دانلود پایی که جا ماند
روایتگری حاج حسین یکتا
روایتگری حاج حسین یکتا پیرامون کتاب پایی که جا ماند قسمت اول قسمت دوم قسمت سوم قسمت چهارم قسمت پنجم قسمت ششم قسمت هفتم قسمت هشتم قسمت نهم قسمت دهم
پایی که جاماند
کتاب «پایی که جا ماند» شامل 198 خاطره از سید ناصر حسینی پور است. او در اين کتاب به خاطراتِ اسارتِ چندینسالهاش در اردوگاههای عراقي، میپردازد. نويسندة اين کتاب در حالي كه به عنوان راهنماي گردان 18 شهدا، براي پشتيباني از رزمندگان گردان قاسم بن الحسن(ع) راهي جزيزة مجنون شده بود از ناحية پا زخمي و سپس اسير شد. وی سپس در دوران اسارت، خاطرات روزانهاش را در تکههای کاغذ روزنامه و پاکت سیگار مدون کرده و همزمان با آزادی آنها را در عصاي خود جاسازي كرده و با خود به ایران آورده بود.جالب اینکه حسینی پور کتاب خاطراتش را به ولید فرحان؛ شنکجه گر عراقی خود به خاطر آن همه زیباییهایی که با اعمالش آفریده،تقدیم کرده است. دیدگاه مرتضی سرهنگی در باره کتاب: یک روز وقتی به دفتر کارم رسیدم، نگاهم به میزی افتاد که دو جزوه قطور روی آن گذاشته شده بود، اول ناراحت شدم که در شلوغی کارها، این دیگر چیست؟ بعد از دقایقی آن را ورق زدم و رسیدم به تقدیمیه کتاب، همانجا ماندم و تا چند روز جلوتر نرفتم. وقتی دیدم این کتاب به کسی تقدیم شده که شکنجهگر این آزاده بوده است، اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که این شخص برای اسارتش و به تبع آن برای جنگیدنش معنای عالی قائل بوده است. تا مدتها من و این متن مانده بودیم و به هم نگاه میکردیم تا اینکه خواندن آن را شروع کردم و یک ماه طول کشید. اسارتگاه جایی است که هیچ چیزش باب میل اسیر نیست. یک اسیر باید اولا خودش را با شرایطی که برای غلبه بر او تدارک دیده شده، سازگار کند و در ثانی باید بر آن شرایط نیز غلبه کند. ما در جنگ و اسارت دیدیم که ایرانیان و فرهنگ آنها بر عراقیها غلبه پیدا کرد و باید اذعان کرد که ما اسیرانی داشتیم که بر افسران عراقی تاثیرهای عمیقی گذاشتند.سوره مهر
معرفی کتاب "پایی که جا ماند"
«پایی که جا ماند»، یادداشتهای روزانه سید ناصر حسینیپور از زندانهای مخفی عراق است که انتشارات سورة مهر آن را، در سال 1390، در 768 صفحة مصور، 2500 نسخه، و با قیمت 14000 تومان چاپ کرده است. سید ناصر حسینیپور این کتاب را به گروهبان عراقی، ولید فرحان، سرنگهبان اردوگاه 16 تکریت، که در زمان اسارت، او را بسیار شکنجه و آزار داده، تقدیم کرده است. این کتاب 15 فصل دارد و پایان کتاب به اسناد و عکسها و فهرست اعلام اختصاص دارد. چکیده کتاب : سید ناصر چهارده ساله است که به جبهه میرود و شانزده ساله است که در آخرین روزهای جنگ، در جزیرة مجنون به اسارت عراقیها درمیآید؛ در حالی که دیدهبان است و در واحد اطلاعات فعالیت میکند. وقتی اسیر میشود یک پایش تقریباً قطع شده و به رگ و پوستی بند بوده است. با این حال تصمیم میگیرد در دوره بعد از اسارت باز هم دیدهبان اتفاقات و حوادث باشد، اما این بار بدون دوربین و دکل. او دیدهها و شنیدههایش را، در کاغذهای کوچکی که از حاشیة روزنامهها و کتابهای ارسالی سازمان مجاهدین خلق جمعآوری کرده است، با رمز مینویسد و در لولة عصایش جاسازی میکند. حسینیپور در شهریور سال 1369، در بیمارستان 17 تموز، این یادداشتها را در دفتر کوچک 20 برگی مینویسد و در میان بانداژ پای مجروحش به ایران میآورد. او به روایت اتفاقاتی که در جبهه و دوره اسارت گذرانده، پرداخته است، همچنین به شهادت همرزمانش، رفتار خشونتآمیز عراقیها با اسرای ایرانی و حتی اسیران مجروح از جمله خود او (مثل شلیک دو گلوله به پاهای مجروحش)، عدم رسیدگی به مجروحیت شدید پایش تا جایی که پایش عفونت میکند و کرمها روی همهبدنش به حرکت درمیآیند و نهایتاً عراقیها پایش را قطع میکنند و جلوی پیشرفت عفونت گرفته میشود. او در بازداشتگاههای مختلف مورد ضرب و شتم قرار میگیرد و بازجویی میشود ولی هرگز به عقایدش پشت نمیکند. در آبان ماه سال 1366، در سالگرد شهادت برادرش، سید هدایتالله، میداند که خانواده برای هر دوی آنها مراسم برگزار کردهاند. چند روز مانده به آزادیاش میشنود که بازرسان سازمان صلیب سرخ قرار است برای نامنویسی آنها بیایند! سید ناصر جزو بیست هزار اسیر ایرانی در تکریت است که مفقودالاثر و از حقوق اسیر جنگی بیبهرهاند. روز پنجشنبه 22 شهریور 1369، اتوبوسی سید ناصر و اسرای دیگر را به فرودگاه بغداد میبرد و آنجا سوار هواپیما شده و عازم ایران میشوند. گزیده متن: ص 657: بعدازظهر اطلاع پیدا کردیم قرار است بازرسان سازمان صلیب سرخ جهانی برای ثبتنام ما را ببینند. ثبتنام صلیب سرخ، چند روز مانده به آزادیمان ...
معرفی کتاب:پایی که جا ماند
پرفروشهای شش ماه اول سال سوره مهر در حالی اعلام میشود که در این لیست تمام کتاب ها به حوزه خاطره نگاری دفاع مقدس مربوط میشود؛ کتاب «پایی که جاماند» شامل ۱۹۸ خاطره از سید ناصر حسینی پور است که به تازگی هر شب از شبکه سوم سیما با شکل و شمایل خاصی همراه با تصویر سازی با خاک، توسط نویسنده برای مردم خوانده می شود. حسینی که در پیش از اسارت از ناحیه پا زخمی شدهبود، در دوران اسارت خاطرات روزانهاش را در تکههای کاغذ روزنامه و پاکت سیگار مدون کرده و همزمان با آزادی٬ آنها را در عصای خود جاسازی میکند و به ایران میآورد. این کتاب تاکنون به چاپ چهلم رسیدهاست. کتاب «نورالدین، پسر ایران» نیز روایتگر خاطرات نورالدین عافی است که در شانزده سالگی به جبهه میرود. وی در گردانهای خطشکن لشکر ۳۱ عاشورا به عنوان نیروی آزاد، غواص و فرمانده دسته بوده و بارها مجروح میشود. نور الدین علی رغم جراحات سنگین تا انتهای جبهه میماند. این کتاب نیز به چاپ پنجاه و پنجم رسیدهاست. کتاب«دا» نیز که به چاپ صد و چهل و نهم رسیدهاست، شامل خاطرات سیده زهرا حسینی در نوجوانی از آغاز جنگ تحمیلی و روزهای اشغال خرمشهر میباشد. «لشکر خوبان» چهارمین کتاب پرفروش سال ۱۳۹۲، خاطرات مهدیقلی رضایی رزمنده نیروی اطلاعات است که به روایت زندگی این دسته از رزمندگان در جبهههای جنگ میپردازد. این کتاب نیز که مقام معظم رهبری بر آن یادداشت نوشتهاند، چاپ نهم را تجربه کردهاست. «دختر شینا» خاطرات همسر شهید ستار ابراهیمی نیز از خاطرات ارزشمند همسران شهداست که با قلمی ساده و صمیمی به رشته تحریر درآمدهاست. این کتاب روایتی است از صبوری قدم خیر کنعانی مقدم در برابر مشکلات زندگی و تربیت پنج فرزند به تنهایی. کتاب «دخترشینا» نیز به تازگی به چاپ ششم رسیدهاست. ۱۰ عنوان پرفروش دیگر این ناشر در نیمه اول سال ۱۳۹۲ از این قرارند: «کالکهای خاکی» خاطرات سردار محمدعلی جعفری با تدوین گلعلی بابایی و حسین بهزاد؛ «برای تاریخ میگویم» خاطرات محسن رفیقدوست با تدوین سعید علامیان؛ «شنام» خاطرات خودنوشت کیانوش گلزار راغب، «جادههای سربی» خاطرات احمد سوداگر به کوشش مهدی بهداروند، «فرمانده من» مجموعه خاطرات، «بابانظر» خاطرات محمدحسن نظرنژاد با تدوین مصطفی رحیمی، «ستارههای نبرد هوایی» خاطرات فرماندهان نیروی هوایی با تدوین احمدمهرنیا، «نه آبی، نه خاکی» رمانی به قلم علی مؤذنی، «سالهای بیقرار» خاطرات جواد منصوری با تدوین محسن کاظمی، «کوچه نقاشها» خاطرات ابوالفضل کاظمی نوشته راحله صبوری. این آمار در حالی از سوی ناشر منتشر شده که سوره ...
پایی که جا ماند
جزیره مجنون-جاده خندق دشمن از کنار نیزارها وکانال های روبه رویم هر جنبنده ای را هدف قرار می داد.به وسط جاده که رسیدم بلند شدم و به طرف تیرباری که ده دوازده متر جلوتر بود لنگان لنگان دویدم.عراقی ها به طرفم تیراندازی کردند.وقتی به طرف تیربار می دویدم سالار از کنار نی ها به عراقی ها که توی کانال بودند تیراندازی می کرد.در یک لحظه احساس کردم از سمت راست بدنم کوتاهتر شدم.به زمین افتادم.نگاه کردم ببینم چه شده.از اتفاقی که برایم افتاده بود شوکه شدم.استخوان ساق پای راستم خرد شده بود.گلوله ها بالای قوزک پای راستم اصابت کرده بود.پاشنه و مفصل مچ پایم سالم بود.اما گوشتهای ساق پایم تکه تکه شده بود.حدود هفت هشت سانتی متر از بالای مفصل مچ پایم استخوانهایش خرد شده بود.پاشنه پایم از مقداری پوست و رگ آویزان بود.استخوان های ساق پایم چنان خرد شده بود که پاشنه ی پایم به هر طرفی می چرخید.خونم بند نمی آمد.فکر می کنم وقتی به زمین افتادم عراقی ها خیال کردند کشته شده ام به همین خاطر کمتر به طرفم تیراندازی شد. باورم نمی شد در چنین شرایطی پایم را از دست داده باشم. امروز بیشتر از هر زمان دیگری به پایم نیاز داشتم.در همان لحظه ی اول که تیر خوردم خون از پایم فواره می زد.پوتین ام پر از خون بود..... نگاهم بالای سنگر و جاده بود ببینم کی می رسند.پاشنه ی پای مجروحم را در دست راستم گرفتم با کمکم دست چپم خودم را روی زمین کشیدم و از توی کانال به طرف سنگر کوچکی که ده پانزده متری پشت سرم بود رفتم.دستم پر از خونهای لخته شده بود.سعی کردم تنها اسلحه ی کلاش به زمین افتاده ی یکی از شهدا را پرت کنم داخل آبراه کناری ام... سرگرد دستور می داد جیب هایم را تفتیش کننو.جیب هایم را گشتند چیزی همراهم نبود.ساعت مچی ام توجه یکی از نظامیان را جلب کرد.برای اینکه ساعتم را در آورد باید دستم را باز می کرد. سیم تلفن صحرایی را از دستم باز کرد.نفس راحتی کشیدم.از بس دستهایم را محکم بسته بود جای سیم ها روی دستم کبود شده بود.نظامی ای که جوان تر بود دستم را گرفت تا ساعتم را در آورد.با اشاره دستم بهش فهماندم درش می آرم و می دم بهت...دستش به طرفم دراز بود تا ساعتم را بگیرد.ساعت را که در آوردم انداختمش توی آب...عاقبت این کار را می دانستم.برایم سخت بود ساعت مچی برادر شهیدم روی دست کسانی باشد که قاتلان او بودند..... یکی از عراقی ها که پرچم عراق دستش بودکنار جازه ی یکی از شهدا ایستاد.جنازه از پشت به زمین افتاده بود.نظامی سیاه سوخته ی عراقی کنار جنازه اش ایستاد و یکدفعه چوب پرچم عراق را به پایین جناق سینه ی شهید کوبید.طوری که چوب پرچم درون شکم شهید فرو رفت.آرزو داشتم بمیرم و زنده نباشم.نظامی ...
پایی که جا ماند / قدمی که استوار ماند
تا دست راستش را جلوتر برد تازه یادش افتاد ...بغضش گرفت و اشکش جاری شد ...لبخند حضرت عشق را میدید و زیر لب میگفت:رحم الله عمـــی العبـــــاس!
کتاب پایی که جاماند
دلتان را به «پایی که جا ماند» بسپارید سيد ناصر حسيني، آزاده دفاع مقدس و نويسنده كتاب پايي كه جا ماند : در يكي از آخرين روزهاي جنگ تحميلي عراق عليه ايران (4 تير 1367) در سن 16 سالگي، راهنماي گردان ويژه شهدا در جاده خندق (تنها جاده خاكي جزيره مجنون) بودم. با پاتك نيروهاي عراق و مجروحيت از ناحيه يك پا به مدت 3 شبانهروز در بين 88 نفر از رزمندگان كهكيلويه و بويراحمد كه در همين روز در جنگ نا برابر و در محاصره نيروهاي عراق به شهادت رسيده بودند، به سر بردم و سرانجام به عنوان تنها نيروي اطلاعات و عمليات به اسارت دشمن در آمدم.. سپس توسط سپاه 4 عراق به شهر الميمونه منتقل شدم. از آنجا كه نيروهاي عراقي من را به عنوان پيك شهيد سردار علي هاشمي معرفي كرده بودند، شكنجههاي سختي را متحمل و به خاطر اين اوضاع سخت به ناچار هويت واقعي خود را به عنوان يكي از نيروهاي اطلاعات و عمليات فاش كردم. به دليل قطع پاي مجروحم، حدود يك ماه در بيمارستان الرشيد بغداد به سر بردم. سربازان عراقي كه پس از قبول قطعنامه توسط ايران، حاضر به ادامه جنگ نشده بودند نيز در همين بيمارستان نگهداري ميشدند كه گاهي به گفتوگو با هم ميپرداختيم. پادگان صلاحالدين محلي براي نگهداري مخفيانه حدود 22 هزار اسير مفقودالاثر ايراني بود كه نامشان در فهرست صليب سرخ ثبت نشده بود. در اين پادگان كه در 15 كيلومتري تكريت قرار داشت، از يك اردوگاه 4500 نفري 320 نفر به شهادت رسيدند كه عراق پس از آزادي اسرا، هرگز نپذيرفت كه اين افراد در گروه اسراي ايراني قرار داشتند. بعد از بيمارستان و در روزهاي اسارتم در پادگان صلاحالدين، كتابهاي مرتبط با سازمان مجاهدين خلق را براي مطالعه در اختيار ما قرار ميدادند. من نيز با صفحههاي آخر اين كتابها دفترچه يادداشت درست كرده بودم. همچنين حوادث روزانه را بر اساس تاريخ و با كدگذاري روي كاغذ سيگار و حاشيههاي روزنامههاي القادسيه و الجمهوريه مينوشتم. سپس اين يادداشتها را در يك عصا و اسامي 780 اسير ايراني كمپي كه در آن بودم را در عصاي ديگرم جاسازي كردم. پادگان صلاحالدين محلي براي نگهداري مخفيانه حدود 22 هزار اسير مفقودالاثر ايراني بود كه نامشان در فهرست صليب سرخ ثبت نشده بود. در اين پادگان كه در 15 كيلومتري تكريت قرار داشت، از يك اردوگاه 4500 نفري 320 نفر به شهادت رسيدند كه عراق پس از آزادي اسرا، هرگز نپذيرفت كه اين افراد در گروه اسراي ايراني قرار داشتندقبل از آزادي، 4 روز در بيمارستان 17 تموز (نيروي هوايي عراق) بستري بودم و در اين روزها تمام اين يادداشتها را در دفتر كوچك دستسازم، پاكنويس و در بانداژ پايم مخفي كردم و در روز آزادي ...