بیلیت کیش

  • لیست طرح توجیهی انجام شده مورد تائید سازمان صنایع (معدنی)

    معدنی 1. احداث کارخانجات جانبی صنایع مس . 2. احداث کارخانجات جانبی صنایع جانبی نفلین سینیت . 3. احداث تاسیسات و کارخانجات مربوط به استحصال املاح معدنی . 4. احداث کارخانجات فرآوری دیاتومیت . 5. احداث کارخانجات شستشوی کائولن و تولید پودرهای میکرونیزه  معادن غنی کائولن، فلدسپات و تالک و .... 6. ایجاد کارخانجات دانه بندی، شستشو و فراوری سیلیس . 7. احداث کارخانه سیمان در مقیاس کوچک . 8. احداث کارخانه تهیه و تولید مصالح سبک ساختمانی از پوکه معدنی و پرلیت منبسط. 9. احداث کارخانه تهیه و تولید فرآورده های مواد نسوز . 10. احداث کارخانه دانه بندی و تهیه پودر های رنگین معدنی . 11. احداث کارخانه های واحدهای تولید سنگ های قیمتی . 12. مس آند-کاتد و فرآورده های آن. 13. ذوب آهن(آهن اسفنجی، بیلیت و ...) 14. آهک هیدراته. 15. پودرهای معدنی 16. پانلهای گچی. 17. فرآوری سیلیس. 18. قطعات پرلیتی. 19. کربنات سدیم. 20. کائولن شوئی.مطالب مرتبط لیست 1



  • سایت محاسبه سایز کابل

     http://www.electacourse.com/cableselector.htm http://www.cablecalculator.com

  • تولید ظروف یکبار مصرفی تجزیه پذیر

    -تولید ظروف یکبار مصرفی تجزیه پذیر (گیاهی) - تولید ظروف یکبار مصرف اسفنجی (دو طرح) - تولید لامپ کم مصرف معمولی و لامپ کم مصرف ال.ای.دی(L.E.D) - تولید ظروف یکبار مصرف کاغذی(دو طرح) - ریخته گری و تولید قطعات یدکی شناورها - تولید ورق استنلس استیل از بیلیت - تولید کک - تولید فتیل(نوعی شیرینی خانگی) صنعتی - تولید غذای  میگو - تولید فیلم و ورقهای ژلی اتیلن ترفنالات  - تولید رنگ دریایی  - تولید آرد سمولینا - تولید آب گرمکن خورشیدی - تولید آلیاژهای آلومینیوم - تولید منیزیم از دولومیت - تولید مایکروفر- دستگاه پخت نوری- دستگاه پخت اشعه ای(دو طرح) - تولید سلول خورشیدی - تولید مغز خودکار - تولید شیرآلات پلاستیکی - تولید تایلوزین (آنتی بیوتیک دامی) - تولید محصولات لبنی پاستوریزه - تولید لنت ترمز خودرو - تولید خوراک دام از پوست تازه پسته و ضایعات کشاورزی - تولید روغن ترمز - تولید کاور پلاستیکی کفش (جهت جلوگیری از آلودگی محیطهای استریل بوسیله کفش) - تولید محصولات لبنی (شیر) غنی شده و شیر و ماست و خامه و دوغ پاستوریزه - تولید فلورین - تولید صندلی با تکنولوژی روز - تولید پیچ و مهره استنلس استیل - تولید پلی وینیل الکل - تولید کمباین سیب زمینی - بازیافت ضایعات الکترونیکی و استحصال نقره و طلا از آنها - تولید افزودتی های پلیمری از نوع پایدارکننده ها حرارتی برپایه اپوکسی - تولید انواع سمعک آنالوگ و دیجیتال - تولید انواع شیر کپسولهای آتش نشانی - تولید لوله های وارنیش - تولید آداپتور - تولید شیردوشهای صنعتی جهت گاوداریهای شیری - تولید سیلیکاژل پرک - تولید سیلیکات سدیم - تولید یاقوت مصنوعی جهت ساخت پرتوهای لیزری (قابل کاربرد در صنایع لیزر) - تولید بلبرینگ و رولبرینگ - تولید ولت متر - مولتی متر - آمپرمتر - تولید پودر تخم مرغ - تولید پروفیلها و گرتینگهای پلیمری - تولید بالاست الکترونیکی لامپ مهتابی  - تولید پودر ذغال از سبوس برنج و گندم - تولید الکتروموتورهای کوچک - فن- - تولید خمیر مایه از ملاس - تولید اسلب از پودر سنگ (ضایعات کارخانجات سنگبری) - تولید دیوار و بلوکهای پیش ساخته بتنی - تولید رینگ موتورسیکلت - نان نان ساجی از آرد سبوس دار (با ماندگاری بالا) - تولید خوراک دام از پساب کارخانجات الکل سازی - تولید شربت خرما - تولید قاب لامپ مهتابی - تولید کاغذ سنباده - تولید قطعات پلاستیکی خطوط و شبکه ریلی - تولید ضدیخ گازوئیل - تولید پلی استایرن مقاوم - تولید قاب چراغ سقفی و دیواری - تولید نشاسته از ذرت - تولید لوله و اتصالات پی.وی.سی - تولید تانن از بلوط - تولید کنسانتره انار - تولید تسمه پروانه - تولید آفتابگیر- رودری - عایق سقف ...

  • مصاحبه با مرتضی پاشایی

      روزی که تصمیم بر این شد که گفت و گوی بلند اولین شماره مجله را از مرتضی پاشایی بگیریم بیش از پیش روی او و فعالیت هایش دقیق شدم . البته صدایش از 3 سال پیش به این سو جزصدا های خلوت من بود و احساسش را شدیدا می فهمیدم و لمس می کردم . طبیعتا خبر بیماری مرتضی برای همه اهالی موسیقی پاپ یک شوک بود و شوک آور تر از آن انرژی فوق العاده و روحیه بی نظیر او در نبرد با این بیماری مهلک .   دقیق تر که شدم به اتفاقات عجیب تری پی بردم . او در عین مبارزه ای جدی با بیماری و در حالی که هر چند وقت یک بار درگیر شیمی درمانی و مراحل آزار دهنده این شیوه ی درمانی است نه تنها هر دو سه روز یک بار روی استیج می رود و با قدرت و صلابت کامل به اجرای کار هایش می پردازد بلکه سعی می کند در کنسرت رفقایش حضور داشته باشد و به آنها پیام دوستی بدهد . این روحیه و انرژی بی بدیل از هر کجا که نشات می گیرد می تواند برای همه آن هایی که درگیر بیماری های ناامید کننده هستند یک سر مشق و الگو باشد . القصه من به همراه رسول ترابی راهی منزل مرتضی در قیطریه شدیم .   جدا از خودش مهدی کرد و مهرزاد امیر خانی و برادرش مصطفی و یکی دو نفر از دوستانش هم در منزل بودند . در نهایت من و رسول و مرتضی و مهدی دور یک میز نشستیم و گپ و گفتی طولانی و لذت بخش پرداختیم که بیش از دو ساعت زمان برد . مرتضی بدون پرده پوشی و ملاحظه های معمول بعضی گفت وگو ها راحت محکم و پر از انرژی مثبت حرف هایش را زد و سوالی را بی پاسخ نگذاشت .   _ اگر موافقی از ماجرای بیماری ات شروع می کنیم . خودت از ابتدای قصه برایمان تعریف کن . به هر حال بیماری تو برای موسیقی پاپ ما یک شوک بود .   م.پ : من در ابتدا دچار رفلکس معده بودم و این مساله داشت مرا ازار می داد . دچار دل درد می شدم و خلاصه حال عمومی و به خصوص دستگاه گوارشم به هم ریخته بود . علی لهراسبی که از دوستان نزدیکم محسوب می شود برایم وقت دکتر گرفت . راستش بار اول من خواب ماندم و به مطب دکتر نرفتم . مرتبه دوم علی لهراسبی به اصرار مرا نزد دکتر فرستاد و شاید اگر اصرار ان روز علی نبود من امروز در کنار شما نبودم . او جزو کسانی است که همیشه مثل یک برادر بزرگتر حامی و مشوق من بوده .   در هر صورت دکتر تشخیص داد باید جراحی شوم . جراحی شدم اما متاسفانه شرایط به شکلی بود که نتوانستند به توده درون معده ام دست بزنند بنابراین بستری شدم و حدود 20 روز در بیمارستان بودم تحت دارو و شیمی درمانی قرار گرفتم و شکر خدا یس تی اسکن اخرم نشان می دهد که اوضاع بهتر است . بعد از این دوره دارویی و شیمی درمانی و پرتو درمانی ام تمام می شود. معده ام را جراحی می کنند و انشالله همه چیز ختم به خیر خواهد شد .   _ در طول این مدت ...

  • تورکی سوزلوک Sözlük 3

    دوشوك: بي‌حال، نارس، بجه سقط شده، Düşükدوشونجه‌: انديشه، فكر، ايده، Düşüncəدوشونمه: فهم، شعور، Düşünməدوْغا: طبيعت، Doğa دوْغال: طبيعي، Doğalدوْغاناق: چنبر، Doğanaqدوْغراما: تيليت آبدوغ، Doğramaدوْغرو: راست، Doğruدوْغرولماق: داوطلب شدن، بلند شدن، پيشقدم شدن، Doğrulmaq دوْغو: مشرق، Doğuدوْغوم: تولد، Doğumدوْلار: فصل تابستان، Dolarدوْلاشماق: پيچيدن، Dolaşmaqدوْلاق: پاتابه، Dolaqدوْلايي: راه پر پيچ و خم، Dolayıدومان: مه غليظ، Dumanدوْناتماق: Donatmaqدوْنار: فصل زمستان، Donarدوْندورما: بستني، Dondurmaدوْندوروجو: فريزر، Dondurucuدونه‌ن: ديروز، Dünənدوْنوق: منجمد، يخ بسته، Donuqدوواق: درپوش، ساتر، Duvaqدويغو: حس، Duyğuدوْيماز: سيري ناپذير، Doymazدويماق: حس كردن، Duymaq دويولماق: حس‌ شدن، Duyulmaq دويون: عقد، گره، Düyün ديدرگين: آواره و سرگردان، جدا افتاده، Didərgin ديرچه‌ليش: ترقي، رشد، Dirçəlişديرليك: زندگي، طرز زندگي، Dirlikديرميق: شن‌كش، Dirmiq ديرناق: {مج} پرانتز، Dırnaqديره‌ك: ستون، Dirəkديره‌نمك: دايانماق، ايستادن، مقاومت كردن، Dirənməkديز: زانو، Dizديزگين: افسار، Dizginديشاري: بيرون، خارج، Dışarديشره: ائشيك، Dişrə ديك: عمود، Dikديكئي: عمودي، Dikeyديلداش: همزبان، Dıldaşديلمانج: مترجم، Dılmancديله‌ك: آرزو، Diləkديله‌نچي: سائل، گدا، Dilənçiديليم: قاچ، Dilimدينداش: هم‌دين، Dındaşدينده‌ن دؤنموش: مرتد، Dindən dönmüşدينله‌مك: گوش دادن، شنيدن، Dinləməkدينله‌يه‌ن، دينله‌ييجي: شنونده راديويي، Dinləyən, Dinləyiciدييشمه‌ك: عوض كردن، Dəyişməkرحمتليك: مرحوم، Rəhmətliıزارافات: مزاح، شوخي لطيف، Zarafatزنگين: غني، Zənginزوققوْو: مازي، خيلي ترش، Zoqqovزومار: آذوقه، آذوقه زمستاني، Zumarزيروه: قله، ستيغ، چكاد، شاواغ، Zirvəزينه: باريكه آب، Zinə سئچگي: انتخابات، Seçgiسئچگين: ممتاز، Seçgin سئچيم: انتخاب، Seçimسؤز: لغت، Sözسؤزجوگ: لغت، واژه، Sözcükسئزديرمه‌ك: Sezdirməkسؤزلوك: لغتنامه، Sözlükسؤزمن: سخنگو، Sözmənسؤزه باخان: حرف شنو، Sözə baxanسؤزو گئچن: ذي نفوذ، محترم، Sözü geçənسؤنوك: خاموش، Sönükسئودا: عشق، Sevdaسئوگي: محبت، عشق، Sevgi سئوگيلي: محبوب، سوگلي، Sevgiliسئومك: دوشت داشتن، عشق ورزيدن، Sevməkسئويملي: عشق‌ورزيدني، دوست‌داشتني، Sevimli سئوينج: شادي، مهر ، Sevincسؤي: سخن، شعر، Söyسؤيچو: شاعر، Söyçüسئيره‌ك: كم پشت، Seyrəkسؤيكنمك: تكيه دادن، Söykənməkسؤيله‌نتي: شايعه، Söyləntiسؤيله‌نجه: مقال، گفتار، Söyləncəسؤيمك: فحش و ناسزل گفتن، Söymək ساپاق: دسته، Sapaqساتديق: فروشي، Satdıqساتقين: خودفروخته، Satqınساتيجي: فروشنده، Satıcıساتيريك: انتقادي، Satırıkساچاق: شعاع، دسته‌اي از نور، Saçaqساخسي: سفال، Saxsıساخلاج: ترمز، Saxlacساخلاييجي: بازدارنده، مانع، Saxlayiciساخلوْو: پادگان، Saxlovساراي: كاخ، ...

  • یک قدم تا تبسم12...

    عصی هولش دادم ورفتم کنار که عمه از اتاقش در اومد- چتونه سارا مامان تو چرا روی زمین نشستی؟فرهاد – عمه جون فکر نمیکنید دیگه بسه؟ فکر نمیکنید دیگه داره پای زندگی آدما میاد وسط؟عمه اخم کرد وروبه مامان گفت : نازنین خوشم باشه ا این بچه تربیت کردنت دیگه نتونستم تمل کنم غریدم – بحث سر زندگی زنه منه ... تموم زندگیمه شما در مورد تربیت بچه حرف میزنید ؟ مامان من به بهترین نحو بچه هاشو تربیت کرده این شما بودید که یه موزی هفت خط بارآوردیددیگه تحمل نیاوردم ورفتم بیرون بامشین داشتم تو خیابونا رانندگی میکردم از خجالت روم نمیشد برم بیمارستان با چه رویی برم حالا دیگه یه درصدهم تو پاکی تبسم شک ندارمبالاخره تونستم خودمو کنترل کنم ورفتم بیمارستان دوباره رفتم سرجای همیشه گی ایستادم وبه چهره غرق خواب ومعصوم تبسم نگاه کردم تا کی میخوای به این خواب ادامه بدی خانومم؟******الان چندروزی میشه که تبسم عزیزم چشماشو باز نکرده پامو از بیمارستان بیرون نذاشتم دکترا میگن فقط براش دعا کنید همینمهسا جون اونم اومد ولی تبسم به هیچ کدوم واکنش نشون نداده خونه غرق غم وماتمه فرهاد وآریین دنبال کاری دادگاه سارا هستن حتی سرا رو هم دار بزنن که دیگه تبسم من نمیشه******چشمامو آروم باز کردم همه جا تاریک ود سرمو گردندم سمت پنجره که درد بدی تو ناحیه گردنم احساس کردم لبام خشک شده بود وحسابی تشنم بود فریاد زدم- آب ... ولی فریاد من همش یه آوای خیلی کوچیک بود که خودمم به زور شنیدم این بار تمام قوامو جمع کردم وبادای بلندتری گفتم :آب ... ولی این بارم کسی نشنید در باز شد ونور بدی خرد تو چشممپرستار – به هوش اومدی تو؟- مگه بی هوش بودم؟صدام خیلی گرفته بود بنابراین سرشو آورد نزدیک لبم که دوباره گفتم : آب- الان نمیشه دکتر باید بیاد وتائید کنه که بهت آب بدمنالیدم : من تشنمه- سعی کن بخوابی فردا دکتر زود میاد ومعاینه ات میکنهبه دنبال حرفش از اتاق رفت بیرون صداهایی رواز پشت درمیشنیدم ولی تمام بدنم خشک شده بودونمیتونستم تکون بخورم بیخیال شدم ودوباره خوابیدم ... صبح وقتی چشم باز کردم دوباره پرستارو صدا کردمپرستار – چقد میخوابی نا امید شدم دیشب فکر کردم از خستگی خیالاتی شدم ... صبر کن الان دکتر رو صدامیکنمچشمامو گذاشتم روهم که احساس کردم دکتر اومد ... چشمامو باز کردمدکتر – سلام- سلامسلامی که گفتم فقط س اش شنیده شددکتر – دختر خوب تو که همه رو نصفه جون کردی؟ انگار اون ورا خیلی بهت خوش گذشته بود نه؟؟دکتر خوش رویی بود ولی د وقتی رو برای شوخی انتخاب کرده بود- میشه بگید من اینجا چیکار میکنم- چیزی یادت نمیاد؟یه ذره فکر کردم – یه چیزایی- تو الان تقریبا 12 روزه تو کمایی- 12 روز؟؟ ولی ...

  • رمان نیما

      صفحات روزنامه رو ورق زدم دیگه داشت حالم بهم میخورد .همش منشی زن ..تمام وقت ووواخه چرا یه کار به درد بخور واسه ما دخترای بدبخت پیدا نمیشه ...اااا ه ه اره دیگه منشی زن میگیرن تا میتونن ازشون کار میکشن... اونوقت نصف اون چیزی که حقشومونه بهمون میدن بعد یکی دوماه هم میگن برو به سلامت ازت راضی نبودیم ... ای خدا این همه الکی رفتم دانشگاه , این لیسانس نقاشی به چه دردم میخوره اخه ؟ قربونت برم اقا جون اینم رشته بودوصیت کردی برم؟خوب وصیت میکردی دکتری , مهندسی , چیزی بشم....اخه نقاشی هم شد کار؟ازشکمم زدم از خوابم ازلباس از همه چیزم....مگه عموی بدبختم چقدر دیگه میتونه جور منو بکشه؟ هان؟توکه خودت شاهدی چه شبا که تا صبح نخوابیدمو با چشمای سرخ شده واسه این بچه پولدارای تنبل طرح زدم, نقاشی کشیدم , بلکه خرج این دانشگاه کوفتی رو با کمک عمو در بیارم مدرک بگیرم بلکه برم سر کار جبران کنم ...اما کو کااااررر....چیکار کنم تو بگوخدا جون ... هر جا میرم سابقه کار میخوان , پارتیه کلفت میخوان ...که من فلک زده هیچکدومشو ندارم ...از دار این دنیای پر محبتت فقط یه عمو دارم با یه زن عمو که چشم دیدن منو نداره ...اگه خانوادمو ازم نگرفته بودی ...اگه مامان گلم و بابام زنده بود هیچ وقت وضع من این جور نبود ...اونوقت واسه اینکه سر بار کسی نباشم مجبور نبودم تو این سن دنبال کار تو هر خراب شده ای سر بکشم ...مگه من بدبخت چند سالمه؟همش 23 سال حتی بچگی هم نکردم ..خودت شاهد بودی وقتی بچه های عموم با بچه های محل بازی میکردن من سر چهاراها فال میفروختم دست فروشی میکردم چون با همون بچگیم میفهمیدم کسی رو ندارم و باید رو پای خودم وایسم مگه تا کی عموم میتونهمنو نگهدار؟ اون بدبختم از دست غرغرای زنش به تنگ اومده خدا جون چی کار کنم ؟ همون طور که داشتم با خدا حرف میزدم وبه طرف خونه عموم میرفتم چشمم به یه اگهی خورد.به یک اقا ی مجرد دارای مدرک لیسانس روانشناسی جهت مراقبت و پرستاری از یک کودک نیازمندیم.خواهشمند است افراد واجد و شرایط به ادرس زیر مراجعت فرمایند.آدرس: شیراز _ خیابان ارم _کوچه نسترن ..._قربون بزرگیت برم خدا حالا نمیشد یه دختر مجرد میخواستن ؟ خسته و دلخور روزنامه رو با خشم مچاله کردم و تو کیفم جا دادم...هوا ابری بود .قطره های ریز بارون داشت به سر و صورتم میخورد ..حال بدی داشتم سرمو انداختم پایین با قدمای محکم روی برگای زرد و نارنجی توی پیاده رو شروع به راه رفتن کردم ....صدای نالشون از زیر پاهام میومد ...حس ارامشی بهم دست داد انگار داشتم همه دق دلیمو سر این برگای بیچاره خالی می کردم ...دلم بد جوری گرفته بود قدمامو اروم کردم وواسه خودم شروع کردم به خوندن:باز باران بی ترانهگریه هایم ...

  • نیما1

    صفحات روزنامه رو ورق زدم دیگه داشت حالم بهم میخورد .همش منشی زن ..تمام وقت و...اخه چرا یه کار به درد بخور واسه ما دخترای بدبخت پیدا نمیشه ...اااا ه ه اره دیگه منشی زن میگیرن تا میتونن ازشون کار میکشن... اونوقت نصف اون چیزی که حقشومونه بهمون میدن بعد یکی دوماه هم میگن برو به سلامت ازت راضی نبودیم ... ای خدا این همه الکی رفتم دانشگاه , این لیسانس نقاشی به چه دردم میخوره اخه ؟ قربونت برم اقا جون اینم رشته بودوصیت کردی برم؟خوب وصیت میکردی دکتری , مهندسی , چیزی بشم....اخه نقاشی هم شد کار؟ازشکمم زدم از خوابم ازلباس از همه چیزم....مگه عموی بدبختم چقدر دیگه میتونه جور منو بکشه؟ هان؟توکه خودت شاهدی چه شبا که تا صبح نخوابیدمو با چشمای سرخ شده واسه این بچه پولدارای تنبل طرح زدم, نقاشی کشیدم , بلکه خرج این دانشگاه کوفتی رو با کمک عمو در بیارم مدرک بگیرم بلکه برم سر کار جبران کنم ...اما کو کااااررر....چیکار کنم تو بگوخدا جون ... هر جا میرم سابقه کار میخوان , پارتیه کلفت میخوان ...که من فلک زده هیچکدومشو ندارم ...از دار این دنیای پر محبتت فقط یه عمو دارم با یه زن عمو که چشم دیدن منو نداره ...اگه خانوادمو ازم نگرفته بودی ...اگه مامان گلم و بابام زنده بود هیچ وقت وضع من این جور نبود ...اونوقت واسه اینکه سر بار کسی نباشم مجبور نبودم تو این سن دنبال کار تو هر خراب شده ای سر بکشم ...مگه من بدبخت چند سالمه؟همش 23 سال حتی بچگی هم نکردم ..خودت شاهد بودی وقتی بچه های عموم با بچه های محل بازی میکردن من سر چهاراها فال میفروختم دست فروشی میکردم چون با همون بچگیم میفهمیدم کسی رو ندارم و باید رو پای خودم وایسم مگه تا کی عموم میتونهمنو نگهدار؟ اون بدبختم از دست غرغرای زنش به تنگ اومده خدا جون چی کار کنم ؟ همون طور که داشتم با خدا حرف میزدم وبه طرف خونه عموم میرفتم چشمم به یه اگهی خورد.به یک اقا ی مجرد دارای مدرک لیسانس روانشناسی جهت مراقبت و پرستاری از یک کودک نیازمندیم.خواهشمند است افراد واجد و شرایط به ادرس زیر مراجعت فرمایند.آدرس: شیراز _ خیابان ارم _کوچه نسترن ..._قربون بزرگیت برم خدا حالا نمیشد یه دختر مجرد میخواستن ؟ خسته و دلخور روزنامه رو با خشم مچاله کردم و تو کیفم جا دادم...هوا ابری بود .قطره های ریز بارون داشت به سر و صورتم میخورد ..حال بدی داشتم سرمو انداختم پایین با قدمای محکم روی برگای زرد و نارنجی توی پیاده رو شروع به راه رفتن کردم ....صدای نالشون از زیر پاهام میومد ...حس ارامشی بهم دست داد انگار داشتم همه دق دلیمو سر این برگای بیچاره خالی می کردم ...دلم بد جوری گرفته بود قدمامو اروم کردم وواسه خودم شروع کردم به خوندن:باز باران بی ترانهگریه هایم عاشقانهمی ...

  • رمان اگر چه اجبار بود

    پس چرا وایسادی؟ آروین با خنده زل زد به لبام و گفت: میدونی چقدر این رنگ رژ به لبات میاد!! از اینکه آروینم حس منو داشت، یه جوری شدم! امشب یه حال عجیبی داشتم! خواستم دستمو از تو دستش بکشم بیرون که نذاشت و دستمو محکم تر گرفت..نمیدونستم میخواد چیکار کنه! لب پایینیمو گاز گرفتم.. _ اینطوری میکنی، منو وحشی تر میکنیا! به لبم اشاره کرد..تا بنا گوش سرخ شدم..هر ثانیه، فاصله ی صورت آروین با صورتم کم میشد..انگار هر دو میدونستیم بالاخره امشب همدیگه رو میبوسیم! بخاطر همین هر دومون غرق لذت بودیم! تا اینکه...لبای داغ و نرم آروین و رو لبام حس کردم..ته ریشش یه کمی صورتمو اذیت میکرد اما انقدر غرق لباش بودم که زبری ته ریشش برام بی اهمیت ترین چیز شده بود! با ولع لبامو میوبسید.نفساش کش دار و داغ بود! از رو صندلیش بلند شده بود و رو صندلی ای که من روش بودم، نیم خیز شده بود..لباشو آروم آروم رو لبام حرکت میداد..دستشو دو طرف بدنم رو صندلی پشتم گذاشته بود..منم بازوشو گرفته بودم و خودمو بیشتر بهش میچسبوندم! بهش نیاز داشتم..پر از نیاز بودم..پر از خواستن! امشب میخواستم با آروین باشم! میخواستم حسرت هیچی و نخورم! میخواستم اگه دیگه قسمت نیس کنارش باشم، حسرت هیچی و نداشته باشم! نفسم بند اومده بود..آروین دهنشو لبامو با لذت میبوسید..بعد از یه بوس طولانی، لباشو با اکراه از لبام جدا کرد..تقریباً روم نشسته بود..از خجالت روم نمیشد نگاش کنم..نگام رو یقه ی پیرهنش بود..آروین سرمو با دستاش بالا آورد و منم مجبور شدم تو چشاش زل بزنم! لباش رژی شده بود..انگشتمو آوردم بالا و خواستم رژ و از رو لبش پاک کنم که دستمو گرفت و نذاشت.... با عشق نگام کرد و گفت: وقتی پیشمی نمیتونم جلوی خودمو بگیرم..28 سال جلوی خودمو گرفتم و به هیچ دختری دست درازی نکردم، اما در برابر تو بی اراده میشم راویس! نمیدونم چی داری که انقدر نسبت بهت بی اراده میشم! قبل از اینکه بزاره حرفاشو تو ذهنم تحلیل کنم زبونشو رو لبام کشید و دوباره لباشو گذاشت رو لبام..اینبار خشن تر و محکم تر! نفس نفس میزد اما کارشو ادامه میداد..منم همراهیش میکردم..انرژیم تحلیل رفته بود! اما هر دومون غرق لذت بودیم و دست بردار نبودیم..دستمو رو سینه ش گذاشتم و آروم حرکت دادم...هر دو داغ بودیم و غرق نیاز! بارون هنوز میبارید و صدای قطرات بارون و نفس نفس زدنامون تنها آهنگی بود که به گوش میرسید...!! *** به اتاق خواب رفتم..آروین داشت ماشین و پارک میکرد..شال و مانتومو درآوردم و رو میز توالت پرت کردم.به صورتم تو آینه نگاه کردم..لبام یه کم ورم کرده بود..عجب بوسه ای بود! هر دومون پر از عطش بودیم، پر از نیاز! موهامو باز کردم و دور گردنم ریختم..! داشتم گوشواره ...