دانلود رمان سقوط ازاد برای اندروید

  • دانلود رمان سقوط آزاد مخصوص موبایل

    دانلود رمان سقوط آزاد مخصوص موبایل

    نام کتاب : سقوط آزادنویسنده کتاب : mahtab26 کاربر انجمن نود و هشتیاسبک کتاب : اجتماعی / جنایی / و قطعا عاشقانهزبان کتاب : فارسیساخته شده با نرم افزار : پرنیانقالب کتاب : جارحجم کتاب : 503 کیلو بایتخلاصه داستان  مهرنوش 25 ساله، در ازای قبول یک ماموریت سری، همسایه ی احسان، دندونپزشک و جراح فک و صورت 33 ساله می شه و تمام سعیش رو می کنه تا بتونه از زیر و بم زندگیه آقای دکتر سر در بیاره...!( می دونم که خلاصه ی جذابی نیست... در هر صورت با پیشرویه داستان، خلاصه ی بهتری جایگزین می شه)با تشکر از سایت www.98ia.com   و  mahtab26   عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا . دانلود کتاب



  • رمان پرتو35

    با وسواس عجیبی دست به کمر جلوی کمد ایستاده بودم و داشتم لباس انتخاب می کردم. نمی دونستم چی بپوشم؟! اولین بار بود که باید به عنوان همسرِ عماد توی جمعی می رفتم و عجیب می ترسیدم. از عکس العمل عماد نسبت به لباسم...- چه خبره اینجا ؟!عماد بود با همون لبخندِ همیشگی ...- هیچی !! ...به لباسای که رو تخت تلنبار شده بود نگاهی کرد و گفت:- هیچی؟؟!!!بعدم بلند خندید و گفت:- نمی دونی چی بپوشی؟پوفی کردم و لباسا رو زدم کنار و لبه ی تخت نشستم:- نُچ !!! نمی دونم!!بالا سرم ایستاد و همینجوری که به لباسا زل زده بود گفت:- هممم ..من برات انتخاب کنم؟موهامو از صورتم زدم کنار و با تعجب نگاش کردم. جدی بود و شوخی نمی کرد!! خندم گرفت... برام جالب بود.. برای همین گفتم:- آخه مرد رو چه به لباس انتخاب کردن؟!!یه ابروشو داد بالا و گفت:- اِ ؟؟! اینجوریه ؟؟!! حالا که اینطوره امشب لباست با منه و هرچی من بگم می پوشی!!و بعد خیلی جدی رفت سمت کمد و شروع کرد دونه دونه بررسی لباس ها..چند دقیقه نگذشته بود که گفت:- تو برو بلوز من رو اتو کن ... توی حال نصفه ولش کردم .. تا من دیزاینمو تکمیل کنم!با خنده از جام بلند شدم و گفتم:- جـونِ پری آبرومند باشه..چشم غره ای رفت و گفت:- برو تا نزدم شهیدت کنم!!خنده ی بلندی کردم. رفتم سمت هال ...***خیلی وقت بود که اتوی لباسش تموم شده بود و پشتِ درِ قفل شد ه ی اتاق این پا و اون پا می کردم. ساعت از 7 گذشته بود و حس می کردم دیرمون شده، برای همین در رو این بار باشدت بیشتری زدم و گفتم:- اَاَاَه عماد... برای ملکه الیزابت دوم که لباس انتخاب نمی کنی؟! نکنه خوابیدی؟؟!خنده ای کرد و گفت:- وایسا 2 دقیقه دیگه...دستی تو موهای اتو شده ی لختم کشیدم و تکیه دادم به در...باز داشتم کلافه می شدم و همزمان با اینکه اومدم دوباره به در بکوبم، در باز شد و دوتا چشمِ خندون مشکی جلوم ظاهر شد. بین در و دیوار قرار گرفته بود و می خندید.. ازونا که دلم ضعف می رفت..- دیزاینتون تموم شد ..؟؟!!اَدام رو در آورد و با همون لحن گفت:- بله!! دیزاینمـون تموم شد ....اخمی کردم و گفتم:- خوب پس برو کنار دیگه دیر شد!!سرش رو خم کرد و تو چشمام خیره شد.لبی تر کردم و سرم رو انداختم پایین و آروم با دستم سینش رو هل دادم به عقب...- برو کنار دیگه...- نخوام برم ..؟؟!خندیدم .. آروم ...- برو دیگه...سرجاش وایساده بود و تکون نمی خورد ... هُلش دادم بازم، ولی دریغ از یه سانت ...- می دونی تا نخوام نمی تونی بزنیم کنار!!کلافه گفتم:- خوب بخواه دیگه... خواهــش!!!دستش رو گذاشت زیر چونم و سرم رو بالا گرفت:- میشه نریم؟؟! قول میدم .. بیشتر بهت خوش بگذره...نفس عمیقی کشیدم. تو چشماش نگاه کردم و بدون اینکه دلخورشم، با خنده گفتم:- واسه ی این نرفتن این همه دنبال لباس گشتیم ؟؟؟!!پیشونیم ...

  • روزای بارونی 9

    کاغذ رو توی دستش چند بار زیر و رو کرد، به نظر بد نمی یومد. روزهای شنبه و دوشنبه و سه شنبه کلاس داشت فقط روزی چهار ساعت. کاغذ رو گذاشت لای کلاسورش و زیر لبی گفت:- کاش آراد هم مثل من باشه.سوار ماشین شد و آفتابگیر رو پایین آورد تا بتونه توی آینه خودشو ببینه. همه چیز خوب بود. نه آرایشش قاطی شده بود نه موهاش به هم ریخته بود. مشغول دید زدن خودش بود که در ماشین باز شد و آراد سوار شد:- خوبی خانومم ، اینقدر خودتو نگاه نکن کم می شی!ویولت زیر لب ایشی گفت و گفت:- گرفتی برنامه تو؟- آره ، تموم شد، از اون هفته کلاس داریم. سوئیچو می دی؟ویولت به خاطر خستگی زودتر از آراد از آموزش خارج شده و اومده بود که سوار ماشین بشه، برای همین هم سوئیچ دستش بود. سوئیچ رو گرفت سمت آراد و گفت:- ببینم ...آراد ماشین رو روشن کرد و گفت:- چیو؟- برنامه تو دیگه .- آهان ، نیست دنبالم، گذاشتم توی فایل تو اتاق. - وا! می خواستم ببینم چه روزایی کلاس داری. با چه ترمایی؟- خوب حفظم عزیزم، روزای شنبه، یکشنبه و چهار شنبه. شنبه با ترم اولیا، یکشنبه با ترم هفت، چهارشنبه هم با ترم پنج. ویولت لباشو جمع کرد و گفت:- نمی خوام! چرا اینقدر با من فرق داری؟آراد چرخید به سمتش و گفت:- باز لباتو اونجوری کردی؟! ویولت لباشو غنچه تر کرد و شکلک در آورد. کیف می کرد وقتایی که با این شیطنت هاش آراد رو اذیت می کرد و صداشو در می آورد. آراد زیر لب لا اله الا اللهی گفت و خندید. بعد انگار چیزی یادش اومده باشه گفت:- تو مگه کی کلاس داری استاد؟ویولت که باز یادش به کلاسای متفاوتشون افتاده بود گفت:- شنبه کلاس دارم با ترم سه ... دوشنبه با ترم اولیا ، سه شنبه هم با ترم پنج ... آراد یه تای ابروشو بالا انداخت و گفت:- حداقل شنبه ها با هم هستیم. - آراد بهت گفته باشم اگه این دخترا برات قر و قمیش بیان چاله میدونی می شما! آراد غش غش خندید و گفت:- بعدش چی کار میکنی؟- ترم اولیا و ترم پنجیا با منم کلاس دارن، همه شونو می ندازم!آراد سرشو به نشونه افسوس تکون داد و گفت:- بیچاره ها خبر ندارن خانوم من چه حسود خانومی تشریف داره! - بله! پس چی فکر کردی؟ فکر کردی ما از اون خونواده هاشیم؟ از همون اول می ری می گی ایشون خانوم بنده هستن! بنده صاحاب دارم. هی هم با حلقت بازی می کنی که همه ملتفت بشن.آراد بی طاقت گفت:- حسود می شی دیوونم می کنی. ویولت با ناز گفت:- دوس می داری؟!! آراد کف دستشو گذاشت روی بوق برای ماشین جلویی بوقی کشدار زد و گفت:- بس کن ویو ، بذار سالم برسیم خونه.ویولت دست از شیطنت برداشت، ضبط رو روشن کرد و گفت:- می یای یه سر بریم پیش آراگل؟ دلم برای وروجکش تنگ شده.آراد که خودش هم خیلی دلش برای نوا تنگ شده بود سری تکون داد و گفت:- آره موافقم، ...

  • 13 فرمان برای خانه تکانی

    ● خانه تکانی می زند به کمرت!بدون شک کمر درد بزرگ‌ترین مشکلی است که زنان خانه‌دار هنگام خانه تکانی با آن مواجه می‌شوند. معمولا کمر درد روزهای آغاز سال نو خانم خانه را آزار می‌دهد. جابه جا کردن و یا بلند کردن اجسام سنگین بدون رعایت اصول صحیح، مهم‌ترین عامل ابتلا به کمر درد است که گاه تا آخر عمر فرد‌مبتلا‌‌را‌رنج می‌دهد. در این ایام خانم‌ها فشار مضاعفی به جسم خود‌وارد می‌آورند، در صورتی که با یک برنامه ریزی صحیح می‌توان قدم به قدم تمام امور مربوط به نظافت و تمیز کردن منزل را بدون به خطر انداختن سلامت و تندرستی جسم انجام داد. برای آنکه دچار کمر درد نشوید بهتر است هنگام برداشتن اجسام از روی زمین و یا جابه‌جا کردن آنها، پشت خود را صاف نگه دارید و قوز نکنید بلکه زانوها را خم کرده و برای تحمل وزن جسم به عضلات پای خود تکیه کنید. این کار موجب می شود فشار ناشی از وسایل سنگین به‌جای کمر به مفصل ران منتقل شده و از گرفتگی‌های عضلانی و دردهای ناگهانی عضلات به ویژه کمر جلوگیری‌ ‌شود.همچنین اگر جسم سنگینی را از زمین بلند کرده‌اید، برای چرخش به جهت خاصی، هرگز بالاتنه خود را از محل کمر به آن سمت نچرخانید، بلکه تمام بدن را از محل پاها به آن سمت برگردانید.متخصصان توصیه می‌کنند اشیاء سنگین را به سرعت و با یک حرکت سریع و ناگهانی از روی زمین بلند نکنید. هرگز در حالی که جسم دیگری را توسط یکی از دست‌هایتان بلند کرده‌اید، سعی نکنید با دست دیگر جسم سنگین دیگری را بلند کنید.اگر اصرار دارید هر دو بار را همزمان حمل کنید، ابتدا باری را که در دست دارید زمین بگذارید و سپس هر دو جسم را به طور همزمان و با هم بلند کنید.توصیه می‌شود همیشه به هنگام بلند کردن اجسام سنگین، اول پاها را به اندازه عرض شانه ها باز کنید و بعد جسم مورد نظرتان را بلند کنید. این عمل باعث حفظ تعادل بدن می شود.● خودکشی نکنیدنام بیمارستان لقمان مترادف است با مسمومیت و خودکشی . اما شب عید، زنان خانه‌دار هم از مشتریان پر و پا قرص این بیمارستان می‌شوند. علت آن خودکشی نیست بلکه مسمومیت‌های شدید مواد شوینده است.اغلب‌ ‌مسمومیت‌ها در آستانه نوروز مربوط به مواد شوینده و بهداشتی است. همان موادی که‌ ‌اغلب زنان خانه‌دار برای انجام عملیات خانه تکانی از آن استفاده می‌کنند. ظاهرا‌ ‌زنان به عنوان مدیر امور داخلی منزل بیشترین مسئولیت را در نظافت خانه دارند، شاید‌ ‌به همین دلیل نیز بیشترین موارد مسمومیت مربوط به زنان است. هر چند بیشتر بیماران سرپایی بوده‌اند اما سال گذشته حدود ۹۳ مورد بستری ناشی‌ ‌از مسمومیت مواد شوینده در بیمارستان لقمان ...

  • رمان من هم ازقبولی خداسهمی دارم

    رمان من هم ازقبولی خداسهمی دارم

    نام رمان : من هم از قبولی خدا سهمی دارم نویسنده : س اکبری کاربر انجمن نودهشتیا حجم کتاب : ۳٫۰ (پی دی اف) – ۰٫۳ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۳ (APK) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK تعداد صفحات : ۲۸۹ خلاصه داستان : گاهی باید باشی که ببینی .. باید باشی که بگویم … باید باشی و نیستی… باید باشی و پشتت به من است… درون خاطراتم… پشتت به من است … تو برایم همه چیز بودی … همه نداشته هایم را در نگاه تو می دیدم … نگاهی که برق می زد و صدایی که تا ته قلبم را نوازش می داد… وقتی که دستانت به بارهای مخالف دستانم می خورد دنیا برایم سبز می شد … و حالا نیستی… نیستی که بدانی تمام دنیا زرد نبودنت است و تمام من سیاه ندیدنت…   قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید) پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com     دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB) دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)   قسمتی از متن رمان : روزگار ترسناکی است .اما باغهایش همیشه نوید نسیمی خنک را می دهد……در لابه لای محشر برگهای رقصان……و میان زمزمه های سکوت بی پروای من ، تو ، او …….گوش کن…تاریکی دور شد و در دوران سپیدیهای همین نزدیکی ، رونق امیدهای سیاره های شوق ، رگه های باریک ارغوانی درست کرده و با تار عنکبوتهای آن بالا …آنجا که دیگر دیار ما انسانها نیست ، آنجا که مورچه،ملخ ، مار و شاپرکهای محکوم به مرگ ،آزادانه در خلوتشان می درخشند…آنجا حیات را خواهی یافت . اگر پای من ، تو ، او به سیاره های پر ماسه پایکوبیشان نرسد ….خدا به فریادمان برسد آن سان که همچون جلادان سنگ کوفته مادرزاد ، حس ناب حیات را از نفس بی زبانهای این دیار می گیریم ……..خدایمان پناهمان دهد آن سان که وقت انتقام می رسد………یا حق مسیرم خارهایشان را در نو نگاههای هستی پدیدار کرده و درست زیر برگ سبز درویش بر روی برکه همیشه پر آب خلیج من هستم و قایق ، من هستم و کفش دوزکهای تنها ، من هستم و سایه خدا بر چنارهای کنار برکه ……کاش می شد عکسی گرفت به یادگار ، آن سان که دست خدا کفش دوزک تنها را نوازش می دهد و من در راستای چهره بی فروغم اشکانی می ریزم از مرواریدهای عرش تا گاه گاهی شاپرکها به این دوپای خاکی اعتماد کنند ……رفتم دور شدم از دیار سنگ دلان مجازی تا مسافر خانه های سرخ زهل و اتارد …….تکه های بهشت در آن بالا روح خسته هر موج زده ای را تا نیلو ترین احساس فرشته ها، آزاد می کند ……

  • مجموعه اس ام اس های عاشقانه اسفند ماه ۹۲

    با کسی باش که “تو” را بخواهد نه کسی که تو را “هم” بخواهد . . . . . . اگر کارگردان بودم ، “صدای نفسهایت” موسیقی متن تمام فیلم هایم بود . . . . . . در تمام دارو خانه ها موجود است نرم کننده موی سر نرم کننده پوست دست کاش می شد برای نرم کردن دل تو هم ، نسخه ای گرفت . . . . . . عادت به مسواک زدن ، دندانها را سپید میکند و تکرار هر شب خاطرات ، موها را . . . . . . ﺭﻓﺘﯽ ﺑـﻪ ﻧﺪﺍﺷــﺘــﻪ ﻫﺎﺕ ﺑِﺮﺳﯽ … ﻧﺮﺳﯿﺪﯼ … ﻭﻟﯽ ﺭﻓﺘﻨﺖ ﻣﻨﻮ ﺑـﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾــﻨﺎ ﺭﺳﻮﻧﺪ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺵ ﯾﻪ ﺟـﺎ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺧﻮﺭﺩﯼ ﺑـﯽ ﻣﺼﺮف . . . آغوشِ مهربون ها بخشِ مراقبت های ویژه است . . . . . . ﺑﻪ ﺷﻠﻮﻏﯽ ﺩﻭﺭﻡ ﻧﮕﺎﻩ ﻧﮑﻦ ﺭﻓﯿﻖ پشتم ﺧﯿﻠﯽ ﺧﺎﻟﯿﻪ . . . . . . همه میتونن اسمت رو صدا کنن اما کم هستن کسایی که وقتی اسمت رو صدا میزنن لذت میبری و با تمام وجود دوس داری در جوابشون بگی : جانم . . . . . . تو نیستی خاطراتت ضعیف گیر آورده اند . . . . . . برایت و ان یکاد میخوانم و آیت الکرسی این‌ها هم که نباشند سلامت خواهی ماند ، نگاه عاشق دعاست . . . . . . بغض کرده ام ، این بغض لعنتی با هیچ چیز نمی شکند ! جز با صدای تو ، صدایت را می خواهم هستی ؟ . . . قهوه ، بادام ، شکلات همه تلخی ها را چشیده ام ، هیچکدام قدر نبودنت تلخ نبودند . . . . . . همیشه سخت ترین نقش نمایش به بهترین بازیگر تعلق دارد شاکی سختی های دنیا نباش شاید تو بهترین بازیگر خدا باشی . . . . . . نه هوا خراب است ، نه حواسم پرت است و نه کسی دلم را شکسته ! فقط کمی از من هوای کمی از “تو” را دارد . . . . . . نسیم از من هزاران بوسه گرفت هزاران بوسه بخشدیم به خورشید در آن زندان که زندانبان تو بودی شبی بنیادم از یک بوسه لرزید . . . یه دریاتصور کن بدون آب باشه یه انسان تصورکن غمگین باشه یه شب تصورکن بدون خواب باشی یه بهارتصورکن بدون گل باشه یدونه ام من تصورکن بدون تو . . . دلم شکسته است و هرچه می گردم تکه هایش جور نمی شود مگر می شود به یک عاشق وصله های ناجور چسباند ! . . . نمی خواهم خاطره ی فردایم شوی ! امروز من باش ، حتی لحظه ای . . . . . . از هرچه بهار ، هست بالا دستت بالاست ز هر بهار زیبا دستت هر طرح که در فکر طبیعت باشد آن طرح کلید می خورد با دستت . . . تقویم امسال من باز هم سپید ماند اتفاق ها منتظر تو اند ! . . . تلاش برای زنده کردن یک رابطه از دست رفته مثل اینه که بخوای یه چای سرد شده رو با ریختن آب جوش گرم کنی نه رنگش مثل اول میشه نه طعمش . . . باران سقوط آزاد را تنها برای این به جان میخرد که در زمین پوشش دهد اشک های یک مرد را . . . اس ام اس عاشقانه جملات احساسی جدید چه تقدیر بدیست ، من اینجا بی تو میسوزم و تو آنجا با او میسازی ! . . . روزگار با حواسم Angry Birds بازی میکند ! پرتش ...

  • رمان قرارنبود-23-

    *سه روزی بود که توی خونه حبس شده بودم هیچ خبری نشده بود و منم غر غر کردنم شروع شده بود. می خواستم برم کلاس زبان ... ولی آرتان غدقن کرده بود که تحت هیچ شرایطی نرم از خونه بیرون. نشسته بودم روی کاناپه و مشغول سوهان زدن به ناخنام بود که تلفن زنگ زد ... بی خیال همینطور که ناخنامو فوت می کردم گوشی رو برداشتم و گذاشتم در گوشم: - بله ... - ترسا؟! با شنیدن صدای زنونه سیخ نشستم و گوشیو دو دستی چسبیدم. می ترسیدم حرف بزنم. چند لحظه در سکوت گذشت تا اینکه دوباره گفت: - فکر می کردم زن آرتان باید شجاع تر از این حرفا باشه ... آرتان از هر کسی خوشش نمی یاد ... تو باید خیلی خاص باشی ... - شما ... شما کی هستین؟ - می خوای بگی راجع به من به تو چیزی نگفته؟ اینو که گفت غش غش خندید. یه خنده هیستیریک وحشتناک. یاد آدم بدا توی کارتونا افتادم. یه کم که خندید گفت: - من آرزو ام عزیزم ... معشوقه شوهرت ... معشوقه؟!! می دونستم دروغ می گه میخواست ذهنیت منو نسبت به آرتان خراب کنه. سعی کردم از خودم ضعف نشون ندم. پاهام داشت می لرزید ولی باید با قدرت باهاش حرف می زدم. گفتم: - خب که چی؟! خودتم می دونی که آرتان تو رو پشه هم حساب نمی کنه. دوباره غش غش خندید و گفت: - آرتان باید از خداش باشه که من نگاش کنم ... - حالا که فعلا بر عکس شده و تو از خداته که آرتان نگات کنه ... الانم از زور ضعفت و اینکه دیگه دستت به جایی بند نیست می خوای منو اذیت کنی ... تو روانی هستی. دادش بلند شد: - خفه شووووو ... دختره سلیطه ... اگه خیلی تریپ شجاعت داری پاشو همین الان بیا روی پشت بوم ... پشت بوم؟! یعنی الان روی پشت بوم ما بود؟ وای خدایا خودمو به خودت می سپارم. وقتی سکوتمو دید گفت: - اگه اونقدر شوهرت برات عزیز هست که براش فداکاری کنی پاشو بیا ... وگرنه مطمئن باش بعد از تو می رم سراغ آرتان ... تو رفتی توی خونه درو بستی ... شوهرت که آزاده ... بلایی که می خواستم سر تو بیارمو سر اون می یارم ... شک نکن! صداش اینقدر جدی بود که مو به تنم سیخ شد. خدایا این چی می گفت؟ نکنه جدی جدی بخواد بلایی سر آرتان بیاره؟ صدای انکرالاصواتش دوباره بلند شد: - آرتان یا باید مال من باشه یا باید بمیره ... بمیره! بمیره! آرتان؟ از تصور اینکه آرتان یه روزی نباشه اشک به چشمم هجوم آورد. نه ... آرتان باید بمونه. باید بمونه ... با صدای تحلیل رفته گفتم: - با من چی کار داری؟! - می خوام باهات حرف بزنم ... نترس کوچولو ... می خوام باهات قرار بذارم ... سکوت کردم. چه کاری درست بود؟! باید می رفتم؟ اگه می رفتم ممکن بود بلایی سرم بیاره ... ولی اگه هم نمی رفتم ممکن بود یه بلایی سر آرتان ... نه! مصمم گفتم: - الان می یام ... - آفرین دختر خوب ... ولی خوب گوش کن بهت چی می گم ... مبادا به آرتان خبر بدیا ... وگرنه ...