دانلود رمانهای هما پور اصفهان
جدال پرتمنا-هما پور اصفهانی
جدال پرتمنا.......هماپوراصفهانی جلوی آینه تند تند موهامو با یه دست کردم تو و با اون دستم سعی کردم کلاسورم رو زیر بغلم نگه دارم ... از زور هیجان داشتم خفه می شدم ... موهای بلوطی رنگم مدام از زیر دستم فرار می کردن و باز می افتادن بیرون ... با حرص گفتم:- مثل موی گربه! آخرم همین روز اولی اخطار می گیرم ...داشت دیرم می شد ... زدم از خونه بیرون ... خدا رو شکر که مامی رفته بود با دوستاش باغ پاپا هم نبود ... تکلیف وارنا هم که مشخص بود دیگه ... همیشه خونه خودش بود ... ما رو آدم هم حساب نمی کرد ... مانتوی بلند سورمه ای پوشیده بودم با مقنعه مشکی و شلوار تنگ مشکی ... کفش های عروسکی مشکی و سورمه ای و کیف کوله پشتی جین ... سوئیچ ماشینمو برداشتم و از در زدم بیرون ... گل خوشگلم وسط حیاط پارک شده بود ... پاپا برای قبولیم توی دانشگاه خریده بود ... وارنا هم از همون روزی که گرفتمش اینقدر باهام کار کرد که الان یه پا راننده شده بودم ... نشستم پشت فرمون و در رو با ریموت باز کردم ... صدای زنگ موبایلم بلند شد ... گوشی رو از توی کوله ام در آوردم و راه افتادم ... اسم آرسن افتاده بود روی گوشی ... پسر دوست پاپا، آقای سرکیسیان ... گوشی رو گذاشتم در گوشم و گفتم:- به به آرسن به سلامت باد ... چطوری برادر؟خندید و گفت:- شیطون دانشجو در چه حاله؟- ساعت سه و نیم ظهر زنگ زدی حالمو بپرسی؟- ای بابا ... ما رو باش زنگ زدیم یه کم بهت روحیه بدیم خانوم خوشگله ...- کوفت! می دونی بدم می یاد از این کلمه هی بگو ...- خوب بگم جوجه اردک زشت راحت میشی؟ هر چند که واقعا هم مثل جوجه اردک زشت می مونی ... یادته بچه بودی رنگ زغال بودی؟ خدا رو شکر بزرگ شدی یه کم رنگ عوض کردی ...همینطور تند تند داشت می گفت و می رفت ... داد زدم:- بمیری آرسن ... حالا خودت خوبی که رنگ ماستی؟ اونم ماست پگاه! هم شله ... هم سفید و بی ریخت ... خندید و گفت:- خب بابا ... سفید سفید صد تومن ... خیالت راحت شد؟- بلی ...- بلی گفتنت رو بخورم ...- هوی آرسن ... باز چشم عمو لئون رو دور دیدی بلبل شدیا ...غش غش خندید و گفت:- کجایی؟- اگه بذاری تو راه دانشگاه ...- اووووف ... ساعت چهار کلاس داریا ... چه دل گنده ای تو!- خودتی ... خوب قطع کن تا من بتونم این پای چلاق رو بچلونم روی گاز ...- برو بابا فقط خواستم بهت انرژی مثبت بدم ... نری اون دانشگاه رو بذاری روی سرتا ... ویولت! اینجا ایرانه ... حواستو جمع کن که مثل من نشی ...- تقصیر خودته! می خواستی خالکوبی نکنی قد گوزن روی بازوت بعدم با رکابی بری دانشگاه ... تازه وقتی هم بهت گیر دادن زبون درازی کردی ... خندید و گفت:- ای بابا ... رکابی چیه ... تی شرت بود ...- حرف بیخود نزن آرسن ... خودم دیدم ... یه نیم وجب آستین که بیشتر نداشت ...بازم خندید و گفت:- برو دختر ... برو که حالا منو ...
روزای بارونی هما پور
رمان روزای بارونی هما پوراصفهانی نوامبر 11, 2013دستهبندی نشدهرمان روزای بارونی هما پوراصفهانی ویرایش روزای بارونی هما پوراصفهانی سلام به همه ی کاربران عزیز وبسایت وحید بلاگ تونستیم بلاخره رمانهای زیبائی از جمله رمان روزهای بارونی راواسه خواندن بر روی موبایل و درخواستی رو براتون آماده کردم که به درخواست یکی از کاربرای عزیز سایت هستش خب توضیحات درباره رمان : نام رمان : روزای بارونی نویسنده : هما پور اصفهانی خلاصه : این رمان کمی متفاوت هستش و شخصیت های رمان گلچینی از شخصیت ها و زوج های رمان های قبلی هما پور اصفهانی هستن رمانی مختلط از آرتان و ترسا ، نیما و طرلان ( قرار نبود ۲ ) توسکا و آرشاویر ، احسان و طناز ( توسکا ۲ ) آراد و ویولت ( جدال پر تمنا ۲ ) … همه شخصیت ها با هم روزای بارونی رو می سازن … خوب امروز رمان زیبا وپرطرفدار روزای بارونی رو برای دانلود گزوشتم برای اولین بار ساخته شده توسط خودمون پس حتما این رمان رو دانلود کنین رمان روزای بارونی هما پوراصفهانی بخشی از متن رمان: روزایی که برای هر کسی که ذره ای احساس داشته باشه همراه با لذته … گاهی می تونه برای همون افراد سرشار از درد باشه … درد نبودن کسی که یه روزی بوده … یا درد تنهایی و نبودن هیچکس! روزایی که هر کسی توی هر ادبیاتی ازش به عنوان غم استفاده می کنه و تنهایی … همه می گن ابرا کنار می رن و خورشید یه روز در می یاد … شاید باید به این رمان هم همینطور نگاه کرد … روزای بارونی … بازی سرنوشته … امتحان پس دادن بنده هاست … خدا عاشقا رو دوست داره و گاهی تصمیم می گیره ببینه چند مرده حلاجن … وقتی قراره عاشقا ترفیع بگیرن باید از یه امتحان سخت عبور کنن … یا اونقدر عاشقن که از این امتحان سر بلند می یان بیرون و می رن مرحله بعد … یعنی عاشق تر می شن … و پیش خدا عزیز تر … یا اینکه … سقوط می کنن! عشق رو رها می کنن و تنهایی رو انتخاب می کنن … اون مجازاتیه که خدا براشون در نظر گرفته … این رمان می خواد به همه عاشقا بگه ، صبور باشین ، طاقت داشته باشین ، به هم فرصت بدین ، با هم باشین! اینجوری از اون امتحان سر بلند بیرون می یاین … وگرنه سزاتون سقوطه! کف هر دو دستش رو روی کاپوت ماشین گذاشت و نفس نفس زد … فریاد هایی که کشیده بود و قطراه های بارون آتیش درونش رو کمی خاموش کرده بودن … مشتش رو کوبید روی کاپوت … غرورش له شده بود … راه افتاد که سوار ماشین بشه … تصمیم داشت شب رو توی مطبش بخوابه … هنوز در ماشین رو باز نکرده که یه دفعه مغزش جرقه زد … سر جا خشک شد … یاد پسرک گلفروش افتاد … گلای مریم!!! گلای مریم له شده تو ماشین ترسا … ذهنش برگشت به عقب … صدای ...
رمان جدال پرتمنا 1
جلوی آینه تند تند موهامو با یه دست کردم تو و با اون دستم سعی کردم کلاسورم رو زیر بغلم نگه دارم ... از زور هیجان داشتم خفه می شدم ... موهای بلوطی رنگم مدام از زیر دستم فرار می کردن و باز می افتادن بیرون ... با حرص گفتم:- مثل موی گربه! آخرم همین روز اولی اخطار می گیرم ...داشت دیرم می شد ... زدم از خونه بیرون ... خدا رو شکر که مامی رفته بود با دوستاش باغ پاپا هم نبود ... تکلیف وارنا هم که مشخص بود دیگه ... همیشه خونه خودش بود ... ما رو آدم هم حساب نمی کرد ... مانتوی بلند سورمه ای پوشیده بودم با مقنعه مشکی و شلوار تنگ مشکی ... کفش های عروسکی مشکی و سورمه ای و کیف کوله پشتی جین ... سوئیچ ماشینمو برداشتم و از در زدم بیرون ... گل خوشگلم وسط حیاط پارک شده بود ... پاپا برای قبولیم توی دانشگاه خریده بود ... وارنا هم از همون روزی که گرفتمش اینقدر باهام کار کرد که الان یه پا راننده شده بودم ... نشستم پشت فرمون و در رو با ریموت باز کردم ... صدای زنگ موبایلم بلند شد ... گوشی رو از توی کوله ام در آوردم و راه افتادم ... اسم آرسن افتاده بود روی گوشی ... پسر دوست پاپا، آقای سرکیسیان ... گوشی رو گذاشتم در گوشم و گفتم:- به به آرسن به سلامت باد ... چطوری برادر؟خندید و گفت:- شیطون دانشجو در چه حاله؟- ساعت سه و نیم ظهر زنگ زدی حالمو بپرسی؟- ای بابا ... ما رو باش زنگ زدیم یه کم بهت روحیه بدیم خانوم خوشگله ...- کوفت! می دونی بدم می یاد از این کلمه هی بگو ...- خوب بگم جوجه اردک زشت راحت میشی؟ هر چند که واقعا هم مثل جوجه اردک زشت می مونی ... یادته بچه بودی رنگ زغال بودی؟ خدا رو شکر بزرگ شدی یه کم رنگ عوض کردی ...همینطور تند تند داشت می گفت و می رفت ... داد زدم:- بمیری آرسن ... حالا خودت خوبی که رنگ ماستی؟ اونم ماست پگاه! هم شله ... هم سفید و بی ریخت ... خندید و گفت:- خب بابا ... سفید سفید صد تومن ... خیالت راحت شد؟- بلی ...- بلی گفتنت رو بخورم ...- هوی آرسن ... باز چشم عمو لئون رو دور دیدی بلبل شدیا ...غش غش خندید و گفت:- کجایی؟- اگه بذاری تو راه دانشگاه ...- اووووف ... ساعت چهار کلاس داریا ... چه دل گنده ای تو!- خودتی ... خوب قطع کن تا من بتونم این پای چلاق رو بچلونم روی گاز ...- برو بابا فقط خواستم بهت انرژی مثبت بدم ... نری اون دانشگاه رو بذاری روی سرتا ... ویولت! اینجا ایرانه ... حواستو جمع کن که مثل من نشی ...- تقصیر خودته! می خواستی خالکوبی نکنی قد گوزن روی بازوت بعدم با رکابی بری دانشگاه ... تازه وقتی هم بهت گیر دادن زبون درازی کردی ... خندید و گفت:- ای بابا ... رکابی چیه ... تی شرت بود ...- حرف بیخود نزن آرسن ... خودم دیدم ... یه نیم وجب آستین که بیشتر نداشت ...بازم خندید و گفت:- برو دختر ... برو که حالا منو سیاسی هم می کنی ...با ...
محمد علی افغانی
محمد علی افغانی نگاهی بر زندگی محمد علی افغانی علی محمد افغانی نویسنده، نمایش نامه نویس، شاعر و داستان نویس ایرانی در یازدهم دی 1303 در کرمانشاه از پدر و مادری اصفهانی چشم به جهان گشود. تحصیلات خود را در کرمانشاه گذراند ولی تنگدستی باعث ترک تحصیلش شد. سرانجام با تلاش زیاد دوباره به آغوش درس و مدرسه بازگشت. مادرش تمام طلاهایش را فروخت و وی را روانه تهران کرد تا پزشک شود. اما او دانشکده افسری را برگزید. به سال 1326 به سازمان افسران حزب توده پیوست. دانشجوی ممتازی بود و با بورس به آمریکا اعزام شد. به سال 1333 پس از بازگشت به میهن در فرودگاه دستگیر و زندانی شد. وی را به اعدام محکوم کردند ولی مجازات او با یک درجه تخفیف به حبس ابد تبدیل شد. در زندان به تدریس زبان انگلیسی پرداخت. او که در آمریکا با ادبیات روز جهان آشنا شده بود و می دانست که صحنه ادبیات ایران خالی از یک رمان واقعی است بر این شد که زندگی آدم های کوچه و بازار و توده مردم را در قالب رمانی اجتماعی و تراژیک بریزد. از این بیت حافظ نیز بسیار الهام گرفت: پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد وان راز که در دل بنهفتم به در افتاد اما نوشتن در زندان محدودیت هایی داشت، بنابراین یک دیکشنری برابرش می نهاد تا زندان بانان گمان کنند دارد کتابی را ترجمه می کند. حاصل این کار رمان شوهر آهو خانم بود که نخستین رمان واقعی به زبان فارسی به شمار می رود. افغانی پس از تحمل پنج سال زندان مورد عفو ملوکانه قرار گرفت و در آبان 1337 آزاد شد. حال باید به دنبال ناشری برای کتابش می گشت. شوهر آهو خانم رمان مفصلی بود و حال آن که مردم به رمانهای پاورقی عادت کرده بودند بنابراین هیچ ناشری زیر بار چاپ کتاب نرفت. افغانی با سرمایه شخصی کتاب هزار صفحه ای خود را در دو هزار نسخه به چاپ سپرد. این نخستین رمان بلند به زبان فارسی بود. رقیق القلب شدن افغانی در زندان بر داستان او تاثیر بسیار نهاده و اثری رقیق را پدیدار ساخته است. او با این رمان پا به صحنه ادبیات داستانی ایران گذارد و به شهرت رسید. به سال 1340 نیز جایزه بهترین رمان سال را به دست آورد. دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، بزرگ علوی، نجف دریابندری و سیروس پرهام در مجلاتی چون راهنمای کتاب و یغما به ستایش از این اثر پرداختند. مردم ایران، هما، خورشید، آهو، مامان خانم و مشهدی میران نانوا شخصیت های آفریده افغانی را افرادی واقعی یافتند و با آن ها ارتباط برقرار کردند. شخصیت های مثبت این کتاب اشخاص واقعی هستند که پدیدآورنده داستان با آن ها در زندگی خود سر و کار داشته است. افغانی با رمانش به اعماق جامعه سرک می کشد و به نقد چند همسری می پردازد. قلم افغانی در توصیف ...