جملات زیبای تنهایی
جملات زیبا و عاشقانــــــــه
من ماندم و16جلد لغت نامه كه هيچكدام از واژه هايش مترادف "دلتنگي" نميشود...!!كاش دهخدا ميدانست دلتنگي معنا ندارد،درد دارد... يكرنگ كه باشي ، زود چشمشان را ميزني ، خسته ميشوند از رنگ تكراريت ، اين روزها دوره ي رنگين كمان هاست... تلخي اين روزهايم را ببخشيد....ديگر قندي در دلم آب نميشود.... وقتي از همه ي دنيا ناراحتم ، فقط با فكركردن به توآروم ميشم ، اما وقتي تو ناراحتم ميكني ...... همه ي دنيا هم نميتونه آرومم کنه...!!! باران كه ميبارد دلم برايت تنگ ميشود...راه ميفتم بدون چتر، من بغض ميكنم.....آسمــــــــان گريــه... من شكستن نميدانم ، ولي هركس ازكنارم گذشت شكســــتن را خوب بلد بود... دلم را،عهدش را،غرورم را ،كمرم را... دلم را با نگاه سردش و كمرم را ......با رفتنـــــــــش...!!! بي خيـــال است...خيلي بي خيــال...همان كسي كه...تـمام خيـال من اســـت...!!! تنهايي نام ديگر پائيز است هرچه عميق تــر برگريزا ن خاطره هايت بيشــتر...!!! شايد آرامتر ميشدم فقط و فقط...اگرميفهميدي ، حرفهايـم به همـين راحتي كه ميخواني نوشته نشده انـد...!!! براي تو ، براي چشمهايت ، براي من ، براي دردهايـم ، براي مــــــا ، براي اين همه تنهايي ، اي كاش خدا كاري كنــــــد ... !!! از تو چه پنهان ، گاهي آنقدرخواستني ميشوي كه شروع ميكنم به شمارش تك تك ثانيه ها براي يكبارديگــر ، رسيـدن به تـــــــو....!!! حـس خوبـي نيست در روياي كسي گم بشي كه ... فكرتو حتي در خوابش نمي گنجد...!!! درد دارد وقتي من عاشقانه هايم را مينويسم... ديگران ياد عشقشان ميفتنـد... اما تو بي خيــا لـي !!! آدماي دلتنگ ...وقتي بهشون خيـلـي خوش ميگذره و ميخندند ؛ يهو سرشونو بر ميگردونند اونوري ؛ يكم ثابت ميشـن ، يواش يواش چشماشون پر از اشـــــك ميـشه ...!!! چه سخت است ، تشييع عشـــق بر روي شانه هاي فراموشـي ، و دل سپردن به قبرستان جدايي ، وقتـي ميدانـي پنجشنبه اي نيست ، تا رهگذري ، بر بي كسي ات فاتحه اي بخواند ... !!! در خاطري كه "تويـي" ديگران فراموشـند ، بگذار در گوشت بگويـم " ميخواهمـت " اين خلا صه ي ، تـمام حرفهاي عاشقـانه ي دنيــــاست !!! هيــــچي ... مثل يـك عـطر آشـنا عمـق فاجـعـه رو نميـكوبـه تو مغـزت ... !!! ميـدانـي اشتبـاه از كجـاست ؟؟؟ از تو نيسـت !!! اشتبـاه از من اسـت... هرجا رنـجيدم به رويت نياوردم ، لبخـند زدم!!! فكر كردي درد ندارد ، مـحكم تر زدي ... !!! لحظه هاي سكوتـم ؛ پرهياهو ترين دقـايـق زندگيـم هستند ... مـملو از آنـچه ميخواهم بگويـم و نمـيگويـم ... !!! خدايـا ! خط و نشان دوزخت را برايـم نكـش !!! جهـنم تر از نبودنش جايي سـراغ نـــدارم ... !!! منبع ...
تنهایی...
من فرو افتادن برگها را در امتداد تنهاییم باور نمی کنم .مهربانی نیست بودنم را به من بفهماند تا پاییزان دلم از بین برود و دیگر صدای خش خش برگها را نشنوم و مرگ روحم را در فرود غم انگیز برگها نبینمارسالی از سحر
یار تنهایی من
کوله بارم بر دوش ، سفری باید رفتسفری بی همرا ، گم شدن تا ته تنهایی محض ، یار تنهایی من با من گفت:هرکجا لرزیدی ، از سفر ترسیدی ، تا بگو:از ته دل من خدا را دارم
اشعار و جملات زیبای تنهایی و غم
گاهی تنهایی آنقدر قیمت دارد که درب را باز نمی کنمحتی برای “تو” که سالها منتظر در زدنت بودم...اگر تنهایی ام چشم مرا بست / اگر دل از تنم افتاد و بشکستفدای قلب پاک آن عزیزی / که در هر جا که باشد یاد ما هست...میدانی تنهایی کجایش درد دارد ؟ انکارش !...در قفس تنهاییم تنها یاد توستکه مرا به اوج همه ی دوست داشتنها به پرواز در می آورد...از دل کوچه گذشتم از میون جاده ی خیساین مسیر بدون برگشت که واسم هیچ آشنا نیستمیخوام آرامش بگیرم من که تو غصه اسیرمحق من نیست مثل سایه توی تنهایی بمیرم…...کاش میشد هیچکس تنها نبودکاش میشد دیدنت رویا نبودگفته بودی باتو میمانم ولیرفتی و گفتی که اینجا جا نبودسالیان سال تنها مانده امشاید این رفتن سزای من نبودمن دعا کردم برای بازگشتدستهای تو ولی بالا نبودباز هم گفتی که فردا میرسیکاش روز دیدنت فردا نبود ......تنهاییم را به گردن هیچکس نمی اندازمگردن هیچکس تاب این همه سنگینی را ندارد !...مثل آتیش تو صحرا / یا که طوفان تو دریامثل ظلمت توی شب ها / جون به لب موندم و تنها...پیش روی من تا چشم یاری میکند دریاستچراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداستدر این ساحل که من افتاده ام خاموشغمم دریا، دلم تنهاست...در برهوت بی کسی، تنها تو همزاد منیای نازتر از خواب شبم، آیا تو هم یاد منی ؟...گر بدانم نیستی، غمی نیست ز تنهایی / اینکه هستی و تنهایم، غم دارم...این شعرها دیگر برای هیچکس نیستنه ! در دلم انگار جای هیچکس نیستآنقدر تنهایم که حتی دردهایمدیگر شبیه دردهای هیچکس نیست...غریبانه شکستم من اینجا تک و تنها / دل خسته ترینم در این گوشه دنیاای بی خبر از عشق که نداری خبر از من / روزی تو آیی که نمانده اثر از من...مینویسم نامه و روزی از اینجا میرومبا خیال او ولی تنهای تنها میرومدر جوابم شاید او حتی نگوید “کیستی ؟”شاید او حتی بگوید “لایق من نیستی”مینویسم من که عمری با خیالت زیستمگاهی از من یاد کن، حالا که دیگر نیستم...من و غم همچون برادر، دست الفت داده ایمرشته ی این دوستی محکم کند تنهایی ام...غربت آن نیست که تنها باشی / فارغ از فتنه ی فردا باشیغربت آن است که چون قطره ی آب / در به در، در پی دریا باشیغربت آن است که مثل من و دل / در میان همه کس یکه و تنها باشی...وقتی که تنهایی میاد، حس می کنم که بی کسمثانیه ها نمی گذرن، هیچ موقع فردا نمیآددلم دیگه زندگی رو با اینهمه درد نمیخواد...دیر گاهیست که تنها شده ام قصه غربت صحرا شده اموسعت درد فقط سهم من است بازهم قسمت غم ها شده امدگر آیینه ز من بی خبر است که اسیر شب یلدا شده اممن که بی تاب شقایق بودم همدم سردی یخ ها شده امکاش چشمان مرا خاک کنید تا نبینم که چه تنها شده ام…