تازیین

  • دکوراسیون خانه دکور مغازه تزیینات خانه

    دکوراسیون خانه دکور مغازه تزیینات خانه

    دکوراسیون خانه دکور مغازه تزیینات خانه .. مخصوصا دکور و پارتیشن مغازه و فروشگاه روی لینک های زیر کلید کنید تا بهترین را برای تزئینات و دکوراسون منزل خود را مشاهده نماید     www.takcarpet.blogfa.com      www.takcarpet.ir  دکوراسیون خانه دکور مغازه تزیینات خانه   دکوراسیون خانه دکور مغازه تزیینات خانه دکوراسیون خانه دکور مغازه تزیینات خانه 



  • رمان آیسان10

    بعدازاین که بااشکان خداحافظی کردم ازکافه بیرون اومدم وبه سمت ماشین رفتم .آیساننمی دونم متین چش شده بودکه ازوقتی که اومده بودخونه گیج می زد همش توخودش بود بچه هامتوجه این موضوع شده بودن وحرفی نمی زدن .سکوت سنگینی حاکم شده بود .بلندشدم وباگفتن ظهربخیربه اتاقم رفتم.شالم ودراوردم روی تخت انداختم که صدای درراشنیدم-کیه؟-متینمسریع شالی که روی تخت انداختم وبرداشتم وبه طورنامنظمی روی سرم انداختممن:بیاتومتین وارد اتاق شدو روی صندلی نشستمن:چیزی شده؟؟متین:می خواستم بات حرف بزنمروی تخت نشستم وگفتم:گوش می دممتین:عصروقت داری باهم بریم بیرون من:اره کجامتین:عصرمی گممن:باش پس به بچه هاهم می گممتین:نه فقط خودمونمن:باشمتین بلندشدوباگفتن شش اماده باش از اتاق بیرون رفت.این امروز خیلی مشکوک میزدا،معلوم نبودچشه؟؟یعنی می خواست کجاببره که گفت فقط خودمون؟سعی کردم به چیزی فکرنکنم وپلکام وروی هم قراردادم وخوابم برد ****تندتنددرحال آماده شدن بودم که پریسا بدون درزدن وارد شدمن:بمیری نمی تونی یه دربزنیپریساباشیطنت گفت:نهمن:نکمهپریسا:کی خوای کجابری؟من:بامتین میرم بیرون... تیام کجاست؟؟پریسا:اونم بارامتین رفت خریدتازه یادم افتاد که برای این که خانم نیک اندیش بمون شک نکنه باشوهرامون تنهایی می رفتیم بیرون،پریساوابتین که همیشه به بهانه ای به جشن وپارتی می رفتن ،تیام هم که بارامتین یامیرفت پارک یاخرید ....منم بامتین می رفتیم یه دوری می خوردیم یا باتیام اینامی رفتیم شهربازیسوارماشین متین شدم وگفتم:ببخشیددیرشدمتین:خواهش می کنموبعدماشین وروشن کرد...توراه هرچه قدر سعی می کردم به حرف بکشمش با پاسخ های کوتا ه جوابم ومی دادمعلوم بودهنوز توفکرهمن:متین کجاداریم می ریممتین:می فهمیمن:چیزی شده؟متین:نهمتین جلوی کافی شاپی نگه داشت وگفت:پیاده شوپیاده شدم وهمراه متین واردکافی شاپ شدمتاوارد کافی شاپ شدیم متین این ور اونورونگاه کردوبرای کسی دستش وتکون دادنگاه متین ودنبال کردم وبه پسری رسیدم که روی صندلی نشسته بودو درجواب دست تکون دادن متین لبخندزده بود احساس می کردم چهره ی پسرخیلی اشنامی زنه. متین دستم وکه ازدستش خارج شدوبودگرفت وبه طرف پسربردحس کردم پسره وقتی متین دستم وگر فت اخم کرد.وقتی نزدیک ترشده بودیم پسره راشناختم اشکان بود!!امااشکان اینجاچکارمی کرد بادیدن اشکان خشکم زده بودوهزارجورفکروخیال به سراغم اومده بود.متین:ایسان؟؟ایسا؟؟باصدای متین به خودم اومدم:متین ....این ...این ..اینجاچکارمی کنه؟؟متین:من بش گفتمباحرف متین حیرت زده گفتم:تو...تو...اشکان ومی شناسی؟؟متین نفس عمیقی کشیدوگفت:اره اول بشینوبعدباکمک متین پشت میز ...