دانلود رمان روزهای بارانی
رمان روزهای بارانی
نام کتاب : روزهای بارانی نویسنده : مریم هاشمی خلاصه داستان : قدم میزدم و چیزی از اطرافم رو حس نمی کردم ، سرم پایین ، نگام به زمین و فکرم تو آسمونا بود…ریختن برگای زرد و نارنجی بھم نشون می دادن که پاییز از راه رسیده… لبخند محوی رو لبام نقش بست.سرمو تکونی دادم و قدم بعدی رو آروم برداشتم برای یه لحظه پشت سرم رو نگاھی کردم تازه فھمیدم چقدر ازش دور شدم… نفسی کشیدم و به راھم ادامه دادم ، رسیدم به ھمونجا ھمون نیمکت چوبی داخل پارک که رو به استخر مرغابی ھا بود…. میخواستم از اول ھمه چیز رو دوباره برای خودم یادآوری کنم … خورشید غروب کرده بود ، نشستم و کیف کوچیک خاکی رنگم رو سمت دیگه ی نیمکت گذاشتم. ھوا سرد بود، سوز باد گونه ھامو قرمز می کرد ، شال رو بیشتر دور صورتم پیچیدم و دستامو به ھم می سابیدم ، نگاھم به مرغابی ھای سفید خاکستری بود… طبق عادت ھمیشگی ، عصرھا به ھمین پارک اومدم… تنھایی رو خیلی دوست داشتم ، چه تو خونه ،چه دانشگاه و خلاصه ھر جای دیگه دوست داشتم تنھا باشم… دختری بودم که از قشر تقریبا مرفه جامعه به حساب می اومدم . سال اول دانشگاه بود وخیلی خوشحال بودم اما امان از تنهایی... پسوردش:www.98ia.comمنبعش هم خود 98 تاییدانلودرمان روزهای بارونی
دانلود رمان روزهای بارانی
نام کتاب:روز های بارانی نویسنده:هما پور اصفهانیتعداد صفحات:1959منبع رمان:سایت نودوهشتیا دانلود بافرمت جار
روزای بارانی 3
- در ماشین رو قفل کردی آرشاویر؟آرشاویر سوئیچ ماشین رو توی جیبش فرو کرد و گفت:- آره عزیزم ... بعد خودش رو به توسکا که بالای پله ها منتظرش ایستاده بود رسوند دستشو انداخت دور شونه اش و گفت:- موافقی یه کم توی حیاط بشینیم؟توسکا نگاهی به دور تا دور حیاط بزرگشون انداخت و گفت:- این وقت شب؟- تازه ساعت یکه! فردا هم که جمعه است!- باشه عزیزم ، بذار لباس عوض کنم می یام ...بعد از رفتن توسکا، آرشاویر خودش رو روی صندلی های فلزی که کنار استخر کوچیکشون توی حیاط گذاشته بودن ولو کرد و به آسمون پر ستاره و شفاف خیره شد ... چقدر ته دلش احساس آرامش داشت، لمس بودن توسکا کنارش براش از هر چیزی توی این دنیا با ارزش تر و زیبا تر بود ... با حس دستای اون دور شونه اش چشماشو با لذت بست ... دستاشو نرم نوازش کرد و زمزمه وار گفت:- عشق من ...توسکا خم شد دم گوشش و پچ پچ وار گفت:- دنیای من!- خیلی دوستت دارم توسکا ...توسکا خودشو کنار کشید روی صندلی کنار آرشاویر نشست و با لبخند گفت:- مثلاً چند تا؟ - مثل نداره عزیزم!توسکا خندید ... پای راستشو روی پای چپش انداخت و گفت:- آرشاویر ...- جون دلم؟- امشب دلم یه چیزی خواست ...- چی؟- دیدی چقدر آترین نازه؟- آره خیلی ... خدا به بابا و مامانش ببخشتش!- دلم براش ضعف می ره بعضی وقتا ...- از بس خوشگله!- آرشاویر ...- جونم؟!- منم دلم می خواد ...آرشاویر بهت زده به توسکا خیره شد ... حقیقتش این بود که توسکا داشت حرف دل اونو می زد ... اما خودش تا یه حال جرئت نکرده بود چنین چیزی رو از توسکا بخواد ... خوب میدونست که توسکا چقدر مشغله داره! نمی خواست به مشغله هاش اضافه کنه ... توسکا با ناراحتی گفت:- چرا اینجوری نگام می کنی؟بهت توی صورت آرشاویر تبدیل به خنده شد و گفت:- به خدا عاشقتم! من از خدامه!توسکا با سرخوشی دستاشو به هم کوبید و گفت:- آخ جون! همه اش می ترسیدم قبول نکنی ... یا اینکه ... هیچی!آرشاویر با کنجکاوی گفت:- یا اینکه چی؟ توسکا می ترسید حرف دلش رو بزنه ... شروع کرد به من من کردن ... آرشاویر فهمید باز یه جا یه خبریه ... خیلی وقت بود که درک می کرد توسکا تا چه حد نگران برگشت بیماریشه و چقدر مراعاتش رو می کنه! خودش هم از این جریان رنج می برد اما کاری از دستش بر نمی یومد! اهی کشید و گفت:- بگو توسکا ... بگو آروم جونم!توسکا آروم شد ، لبخندی زد و گفت:- می ترسیدم به بچه ات حسادت کنی ... قلب آرشاویر لرزید ... خودش هم به این قضیه فکر کرده بود ... با خودخواهی تموم همه محبت توسکا رو برای خودش می خواست ... اما چاره ای نبود ... باید کم کم با این مسائل کنار می یومد ... سعی کرد لبخند بزنه:- اگه بینمون فرق نذاری که حسودی نمی کنم خوشگل من ... توسکا موهای فرش رو از توی صورتش کنار زد و گفت:- خیلی آقایی!آرشاویر ...
دانلود رمان شبهای گراند هتل برای موبایل
نام کتاب : شبهای گراند هتل نویسنده : مهناز سید جواد جواهری خلاصه داستان : داستان این کتاب در زمان های قدیم اتفاق می افتد ، پریوش زن خواننده ای است که در آستانه ی پیری زندگینامه خود را برای تهیه فیلمی به رشته ی تحریر در می آورد. او در دوران کودکی مادر خود را از دست داده و با پدر عیاش و مستبد خود و نامادری اش زندگی می کند. به اجبار پدر تن به ازدواجی اجباری می دهد و .. قالب کتاب : Jar پسورد : www.98ia.com
دانلود رمان نجوای شیطان برای کامپیوتر و موبایل و آندروید
نام رمان : نجوای شیطان نویسنده : سپیده فرهادی کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه داستان : می گویند مرا آفریدند از استخوان دنده چپ مردی به نام آدمحوایم نامیدند یعنی زندگی ، تا در کنار آدم یعنی انسان همراه و هصدا باشممیگویند میوه سیب را من خوردم ، شاید هم گندم را و مرا به نزول انسان از بهشت محکوم می نمایندبعد از خوردن گندم و یا شاید سیب ، چشمان شان باز گردید مرا دیدندمرا در برگ ها پیچیدند مرا پیچیدند در برگ ها ، تا شاید راه نجاتی را از معصیتم پیدا کنندنسل انسان زاده منستمن … حوا … فریب خورده شیطان قالب کتاب : PDF وJAR و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
دانلود رمان واهمه ی با تو نبودن (ادامه مرثیه ی عشق) برای کامپیوتر و موبایل
نام کتاب : واهمه ی با تو نبودن نویسنده : ترنم بهار کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه داستان : داستان درباره ی زندگی یهدا همون دختر پر شر و شور گذشته است … اما با ضربه ای که توی سه سال پیش بهش وارد شده دیگه اون طراوت گذشته رو نداره … اما داره سعی می کنه که باز بشه همون دختر قبلی و تا حدودی موفق هم میشه . همه فکر می کنن اون خوب شده در صورتی که تنها خودش از زخم عمیق روحش خبر داره و کسی از گریه های شبونه اش با خبر نیست ..سعی داره برای فرار از زندگی یکنواختش خودشو مشغول کنه تا کمتر به یوسف فکر کنه و توی یه شرکت استخدام میشه و این سراغاز فصلی جدید از زندگی یهداست … فصلی از جنس خیانت ، جنایت ، شراکت و در آخر عشـــــق … عشقی که معلوم نیست یهدا اونو می پذیره یا نه…. قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) دانلود کتاب برای کامپیوتر