دانلود رمان شاه ماهی
شاه ماهی
نام رمان: شاه ماهی نویسند: عاطفه منجزی نشر: علی قیمت: ۰۰۰/۱۵۰ریال تعدادصفحه:۶۶۸ نظرمن: موضوع جدیدوتازه است وکشش فوق العاده ی داستان خواننده رو به خودش جذب می کنه. امیدوارم خوشتون بیاد. خلاصه: داستان در مورد جوانی از نوادگان قاجاره . او با قید ضمانت زنی را که به خاطر چک های همسرش که در یک سانحه هوایی کشته شده به زندان افتاده است را آزاد می کند . او حاضر است تمام مبلغ چک را پرداخت کند به شرط اینکه آن زن به همسری او درآید . حال ماهنوش باید انتخاب کند . میله های زندان یا بند اسارت به کامران افشار ...
دانلود رمان ماهی ها غرق نمیشوند
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون) پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com با تشکر از فاخته.ح عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا . دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
دانلود رمان گرگ و میش برای کامپیوتر
رمان گرگ ومیش
ازدواج اجباری-قسمت اخر
اره خوشگلم خوب شدم-یعنی دیگه از پیشمون نمیری؟-نه فدات شم همیشه پیشتونمبعد انگار چیز مهمی یادش اومده باشه برگشت طرفم و گفت-ابجی عمو کامران مارو برد شهربای اینقدر خوش گذشتصورتشو بوسیدم وگفتم-تنهایی رفتی ؟بدون منناراحت گفت-خوب ابجی تو اون موقع حالت خوب نیود ببخشید-اشکالی نداره فدات شم-خوبی مادر؟برگشتم طرف خاله و گفتم-بهترم ممنونسرشو تکون داد و رو به بقیه گفت-بهتره بریم این دوتا جوونم خستن بهتره برن استراحت کننخواستم اعتراض کنم که گفت-مادر جان تو خسته نیستی ولی این شوهرت و نگاه چشاش سرخه سرخه چند روزه اصلا نخوابیدهبا شرمندگی برگشتم طرف کامران و بهش نگاه کردملبخندی تحویلم داد و رو به خاله گفت-این چه حرفیه تشریف داشته باشین-نه مادر مام بر یم دیگهخودش بلند شد و بقیم پشت سرش بلند شدنباران-بابا میشه من اینجا بمونم؟-نه عزیزم تو دلت برای بابایی تنگ نشده میدونی از کیه بغلت نکردمباران تسلیم شد و چیزی نگفتباباشون که رفتن دوباره اهسته رفتم بالا و روی تخت دراز کشیدمکامرانم دوش گرفت اومد کنارمطوری که بهم فشار وارد نشه بغلم کرد و گردنمو بوسیدچشمام و بستم و تلاش کردم بخوابم ولی خوابم نمیومد از طرفیم کامران کنارم خوابیده بود هر تکون من مساوی بود با بیدار شدنشدلم نمیخواست بیدار بشه عزززیزم معلوم بود خیلی خستس----یک سال بعدامروز باغ کیاناشون دعوت بودیمقرار بود بیان ایران و واسه همیشه اینجا زندگی کننگل پسرم تازه یاد گرفته بود چند قدمی راه برههمه بودن از خانواده من گرفته تا خانواده علی و نوشینآرش با باران بازی میکردمنم کنار خانوما نشسته بودم و مشغول گپ زدن بودیماقایونم مشغول برپا کردن کباب برای نهارهوا توپ توپ بودآرش هنوز چند قدمی نرفته بود که یهووو یه صدایی اومد و آرش افتاد روی زمینسریع از جام بلند شدم و دوییدم طرفش روی زمین دراز کششیده بود و گریه میکرد بغلش کردم و تو بغلم تکونش میدادم-ارم عزیزم هیس مامانی هیچی نیست گریه نکن فدات شمولی صدای گریش اوج میگرفتکامران و بقیم اومدن طرفمونکامران سعی داشت آرش و از بغلم بگیره ولی اون محکم من و گرفته بود و ولم نمیکردداشت خفم میکردرو به کامران گفتم-نمیاد بیخیال شو دیگهبه دماغم چینی دادم و در گوشش اروم گفتم-چقدر بو میدیبا چشای گشاد شده بهم نگاه کردموقع ناهار آرش و رو پای کامران نشوندم و خودمم کنارش نشستمهرکی یه جایی نشسته بود و منظر بود تا پسرا کبابارو بیارنکامران واسم یه تیکه کباب گذاشتولی بوی کباب و کامران باهم پیچید تو بینیم و باعث شد اولین عق و بزنمهمه برگشتن و با تعجب بهم نگاه کردمکامران نزدیکم شد که سریع پسش زدم و دوییدم طرف دستشویی که تو باغ بودحسابی ...
دانلود رمان با من قدم بزن
دانلود رمان با من قدم بزن ! (PDF و موبایل) نام رمان : با من قدم بزن ! نویسنده : niloo j0on کاربر انجمن نودهشتیا حجم کتاب (مگابایت) : ۱٫۷ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ مگابایت (epub) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub تعداد صفحات : ۱۷۶ خلاصه داستان : داستان یه دختر شر به نام شادیه که بخاطر مسئله ای مجبور میشه یه چند ماهی خونه یکی از دوستای پدرش بمونه. توی این چند ماه اتفاقایی براش میوفته که… قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون) پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com با تشکر از niloo j0on عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا . دانلود رمان با من قدم بزن ! برای کامپیوتر (نسخه PDF) دانلود رمان با من قدم بزن ! برای موبایل (نسخه پرنیان) دانلود رمان با من قدم بزن ! برای موبایل (نسخه کتابچه) دانلود رمان با من قدم بزن ! برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
رمان شروع عشق با دعوا(1)
کلیدوانداختمودروبازکردم خونه تاریک بود مثل اینکه کسی خونه نبود ...احتمالامامانویلدامثل همیشه رفتن کرج یابازم بادوستاشون توپاسازاقدم میزنن بدون اینکه خرید کنن.وارد خونه شدم ازراهرو عبورکردمو کلیدبرقوکه درسمت چپ راهرو قرارداشتو فشاردادم چون مرکزی بود کل خونه به غیراز اشپزخونه روشن شدخیلی خسته بودم ازصبح که ساعت 7.30 رفته بودم شرکت تاالان که ساعت9 بود وبرگشته بودم خونه مدام تلفن جواب میدادموقرارارو تنظیم میکردم یه پام تواتاق مدیربودیه پام پشت تلفن قراربودریس شرکت بره امریکا وبرادرزادش بیادبجاش مدیریت کنه که ایشونم فعلا پاریس بودنوبعدازرفتن خان عموی محترمشون جناب رستمی تشریفشون مییاوردن واسه همین امروزشرکت ریخته بود به هم تاهمه چی واسه وروداین شازده پسراماده شه..بگذریم وارد حال شدم بدنم کوفته بودترجیح دادم برم تواتاقموبخوابم ازپله ها که سمت راست بع دازعبورازراهرو بود بالا رفتم اتاق منویلداکنارهم بودواولین اتاق مال من بودواتاق روبه روبه ما واسه مامان وبابابود که بعدازمرگ بابا<مامان به تنهای ازش استفاده میکنه دراتاقوباز کردم لامپوروشن کردم اخیششش هیچی مثل اتاق خودادم نمیشه.یه نگاه به اتاق انداختم همیشه رنگ گلبه ای وسفیددیواراتاق بهم ارامش میداداولین کاری که کردم پنجرروکه روبروی درقرارداشتوبازکردم اوممم به به چقدربوی این گلای رز که دقیقازیراتاق من توباغچه بودن بهم ارامش میدادچقدردلنشینولطیف ای خدایاشکرت ...رفتم سمت کمدم که بافاصله ی مناسب درسمت راست پنجره قرارداشت بعدازعوض کردن لباسم بایه تاپوشلوارسفید رفتم جلوی ایینه موهاموبازکردم ازبس محکم بالاسرم جمعشون میکردم وقتی بازمیشدجریان خون توسرم احساس میکردم رفتم سمت تختم که دقیقا روبه روی کمدم درسمت چپ پنجره بودخودموتالاپی انداختم روش هرکارمیکردم خوابم نمیبرداینم به لطف خستگی زیادبود که بیخوابی زدبودبه سرم سعی کردم به یه چیزفکرکنم تازودخوابم ببره یادحرفای پریا افتادم همکارم بود وتوبخش حسابداری کارمیکرد ..میگفت قبل ازاینکه من اینجااستخدام شم این پسره بقول پریارستمی کوچک به مدت یک ماه مدیربوده وپوست هم روکنده ازبس سخت گیربوده...بایاداوری حرفاش خندم گرفت( -وای یسنا نمیدونی که چقدرسخت گیرپدرصلواتی ولی دیدن داره ها این پسرازبس خوشکلوخوشتیپ باهمه ی بداخلاقیاشوقدبازیاشو مغروربودنش دختران جوان وترشیده ی این شرکت واسش له له میزدن این همین خانم فلاح هست نمیدونی که روزی ده بامیرفت تواتاقش که یه بارش بنده خدا رستمی کفری شد محترمانه شوتش کرد بیرون نبودی ببینی.. چقدرمغروروتقص بود منکه جرات نمیکردم ازده قدمیش عبورکنم ...