دانلود رمان التماس
رمان دستان پر التماس - 2
بالاخره امروز به بخش منتقل میشم چند روز تو ای سی یو مواظبم بودن هرگز یادم نمیره وقتی بهوش اومدم و فهمیدم زنده م چقدر خوشحال شدمگریه های ذوق مامان شادی باربد حتی چند قطره اشکی که بابا یواشکی ریخت اما من دیدم ….نیلوفر اومد با احمد اقا نوید وشقایق و….عمو اردلان وخانمش …وتنها دایم که سنش زیاد بود وتنها بود خانمش مرده بود بچه هاشم خارج بودن ….اینقدر عزیز شده بودم همه مواظبم بودن قرار بود چند روز بمونم وبعد مرخص بشم ….حوصله بیمارستانو نداشتم خیلی ناراحت شدم مثل اینکه نازنین رو که دفن کردن مامانشون رفتن ….شوهرش خیلی داغون بوده ….چند روز گذشت دکتر اطمینان داد همه چیز عالیه ومنو به زودی مرخص میکنه ….بالاخره وارد خونه شدم دکتر برام رژیم غذایی نوشته هر روز باید پیاده روی کنم استرس و هیجان ممنوع دانشگاه فعلا ممنوعچند تا از بچه های دانشگاه یک روز دیدنم اومدن ومن خوشحال شدم ….دو ماه بعد :بهتر شده بودم و الان دیگه زیاد استراحت نمیکردم دیگه مامان غمی نداشت …تنها مشکلش زن دادن باربد بود که زیر بار نمیرفت ….منم کلی اذیتش میکردمو میخندیدم ….دانشگاه هم شروع شد ومیرفتم تا اینکه یک روز بابا گفت باید برای تشکر بریم پیش خانواده نازنین …گفت ما رفتیم اما تو هم باید بری ….خلاصه قرار شد بریم خونه پدر ومادر نازنین ….اماده شدم مانتو مشکی شلوار مشکی شال مشکی اره باید به احترام نازنین مشکی میپوشیدم ….درسته چهلمش تموم شده اما من نتونستم شرکت کنم ….تو دلم گفتم نازنین کمکم کن میخوام با خانوادت روبه رو بشم ….از روزی که قلبمو عمل کردم گاهی تو تنهایی با نازنین حرف میزدم ….دلم میخواست از زندگیش بفهمم ….با ماشین بابا اومدیم فقط من وبابا ومامان …باربد کار داشت نتونست بیاد ….به یک خونه رسیدیم معلوم بود بافت قدیمی داره شاخه های درخت از داخل خونه توی کوچه اومده بودزنگ زدیم که اقایی باصدای جوان گفت کیه …بابا گفت سلام دکتر جاوید هستم حاج اقا هستندر با صدای تیکی باز شد قلبم تند تند میزد دستمو روش گذاشتمو وگفتم اروم باش ….وارد شدیم حیات باصفایی بود با یک حوض بزرگ که خالی بوددر خونه باز شد خانمی با چادر اومد مامان اروم گفت مادر نازنینهتا ما رو دید سلام کرد چشمش به من که افتاد گریه از چشماش ریخت نزدیکش شدم خیلی دلم میخواست بغلش کنم ….منو بغل کرد قلبم اروم شد صداش اومد بوی نازنینمو میدیدلم براشون گرفت مگه نازنین چندسالش بود ….داخل شدیم ….بابای نازنین هم یک مرد مسن بود با قیافه مهربون منو که دید گفت خوبی دخترم ….تشکر کردم ودر اخر برادر نازنین حدودا 40 ساله بود یک بچه هم بغلش بود ….دخترش بود هستی 5 سالش بود وناز خوابیده بود تو بغل ...
شکلک دلشسکتگی و التماس
دانلود رمان خودکشی عاشقانه لعنتی
دانلود رمان خودکشی عاشقانه لعنتی برای موبایل(جاوا،اندروید،ایفون،تبلت،ایپد،pdf) نوشته hurieh کاربر انجمن نودهشتیا خلاصه : حسنا دختریه که از اول زندگی توی ناز و نعمت بوده اما دنیاس دیگه چرخ زمونه می چرخه و حسنا زندگیش از عرش به فرش می رسه و کلا مجبور می شه رو پای خودش بایسته (ایول دختر!) تو همه ی سالهای زندگیش کم نمی آره اما با یه کار باباش صبرش تموم می شه و دست به خودکشی می زنه اما تازه ماجرا شروع می شه…. پایان خوش jar مستقیم ۱۲۴۷ صفحه jar غیر مستقیم pdf مستقیم ۳۳۶ صفحه pdf مستقیم زیپ apkمستقیم»اندروید،تبلت epubمستقیم»ایپد،ایفون،تبلت منبع : خودکشی عاشقانه | hurieh کاربر انجمن نودهشتیامنبع:نگاه دانلود
دانلود رمان تکیه گاهم باش (جاوا ،آندروید،تبلت و pdf)
قسمتی از این رمان زیبا: ـ معني اون ايميل چيه ؟رژان تازه متوجه قضيه شد و همه چيز را فهميد . با خودش زمزمه كرد "پس بالاخره خوندش" ـ با تو ام چرا ساكتي ؟ اون حرفا چه معني داره ؟ رژان كه ديد ديگر نمي تواند سكوت كند با بغض گفت : ـ يعني درك اون كلمات اينقدر برات سخته ؟!راستين دستانش را از هم باز كرد و گفت : آره ...آره تو بگو تا بفهمم . ـ برو يه دور ديگه بخون حتماً اينبار مي فهمي . خواست بره كه او مچ دستش را گرفت و نگه ش داشت . ـ كجا مي ري ؟بمون جواب منو بده . تو فكر كن من اونو پاك كردم . يه بار خودت بگو تا باور كنم كه اشتباه كردم . رژان پوزخند عصبي اي زد و گفت : اگر دوست نداري باور كني خب چرا اينقدر خودت رو عذاب مي دي ؟ راستين دست او را رها كرد و با ناباوري در حالي كه صدايش به زحمت شنيده مي شد گفت : پس حقيقت داره ؟رژان كه اشك هايش جاري شده بود با لحن تلخي گفت : آره . ... آره حقيقت داره ...اين كه من دوست دارم و تو تمام اين سال فقط داشتي به من ترحم مي كردي غافل از اينكه منو روز به روز بيشتر به خودت وابسته مي كردي .... تو برام يه سراب بودي و هستي .... ديگه همه چيز تموم شد ... چه فرقي به حالت مي كنه ؟راستين حال بدي داشت . عرق سردي روي پوستش نشست . نمي توانست باور كند . چشمانش را بست و با خود زمزمه كرد "اين امكان نداره ... نه امكان نداره"ـ چرا اين حقيقت تلخي هست كه هر دومون بايد باورش كنيم . من باورش كردم اما تو ....و به هق هق افتاد . راستين چند قدم سويش رفت و با التماس گفت: خواهش مي كنم رژان ... با من بازي نكن ...چه طور امكان داره ... هيچ مي فهمي داري چي مي گي ؟ ... خواهش مي كنم گريه نكن . به من جواب بده . رژان گريه اش را قطع كرد و گفت : ـ اينقدر برات عجيب و باور نكردنيه ؟راستين ناباورسرش را به طرفين تكان داد و گفت : من اصلاً هيچ وقت فكرشم نمي كردم ... كه تو... تو منو ... نتوانست جمله اش را كامل كند بعد مكثي گفت : چه طور مي تونی؟ چرا راستين ؟ چرا فكر مي كني اين موضوع اينقدر غير منطقي هست ؟ اينكه من دوست دارم رو مي گم . تو حتي مي ترسي به زبون بياري ...راستين دستش را مشت كرد و گفت : هيچ مي فهمي من چند سال از تو بزرگترم ؟ اگر بهش فكر نكردي الان فكر كن . و با لحن كوبنده اي گفت : دوازده سال .... مي فهمي ؟ـ آره تو راست مي گي ... من اين چيزها رو نمي فهمم ... من فقط اون احساس قوي اي كه تو تمام وجودم رشد كرده رو مي فهمم ... دانلود برای جاوا دانلود برای آندروید دانلود برایpdf دانلود برای تبلت و آیفون
رمان نوشناز
قسمتی از این رمان زیبا: من: نه اونقدا منطقي نيست بعدم من ازش خوشم نمياد يعني بدمم نميادا اصلا بهش حسي ندارم... ديشب قصدم رفتن نبود يکم اذيتش کردم... اما اگه ميديدش موي لختش ريخته بود يه گوشه پيشونيش تو چشماي مشکيش التماس بيداد مي کرد منم دلم سوخت ديگه... شبنم: واي واي چه جور دلت اومد بزني تو اون لباي صورتي و قلوه ايش... ببخشيدا مي دونم شوهر تو اما عجب لبايي داره جاي برادري لباش خوردنيه... من: خاک تو سرت يعني تو لباي برادرت و مي خوري مثال بود زدي؟ شبنم: خوب بابا توام راستي شونه هاش چه جور دلت مياد از اون شونه هاش بگذري واي بهش بگو لباسش و در بياره بههدش سرت و بزار رو يه سمت شونش دستتم رو اون يکي شونش اونم موهات و نوازش کنه،اوخي چه رويايي... من: وايييي شبنم چقدر رويايي هستي تو... اصلا مال خودت مي خوام چه کارش کنم... شبنم: بي احساس... من: آره من از دو سال پيش بي احساس شدم، شدم عين سنگ... شبنم: يعني الان سنگي؟ اگه دستت و ببرم دردت نمياد؟ من: چشام شد 6 تا.... واي شبنم چه ربطي داره؟ شبنم: با فعل ربطي ربطش ميدم... خواستم يکم ساده بازي در بيارم... آخه شنيدم اون ور آبيا خيلي ساده هستن... منم که اونوري.... من: واي شبنم تر و خدا بسّه... به شايان که چيزي نگفتي؟ شبنم: چرا رفتم خونه زدم پس کلش که ديگه بدون من حق نداره با تو بره دَدَر دودور... من: بي ادب اين چه طرز حرف زدنه.... دانلود برای جاوا دانلود برای آندروید دانلود برای pdf دانلود برای آیفون و تبلت
دانلود رمان دنیا همان یک لحظه بود | Artmis69 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل)
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید) پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com با تشکر از Artmis69 عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا . دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB) دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
26به دنبال هم
سرمو انداختم پایین و به شکمم خیره شدم سه ماه گذشته بود دستمو گذاشتم روشو گفتم:مامان جونم بابات الان میرسه خیلی وقت بود شاممو درست کرده بودم اما چرا امشب بهراد دیر کرده طول و عرض پذیراایی رو چند بار طی کردم واااایصدای زنگ در خونه بلند شد به سرعت به سمت در دویدم درو باز کردم با دیدن بهراد دستمو گذاشتم رو دهنم که صدایجیغمو خفه کنم دستشو گرفته بود به پهلوش چاقو خرده بود کمکش کردم و اوردمش داخل:بهراااد؟بهرادد چیشده؟تورو خدا حرف بزننفس نفس میزد:هییس هییسسس ا..اوا.. پاشو حاضرر شو با چشمای اشکیم بهش نگاه کردم: دستتو بردار ببینم با توامسعی کرد اروم باشه:لازم نیست کاری که.. گف..تمو...ب..کنتند تند سر تکون دادم رفتم سمت تلفن شماره ی ارسامو گرفتم صداش تو گوشی پیچید:جانم ابجیه گلم ؟بغضم ترکیید:الوووو ارس....اااام تووورووو خدا بیا من نمیدونم باید چی کااار کنم(با جیغ)دادش بلند شد:اوااا چی شده؟اوااااامیرم بیمارستان الزهرا بیا ارساااااام جون مامان سریع بیامنتظر جواب نشدم تلفنو قطع کردم وسریع حاضر شدم بهراد بلند شد و دستشو گذاشت رو شونه م با هزارر بدبختی خودمو به اسانسور رسوندم در ماشینو باز کردم و کمکش کردم بشینه پشت فرمون به سرعت نور گاز میدادم دیدم چشاش بستس داد زدم بهرااد بهرااااااااد تورو خداااا و همونطور با گریه فریاد زدم: یااا علی خودتتتت کمک کن سریع پارک کردم و دویدم سمت نگهبانیی :اقااا اقااا توروو خدااا کمک کنییین توروو خدااا شوهررممجیغایی که میکشیدم دست خودم نبود بهرادو گذاشتن رو برانکارد و با سرعت رفتن منم دنبالشون میدویدم دکتر نگهم داشت شما اینجا باشین_با چشمای اشکیم بهش التماس کردم:نه نهه منم باید باشمارسام از دوور اومدد:او اوا چی شده ابجیی؟پریدم بغلش:ارسااام بهراااد چاقو خورده تورو خدا بگو بزارن برم تو .تورو خدا و با التماس بهش نگاه کردم_ههییس ارووم باش به فکر این بچه باش اروم اروم بیا بشین اینجاروی صندلی که اشاره کرده بود نشستم لیوان ابی طرفم گرفت بخور ابجی دو تا قلوپ اب خوردم دکتر اومد بیرون رفتم سمتش:چی شد دکتر؟_شما همسرشونین؟_بله بله_چیزی نبود چند تا بخیه میخواد که دارن انجام میدننفس عمیقی کشیدم زیر لب گفتم:خدایا شکرت ممنونمدکتر از ما دور شد ارسام اومد سمتم:اروم شدی؟نگاش کردم:به مامان اینا چی گفتی؟_هیچی گفتم یکی از بچه ها زنگ زده کارم داره_مرسی ارسامدوباره شوخیش گل کرد زل زد به شکمم:عزیز دل دایی چه طورهه؟بعد اخم کرد و گفت:به خواهر زاده م میرسی یا نه؟ها ؟ها؟_ااا ارسام تو بروو خونه منم با بهراد.._لازم نکرده با هم میریمدکتر اومد بیرون:خانوم اگه میخوایین میتونین ببینینشونبه سرعت به سمت اتاق ...
دانلود رمان همه سهم دنیا رو ازم بگیر (در تمنای توام ۲) | رویا رستمی کاربر نودهشتیا
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید) پسورد : www.98ia.com منبع : wWw.98iA.Com با تشکر از رویا رستمی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا . دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB) دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)