تنبيه چوب و فلك
چگونگی تکثیر یک کتک زن // بحثی در باره تنبیه بدنی دانش آموزان
چگونگي تكثير يك كتك زن تصویری از تنبیه کردن دانش آموزی در مکتب خانه ( نام عکاس را پیدا نکردم ) بحثي در باره تنبيه بدني دانش آموزان ۱چند روز پيش به طور تصادفي وبلاگ يكي از معلمان عزيز را ديدم كه متني تحت عنوان " تنبيه بدني " به شرح زير در آن نوشته شده بود: "ديروز دو تا از دانش آموزان با همديگر دعوا كرده بودند و يكي از آنها ديگري را تا سر حد مرگ كتك زده بود. وقتي دانش آموز كتك خورده به من مراجعه كرد ديدم بيچاره دور چشمش كبود شده است و از درد ناله مي كند. اين صحنه را كه ديدم خون جلوي چشمهايم را گرفت و تصميم گرفتم حق اين مظلوم رو ازآن ظالم بگيرم ، رفتم كه تنبيه اش كنم ياد مقررات دست و پاگير اداري افتادم كه " تنبيه بدني "را ممنوع اعلام كرده است. صبر كردم و جلوي در دفتر به پدرش زنگ زدم . پدرش بعد از چند ساعت آمد. جالب اينجا است كه برخورد او با من خيلي مضحك بود، پدر به جاي دلجويي از طرف مقابل از پسرش حمايت كرد و ... ياد دوران قديم افتادم كه معلمان ما را به خاطر خطا هايمان تنبيه بدني هم مي كردند و اگر تنبيه آنها نبود شايد هرگز من معلم نمي شدم. پدرم مي گفت: گوشتش مال شمااستخوانش مال من، اگر خطايي كرد بزنيدش. من به خاطر آن تنبيه ها از معلمان گذشته ام ممنون هستم هر چند بعضي از آن تنبيه ها ناحق بود. " با توجه به اهميت موضوع " تنبيه بدني دانش آموزان " و پيامد هاي منفي آن، متن اين معلم عزيز را نقطه شروعي قرار دادم تا در باره اين مسئله ياداشت كوتاهي بنويسم. • • • ۲به نظر مي رسد فردي كه انساني را تنبيه بدني مي كند قصد دارد كه باعث تغيير رفتار يا تغيير ذهنيت او در موردي خاص يا عام شود، تا ديگر آن رفتار را تكرار نكند و آن افكار و انديشه را در سر نداشته باشد، ولي پژوهش هاي روانشناسي نشان مي دهد توسط تنبيه بدني رفتار و يا افكار مورد نظر از بين نمي روند بلكه به شكل موقتي خاموش مي شوند. معمولا تنبيه بدني موجب ترس فرد مي شود و او اين ترس را به اشياء و عناصري كه همراه با تنبيه بوده است تعميم مي دهد. اگر تنبيه توسط معلم انجام شده باشد او اين ترس را به معلم و عناصري كه در ارتباط با معلم هستند مثل آموزش، درس، كتاب،مدرسه و ... نيز تعميم مي دهد. حتي اين تعميم مي تواند در ارتباط با صداها و يا رنگها موجود در موقعيت هم بوجود آيد. براي مثال اگر معلم در هنگام تنبيه پيراهن زرد روشني پوشيده باشد با ديدن آن رنگ نيز به جاي شادي و نشاط كه براي آن رنگ تعريف شده است، در دانش آموز حسي از ترس، نفرت و انزجار از درس، كتاب، مدرسه و ... بيدار مي شود. اين واكنش در باره بقيه عناصري كه در موقع تنبيه نيز حضور داشته اند صادق است. انسان به ...
معلم نقاشی
معلم نقاشی ما سهراب سپهری سال اول دبستان بود. كلاس بزرگ بود: يك اطاق پنجدري. و روشن بود. آفتاب آمده بود تو. بيرون پاييز بود. دست ما به پاييز نميرسيد. شكوه بيرون كلاس بر ما حرام بود. سرهاي ما تو كتاب بود. معلم درس پرسيده بود. و گفته بود: دوره كنيد. نميشد سربلند كرد. تماشاي آفتاب تخلف بود. ديدن كاج حيات جريمه داشت: از نمره گرفته, دو نمره كم ميشد. ما دور تا دور اطاق روي نيمكت نشسته بوديم. ميان اطاق خالي بود. و چه پهنهاي براي چوب و فلك. تختهي سياه بدجايي بود: ضد نور بود. روي چند شيشه را گرفته بود: نصف يك درخت را حرام كرده بود. با تكهاي از آسمان. نوشتهي روي تختهي سياه خوب ديده نميشد: برگ, مرگ خوانده ميشد. همان روز حسن «خوب» را «چوب» خوانده بود. و چوب خوبي از دست معلم خورده بود. جاي من نزديك معلم بود. پشت ميزش نشسته بود و ذكر ميكرد. وجودش بطلان ذكر بود. آدمي بيرؤيا بود. پيدا بود زنجره را نميفهمد, خطمي را نميشناسد, و قصه بلد نيست. ميشد گفت هيچوقت پرپرچه نداشته است. در حضور او خيالات من چروك ميخورد. وقتي وارد كلاس ميشد, ما از اوج خيال ميافتاديم. در تن خود حاضر ميشديم. پرهاي ما ريخته بود. انگار سرنگون بوديم. تركهي روي ميز ادامهي اخلاق او بود. بيتركه شمايل او ناتمام مينمود. و تركه هميشه بود. حضور ابدي داشت. تركهي تنبيه, تركهي انار بود. كه در شهر من درختش فراوان بود. تركه, شلاقهي پاي درخت انار بود. شلاقهها را ميبريدند تا زور درخت را نگيرند, شلاقه گُل نميكرد. ميوه نميداد. اما بيحاصل نبود: شلاق ميشد. در تعليم و تربيت آن روزگار, درخت انار سهم داشت. فراگيري, محركِ گياهي داشت.<?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> بعدها, من هم تنبيه را ياد گرفتم. تركه زدن را در خانه مشق ميكردم. باغ مادربزرگ بود. و جاي همه جور مشق, با تركه پيش يك درخت ميرفتم. و با خشونت ميگفتم: «اوضاع طبيعي هندوستان را بگو». و چون نميگفت, تركه بود كه ميخورد. به درخت ديگر ميگفتم: «”سار“ را با چه مينويسند؟... گفتي ”صاد“؟» و شلاق بود كه ميزدم. دلم ميخواست هيچكدام درس خود را حاضر نباشند. معلم ما هم تنبلپسند بود. كندذهني جولانگاه ساديسم آموزشي او بود.آن روز, سر من در كتاب بود. مثل همهي بچهها. ولي درس حاضر نميكردم. از بر بودم: سار از درخت پريد آش سرد شد ... تا آخر. ميان عبارات كتاب هيچ رابطهاي نبود. كتاب, آلبوم پريشاني از كلمات و مفاهيم بود. شبيه مغز منتقد امروز. و چنين بود همهي كتابهاي درسي ما. ولي ذهن من ميان دو جملهي پي در پي رابطهاي ميجست. ميان پريدن سار از درخت و سرد شدن آش. به شعر رابطه ...
خاطرات 5
من و مدرسهكم كم به روز رفتن به دبستان آماده ميشدم. خيلي هيجانزده بودم. همانطور كه قبلا گفته بودم دبستان ما همان مدرسهاي بود كه آن مرد نيكوكار يعني ((حاجينيكعهد)) تاسيس كرده بود. در آن زمان نام دبستان ((توحيد)) بود. يكبار ديگر آدرس آنرا اعلام ميكنم. انتهاي خيابان آيتاللهسعيدي بعد از مسجدموسيبنجعفر، نرسيده به ميدان آيتاللهسعيدي.(شرح عكس: دبستان توحيد)نام مدير مدرسه را به خاطر نداشتم، يعني هيچكس نام او را نميدانست، ولي بچهها او را ((مديركچل)) صدا ميزدند! و به همين نام معروف بود.نام ناظم اول ما آقاي ((پوربهمن)) بود تا جايي كه بخاطر دارم خيلي آدم با شخصيتي بود. ناظم دوم ما متاسفانه اسمش را بخاطر ندارم ولي ايشان را نيز به نام ((نيمكچل)) صدا ميزدند. شغل دوم ايشان آرايشگاهي بود. بخاطر دارم بچههايي كه موي سرشان بلند بود، يك ماشين دستي به دست ميگرفت و باصطلاح سر آنها را چهارراه درست ميكرد. يعني دو جاده بزرگ كه همديگر را قطع كرده بودند در سر آنها ايجاد مينمود. بچههايي كه با اين سر خجالت ميكشيدند به بيرون از مدرسه بروند، پيش ناظم نيمكچل ميرفتند و ايشان در قبال گرفتن 5 ريال، موي آنها را ماشين ميكرد. يعني ايشان اول سر بچهها را نيمهكاره ماشين ميكرد و سپس با گرفتن مبلغي پول، كلا سر آنها را اصلاح مينمود. اين عمل آقاي ناظم مرا به ياد فيلم((پسربچه)) ساخته چارليچاپلين مياندازد. در يكي از صحنههاي فيلم، چارلي به پسر بچه ميگويد شيشه پنجره ها را بشكن و بعداز اين كه پسر بچه با سنگ شيشهها را ميشكند، چارلي با وسايل شيشه بري كه همراه داشت بصورت دورهگرد وارد صحنه ميشد و اهالي محل هم مجبور بودند شيشههاي شكسته را بيندازند!اولين معلم ابتدايي دقيقا نام آنرا بخاطر دارم، نام او ((مدرس)) بود. قيافه ايشان هم به ياد من هست. قد بلند، خوشرو و بسيار مهربان، مانند پدر. دركلاس دوم خانمي به نام ((صادقي)) آموزگار من بود. ايشان نيز خانمي مهربان بود، اما چنانچه متوجه ميشد شاگردان از اخلاق ايشان ميخواهند سوء استفاده كنند برخورد مينمود. اين خانم معلم در سال 1342 روسري سرش ميكرد. يعني با حجاب سر كلاس حاضر مي شد. از نظر اخلاقي خيلي متين بود. يادم ميآيد ظاهرا ايشان در آن زمان تازه استخدام شده بودند و بنظر ميرسيد هنوز ازدواج نكرده بودند. اخلاق ايشان در مقايسه با ديگر خانمهاي معلم خيلي فرق ميكرد. در آن زمان خانمها با آرايش وارد مدرسه ميشدند و شوخيهاي زيادي با معلمهاي مرد انجام ميدادند. ولي اين خانم اصلا با آنها فرق داشت. خيلي علاقمندم اين خانم را در اين زمان ببينم. اگر زنده ...
مکتب خانه هاي تهران به روايت «محمود كتيرايي»
آموزش و پرورش خانگي [در تهران قديم]كودك تا حدود پنج سالگي، در خانه در ميان دست و پاي پدر و مادر يا دايه و كنيز و دده و لله و غلام سياه بزرگ مي شد، بدين سان آموزش و پرورش كودك تا حدود پنج سالگي خانگي بود. كودكستان و جاهايي كه كوددك را در آن نگهدارند و سرگرم كنند، نبود. اگر فرزنداشان پسر بود بيشتر هوايش را داشتند و اگر دختر بود كمتر. بر روي هم آموزش و پرورش خانگي بچّه، به وضع طبقاتي خانواده اش بستگي داشت در خانواده هاي فرودست، معمولاً بچّه در اثر كوچك ترين نافرماني كتك مي خورد و او را از لولو خورخوره، جن و از ما بهتران و علي موجود(1) و درويش و گدا و مانند آنها مي ترساندند تا آرام بگيرد و گريه يا شيطاني نكند. براي اين كه بچّه برخي كارها را نكند، او را بيم مي دادند و مثلاً به او مي گفتند: -«اگر انگشت توي دماغت بكني كچل مي شوي، اگر دست به چپق بزني( يا لب به چپق بزني)، قدّت همين قدر مي ماند، اگر برنج خام بخوري كوسه مي شوي و مانند آن». معمولاً در پيش بچّه، نام هاي زشت و دشنام هاي ركيك و به ويژه نام عورت را نمي بردند زيرا باور داشتند كه بچّه حكم طوطي را دارد. بچّه را وا مي داشتند كه به بزرگترها به ويژه پدر و مادر احترام بگذارد. به او مي آموختند كه جز از دست پدر و مادر چيزي از دست كسي نگيرد. نفرين كردن به بچّه هاي شيطان و اذيت كن و سر كوفت زدن و بد گفتن به دانان، در پاره اي از خانواده ها روايي داشت. برخي از آنها را ياد مي كنيم « الهي تنت روي تخته ي مرده شور (مرده شوي) خانه بيفتد، الهي به شب نكشي، الهي به باد سام گرفتار شوي، الهي جلوي روي خودم پرپر بزني، الهي به تير غيب گرفتار شوي؛ الهي هر چه درد و بلاي( فلان بچّه) است بخورد توي مغز سرت و اكبيري، ان[عن] تركيب، زغنبود، كوفت، ماشرا، سياه سوخته(2)، كاكا سياه(3)و...» گاه و بيگاه به ويژه در شب هاي زمستان براي بچّه قصّه مي گفتند. اين قصّه ها از هر دست بود. برخي از آنها را بايد قصّه هاي جنسي اصطلاح كنيم. اين نكته را نيز بيفزاييم كه رابطه ي پدر با فرزندانش، گاه صورت رابطه ي بچّه با لولو خورخوره و حكايت جن و بسم الله را داشت. پدر معمولاً صبح سر كار مي رفت و گاه تا غروب به خانه باز نمي گشت. هنگامي هم كه به خانه مي آمد، اگر بچّه شيطاني كرده بود، ممكن بود كه مادرش چغلي او را به پدرش بكند و در اين صورت با خشونت و خشم پدر روبه رو مي شد. زندگي كودك بدين سان تا حدود پنج سالگي مي گذشت. معلّم سر خانه خانواده هاي اعيان و دُم كلفت كودكان خود را به مكتب نمي فرستادند و براي آنان در حدود پنج سالگي معلّم سر خانه مي آوردند. براي پسر در حيات خلوت يا بيروني، اطاقي معيّن مي كردند كه اطاق درس او بود و معلّم كه به خانه ...
خاطره از سهراب
سال اول دبستان بود. كلاس بزرگ بود: يك اطاق پنجدري. و روشن بود. آفتاب آمده بود تو. بيرون پاييز بود. دست ما به پاييز نميرسيد. شكوه بيرون كلاس بر ما حرام بود. سرهاي ما تو كتاب بود. معلم درس پرسيده بود. و گفته بود: دوره كنيد. نميشد سربلند كرد. تماشاي آفتاب تخلف بود. ديدن كاج حيات جريمه داشت: از نمره گرفته, دو نمره كم ميشد. ما دور تا دور اطاق روي نيمكت نشسته بوديم. ميان اطاق خالي بود. و چه پهنهاي براي چوب و فلك. تختهي سياه بدجايي بود: ضد نور بود. روي چند شيشه را گرفته بود: نصف يك درخت را حرام كرده بود. با تكهاي از آسمان. نوشتهي روي تختهي سياه خوب ديده نميشد: برگ, مرگ خوانده ميشد. همان روز حسن «خوب» را «چوب» خوانده بود. و چوب خوبي از دست معلم خورده بود. جاي من نزديك معلم بود. پشت ميزش نشسته بود و ذكر ميكرد. وجودش بطلان ذكر بود. آدمي بيرؤيا بود. پيدا بود زنجره را نميفهمد, خطمي را نميشناسد, و قصه بلد نيست. ميشد گفت هيچوقت پرپرچه نداشته است. در حضور او خيالات من چروك ميخورد. وقتي وارد كلاس ميشد, ما از اوج خيال ميافتاديم. در تن خود حاضر ميشديم. پرهاي ما ريخته بود. انگار سرنگون بوديم. تركهي روي ميز ادامهي اخلاق او بود. بيتركه شمايل او ناتمام مينمود. و تركه هميشه بود. حضور ابدي داشت. تركهي تنبيه, تركهي انار بود. كه در شهر من درختش فراوان بود. تركه, شلاقهي پاي درخت انار بود. شلاقهها را ميبريدند تا زور درخت را نگيرند, شلاقه گُل نميكرد. ميوه نميداد. اما بيحاصل نبود: شلاق ميشد. در تعليم و تربيت آن روزگار, درخت انار سهم داشت. فراگيري, محركِ گياهي داشت.بعدها, من هم تنبيه را ياد گرفتم. تركه زدن را در خانه مشق ميكردم. باغ مادربزرگ بود. و جاي همه جور مشق, با تركه پيش يك درخت ميرفتم. و با خشونت ميگفتم: «اوضاع طبيعي هندوستان را بگو». و چون نميگفت, تركه بود كه ميخورد. به درخت ديگر ميگفتم: «”سار“ را با چه مينويسند؟... گفتي ”صاد“؟» و شلاق بود كه ميزدم. دلم ميخواست هيچكدام درس خود را حاضر نباشند. معلم ما هم تنبلپسند بود. كندذهني جولانگاه ساديسم آموزشي او بود.آن روز, سر من در كتاب بود. مثل همهي بچهها. ولي درس حاضر نميكردم. از بر بودم:www.zibaweb.comسار از درخت پريدآش سرد شد... تا آخر. ميان عبارات كتاب هيچ رابطهاي نبود. كتاب, آلبوم پريشاني از كلمات و مفاهيم بود. شبيه مغز منتقد امروز. و چنين بود همهي كتابهاي درسي ما. ولي ذهن من ميان دو جملهي پي در پي رابطهاي ميجست. ميان پريدن سار از درخت و سرد شدن آش. به شعر رابطه ميرسيد: در خانهي ما, روبروي اطاق ظرفها يك درخت اقاقيا بود. اقاقيا ...
مكتب خانه ي « دزك » به روايت «علي رحم شايان دزكي»
مكتب خانه در زمان قديم كه در سراسر ناحيه ي« چهار محال » از مدرسه ، دبستان ، دبيرستان و دانشگاه خبري نبود و محلي به طور رسمي براي باسواد شدن وجود نداشت ، پس همانند ديگر نقاط «ايران» در تمامي شهرها ، قصبات و دهات بزرگ بر حسب گنجايش جمعّيت و داوطلب يك يا چند مكتب خانه وجود داشت كه مدرّس آن شخصي بود كه از ساير اهالي باسوادتر شمرده مي شد و به او مكتب دار ، ملّا مكتبي يا آخوند مي گفتند . محل مكتب خانه معمولاً در منزل مسكوني ملّا مكتبي بود يا در محل ديگري كه تعدادي محصّل را در خود مي پذيرفت و ملّا به آنها خواندن و نوشتن ياد مي داد . در آن روزگار غالباً تعداد كمي از كودكان محل در مكتب خانه شركت مي كردند و بقيّه به علّت عدم بضاعت مالي و يا سطح پايين فرهنگي خانواده بي سواد باقي مانده و به مشاغل پدري خود نظير كارگري ، كشاورزي و دامداري و .... روي مي آوردند . در مكتب خانه ها هيچ گونه لوازم و وسايل رفاهي و آسايشي مانند نيمكت و صندلي وجود نداشت ، محصّلين روي زمين مي نشستند و هر محصّلي زير انداز كوچكي به عنوان فرش از خانه همراه خود به مكتب خانه مي آورد . در آن ايّام آب لوله كشي و بهداشتي وجود نداشت و آب نوشيدني محصّلين هم منحصراً از جوي آب روستا و يا چاه دستي داخل منزل ملّا تأمين مي شد كه در داخل يك باديه ي مسّي ريخته شده و به وسيله ي يك كاسه ي كوچك ديگر كه داخل آن قرار مي گرفت عموم محصّلين از همان آب و با همان كاسه مشتركاً تشنگي خود را رفع مي كردند واين در حالي بود كه هيچ گونه بهداشتي رعايت نمي شد . هنگام ظهر هم براي صرف ناهار ، هركس منزلش نزديك به مكتب خانه بود به منزل خود مي رفت و پس از صرف ناهار به مكتب خانه باز مي گشت زيرا ساعت تدريس از هنگام صبح شروع شده وتا عصر ادامه مي يافت و كساني كه خانه شان تا مكتب خانه داراي بعد مسافت بودند يا از روستاهاي ديگر به اين مكتب خانه مي آمدند مي بايست براي خود ناهار همراه داشته باشند كه آن هم عبارت بود از قرصي نان جو و كم ترنان گندم و قدري پنير يا كره ي حيواني ، يا تخم مرغ و... . در فصول پر بارش و سرد به خصوص زمستان هم براي گرم كردن اطاق مكتب سوخت مورد نياز شامل هيزم ، چوب و يا فضولات حيواني براي بخاري يا كرسي توسط شاگردان به صورت مشترك تامين مي شد . طرز تدريس اوّلين جلسه اي كه شاگرد وارد مكتب خانه مي شد ملّامكتبي جملاتي روي يك طرف كاغذ ي كه خود شاگرد همراه آورده بود مي نوشت و طوطي وار مطالب نوشته شده را به او ياد مي داد بدون اين كه شاگرد حروف را بشناسد و اين مورد مقدمه اي بود براي تدريس بعدي كه حروف شناسي بود به شرح ذيل : « اعوذ بالله من الشيطان الرجيم ...
اعمال فشار و استرس در مدارس از تنبیه بدنی مشکل ساز تر است !
اعمال فشار و استرس در مدارس از تنبیه بدنی مشکل ساز تر است ! فیلم مستند مشق شب در تاریخ 14 تیر ماه 87 از برنامه صد فیلم شبکه 3 سیما پخش گردید . آقای عباس کیا رستمی کار گردان – علی رضا زرینی تهیه کننده – خانم شعله دولت آبادی محقق این فیلم بوده اند . و درسال 1366 در دبستان معصومی تهران فیلمبرداری شده است . چقدر زیبا بود ! وقتی فکر می کنیم می بینیم فکر انسان های فهیم دست اندر کار تهیه این مستند در سال 66 یعنی 21 سال پیش واقعا بزرگ و شاید 40 سال جلوتر از بقیه بوده است . و چقدر اون پدر دانش آموزی که مدتی در خارج بود و چیزهایی می دانست ، خوب حرف زد کاش می شد آنها را پیداکرد و دستشان را بوسید و یا به نحوی تقدیر کرد . یادم هست که یک تحقیق در مورد جهان سوم دیدم( منبع دقیقش یادم نیست ولی یه جوری ربط داشت به رد یا اثبات تئوری نیاز به موفقیت اقای مک کله لند ) که ایران هم به عنوان نمونه بزرگ جامعه آماری و تحقیقی آن بود نتایج آن جمعا در این رابطه هاست : یکی از عوامل مهم عدم نیاز به موفقیت و پیشرفت ، و از دلایل عقب ماندگی فکری و اقتصادی کشور ایران ، ترسو بودن نسبی والدین ، حمایت بیش از حد مرضی از کودکان توسط والدین امروزی و استرس و اضطراب زیاد والدین امروزی ( کودکان دیروز) و فرزند محوری در زمان حال ایران ، بر می گردد به فشار های بسیار زیاد معلمان دوره های ابتدایی و راهنمایی در نسل پیش ! ( مراقب باشیم در زمان حال، این فشار ها در قالب ها و به انحاء دیگر مشکل ساز نشود) کجا رفت ثمره آنهمه فشار و استرس و اضظراب؟ مدیران و ناظم ها ومعلم های عزیز دیروزی باید پاسخگو باشند ( البته شاید تقصیر از برنامه ریزان تعلیم و تربیت بوده باشد ) ولی نیروی خط مقدم این اضطراب انگیزی معلمان بوده اند .چرا اینقدر فشار ؟ آیا آن صحنه ها با صحنه شکنجه تفاوتی داشت ؟ جایی که یک کودک کلاس اول با آن حالت مظلومانه و گریه از ترس تنبیه شدن برای مشق و تکلیف ( که امروزه رونویسی دارای ارزش بسیار کم آموزشی می باشد ) نزدیک بود سکته کند . واقعا ساختگی نبود این کار با ارزش و مستند بود . در مصاحبه با یکی از دانش آموزان کلاس دوم یا اول می گفت من آرزو دارم یک روز مهندس کامپیوتر شوم ، در حالی که گریه می کرد و می لرزید چون مشق شب گذشته را ننوشته بود و باید احتمالا تا دقایقی دیگر مورد زجر و شکنجه معلم خود در کلاس قرار می گرفت ! آن یکی می گفت می خواهم مهندس کمیته شوم و بروم معتادان را بگیرم و فلانی را بزنم ! و هیچ کدام معنی تشویق را نمی دانستند و لی خود را کاملا " مستحق تنبیه آن هم از نوع نمره بد و کتک می شمردند و با حالت مظلومانه ...
رعايت حقوق کودکان در عهد قاجاريه!
فلك كردن يك كودك در بازار در عهد قاجاريه! شرح عكس: عكس در حدود سال 1880 ميلادي و در زمان پادشاهي ناصرالدين شاه قاجار ، توسط آنتوان سورگين، عكاس ارمني گرفته شده است. پی نوشت: اين نوع تنبيه تا سالهای منتهی به انقلاب حتی در مدارس دولتی امری رايج بود. در اوايل دهه ۵۰ که در مدرسه ابتدايی رزبان قزوين درس میخواندم، نمونههايی از اجرای اين شيوه غيرانساني از تنبيه فيزيكي دانشآموزان، که اصطلاحاْ به آن «فلک کردن» میگفتند را از نزديک شاهد بودم. در اين تنبيه، به فراخور مجازات!! تعيين شده توسط ريس يا ناظم مدرسه، دانش آموز بينوا را در حياط دبستان (فرق نميكرد پاييز يا زمستان) و در جمع دانشآموزانی که جيکشان هم از ترس درنمیآمد، بر روی نيمکتی میخواباندند و با ترکه چوب نازكي كه از قبل خيس شده بود، بر کف پاهای برهنهاش مینواختند. در يکی از اين فلککردنها، دوستی از جمع همکلاسیهای ما را تنها بخاطر يک شيطنت کودکانه، آنهم كشيدن عكسي كاريكاتورگونه از چهرهاي كه اصلاً مشخص نبود كيست،۵۰ ضربه با ترکه بر کف پايش زدند که ديگر از اين غلطها!! نكند. بينوا با جراحاتي كه بر پاهايش وارد شده بود و بعد تاولهاي ناشي از اجراي احكامي اينچنين وحشيانه، تا مدتها حتی نمیتوانست راه برود. خدايش بيامرزاد او را که چند سال پيش در جريان حادثهای به ديار باقي شتافت.
مكتب خانه هاي دهكرد[شهرکرد]به روایت«سیّدکریم نیکزاد امیر حسینی دهکردی»
مكتب خانه هاي دهكرد[شهرکرد]به روایت«سیّد کریم نیکزادامیر حسینی دهکردی» «قبل ازسال 1293ه ش/ 1333ه ق/1914م در سرتاسر«چهارمحال»مدرسه اي وجود نداشت و تحصيل و تربيت اطفال تا آن تاريخ بسته به وجود ملّايان و معلّمين مكاتب بود كه به همان طرز و روش ديرينه تعليم مي كردند و كتب تحصيلي آنها هم كتب متداوله ي آن موقع مانند«پنج الحمد،كتاب علي،فلك ناز،امير ارسلان،صرف مير،نصاب[الصبیان]،الف ليل،موش و گربه»و امثالهم بود كه شاگردان در مدّت دو،سه سال تقريباً از لحاظ خواندن و نوشتن رفع حاجت مي نمودند واگر كسي علاقه مند به ادامه ي تحصيلات خود بود به«اصفهان»و«تهران» مي رفت. سابقاً معلّم در [...] خانه يا مسجدي سكني گرفته و شاگرداني را كه نزد او مي آوردند تعليم مي نمود و بديهي است كه [رعایت ] اختلاف سن شاگردان به هيچ وجه نمي شد و مقرراتي نيز وجود نداشت، هر يك از شاگردان موظّف بودند كه اولاً حقوق ماهيانه ي خود را نقداً يا جنساً تعيين كنند و آخر هر ماه مرتباً بپردازند و يا موقع خرمن جنس را تحویل نمايند ، ثانياً هر كدام يك قطعه فرش به فراخور حال خود در مكتب آورده و نيز دو روز عيد نوروز و روز اولّ [تحصيل] در مكتب خانه شیرینی و هديه اي براي معلّم خود ببرند ...در فصل زمستان نيز هر كدام يك منقل يا يك كلك (منقل گلي) و مقداري زغال،...سوخت چوب و يا نورچشمي[تا پاله ي گاو،سِوِردِ]براي خود به مكتب[مي بردند]. در آن ايّام به جماعت نماز خواندن وقرائت«قرآن»به صداي بلنددر اوّل وقت و خواندن دعاي مخصوص در آخر وقت جزء برنامه ي روزانه ي مكتب خانه ها بود. در تمام قراء و قصبات چنين مكاتبي وجود داشت و معلّم پس از قبول كردن شاگرد...[و]در تقسيم آنها به طبقات مختلفه براي هر يك كتابي تعيين مي نمود و براي ... [آناني] كه سواد نداشتند الفبا را [بر]روي كاغذ نوشته و پس از فراگرفتن الفبا و صداها جزوه اي از «قرآن»و سپس كتب كوچك گوناگون و ساده را به آنها مي آموخت. تنبيهات بدني سخت از قبيل چوب و شلاق زدن و حبس و فلكه نمودن و غيره از عمليات مشروع و معمول مكتب خانه محسوب مي شد و هر معلّمي كه شدّت عمل زيادتري داشت و بيشتر شاگردان را به قصد تربيت تنبيه مي كرد ابهت و احترامش نزد مردم و اولياء شاگردان زيادتر بودبا اين كه اين طريقه با اصول تعليم و تربيت منافات بسيار داشت ولي استعداد شاگردان و توّجه و تسلّط معلّم نسبت به شاگردان خود كه عدّه ي آنها بين پنجاه...(تا) دويست نفر بود سبب مي شد كه شاگرد در مدّت كوتاهي با سواد شده انشاء، املاء، خواندن، حساب كردن،«قرآن» شرعيّات را به خوبي فراگرفته و جزء با سوادان محسوب شود. [از]كتب خواندني آن روز كه اسم برده شد امروزه كمتر كسي در مقام خواندن ...