حدیث در مورد صداقت

  • صدق و راستی در قرآن

    اِنَّ الحمد لله العلی القدیر الصلوة و السلام علی البشیر النذیر و علی آله و صحبه الذین سَلَکُوا طریقه المُنیر ‏ (وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَاناً نَّصِيراً ‏)(اسراء/80) بگو پروردگارا! مرا به جایگاه صدق وارد کن و جایگاه صدق بیرون آور و از جانب خود قدرتی به من عطا فرما یار و مددکار باشد.                                                       صدق و راستی در قرآن   خداوند در سوره مبارکه نساء در آیه 87 می فرماید: اللّهُ لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ حَدِيثاً ؟ (جز الله معبودی نیست. حتما شما را در روزی که شکی در آن نیست گرد می آورد و چه کسی از خدا راست گو تراست ؟! و در همین سوره در آیه 122 می فرماید: ‏(( وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَداً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً ‏)) ( کسانی را که ایمان آوردند و کار نیک انجام داده اند وارد باغهایی خواهیم کرد. که در زیر آنها رودها جاری و روان است آنان جاودانه تا ابد در آن جاماندگارند.این وعده ی الله است که حق است که حق است و چه کسی از خدا راستگو تر است ؟! همانطور که ملاحظه خداوند متعال شد مساله صداقت را برای خود نیز مطرح می کند تا انسان مومن متوجه اهمیت این موضوع (صداقت) بشود. ودر سوره مبارکه مریم صداقت و راستی در چند آیه در مورد پیامبران به عنوان یک خصلت اخلاقی انسان مطرح می شود.. الف-( * وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً) ‏ (مریم/41)41 ابراهیم را در کتاب (قرآن) بیان کن که اوبسیار راستگو و نبی بود. ب. وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقاً نَّبِيّاً ‏ (مریم/56) ادریس را در کتاب(قرآن) بیان کن که او بسیار راستگو و نبی بود. ج. وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولاً نَّبِيّاً (مریم/54) اسماعیل را در کتاب(قرآن) بیان کن که او در وعده هایش صادق و راست بود و رسول و نبی بود. از آیات فوق این چنین استنباط میشود که صفت صدق و راستی ملازم و همراه تمام پیامبران بوده است. تا کسی در صداقت و درستی ادعا هایشان شک و تردیدی نکند. لقبی که پیامبر گرامی (ص) قبل از اسلام به آن مشهور بود صادق الامین (راستگوی امانت دار ) بود. با این خاط است که وقتی که پیامبر اکر م بعد از سه سال دعوت از جانب خداوند مأمور می شودتا دعوتش ...



  • راستگویی و صداقت( داستان کوتاه ازدواج شاهزاده...)

    راستگویی و صداقت( داستان کوتاه ازدواج شاهزاده...)

              روزی روزگاری دخترکی فقیر دل به پسر پادشاه شهر بسته بود آنقدر که روز و شب در رویای او بود. دخترک آنقدر سر به عشق پسر پادشاه سپرده بود که هیچ مردی در چشمانش جلوه نمیکرد.خانواده ی دخترک و دوستانش که از عشق او خبر داشتند به وی توصیه می کردند که دل از این عشق ناممکن برگیرد. و به خواستگارانی که مانند خودش فقیر بودند پاسخ دهد.اما او تنها لبخند میزد . او میدانست که همگان تصور میکردند او عاشق پول و مقام پسر پادشاه شده … اما خودش میدانست که تنها مهر پاک او را در سینه دارد . روزگار گذشت تا خبری در شهر پیچید . پادشاه تصمیم گرفته بود دخترکی را از طبقه اشراف شهر برای پسرش انتخاب کند. اما پسر از پدر خواست تا شرط ازدواجش را خودش تعیین کند. پادشاه قبول کرد . و شاهزاده روزی تصمیم خود را اعلام کرد… وی گفت فلان روز تمام دختران دوشیزه ی شهر به میدان اصلی شهر بیایند تا من همسرم را از میان آنان برگزینم . همه دختران خوب و بد زشت و زیبا و فقیر و دارا به میدان شتافتند و پسر پادشاه در انجا گفت من قصد دارم همسرم را از میان دختران شهر خودم انتخاب کنم اما تنها یک شرط برای همسر من واجب است که من آن شرط را بازگو نمیکنم. تنها یک خواسته دارم … من به تمامی دختران شهر تخم گلی را میدهم و آنان باید تخم گل را پرورش دهند و پس از مدتی گلی زیبا از آن رشد کند. هر دختری که سلیقه ی بیشتری را به خرج دهد و گلدان زیباتری را برای من بیاورد همسر آینده ی من خواهد بود. دختران با شور و شعف تخم گلها را گرفتند که در میان آنها دخترک دل سپرده نیز تخمی از دستان پسر پادشاه  گرفت… دوستان دختر او را مسخره کردند که چرا فکر میکنی پسر پادشان میان این همه دختران با سلیقه ی شهر تو  را انتخاب میکند …! اما دخترک لبخندی زد و پاسخ داد پرورش گلی که او خواسته نیز برایم لذت آور است...روزها گذشت و کم کم زمان به روز موعود نزدیک میشد … اما دخترک هر چی بیشتر به گلدان خود میرسید و به آن آب میداد و از آن مراقبت میکرد گلی از آن نمی رویید … او روز به روز افسرده تر میشد . به گفته ی دوستانش پی میبرد . تا روز موعود …. که همه دختران شهر با گلدانهایی زیبا و خوشبو راهی قصر شدند … یکی گلدانی از یاس های وحشی و دیگر نیز گلدانی از رز های سرخ در دست داشتن یکی شب بوهای معطر و دیگری لاله های قرمز… اما دخترک عاشق با گلدانی خشک و خالی راهی شد. تنها به این امید که یک بار دیگر پسر پادشاه را ببیند … شاهزاده که گلدانها را یکی یکی میگرفت چشمش به گلدان دخترک افتاد و او را صدا کرد …سپس به نزد پدرش رفت و در گوش او چیزی گفت و پادشاه لبخندی به لب اورد … پسر پادشاه بانگ بر آورد که همسر آینده من این دخترک است که گلدان ...