خنچه برون

  • چیدمان میز عروسی - نامزدی و بله برون

    چیدمان میز عروسی - نامزدی و بله برون

             



  • مدل های زیبای چیدمان و میوه آرایی سفره عقد

    مدل های زیبای چیدمان و میوه آرایی سفره عقد

    این کلکسیون رویایی و بسیار زیبا از خنچه عقد پارمیس تقدیم به همه عروس خانوم های خوش سلیقه ...این هم آدرس وبلاگ خنچه عقد پارمیس برای مشاهده کارهای بیشتر و سفارش سفره عقدهای زیباشونخنچه عقد پارمیسشاد باشید

  • تزئین کله قند

    تزئین کله قند

        تزئین کله قند وسائل مورد نیاز : کله قند تور به رنگ دلخواه روبان به رنگ دلخواه   دور پائین کله قند را که با X مشخص شده را اندازه می گیریم و یک سانت بهش اضافه می کنیم . بلندی کله قند را هم که با Y مشخص شده اندازه می گیریم و سه سانت بهش اضافه می کنیم . یک مستطیل می کشیم به عرض X بعلاوه یک و طول Y بعلاوه سه که در بالا بدست آوردیم . الگو را روی تور به رنگ دلخواه میذاریم و دور اون را بدون اضافه برای درز قیچی می کنیم .کله قند را مطابق شکل روی تور میذاریم . دو لبه تور را روی هم میذاریم و با چسب حرارتی می چسبانیم بالای کار را با کمک چسب یا نخ و سوزن جمع می کنیم . مجددا بلندی کله قند را اندازه می گیریم و یک مستطیل به طول Y و عرض 7سانت می کشیم این عرض به دلخواه و به نسبت بزرگی و کوچکی کله قند میتونه کم یا زیاد بشه وسط عرض و طول مستطیل را بدست میارم و مطابق شکل به هم وصل می کنیم مجددا وسظ خطوط را مطابق شکل بدست میاریم و نیم سانت خارج شده و به دو طرف وصل می کنیم تمام نقاط نوک تیز را هلال می کنیم .به این ترتیب یک برگ خواهیم داشت اشخاصی که وارد هستند بدون این الگو خودشون میتونند یک برگ را در بیارن به همان بلندی که گفتم . الگو را  روی دو رنگ تور دلخواه میندازیم و دور کار را بدون زاپاس قیچی می کنیم هر چقدر تعداد این برگها بیشتر باشه کار قشنگتری خواهیم داشت . وسط برگها را جمع می کنیم و میدوزیم . برگها را یکی تیره یکی روشن کنار هم میذاریم و به هم وصلشون می کنیم وسط کار کاملا جمع میشه . به تعداد دلخواه از این برگهای توری درست می کنیم و دور بالای کله قند می چسبانیم . دور قسمت چسبانده شده را روبان می بندیم و یک گل به دلخواه می چسبانیم .پائین کار را هم روبان می چسبانیم .         31

  • میز آرایی جدید و زیبا جهت مراسم عروسی - بله برون - نامزدی و ...

    میز آرایی جدید و زیبا جهت مراسم عروسی - بله برون - نامزدی و ...

         

  • مرثیه عشق (4)

    سریع یه تیکه دیگه از بیسکوییتو گذاشتم تو دهنم .الهام _ خفه میشی دختر ... ارومتر بخور .شیر کاکائومو سر کشیدم و از مهناز پرسیدم :_ ساعت چنده مَهی؟مهناز_چهار و ربع ._ ای خاک تو سرم ... شروع شد...نفیسه _ نترس بابا دیگه اونقدرام قرار نیست دیر کنی ..._ چی میگی بابا ؟ خنچه برون ساعت پنج شروع میشه ... تا من برسم خونه ساعت میشه یه ربع به پنج، یه ساعت هم کارمه تا حاضر بشم ... اوووووو چقدر کار دارم ...سهیلا_ خب حالا ارومتر بخور میافته تو حلقت خفه میشی ...اخرین تیکه بیسکوییتو چپوندم تو دهنمو و با قدرت تموم نی رو فشار دادم .الهام _ نکن خواهر ... دیگه هیچی ته این نیست ...اه من شیر کاکائو می خوام...! دهنم داره خشک میشه . موبایلم زنگ خورد . طاها بود . گوشیمو جواب دادم و دست کردم تو کیفم . طاها _ سلام . کجایی تو ؟_ سلام تو پارکینگ یونی ...طاها_ چرا هنوز اونجایی؟ تقریبا مهمونا دارن میرسنا ...(اه چرا پیداش نمی کنم ؟)_ خب بهشون بگو صبر کنن من اومدم . طاها _ مثل اینکه حالت خوش نیست ... سریع خودتو برسون ... خدافظ(اه کجاست این لعنتی ؟) _ باشه بای.بچه ها با تعجب دورم جمع شده بودن و به من که تا ارنجم تو کیفم بود نگاه می کردن . اخر سر الهام که دید دارم خودکشی می کنم پرسید ؟_ یهدا دنبال چی می گردی ؟با کلافگی کتابامو توی کیف جابه جا کردم و گفتم :_ اه موبایلم نیست ...بچه ها یه لحظه ساکت شدن و بعد یه دفعه همه از خنده پکیدن ! نفیسه با دست زد پس گردنم و گفت :_ دیگه این سیمات قاطی کرده ها ! بیچاره، موبایلت که تو دستته اوسکل!هان؟! اخ اصلا حواس ندارم که من ...! موبایلمو تو دستم گرفتم و خواستم شماره بگیرم که سهیلا پرسید ؟_ به کی می خوای بزنگی؟_ طاها ...مهناز گوشی رو از دستم کشید و به بچه ها گفت :_ این دیگه خیلی حالش بده ... حالا باز خدا رو شکر خنچه برون خودش نیست وگرنه چه می کرد !؟ مثل خلها ازش پرسیدم :_ چرا نمی زاری زنگ به طاها بزنم ببینم مهمونا رسیدن یا نه ؟نفیسه دوباره زد پس گردنمو گفت :_ خاک تو سر حواس پرتت! این داداش بدبختت که الان بهت خبر داد ...بعد رو به بقیه گفت :_ کلا قاط زده !تو این یه قلم باهاش موافق بودم !.................................با سرعت جت خودمو رسوندم خونه . اوه اوه تقریبا کل ایل و تبار اینور و اونور ریختن خونه ی ما . یه اس به طاها دادم :«اوپا بیا در حیاط پشتیو واکن من حوصله سلام علیک ندارم»یه دقیقه بعد طاها تک داد که یعنی می تونم برم . با مهارت توی کوچه بغلی پیچیدم و سریع پریدم تو حیاط پشتی . در راهرو باز بود . زود دویدم تو اسانسور و کلید بالا رو فشار دادم . تا اسانسور رسید طبقه ی دوم ، پریدم بیرون و خوردم به سروش ، پسر عموم . سها خواهرش هم کنارش وایساده بود . ایییییییش مرده شور قیافه ی جفتتون ! حالم ...

  • جا حلقه ای برای مراسم حلقه برون ( یه مراسمه دیگه خب!) سفارش مشتری

    جا حلقه ای برای مراسم حلقه برون ( یه مراسمه دیگه خب!) سفارش مشتری

  • روزی و روزگاری ؛شب چله، پای کرسی و قصه های مادربزرگ ازحجت مشرفی( نوید تربت )

    روزی و روزگاری ؛ شب چله، پای کرسی و قصه های مادربزرگ حجت مشرفی  یه اتاق نشیمن بود و یه کرسی چوبی بزرگ با یه لحاف چهل تیکه و یه پنجره بخارگرفته که وقتی پاکش می کردی تا ته حیاط به سفیدی می زد،  برف می بارید، تا زانو برف بود، سپیدی بود و سکوت، خوشحال بودیم که مدرسه ها فردا تعطیله  و منتظربودیم تا همگی دورهم جمع بشیم. یادتونه...بله با شمام، شماجوونای قدیم، شمایی که حالا دیگه گردپیری زمونه موهای سیاه،تیره و براق تون را سفید کرده و شدین پدربزرگ و مادربزرگ. راستی، راستی، یادش بخیر. یه کرسی و یه بخاری کنده ای و یه سماور زغالی و یه دنیا خاطره... کاش کرسی نمی‏شکست ،کاش کنده های بخاری هنوز می‏سوخت و گرما میداد، کاش زغالهای سماورخاکستر نمی‏شد و چایی دبش دارچلینگ قندپهلو میخوردیم. کاش قصه های مادربزرگ مثل خودش قاب دیوار نمی‏شد. وکاش میخوندیم. برف می بارد به روی سنگ و خاراسنگ کلبه ها خاموش، دره ها دلتنگ بله، تموم این کاشکی‏ها، توی یه شب بلند، بلند، یعنی شب یلدا اتفاق افتاد. الان که دارم براتون می‏نویسم ،دلم برای اون شب ها تنگ شده . شما چطور؟ دل بدین تا براتون بگم. یه دقیقه صبرکنین تا زیر چراغ سه فتیله ای آب رنگ جهاز مادرم رو که روش یه هرکاره داره قورمه شب چله‏رو با نون جزغاله ای میپزه کم‏کنم. حالا که یادتون اومد، می‏ریم باهم به اون قدیما، قدیم ندیما، وقتی که یه سینی مسی بزرگ بزرگ که دیواره هاش دلابر ،دلابر بود و توش، مادربزرگ یه عالمه چیزی چیده بود. یه کاسه سبز سفالی بزرگ با دونه های انار که روش پرگُلپربود، یه کاسه آجیل، شیرینی و نخود مشکل گشا، یه کمی خرما، حلواجوزی، یه دیس گل قرمزی که توش یه هندونه سرخ قاچ کرده بود. یه سینی پر از شیرینی زنجفیلی که صبح داده بودن تاتوی تنور نانوایی شاطر زینل خوب بپزه و آتیشی اش کند و سوهان سوغاتی قم که اقدس خانم همسایه براش تیکه و تعارف از کنارحرم حضرت معصومه آورده بود و یه سماورزغالی کنار اتاق که داشت چایی توی قوری گلسرخی رو دم  میکرد.و فنجون هایی که کمرباریک بود و شاه عباسی و آب نبات کشی‏هایی که از کوچه شیرچهارسوق گرفته بود. حالا دیگه یادتون اومد شماهم دل تون تنگ شده تازه کجاشو دیدین...؟ سفره که روی کرسی پهن می‏شد. بساط قورمه و نون جزغاله و آبگوشت کله به پا می‏شد و چندتا کاسه ترشی سیر،یه پارچ مسی دوغ که از ماست توی خیک کنارصندوقخانه درست کرده بود میگذاشت کنارسفره و بسم الله.... مرگمون بود، وقتی مادربزرگ صدامون میکرد و می‏گفت: بچه جون،بلند شو برو از کنارحیاط، کنارباغچه برفا رو کناربزن از زیر خاک هویچ رسمی که بهش زردک می گفتیم بیار... تازه یادش بخیر ...مرباهای بهی که از به های درخت ...

  • رمان مرثیه ی عشق2

    با هزار تا بدبختی خودمو از پله ها بالا می کشوندم . طاها هنوز هم عذاب وجدان داشت ... انگار خودشم باور کرده بود که سر دردم تقصیر اونه ! برادر ما رو باش ... ساده اس دیگه ! وقتی رسیدم در اتاقم ، خودشو جلو انداخت و درو واسم باز کرد . نه بابا مودب!نیم نگاهی بهش انداختم و مثل شاهزاده ها رفتم تو اتاق . ماشالا عجب اتاقی دارم شبیه همه چی هست جز اتاق ... ! سبد لباس چرکا دمر شده بود و همه ی لباسا ریخته بود وسط اتاق . دستگاه هویه و لپ تاپ و پوسته تخمه و لیوان شیر و همه چیز موجود بود ! چرخیدم تا درو ببندم که دیدم طاها با چشم و دهانی که نیم متر باز شده وایساده و اتاقمو تماشا می کنه ... جلو رفتم و دست زیر چونش بردم و دهنشو بستم . یقه ی پیرهنشو صاف کردم و یه مشت کوچولو زدم رو سینه اش :_ خب دیگه بیرون . می خوام تعویض لباس کنم .انگار نه انگار که یهدایی هست و نطقی کرده . اومد جلوتر و وسط اتاق وایساد . به پوستای تخمه که دور تا دور لپ تاپم بود نگاهی کرده و با صدایی که تعجب توش موج می زد گفت :_ یهدا ... تو چطوری اینجا زندگی می کنی ؟؟؟شونه هامو با بی قیدی بالا انداختم و گفتم :_ به راحتی ...طاها به پوستای تخمه اشاره کرد و گفت :_ یهدا ... اینا چیه ؟خم شدم و یه پوست تخمه برداشتم و بردم جلوی صورتش :_ تو ده کوره ی شما به این چی می گن ؟طاها _ می دونم که پوست تخمه س . می خوام بدونم چرا اینجاست ؟_ چرا ؟ اهان ... دیشب که داشتم نامزد روباهو می دیدم ، جاهای حساسش دیگه دست خودم نبود ... استرس گرفته بودم و هی تخمه می خوردم .... اه نمی دونی که ... قسمت اخرش خون ادمو تو شیشه می کرد ... ولی خدا رو شکر اخرش خوب تموم شد .طاها_ تو امروز میانترم نداشتی ؟_ چرا داشتم .طاها _ اونوقت سریال شونزده قسمتی رو تو یه روز تموم کردی ؟ پس چطور درس خوندی ؟_ کسی نگفت که درس خوندم .طاها _ اخه دختره ی خوشحال ! درس به اون سختی که ترم پیش هم با همون استاد افتادی ، چرا نخوندی ؟در حالی که مقنعه ام رو از سرم می کشیدم گفتم :_ تو دیگه چرا اوپای من ؟ تو که باید منو بهتر از هر کسی بشناسی ... باید بدونی وقتی از یه درسی بدم اومد ، دیگه هیچ وقت نمی خونمش ....طاها _ خیلی لجبازی دختر .... اخرشم به خاطر همین لج بازی ها کار دست خودت می دی .جوابشو ندادم . موهای بلند و پرپشتمو که مثل جنگل امازون شده بود رو باز کردم . از بس شونه نکرده بودم ، نمی دونستم قدش تا کجا میاد . موهام وقتی شونه میشد ، خیلی حالت قشنگی می گرفت .. البته من که قشنگی ای ندیدم چون پشت سرم که چشم نداره ... !طاها در حالی که زیر لب نچ نچ می کرد ، نگاهی بهم انداخت و گفت :_ کاش فقط یه خرده به من می رفتی !از توی اینه نگاهی بهش کردم و گفتم :_ می دونی روزی چند هزار با خدا رو به خاطر ...