تزیین حلوا برای مجلس ختم

  • رولت خرما با تزیین

     آموزش تزيين خرما, آموزش تصويري تزئين خرما, آموزش ر, آموزش عکس به عکس تزئين خرما, اموزش تزئين خرما, اموزش تزيين خرما, اموزش تزيين ميوه, انواع تزيين خرما, تزئين خرما, تزئين خرما عکس, تزئين خرما مدل جديد, تزيين خرما, تزيين خرما براي مجلس ختم, تزيين خرما براي مسجد, تزيين خرما براي پنجشنبه اخر سال, تزيين خرما به سبکي جديد, تزيين خرما جديد, تزيين خرما زيبا, تزيين سفره, تزيين ميوه, تزيين ميوه آموزش, عکسهاي تزئين خرما, عکسهاي تزيين خرما, مدلهاي تزئين خرما, مدلهاي تزيين خرما,  نحوه تزئين خرما, نحوه تزيين ميوه, نمونه هائي از تزيين خرما براي پنجشنبه آخر سال, نمونه هاي تزيين خرما مواد لازم: خرماي (پوست نازك) 300 گرمپودر زنجبيل يك قاشق چايخوري كره 30 گرمكنجد چهار قاشق غذاخوريپودر پسته چهار قاشق غذاخوريپودر نارگيل چهار قاشق غذاخوريطرز تهيه: ابتدا هسته‌هاي خرما را از آن جدا مي‌كنيم و در تابه‌اي همراه با كره تفت مي‌دهيم تا به شكل خمير صاف و يكدستي درآيد. سپس پودر زنجبيل را اضافه كرده و مواد را از روي حرارت برمي‌داريم. بعد آن را بين دو كيسه نايلوني با استفاده از وردنه به صورت مستطيل باز مي‌كنيم، سپس روي آن را ابتدا با يك لايه كنجد، بعد يك لايه پودر پسته و بعد يك لايه پودر نارگيل مي‌پوشانيم و با استفاده از نايلون، خمير را رول مي‌كنيم و همان نايلون را دور آن مي‌پيچيم . رولت را يك ساعت در يخچال قرار مي‌دهيم. سپس آن را به صورت حلقه‌هاي يك سانتي برش مي‌زنيم و در ظرف مخصوص آن را مي‌چينيم و سرو مي‌كنيم.



  • طرز تهیه رنگینک + تزیین رنگینک

    مواد لازم برای تهیه رنگینک: خرمای سیاه : یک کیلو (باید از خرماهای جنوب مثل خرمای دشتستان استفاده کنید با خرمای مضافتی خوب نمی شه) آرد گندم: حدود ۱ پیمانه دارچین: یک قاشق سوپخوری روغن جامد: ۲/۱ پیمانه گردوی خرد شده:۲۰۰ گرم پودر پسته یا نارگیل: مقداری برای تزئین  برای رولت رنگینک.ابتدا هسته خرما رو در میاریم و خرما رو چرخ می کنیم(با دست,با هر وسیله ای می تونید خرما رو له کنید)اگه بخواهید نرم تر شه و کار باهاش راحت تر شه می تونید یکم توی یه ظرف روی حرارت بذاریدش واگه بخواهید خوشمزه تر شه روی حرارت یکم کره بهش اضافه کنید. بعد خرما رو روی نایلونی که یکم با روغن مایع چرب کردیم قرار می دیم و با وردنه چرب شده به شکل مربع یا مستطیل بازش می کنیم حالا آرد رو توی یه ظرف می ریزیم و تفت می دیم تا رنگش برگرده و کمی قهوهای بشه.مثل حلوا بعد روغن رو بهش اضافه می کنیم و می ذاریم با روغن کمی بو بخوره و بوی خامی آرد از بین بره.بعد از روی حرارت بر می داریم .و به دلخواه دارچین رو اضافه می کنیم.کمی که سرد شد اون رو روی خرما می ریزیم و پهن می کنیم  بعد گردوی خرد شده رو روی حرارت کمی تفت می دیم(مواظب باشید مثل گردوی من نسوزه)و اون رو روی آرد می پاشیمحالا به کمک نایلون خرما رو لوله می کنیم.در هر مرحله با دست خرما رو خوب فشار بدید تا مواد به هم بچسبهبعد نایلون رو دور خرما می پیچیم و بافشار دست حالتش می دیم.بعد اون رو ۲-۳ ساعت توی یخچال می ذاریم.تا سفت شه( این جوری بریدنش سخت تر می شه ولی در عوض شکیل تر برش می خوره).از یخچال در میاریم و به قطر ۲ سانت برش می زنیم.می تونیم در پودر نارگیل یا پسته بغلتونیم .البته قبل از یخچال آموزش تزيين خرما, آموزش تصويري تزئين خرما, آموزش ر, آموزش عکس به عکس تزئين خرما, اموزش تزئين خرما, اموزش تزيين خرما, اموزش تزيين ميوه, انواع تزيين خرما, تزئين خرما, تزئين خرما عکس, تزئين خرما مدل جديد, تزيين خرما, تزيين خرما براي مجلس ختم, تزيين خرما براي مسجد, تزيين خرما براي پنجشنبه اخر سال, تزيين خرما به سبکي جديد, تزيين خرما جديد, تزيين خرما زيبا, تزيين سفره, تزيين ميوه, تزيين ميوه آموزش, عکسهاي تزئين خرما, عکسهاي تزيين خرما, مدلهاي تزئين خرما, مدلهاي تزيين خرما,  نحوه تزئين خرما, نحوه تزيين ميوه, نمونه هائي از تزيين خرما براي پنجشنبه آخر سال, نمونه هاي تزيين خرمامنبع : نی نی سایت

  • رمان دختر سرکش

    مهناز با کمی مکث شماره اقا منوچ رو داد و من هم ایکی ثانسه شمارشو گرفتم که صدای کلقتی جواب داد :جججججججججووووون؟ابروهام اتز تعجب بالا انداختم و با پته پته گفتم :سلام اقای منوچهر؟:حودشه :اهان.....چیزه یکی ...ینی یه بنده خدایی چند وقته برای خواهر شمات مزاحمت ایجاد میکنه صداشو برد بالا :چییییییییی؟کدوم خر بی ناموسیه ...اصن شما ؟:من زن این اقا هستم ....میخواستم بگم بیشتر مواظب خواهر خودتون باشید:بیخود کرده رو خواهر من چشم داره ...ادرس ؟:چی ؟:د ضعیفه کری مگه دارم بهت میگم ادرس:ببینید زیاد نزنیدش گناه داره فقط طوری که ادب شه :اونش به خودم ربط داره اادرس:بله بله یاد داشت کنید :ما بلت نیستیم بنویسیم ...بگو :باشه ...سهروردی......فقط بچه هام بی پدر نشنا :نه...خدافظساعت 8 شدکه دیدم فرزاد سرومور گنده اومد تعجب کرده بودم خاک بر سر این مرتیکه بی غیرت کنن اومد و کتشو اندخت روی زمین و خودشم روی مبل ولو شد :اب بیار:نوکر بابات عموت :حیف که حوصله بحث ندارم ....این چه بوییه ؟بو کشیدم و فهمیدم که گوشتا گندیده دیروز گذاشته بودم بیرون که ببینم چی میتونم درست کنم یادم رفت اصلا :بوی گوشت گندیده :خدا لعنتت کنه .....تو کی هستی چه جونوری؟:ویروس مغز تو .....برو این اشغالا رو بذار دم در .....ببینم تو توی راه با کسی در گیر نشدی :مگه کسی میتونه با من درگیر بشه ؟قهقهه ایس زدم و گفتم :مثکه قضیه حشره کش رو یادت رفت:اون ناجوان مردانه بود :جوک نگو برو اینا رو بذار دم در تا برات اب بیارم   غرو لند کنان و درحالیکه دماغشو گرفته بود گوشت های وا رفته رو از روی کابینت برداشت و توی سطل اشغال ریخت و از خونه خارج شد سریع به مهناز زنگ زدم و گقتم :مهناز خاک بر سرت با این دوست پسرت اصن نرفته سزاغ فرزاد فرزاد یکساعت هم زودتر از همیشه اومد خونه مهناز:به قران اینطوری نبود خیلی غیرتیه ادرسو بهش اشتباه ندادی؟:نه بابا :حالا امروز نشد فردا میره شاید وقت نداشته :جونم به غیرتش که زمانبندی هم داره ......ببینم حالا تا فرزاد نیست بگو الهام چی شد ؟:الهام هیچی با دوست پسرش عقد کرد :خوب اینو که میدونم الان خوبن :نه بابا یارو معتاده دست بزن هم داره ....شکاکو بد دل هم هست ........بیچاره الهام نمیدونی شده پوست و استخون :اخی اخی ...خواهرت چه خبر ؟:خواهرم خیلی سلام میرسونه رفته کانادا با شوهرش .....ببن یروز بیا خونمو بهت لباسایی رو که فریده از ترکیه اورده نشون بدم خیلی خشگلن :بیاید لباس خوابای منو بخرید من اینا رو دوست ندارم فریده میخره ؟یکبارم تن نزدم :نه بابا خودم میخرم :اهان اونوقت کجا میخوای تنت کنی؟:مجلس ختم ....خوب شوهر کردم ...:کی تو رو میگیره ؟این اقا منوچ؟والله از من میپرسی اصن جلو این از ان چیزا تنت نکن ...

  • امام حسن عسكرى عليه السلام از ديدگاه دوست و دشمن

    بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيميكى از دشمنان سر سخت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله به نام احمد بن عبيدالله (88)، مى گويد:من در سامرا كسى را در وقار، پاكدامنى و بزرگوارى همانند حسن عسكرى باشد، نديدم . او نزد همگان محترم و بر همه كس مقدم بود.روزى در مجلس پدرم بودم كه براى رسيدگى به شكايات مردم نشسته بود، ناگهان دربان وارد شد و گفت :ابن الرضا(89) بر در خانه منتظر است . پدرم با صداى بلند گفت :اجازه بدهيد وارد شود.در اين حال خوش اندام ، بسيار زيبا، با هيبت و جلالت خاصى وارد شد.پدرم از جا برخاست و به استقبالش مى رفت ، او را در آغوش گرفت ، صورت و شانه هاى او را بوسيد و روى فرش نماز خود نشانيد و خودش در كنارش نشست و با او به صحبت پرداخت و مرتب مى گفت :پدر و مادرم به فدايت ! جانم به قربانت !من از ديدن اين جريانها خيلى تعجب كردم كه اين ، چه كسى است اين گونه مورد احترام پدرم است ! در همين وقت دربان وارد شد و گفت :موفق آمد.(90)هر وقت موفق پيش پدرم مى آمد، از هنگام ورودش نگهبانان و فرماندهان بين در و جايگاه پدرم به صف مى ايستادند تا موفق از حضور پدرم خارج گردد. پدرم كه فهميد موفق مى آيد به حضرت عسكرى گفت :فدايت شوم ! اگر ميل داريد اكنون تشريف ببريد.سپس به خدمتكاران گفت :ايشان را پشت صف ببريد تا امير (موفق ) او را نبيند.حضرت عسكرى برخاست كه برود پدرم از جا حركت كرد، او را در آغوش ‍ گرفت و صورتش را بوسيد. سپس آن جناب تشريف بردند. من به نگهبانان گفتم :واى بر شما! اين چه كسى بود كه پدرم اين گونه بر او احترام كرد؟گفتند:او يكى از علويان و نامش حسن بن على معروف به ابن الرضا است .تعجب من افزون تر گرديد. از آن وقت در مورد او با ناراحتى و انديشه به سر مى برم و درباره رفتار پدرم با او فكر مى كردم ، تا شب شد. پدرم عادت داشت هر شب پس از نماز عشا مى نشست و به كارهاى مردم رسيدگى مى كرد. من نزد پدرم آمدم و در مقابلش نشستم . روى به من كرد و گفت :احمد! كارى دارى ؟گفتم :آرى ، اگر اجازه دهيد از شما سؤالى دارم .گفت :بگو! اجازه دارى هر چه مايلى بپرس !گفتم :پدر جان ! اين فرد كه امروز با او چنين رفتار كردى و مرتب مى گفتى : جان فدايت و آن همه تجليل و احترام از او به عمل آوردى ، چه كسى بود؟گفت :فرزندم ! او پيشواى رافضيان (شيعيان ) معروف به ابن الرضا سپس سكوت كرد و پس از لحظاتى گفت :پسرم ! اگر خلافت از دست بنى عباس خارج گردد، هيچ كس از بنى هاشم سزاوارتر از او براى خلافت نيست . به خاطر فضل ، بزرگوارى ، زهد، پارسايى ، اخلاق پسنديده و شايستگى كه او دارد.اى كاش پدرش را مى ديدى كه شخص بسيار بزرگوار و با عظمت بود.من پس از شنيدن اين حرفها از پدرم بيشتر ناراحت و عصبانى شدم و ...

  • رمان عشق یوسف21

    با اینهمه وسواس و دقت و اخر سر دسته گل را فراموش کردند . نمی دانست کسی حرفی به جیران زده یا نه ، اما او حسابی شیک و پیک کرده بود . بلوز ساتن آبی با دامن بلند به همانرنگ که طرحهایی با رنگ آبی نفتی سیر داشت و روسری سفیدو آبی هم سر کرده بود . با دیدن شهیاد توی کت و شلوار رنگش پرید . پس اصرا مادرش برای پوشیدن این لباسها و امدن بی موقع شان به تهران ... بغض بیخ گلویش بود . مگر به پدرش نگفت شهیاد او را نمی خواهد پس چرا هنوز باور نکرده بودند . خاطره ی تلخ اولین روز ورودش به تهران را توی قلبش ثبت کرده بود و روزی که او ،جلوی ایدا و یوسف هر چه خواست بارش کرد ، همیشه در ذهنش مرور می شد . هیچ یک از حرفهایی که ردو بدل می شد را نمی شنید حتی نفهمید شادی کی رسید ، فقط وقتی مقابلش زانو زدو صورتش را بوسید به خدش امد . اخمهای اویزان شهیاد باز این تصور را در ذهنش ایجاد کرد که او هم به زور این مجلس را تحمل می کند . با صدای عمو یعقوب به خودش امد . - اقا شهیاد حرفاتونو با جیران جانم زدی ؟ شهیاد خجول و مودب گفت : نه ، ما حرفی نزدیم !-خیله خب پس با اجازه ی خان داداش ... پاشید برین تو حیاط یا ... بالا ... حرفاتونو بزنید ، ببینیم می خواین چکار کنید!شهیاد سریع بلند شد می ترسید جیران یکهو دادو هوار راه بیندازد فقط او می داسنت این دخترک به ظاهر خجالتی چه زبان درازی دارد اما جیران گیج و ویج سر جایش نشسته بود شادی که کنارش بود سقلمه ای به پهلویش زدو گفت : پاشو دیگه ! جیران سرخ و سفید شدو جلوی چشمان تحسین برانگیز و خوشحال بقیه ، از اتاق بیرون رفت. شهیاد زمزمه کرد: بریم بالا ، اتاق من !جیران تا بحال اینقدر از شهیاد خجالت نکشیده بود چرا که فهمید او هم دستپاچه است . ************************************************** **همینکه داخل اتاق شلوغ پلوغ شهیاد شدند او بدتر از قبل هل شد و روی تختش را از انبوه لباسهایش خلوت کرد و گفت : بیا بشین اینجا!جیران سعی کرد این حالتی که بینشان است را از بین ببرد سردو تلخ گفت : برنامه ی امشب رو کی چیده ؟شهیاد جا خورد. - ها ؟ ! جیران نگاهی کردو گفت : رفتیم پایین ... می گیم که با هم تفاهم نداریم !شهیاد جدی شد و قاطعانه گفت: نمیشه ، اصلا نمیشه . باید نامزد کنیم چون قبلا هم بهت گفتم ...جیران چادرش را محکم مشت کرد گفت : مشکلات شما به من ربطی نداره!شهیاد فکر همه جایشرا کرده بود - کاملا هم ربط داره ، چون بابام فشار اورده با نامزد شدن ما قید پولی رو که دست من داده می زنه !جیران از خشم گر گرفته بود خصمانه نگاهی کردو گفت: من بدبخت بشم که شما به پولت برسی؟شهیاد پوفی کشیدو خونسردانه گفت : فقط چند ماهه !جیران همانطور عصبانی گفت : چند ماه نامزدت بشم تا اخر عمر اسمت روم سنگینی کنه ! خیلی رو ...

  • وکیل

    - نمی دونم حاج آقا باید بار بهم بخوره فعلا که خبری نیست محبوب هم امتحان داره من باشم بهترهحاج حسین آهسته در گوش دخترش گفت مقرری ماهانه رو به همون حساب می ریزمدستتون درد نکنه انسیه گفت چی شده پدر و دختر دل دادین و قلوه گرفتینحاج حسین گفت یک عمری خودمو از لذت وجودش محروم کرده بودم می خوام تلافی اون زمانها رو بکنممادر محبوبه با لحن معترض گفت وا مگه چه کوتاهی در حق محبوب کردیم حاجی گفت شما رو نمی گم منظورم خودم هستم وگرنه شما که مادری را در حق اون تموم کردیجواد پوزخندی زد مونس گفت چیه تو هم ادعا دارینه مادر صاحب مدعا نشسته من چکاره هستمعباس پرسید جریان چیههیچی اختلاط خونوادگیهمونس آن شب سنگ تمام گذاشته بود بهناز هم مرتب از شوهرش پذیرایی می کرد و می گفت آدم که دانشگاه می ره باید تقویت بشه اونم فوق لیسانسپس از صرف شام محبوبه و عباس به بهانه امتحان زودتر از همه راهی شدند در راه عباس پرسید محبوب جریان چیه تو مثل بقیه نیستی آخه دخترها به خصوص وقتی شوهر می کنن بیشتر به پدر و مادرشون وابسته می شن تو یه جور غریبی می کنی هیچ وقت ندیدم کنار مادر و خواهرات بشینی و باهاشون حرف در گوشی بزنی من از این کارهای خاله زنکی خوشم نمی آد در ضمن دوست ندارم اسرار زندگی و شوهرمو به همه بگم بدهنه خدا عمرت بده اگر اون کارهایی که ن با تو کردم به حاجی می گفتی دو روزه طلاقتو می گرفت دیگه راجع به این موضوع حرف نمی زنیم باشهباشه هرچی تو بگی من دربست مخلص شما هستم چی شده امشب مهربون شدیبی انصاف من همیشه مهربون هستم به جز مواقعی که تو خواسته منو اجابت نمی کنی محبوبه پس از چند سال هنوز از روابط زناشویی بیزار بود هیچ تمایلی در خود احساس نمی کرد از عباس بدش نمی آمد به شرطی که توقعی از او نداشته باشد از نخستین شب ازدواجش خاطه تلخی داشت که هرگز از یاد نمی برد عباس را در دوحالت نمی توانست تحمل کند یکی زمان غذا خوردن که از اشتها می افتاد و یکی هم زمان روابط زناشویی در باقی اوقات او را به خوبی تحمل می کرد حتی زمانی که عصبانی می شد محبوبه امتحانهایش را با موفقیت به پایان رساند و از عباس اجازه گرفت ترم تابستانی بگیرد او هم به این دلیل که محبوبه هرچه زودتر فارغ تحصیل شود قبول کرد البته یکی دیگر از دلایل موافقتش آمدن راحله و شوهر و بچه هایش بود که نمی خواست محبوبه زیاد در خانه باشد زن جوان هم سر از پا نشناخته به کلاسهایش می رسید یک روز که عباس دنبالش آمد مثل برج زهرمار بود محبوبه پرسید چی شدهعباس گفت مرتیکه فلان فلان شده صبح رفتم آشپزخونه صبخانه بخوره دیدم رفته سراغ فایزه اون بیچاره هم از ترسش به کابینت چسبیده بودراست می گی می خواستی بفرستیش برههمین ...