جمله ی عاشقانه وغمگین
جملات عاشقانه و غمگین
قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود ورنه هيچ از دل بي رحم تو تقصير نبود من ديوانه چو زلف تو رها مي کردم هيچ لايقترم از حلقه ي زنجير نبود _______________________________________________________ شبي از عشق تو با پونه گفتم دل او هم براي قصه ام سوخت غم انگيز است تو شيداييم را به چشم خوش فهميدي و رفتي _______________________________________________________ شبی غمگین شبی بارانی و سرد مرا در غربت فردا رها کرد دلم در حسرت دیدار او ماند مرا چشم انتظار کوچه ها کرد به من می گفت تنهایی غریب است ببین با غربتش با من چه ها کرد تمام هستی ام بود و ندانست که در قلبم چه آشوبی به پا کرد و او هرگز شکستم را نفهمید اگر چه تا ته دنیا صدا کرد .. _______________________________________________________ دل فروشی گفتمش دل می خری ؟ پرسید چند؟ گفتمش دل مال تو تنها بخند خنده کرد و دل زدستانم ربود تا به خود باز آمدم او رفته بود دل زدستانش روی خاک افتاده بود جای پایش روی دل جا مانده بود _______________________________________________________ نیمه شب نیمه شب دور از تو من همراز مهتاب آمدم یعنی از روز اجل بیگانه با خواب آمدم گرمی آهم نیستان وجودم را بسوخت بسکه در هجران تو من با تب و تاب آمدم رسم باشد هر کس آرد ارمغانی از سفر من هم از سوی عدم همراه خوناب آمدم کعبه ام روی تو و محرابم ابروی تو بود کعبه را منظور کرده سوی محراب آمدم ای فلک یکدم مرا از رنج و غم معذور دار فانی ام در یاد او بیگانه با خواب آمدم ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ يه دختر كوري تو اين دنياي نامرد زندگي مي کرد . اين دختره يه دوست پسري داشت كه عاشقه اون بود . دختره هميشه مي گفت: اگه من چشمامو داشتم و بينا بودم هميشه با اون مي موندم . يه روز يكي پيدا شد كه به اون دختر چشماشو بده . وقتي كه دختره بينا شد ديد كه دوست پسرش كوره . بهش گفت: من ديگه تو رو نمي خوام برو . پسره با ناراحتي رفت و يه لبخند تلخ بهش زد و گفت: مراقب چشماي من باش . _______________________________________________________ من پذیرفتم شکست خویش را پندهای عقل دور اندیش را من پذیرفتم که عشق افسانه است این دل درد آشنا دیوانه است می روم از رفتن من شاد باش از عذاب دیدنم آزاد باش چون که تو تنهاتر از من می روی آرزو دارم تو هم عاشق شوی آرزو دارم بفمی درد را معنی برخورد های سرد را _______________________________________________________ روزگاری اهل دنیا دلشان درد نداشت هر کسی غصه این را که چه می کرد نداشت چشمه صادقی از لطف زمین می جوشید خودمونیم زمین این ...
داستان عاشقانه وغمگین ..ازدستش ندید..
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.دختر در بیست و پنج سالگی از دانشگاهفارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس وداماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد. ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. ...
اس ام اس تیکه دار وغمگین
تورا من “تو” کردموگرنه “او” هم زیادت استپس اینقدر برایم ،شما,شما نکن… کاش نـــارو هم مثل لایک زدنــــی بود…میـــزدم میزدی ….نمیــــزدم نمیزدی …چرا وقتی دروغ میگی و من لبخند می زنم فکر میکنی خرم . . .خب یه بارم فکر کن دارم به خریت تو لبخند می زنم . . !ین روزها جای خالی ” تـو ” را با عروسکی پر می کنمهمانند توست مرا ” دوست ندارد ”احساس ندارد !اما هر چه هست ” دل شـکـســتـن ” بلد نیستداستان از آنجا شروع شد که تو اسمه تمام هرزگی هایت را آزادی گذاشتی . . .و من از آنجا بی غیرت شدم که فکر میکردم به تمدن رسیده ام !زحمت دارد . . . آدم بودن را میگویم !این را میشود از مترسک ها آموختآن ها تمام عمر می ایستند تا آدم حسابشان کنند .احترام من نسبت به تو به تنت زار می زند!باید کمی از پهلوها برایت تنگش کنمتا کمی اندازه ات شود . . !زیر آوار آخرین حرفت جا ماندم…لعنتی…نمیدانی خداحافظت چند ریشتر بود…براى فراموش کردنت هرشب آرزوى آلزایمر مى کنم.. خوش بحال تو..که وقتى “او” آمد، بدون هیچ دردسرىفراموشم کردى..خواستم دل بــکـنم. . . نمی گویم نشـــــد؛ اتفاقا شـــــــــــد ! من کَـــنـــده شدم ! این روزهــــــــا اما . . . بدونِ دل پرسه مـی زَند بَـــــــــدَنم. . . ! هـرکه مــی خــواهـی بـــاش ایـن عادت مـشترک انسـانهــاســت تـــو نیــز ، روزی , ســاعـتی , لـحظــه ای احــساس خـواهـی کـرد کـــه هیــچکـس دوسـتت نداردآیــــنه " با تـــو ام . . . محــــض رضای خـــدا برای یــــکبار هم شـــده به جـــای چشمـــهایم دلـــم را نشان بـــده تـــا / بدانــــند / دیـــوار ِ دلـــم آنقــــدرها هم که فـــکر میــــکنند کـــوتاه نیــــست گاهـــی زیـــادی کـــوتاه میــــآیم !!! سر به گوش من بگذار و آرام بگو : دوستت دارم… از چه می ترسی ؟! فردا دوباره میتوانی انکار کنی… از اینکه بعضیا نمیان سمتت ناراحت نشو ، ایراد از تو نیست ! مگس هیچوقت سمت گل نمیره ؛ همیشه میره سمت اشغالی مث خودش …گل گرفته ام تا اطلاع ثانوی در قلبم را ، لطفا نگوید کسی “دوستم داشته باش” این یک قلم جنس را نداریم … تمام شد … من تعطیلم !آنــقــدر زیبـــا عاشق او شده ایکـــه آدم لـــذت مــــی بــرد از ایـــن هـــمــه خــیـــانــت !روزی هــم اینگــونــــه عـــاشـــق من بــودی . . .یـــادت هــســت لــعــنــتــی ؟؟؟نـشـستـه ام…بـــیـادِ کــودکــی هـــایــم،دور ِ “غــلـط”هــا،یـک خــط ِ قرمز مـی کـــشـم !حتی…دورِ تــــــــو !زمان هایی هست ؛که تمام عاشقانه ها هم می تواندخلاصه شود در یک عبارت :به درک سریع ترین نقاشی بود که دیدمدر یک چشم به هم زدن ...
چند جمله ی عاشقانه
از دشمنی تا دوستی یک لبخند از جدایی تا پیوند یک قدم از توقف تا پیشرفت یک حرکت از عداوت تا صمیمیت یک گذشت از شکست تا پیروزی یک شهامت از عقب گرد تا جهش یک جرات از نفرت تا علاقه یک محبت از خست تا سخاوت یک همت از صلح تا جنگ یک جرقه از آزادی تا زندان یک غفلت*** به نام او به یاد تو سلام:سلامی به گرمی آفتاب به لطافت ابر به روشنی مهتاب و به زیبایی چشمانت،چشمانی که با یک نگاه دل هزارن مو جود را به لرزه در می آورد که یکی از انها من باشم . سلامی به نغمه شیدایی بلبلی که از سرزمین عشق و آرزوها شروع به پرواز نموده و راه طولانی و خسته کننده را با تمام وجود بال و پر زده تا پیامی برای معشوقی که با تمام وجود در قلب من جای دارد بیاورد و اری عشق من آن معشوق تو هستی وآن پیام چیزی نیست جز اینکه با تمام وجود بگویم دوستت دارم، دوستت دارم ***عشق یعنی قطره قطره آب شدن... در وفــور اشـک یـار گـــریان شـــدن عشق یعنی بر دلی چیره شدن... دست از جان شستن و مـجنون شـــدن عشق یعنی در حضور باران طوفان شدن... در کنار قاصدک رقصیدن و پرپر شدن عشق یعنی در عمیق قلب یار ساکن شدن... بر دامان وی افتادن و بی جان شدن عشق یعنی در پی باد رفتن و راهی شدن... از فراز کوه ها بگذشتن و پیدا شدن*** نمی دانم محبت را بـر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود. بـرچـه گلـی بـنویـسم که هـرگز پرپر نشـود. بـر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود. بـر چه آبـی بنویسم که هـرگز گل آلود نشود. وسرانجام بـر چه قلـبی بنویسم که هـرگز سـنگ نشود *** هر چه می کنم به چشمانم نگاه کن . آنوقت تو خواهی دید که چقدر برایم ارزش داری در قلبت جستجو کن - در روحت جستجو کن و وقتی که مرا پیدا کردی دیگر نخواهی گشت به من نگو که ارزش سعی کردن ندارد تو نمی توانی بگویی که ارزش مردن ندارد می دانی که اینگونه است هر چه می کنم برای تو می کنم به قلب من بنگر در خواهی یافت که چیزی برای پنهان کردن ندارم مرا آنگونه که هستم بپذیر جانم را بگیر همه چیز را خواهم داد همه چیز را خواهم داد نگو که ارزش جنگیدن ندارد *** در برق آن نگاهت هر شب رهایم ای دوست شاعر شدم که روزی وصفت کنم ای دوست چشمان پر فروغت میعادگاه عشق است من آسمان چشمانت را می ستانم ای دوست *** در آینه ی پر فروغ نگاهت در اعماق سکوتت تنها محبت رامی بینم مهر تو در ذره ذره وجودم رخنه کرده سکوت زندگی ام را شکسته و حقیقت را به من نشان داده و حالا به پاکترین و مقدس ترین دوستی های دنیا قسم می خورم دوستت دارم، دوست ندارم بگویم دوستت دارم دوست دارم احساس کنی که دوستت دارم*** خانه ام وقتی که میایی تمامش مال تو هر چه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو صد دو بیتی صد غزل دارم و حتی یک بغل شعرهای خوب ...
عکس های عاشقانه همراه با متن
دیر فهمیدم .. خیلی دیر ... " عزیزم " ... " گلم " ... "عشقم ".... تکیه کلامش بود! خدا را دوست بدار ... حداقلش این است که یکی را دوست داری که روزی به او می رسی . . . حواســــم را هرکـــجا که پــرت می کـــنم باز کـــنار تـــو می افتد ... ﺩﺭ ﻧــﺎﻧــﻮﺍﯾـــﯽ ﻫــﻢ ﺻـــﻒ"ﯾــﮏ ﺩﺍﻧـــﻪ ﺍی"هـــا ﺟــﺪﺍﺳـــــﺖ . . . ﺍﺯ ﺟــﺬﺍﻡ ﻫــﻢ ﺑــﺪﺗــﺮ ﺍﺳــﺖ "ﺗﻨﻬﺎﯾـــــــــﯽ" تو آنجـــا . . . من اینجــــا . . . همه راستـــــ می گفتند تو کـــجا من کـــجا ! مگر چند بار به دنیا آمده ایم که اینهمه میمیریم؟ !! یه مرد با چشم هایش عاشق می شود یه زن با گوش هایش ... برای همینه که زن ها آرایش میکنن و مردها دروغ میگن دلم یک دنیا تنهایی میخواهد با یه عالمه تو و تمام گوشه کنارهای اغوشت چگونه است؟! صبح كه بيدار شدي كدامين نقاب را بر مي داري؟ فصل نقابهاست... انگار كسي ما را بي نقاب نمي بيند اگر روي واقعي داشته باشيم كسي ما را نمي پسندد به دنبال لحظه ايم كه تمام نقابها از چهره ها برداشته شود ايا آن روز هيچ "خودي" باقي خواهد ماند؟. می روم...به کجا؟ نمی دانم ....حس بدی ست... بی مقصدی! کاش نه باران بند می آمد... نه خیابان به انتها می رسید.... دخترک برگشت چه بزرگ شده بود پرسیدم : پس کبریتهایت کو ؟ پوزخندی زد . گونه اش آتش بود ، سرخ ، زرد ... ......... گفتم : می خواهم امشب با کبریتهای تو ، این سرزمین را به آتش بکشم ! دخترک نگاهی انداخت ، تنم لرزید ... گفت : کبریت هایم را نخریدند سالهاست تن می فروشم ... آدمی که منتظر است هیچ نشانه ای ندارد هیچ نشانه خاصی! فقط با هر صدایی برمیگردد . . کـاش مـی فـهـمیـدی .... قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی: بـمان... نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛ و آرام بـگویـى: هـر طور راحـتـى ... ! خسته ام... از تـــــو نوشتن...! کمی از خود می نویسم این "منم" که، دوستت دارم...! یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم! مثل آتش زیر خاکستر می ماند... حساب از دستم در رفته... چندمین بار است که با یاد نگاه آخرت آتش می گیرم...؟ یکم بیشتر هوای اینایی که مارو میخندونن داشته باشیم ، اونا تو تنهایی هاشون بیشتر غصه می خورن ... آمدی بشنوی بمانی آمدی شنیدی، رفتی! حالا سالهاست دیگر کسی از لبهام نشنیدَهست: "دوستت دارم" میدونی چی بیشتر از همه آدمو داغون میکنه : این که هر کاری در توانت هست براش انــــجام بدی ، آخــــرش بـرگرده بگه : مگه من ازت خواستم . . . / .