تعبير خواب قرباني كردن گاو
تاریخچه و فلسفه قربانی
حج معاني؛ گفتگو با حجة الاسلام محمدي ري شهري فلسفه قرباني كردن در روز عيد قربان و پيام اين حركت نمادين چيست؟ راز و رمزهاي فلسفه قرباني كه يكي از مناسك حج است، پيام ها و نكات قابل توجهي براي زائران خانه خدا و امت اسلام دارد. قرباني هم فلسفه عبادي و عرفاني دارد و هم فلسفه سياسي و اقتصادي بر آن قابل ترسيم است. نخستين حكمت روشن قرباني كه در قرآن به آن اشاره شد، بالاترين مراتب تقوي است. در آيه 37 از سوره حج مي خوانيم كه:«لن ينال الله لحومها ولا دماءها ولكن يناله التقوي» يعني خون و گوشت قرباني كه جزء مناسك مني است به خدا نمي رسد، بلكه روح عمل است كه تقرب آور است و تقواي اين كار به خدا مي رسد. عمل قرباني كردن در واقع يك حكم دارد يك حكمت. حكم آن، كشتن يك گوسفند و حكمت آن با تقوا بالا رفتن. هر عملي كه در آن تقرب باشد، قرباني است. اين تقوا نه تنها به طرف خدا صاعد مي شود بلكه به خدا مي رسد و چون تقوي، وصف نفساني روح انسان متقي است كه جداي از جان انسان نيست، اگر تقوي به خدا برسد، انسان متقي نيز به خدا مي رسد. تقوي مراتبي دارد و قرباني مي تواند اشاره به بالاترين مراتب تقوي باشد. يك مرتبه از تقوي اجتناب از گناهان است، مرحله بالاتر، اجتناب از مطلق كارهاي ناپسند چه گناه و چه مكروه است؛ و بالاترين مرتبه اش نيز اين است كه در دل انسان جز محبت و عشق به خدا و ارزش هاي ديني چيز ديگري نباشد كه «دل حرم خداست». نخستين حكمتي كه قرباني در حج دارد اين است كه حضرت ابراهيم اسماعيل را براي قرباني آماده كرده؛ داستانش مفصل در قرآن آمده است:«پسر عزيزم من در خواب ديدم خداوند به من دستور داده تو را قرباني كنم، پسر هم تسليم شد و گفت: هر چه خدا به تو دستور داده درباره من انجام بده و من صبر مي كنم.» پيرمردي كه در اواخر عمر، خدا به او جوان برومندي مانند اسماعيل داده است اكنون مي خواهد او را با دست خودش در مني قرباني كند. حتي تا آخرين مراحل دستور را انجام داد و به تكليف خود عمل كرد. كارد به حلق اسماعيل گذاشت و فشرد، ولي كارد نبريد. اين اشاره به بالاترين درجات تقوي است؛ يعني عاشق خدا هيچ نوع وابستگي و دلبستگي ندارد. تا انسان از همه وابستگي ها و دلبستگي ها نگذرد به كمال مطلق و محبوب مطلق نمي رسد. به سخن ديگر وقتي انسان از همه محبوبها گذشت و دل را از محبت غيرخدا خالي كرد، آن وقت است كه به محبوب مطلق كه خداست مي رسد «قلب المومن عرش الرحمن» دل مؤمن عرش خداست و در اينجاست كه انسان به عيد مطلق مي رسد. قرباني روز عيد مي تواند اشاره اي باشد به بالاترين مراتب تقوي كه در اثر حج و نورانيت حج به آن دست يافته و آن عيد لقاءالله است كه براي ديدار صاحبخانه آمده است. ...
تاريخ زردتشت
درباره زرتشت زرتشت پيامبر بزرگ آريايي،يكي از جمله نوادر انديشمندان جهان است . درباره دوران زندگي وي آگاهي درستي در دست نيست ،اما قدر مسلّم آن است كه دانشمندان بر اساس و پايه پروهش ها وبرسي هاي انجام شده ، زمان زندگي وي را از 1500تا300 سال پيش از ميلاد ميدانند . آموزشها و فلسفه وجهان بيني زرتشت از همان دوره كهن مورد توجه حكما و فلاسفه بزرگ جهان بوده است .انديشمندان جهان باستان چون فيثاغورس ،ارسطو افلاطون و... با افتخار وغرور از زرتشت وفلسفه وي ياد كرده اند . درحكمت اشراق اهميت واعتبار وديدگاه هاي وي زمينه ساز بسيار ي از تحولاّت در فلسفه وحكمت شد. فلسفه عميق زرتشت از افلاتون تا هسگل را از جنبه متفاوت وسرشار خود بر خوردار كرده است ونيچه مرد برتر را در وجود اين بزرگ مرد تاريخ يافته ومعرفي نموده است . زرتشت نخستين پيامبري بود كه در آن دوران كهن خداي واقعه اي را شناخت ويكتا پرستي را مطرح كرد . درفلسفه بر آن بود كه دو گوهر همزاد در آغاز ، عالم تصّور پيداي يافتند كه يكي نيكي وآن ديگري بدي است اساس حركت و جنبش و زندگي از برخوردار اين دوميباشد و اين هدف هيچ ارتباطي با ذات خداوند ندارد. در نهاد آدمي هم خير است وهم شر . پروردگار آدمي را آزاد وبا اختيار واراده كامل آفريده ،فرد خرد مند بايد از ميان نيك وبد ، نيك را برگزيند نه بد را و پيرو را سپنتامينو باشد نه انگرمينو . زرتشت برعليه خرافات و مو هومات دوره خود قيام كرد . قرباني پيثش كشي نذرها پرداخت باج وخراج به كاهنان وقبول زور وبيداد از سوي فرمانروانِ خود كامه وزهدورياصنترا مزدود شمرده و از كردار اهريمني معرفي نمود . كارو كوشش وزندگي خوب و سالم و خوش ونعمت از راه درست به دست آمده را ستود. عبادت را فقط خدمت به مردم و پيروي از سه اصل:انديشه و گفتاروكردار نيك معرفي كرد. بسياري از طبقات وگروههاي اجتماع ان روز كه سود خود را در خطر ديدند بر عليه وي قيام كردند ، اما زرتشت با مقاومتي صبورانه ايستادگي كرد و در انجام رسالت خويش كامياب گشت.سرودهاي زرتشت كه در ميان تمام آثار ديني جهان مشخص و متمايز مي باشد،مرسوم است به گاثه ها.گاث سرودي است كه با صداي خوش و آهنگين خوانده مي شود و هفده قطعه مي باشد ساير بخشهاي اوستا به زرتشت ارتباطي نداشته و بعدها به اين انديشمند و پيامبر كهن نسبت داده شد و تفاوت در سبك و معني و مفاهيم اين مورد را كاملاً روشن ميكند. 1-حوادث پيش از تولد تصوير زرتشت و سيرت او در گاثاهايا سرود هايش،تصوير مردي است كاملاً عادي كه بر انگيخته شده از جانب اهورا مزدا،يعني هستي بخش دانا است تا اصلاحاتي در منش و كنش مردمان انجام ...
رؤ ياها در قرآن . قرآن و هنجارشناسي خوابيدن
رؤ ياها در قرآن کپی و تبدیل به جزوه و کتاب با اطلاع مجاز است خوابيدن و خواب ديدن ، يكى از اسرار عجيب خلقت است . اگر خواب نباشد ادامه زندگى محال خواهد بود. همچنين است خواب ديدن كه آثار بسيار دارد و از آينده خبر مى دهد و گاه خداوند متعال بندگان خود را به آن هدايت و ارشاد مى كند. به هر حال،در قرآن مجيد، هفت رؤ يا نقل شده است كه آنها عبارتند از:1- رؤياى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - درباره بنى اميه .2- رؤياى آن حضرت درباره فتح مكه و زيارت آن .3- رؤياى آن حضرت در شب قبل از جنگ بدر4- رؤياى حضرت ابراهيم - عليه السلام - درباره ذبح اسماعيل .5- رؤياى حضرت يوسف - عليه السلام -.6- رؤيائى كه پادشاه مصر ديد و حضرت يوسف - عليه السلام - آن را تعبير كرد.7- رؤيايى كه دو نفر در زندان ديدند و حضرت يوسف - عليه السلام - آن را تعبير كرد. ۱- رؤياى رسول خدا(ص) درباره بنى اميهدر سوره اسراء آمده و اذ قلنا لك ربك احاط بالناس و ما جعلنا الرويا التى اريناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القران و نخوفهم فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا يادآر كه به تو گفتيم خدايت به مردم احاطه دارد. و به تو گفتيم خوابى را كه به تو نمايانديم و شجره ملعونه در قرآن را، قرار نداديم مگر آزمايشى براى مردم . و ما آنها را مى ترسانيم ولى جز طغيان بزرگ، بر آنها نمى افزايد. از اين آيه شريفه معلوم مى شود كه خداوند متعال دو چيز را براى مردم مايه آزمايش قرار داده؛ يكى خوابى را كه به آن حضرت نمايانده، و ديگرى شجره ملعونه را، منظور از شجره بنى اميه هستند كه بر اهل اسلام ، مسلط شدند.در تفسير عياشى از حضرت باقر ع نقل شده و الشجرة الملعونة فى القرآن يعنى بنى امية و در روايت عبدالرحيم قيصر از آن حضرت آمده : و الشجرة الملعونة فى القرآن، قال هم بنوا امية. و اما منظور از رؤيايى كه ديد بنى اميه از منبر او بالا و پايين مى روند و در آن جست و خيز مىكنند. در تفسير عياشى از حضرت صادق ع نقل شده اصبح رسول الله ص يوما حاسرا فقيل له مالك رسول الله؟ فقال : انى رايت الليلة صبيان بنى اميه يرقون على منبرى هذا، فقلت يا رب معى؟ فقال : لا ولكن بعدك روزى رسول خدا ص شب را به روز آورد و غمگين بود. گفتند: يا رسول الله ! براى تو چه رخ داده؟ فرمود: شب گذشته بچه هاى بنى اميه را ديدم كه از منبر من بالا مى روند و جست و خيز مىكنند. گفتم : خدايا! در زمان من و با من خواهند بود؟ فرمود: نه بعد از تو خواهند بود. در تفسير برهان ، شانزده روايت در اين زمينه از شيعه و اهل سنت نقل كرده. در همه آنها مراد از شجره ملعونه بنى اميه و در اكثر آنها رؤياى آن حضرت راجع به بنى اميه و در برخى، شامل خلفاى پيش از بنى اميه نيز ...
که در طریقت ما کافری است رنجیدن
هو زندگي انسان يعني افكار روزانه او كه نوعاً پرشمار و آنگونه كه روانشناسان مي گويند هزاران فكر و خيال در روز مي باشد و ذهن، خود را با آنها مشغول مي كند يا زندگي زائيده افكار مي باشد . «ميلتون» شاعر معروف مي گويد : «افكار انسان و ذهنيتش مي تواند بهشت را برايش جهنم يا جهنم را بهشت كند.» كنترل ذهن ، خصوصاً اگر تشويش و پراكندگي خيال بر انسان غالب آيد چندان ساده نيست و به قول يكي از نويسندگان : «كنترل يك شهر از كنترل ذهن آسان تر است .» ذهن انسان است كه موجب خوب ديدن يا هر نوع ديگر از ديدن مي شود بسته به نگاه ميتوان گفت: گل خارهاي تيزي دارد يا از منظري ديگر گفت: گل زيبايي كنار خارها دميده است. « ناپلئون بناپارت» در عين حال كه از قدرت ، ثروت ، شهرت ، مقام كه از مطلوبات اصلي و اساسي طبيعت انسان هستند برخوردار بود ميگويد : در طول عمرم شش روز خوش نداشته ام و «هلن كلر» در عين حال كه از نعمت بينايي و شنوايي و تكلم بي بهره بود مي گويد : «به نظر من زندگي بيش از حد زيباست». «اپيكتوس» ، فيلسوف معروف يوناني مي گويد : ما بايد بيشتر از آنچه كه در فكر خارج ساختن دمل و ورم از بدنمان هستيم بايد به فكر بيرون راندن افكار بيهوده از مغز خودمان باشيم . هيچ چيز مانند افكار مزاحم ما را گرفتار خود نمي كنند و اگر غالب آيند شب و روز ، با ما هستند . مي گويند : استادي با شاگردانش از ميان جنگل عبور مي كرد آنجا به شاگردانش گفت : درختان كهنسال را كه ريشه در خاك انداختهاند نميتوان از خاك بيرون آورد ولي نهالهاي نورس و آنها كه ريشه محكمي در خاك ندارند مي توان به آساني از خاك بيرون كشيد ، افكار مزاحم و صفات رذيله نيز وقتي بر دل انسان تأثير مي گذارند مانند نهال نورسته اي مي باشند كه به راحتي مي توان آنها را از خاك بيرون افكند ولي اگر به حال خود رها شوند تدريجاً ريشه آنها در خاك محكمتر مي شود و ديگر به آساني نمي توان از دستشان خلاص شد، هر چند كه باز رها شدن از آنها ناممكن نيست. يكي از فلاسفه فرانسه « مونتني » مي گويد :« انسان آنقدر كه از فكر حوادث آينده ناراحت مي شود از خود آن حوادث ناراحت نمي شود » . در «بهاگواد گيتا» آمده است : انسان اگر تمركز نداشته باشد آرامش نخواهد داشت و اگر آرامش نداشته باشد روي شادي را نخواهد ديد . ذهن ما باغچه اي است / گل بايد در آن بايد كاشت/ گر نكاري گل ياس/ علف هرز در آن مي رويد . صدرا لمتالهين در اسفار مينويسد : آدميان اكثراً عاقل بالقوه و متخيل بالفعل هستند . آيت اله بهاء الديني مي فرمايد : بايد از مانع تخيلات و اوهام گذر كرد تا اينكه مرد خدا شد . در ...
آنچه كه به تخت جمشيد تقديس بخشيده است.
همه عناصري كه در بناي تخت جمشيد ديده ميشوند با نوعي تقدس همراه هستند؛ كوهي كه در نزديكي تخت جمشيد قرار دارد، صفهاي كه تخت جمشيد بر روي آن بنا شده، نوع معماري كه تخت جمشيد بر اساس آن طراحي شده، آستانههايي كه ورودي كاخها به شمار ميروند، نقشهايي كه بر روي ديوارههاي كاخها و دربها ديده ميشوند و آيينهايي كه در تخت جمشيد برگزار ميشده، همه و همه فلسفهاي آميخته با تقدس دارند. كوه رحمت: صفه تخت جمشيد از سمت شرق پشت به كوه رحمت(مهر) دارد. مرحوم شاپور شهبازي معتقد بود كه نام كوه "رحمت"، ترجمه "كوه مهر" يا "كوه ميثرا" است. وي عقيده داشت:" نام اين كوه، دلالت بر جنبه ايزدي و تقدس آن در نزد ايرانيان باستان ميكند. و در الواح عيلامي تخت جمشيد، تقدس كوه و حتي فديه دادن به آن آمده، اگر چه از خود اين كوه مهر، نامي نرفته است." از آنجا كه جنبه تقدس كوهها، موضوعي عيان و مشهود است و با توجه به اينكه مقابر برخي از شاهان هخامنشي نيز بر روي همين كوه واقع شدهاند، ميتوان نتيجه گرفت كه كوه رحمت، كوهي مقدس است و يكي از دلايلي كه تخت جمشيد را در كنار آن بنا كردهاند، تقدس اين كوه است. صفه تخت جمشيد: معابد بسياري را سراغ داريم كه بر روي صخرهها و بر بلنديها بنا شدهاند. اماكن مقدسي كه در شهرها ديده ميشوند هم معمولا بر بلندترين نقطه شهر بنا شدهاند. از لحاظ نماد شناسي، بلندي مقوله اياست كه به عنوان محور و مركز دنيا قلمداد ميشود و به معناي گذر از يك مرحله به مرحله ديگر و همنشين شدن با ايزدان مطرح است. ميرچا الياده معتقد است:"كوهستان مقدس در مركز جهان واقع است و در آنجاست كه آسمان و زمين به هم ميپيوندند. هر معبد و كاخ و هر شهر مقدس و هر اقامتگاه شاهانه، با كوهستان مقدس همانند شده و اين گونه به مقام مركز ارتقا مييابد." تخت جمشيد روي صفهاي بنا شده است كه كمي بيشتر از يكصد و بيست و پنج هزار متر مربع وسعت دارد. خود صفه نيز بر فراز و متكي به صخرهاي است كه بخشي از كوه رحمت است. تخت جمشيد با اين وسعت را نميتوانستند بر روي كوه بنا كنند، بنابراين آن را نزديك به كوه، بر روي صفه بنا كردند كه مستحكم و پايدار و درعين حال(به سبب بر روي صفه بنا شدن) از محيط اطراف متمايز شود و اين امر خود به تقدس اين مكان عينيت ميبخشد. در واقع قلمرو هر مكان مقدس ميبايستي به گونهاي مشخص از محيط اطراف متفاوت باشد. روي صفه بنا كردن ساختمان، در كنار كوه يا رود مقدسي قرار گرفتن بنا و همچنين ساخت حصار و ديواري كه فضاي مقدس را در ميان بگيرد، جزو كهنترين ساختارهاي معماري اماكن مقدس هستند كه همگي اينها ...
دین در آسیا 1 ( سومر و بابل )
سومر فرمانروايان سومری دريافته بودند كه توجه كردن به دين، فوايد سياسي فراواني براي اداره كردن كشور دارد. و آنگاه كه فايده خدايان از اين لحاظ بر آدمي مكشوف شد، شماره آنان افزايش يافت، تا آنجا كه هر شهر و ايالت و هرگونه از فعاليت هاي بشري، براي خود، خداي مدبر و الهامدهنده خاص پيدا كرد. زماني كه تمدن سومري روي كار آمد، بدون شك، پرستش خورشيد مدتي بود كه انتشار داشت، و معابد باشكوهي، برپا كرده بودند؛ برخی اينيني، ( باكره خداي زمين )، را پرستش ميكردند؛ و برخی خدایی که از بدبختي بشر پيوسته اندوهناك است و در نزد خدايان بيرحم از آدمي شفاعت ميكند. نينگيرسو، خداي آبياري و « رب سيل ها » بود، و ابوياتموز، خداي كشاورزي، و سين، خداي ماه بود، .... به گمان ايشان، هواي محيط بر زمين پر از ارواح بود: بعضي ارواح طيبه، كه هريك از آنها مخصوص نگاهداري يكي از مردم است، و بعضي ارواح خبيثه و شياطين، كه براي دور كردن ارواح طيبه ميكوشند و درصدد آنند كه برجسم و روح مرد سومري تسلط پيدا كنند. بيشتر خدايان در معابد بودند، و براي آنها هدايايي از مال و خوراك و زن ميآوردند: ( مانند گاو نر، بز، گوسفند، كبوتر، جوجه مرغ، مرغابي، ماهي، خرما، انجير، خيار، كره، روغن، و نان دو آتشه ). از اين صورت ميتوان فهميد كه توانگران آن زمان از بسياري از انواع خوراكي بهرهمند ميشدهاند. ظاهراً چنان به نظر ميرسد كه، در آغاز كار، خدايان گوشت آدمي را به همه چيز ترجيح ميدادند، ولي چون انديشههاي اخلاقي در مردم رشد پيدا كرد، خدايان نيز ناچار به گوشت جانوران راضي شدند. كاهنان، از راه همين هدايا و قرباني ها، از همه طبقات ديگر مردم سومري مال دارتر و نيرومند تر شدند. از بسياري جهات، همين كاهنان در واقع فرمانروا بودند؛ .... مردم چنانند كه براي حفظ اساطير و آداب و عادات افسانهاي خود حاضرند هرچه را از آن گرانبهاتر نباشد، بدهند. اساطير ديني، حتي در آن روزگار دور، در جان و خرد آدمي ريشه دوانيده بود. چون مردم سومري با مردگان خود خوراكي ها و افزارهاي زندگي را در گور مينهادند، ميتوان چنين فرض كرد كه آن مردم به زندگي در سراي ديگر باور داشتهاند، ولي تصور آنان نسبت به جهان ديگر مانند تصور يونانيان بود؛ آن را جاي تاريكي ميدانستند كه سايهها و طيف هاي بدبختي در آن به سرميبرند و همه مردگان، بدون استثنا، ناچار به آن فرود ميآيند. هنوز انديشه بهشت و دوزخ و بهشت ابدي و آتش جاوداني در فكر آن مردم جايگزين نشده بود، و دعا خواندن و قرباني كردن آنان به اميد رسيدن به « حيات ابدي » نبود، بلكه از آن جهت چنين ميكردند كه در زندگي دنيا به نعمت هاي مادي دسترس ...
داستان ضحاک
ناسپاسي جمشيد: ساليان دراز از پادشاهي جمشيد گذشت. دد و ديو و دام آدمي در فرمان او بودند روز به روز بر شكوه و نيروي او افزوده ميشد، تا آنجا كه غرور در دل جمشيد راه يافت و راه ناسپاسي در پيش گرفت.يكايك به تخت مهي بنگريدبه گيتي جز از خويشتن كس نديد مني كرد آن شاه يزدان شناس ز يزدان بپيچيد و شد ناشناس سالخوردگان و گرانمايگان لشگر و موبدان را پيش خواند و بسيار سخن گفت كه « هنرهاي جهان را من پديد آوردم، گيتي را به خوبي من آراستم، مرگ و بيماري را من برانداختم. جز من در جهان سرور و پادشاهي نيست، خور و خواب و پوشش و كام و آرام مردمان از من است و مرگ و زندگي همگان به دست من. اگر چنين است، پس مرا بايد جهان آفرين خواند. آنكه اين را باور ندارد و نپذيرد، پيرو اهريمن است.» بزرگان و موبدان همه سر به پيش افكندند. كسي ياراي چون و چرا نداشت، كه جمشيد پادشاهي زورمند و توانا بود فره ايزدي پشتيبان او. اما: چو اين گفته شد فر يزدان از اوي گسست و جهان شد پر از گفتگويچون فره ايزدي از جمشيد گسست در كارش شكست افتاد و بزرگان و نامداران درگاه از او روي برگرداندند و پراكنده شدند. بيست و سه سال گذشت و هر روز نيرو و شكوه جمشيد كمتر مي شد. هر چند به درگاه كردگار پوزش مي خواست كارگر نمي شد و بخت برگشتگي و هراسش فزوني مي گرفت، تا آنكه ضحاك تازي پديدار شد. داستان ضحاك با پدرش: ضحاك فرزند اميري نيك سرشت و دادگر به نام« مرداس» بود. اهريمن كه در جهان جز فتنه و آشوب كاري نداشت كمر به گمراه كردن ضحاك جوان بست. به اين مقصود خود را به صورت مردي نيكخواه و آراسته درآورد و پيش ضحاك رفت و سر در گوش او گذاشت و سخنهاي نغز و فريبنده گفت. ضحاك فريفته او شد. آنگاه اهريمن گفت: « اي ضحاك، مي خواهم رازي با تو درميان بگذارم. اما بايد سوگند بخوري كه اين راز را با كسي نگويي.» ضحاك سوگند خورد. اهريمن وقتي مطمئن شد گفت: « چرا بايد تا چون تو جواني هست پدر پيرت پادشاه باشد؟ چرا سستي مي كني؟ پدرت را از ميان بردار و خود پادشاه شو. همه كاخ و گنج و سپاه از آن تو خواهد شد.» ضحاك كه جواني تهي مغز بود دلش از راه به در رفت و در كشتن پدر با اهريمن يار شد. اما نمي دانست چگونه پدر را نابود كند. اهريمن گفت: « غم مخور چاره اين كار با من است.» مرداس باغي دلكش داشت. هر روز بامداد برمي خواست و پيش از دميدن آفتاب در آن عبادت مي كرد. اهريمن بر سر راه او چاهي كند و روي آن را با شاخ و برگ پوشانيد. روز ديگر مرداس نگون بخت كه براي عبادت مي رفت در چاه افتاد و كشته شد و ضحاك ناسپاس بر تخت شاهي نشست. فريب اهريمن: چون ضحاك پادشاه شد، اهريمن خود را به صورت جواني خردمند و سخنگو آراست و نزد ضحاك رفت و گفت: « من مردي هنرمندم ...