نذاشتم. فکرشو بکن چه مرارتی کشید. خیلی یه واسه پیشی ای که یه عمر تو جای گرم و نرم لنیده! حال شو می فهمیدم. یه خورده از جَنمِ خودم بود. بدیش این بود که پُقی می زد زیر گریه. دستم نیومد واسه چی یکهو خواسته بود بشه گرد آفرید ک.هستان، یه پلنگ مثلا. من احمقم واسه بالا بردن سطح و سطوح معلوماتش، چیز خورش کردم. هی از اون آشغالای کاغذی خریدمو ریختم جلوش تا بپره. عین تشنه ای که رسیده باشه به آب می بلعید. هی ورق وق می چپوند تو زباله دونیِ خوشگل مشگلِ خاکستریش. کم کمَک آبدیه شد و فرز جست می زد رو سنگ و خاک و شد یکی از اون ناجی ها، بعدشم خوردیم به روزای ترق و تروق و ولو شدیم.- یعنی دیگه ندیدیش؟- ...