امروز شام چی بپزم

  • شام چي بپزم؟؟؟؟

    شام چي بپزم؟؟؟؟

      ساعت ۸ صبح، شرکت تلفن زنگ مي زنه. آقاي همسره. مي خواد ببينه راحت رسيدم سر كار؟ صبحانه خوردم؟ ( بخشي از مكالمه:) -سلام خانم همسر صبح بخير خوبي؟ -سلام آقاي همسر صبح تو هم بخير. صبحانه خوردي؟ - هنوز نه تازه اومدم سر كار تو چي ؟ -من آره. راستي آقاي همسر شام چي درست كنم؟ -شام!!! الان كه اول صبحه؟ نمي دونم حالا بهت مي گم. مشتري اومد كاري نداري؟ - نه صبحانه بخوريا. خدافظ. ساعت ۱۲ اداره خانم همسر دلش براي آقاي همسرش تنگ شده زنگ مي زنه به محل كارش. ( بخشي از مكالمه :) - سلام آقاي همسر عزيزم. خوبي‌؟ دلم برات تنگ شده بود گفتم حالت رو بپرسم. - سلام خانوم گلم. خوبي ؟ خوب كردي زنگ زدي . من خوبم. - منم خوبم صبحانه خوردي؟‌ -كي ؟؟؟؟ الان؟ - نه بابا همون موقع!!! - آهان. آره چاي و كيك خوردم. كارم داشتي ؟ - نه الان نزديك ساعت ناهار بودم ياده شب افتادم. آقاي همسر شام چي درست كنم؟ - اووووه كو تا شام. نمي دونم هنوز وقت نكردم به اين موضوع فكر كنم. - خب باشه. آقاي همسر اون يكي تلفن كارم داره. - باشه عزيزم تا بعد. خدافظ.   خانوم همسر هنوز داشت فكر مي كرد كه شام چي درست كنه. آخه خيلي به اين موضوع كه حتما غذاي تازه و گرم براي اقاي همسرش آماده كنه حساس بود. چون آقاي همسر خيلي بد غذا بود و هر غذايي رو نمي خورد به خاطر همين تو اين چند ساله يكي از بزرگترين افكار خانوم اينه كه چي درست كنه!! البته نه كه فكر كنيد سختشه ها!! نه. دلش مي خواد آقاي همسر از غذا لذت ببره. چند ساعت بعد درست يك ربع قبل از اينكه خانوم همسر كارت بزنه بره خونه: ساعت ۱۶:۳۰ دقيقه آقاي همسر به خانوم زنگ مي زنه : - كجايي ؟ - سر كار - اااا برو خونه نمي خواد اضافه كاري بموني . - باشه داشتم جمع مي كردم كه برم. آقاي همسر جان؟؟؟ - جانم. - يه چيزي بپرسم قول مي دي جواب بدي؟ - آره عزيز بگو؟ -شام چي بپزم؟‌ آقاي همسر اين موقع تو سرش مي زنه كه اي داد بي داد به اين موضوع فكر نكرده و الان خانوم همسر دلخور مي شه. آقاي همسر كلافه شده - تو هر چي بپزي من مي خورم. من همه چي دوست دارم. - حتي اگه كلم پلو باشه يا خورش باميه؟ - نه همه چيز غير از اينا. - باشه. ولي بازم فكر كن. تا رسيدم خونه بهت زنگ مي زنم. خانوم به خونه مي رسه اولين جايي كه مي تونه ازش راهنمايي بگيره فريزره. نه! جواب نداد هر چي به گوشتا و مرغها نگاه كرد فايده ايي نداشت. به برنامه غذايي كه روي ديوار آشپزخونه خاك مي خورد نگاه كرد. - چي بپزم؟؟؟؟؟ - كوكو سيب زميني ؟ چلو مرغ‌؟ كتلت ؟‌ حاضري ؟؟؟  اين آقاي همسر هم اصلا من رو درك نمي كنه. ساعت نه شب بوي غذا تو كل خونه پيچيده. خانوم همسر از ناهار به اين فكر بوده كه چي درست كنه به فكر افتاد كه ببينه همكاراش چي درست كردن. ...



  • برای نهار و شام امروز چه غذایی می خواهید بپزید

    برای نهار و شام امروز چه غذایی می خواهید بپزید

    برای امشب شام چه غذایی را می خواهید درست کنید! از پخت غذاهای تکراری خسته شده اید و دنبال پیشنهاد های جدید هستید؟ نمی دانید با موادی که در یخچال دارید برای ناهار چه چیزی درست کنید؟! صبحانه، ناهار و شام امروزتان را چه می کنید؟ “بگو توی خونه چی داری تا بگم چی بپزی” چی بپزم نام وب سایتی است که همانگونه که از اسمش می توان حدس زد به شما برای انتخاب غذایی که برای ناهار و یا شام می خواهید بپزید کمک می کند. مهمترین ویژگی این وب سایت این است که شما از لیست مواد خوراکی که در خانه دارید می توانید غذایی را بپزید که چی بپزم به شما معرفی می کند. به لیست مراجعه می کنید و آنچه که دارید را انتخاب می کنید و سپس از وب سایت سوال می پرسید که چی بپزم؟ شاید باورتان نشود اما چی بپزم برای شما لیست کامل و جالبی را ارائه می دهد که اگر شما می خواستید خودتان به آن ها فکر کنید و انتخاب کنید شاید ساعت ها به طول می انجامید. سپس می توانید مواد لازم برای تهیه غذا و همچنین روش پخت غذا را نیز مطالعه کنید. از دیگر ویژگی های این وب سایت داشتن تنوع زیادی از غذا هاست که در دسته بندی های مختلفی مرتب شده است تا شما بتوانید برای یک وعده غذایی خود، چه ناهار و چه شام و صبحانه، بهترین گزینه را انتخاب کنید و یا بر اساس بیشترین امتیاز و یا امتیاز دیگران به جستجوی غذا بگردید و یا بر اساس وعده غذایی تان به دنبال یک دستور پخت بگردید.

  • جوک جدید4

    ممنون از شرکتی که تافت مو رو ساخت من تابستونا به جای اسپری پشه کش تافت رو پشه ها میزنم لامصبا 3 صوته خشک میشن:))   -دقت کردین همیشه تو اون روزنامه هایی که توش سبزی میپیچن داستان های جنایی جالبی نوشته که همیشه هم نصفه اس ؟؟   -شام چی بپزم ؟؟؟ اولین جمله ی مامانم در حین جمع کردن سفره ی ناهار!!   -دستم خورد اینترنت اکسپلورر باز شد اومدم ببندمش زد رو شونم گف میبندی اصن تو چشاش اشک جم شده بوود گفتم نه بابا میخاستم مینمایزت کنم گف مرسی و رفت.   -امروز گوشی یکی رو از نزدیکان رو بدون این که بفهمه برداشتم و اسمم رو از “اسم خودم” به ” ۲۰۰۰۹۰۲۲ ” تغییر دادم. بعد با گوشی خودم این پیامک رو براش فرستادم:” مشترک گرامی، ضمن عرض تبریک به مناسبت فرا رسیدن عید سعید فطر و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما، به عرض میرساند شما در قرعه کشی همراه اول به مناسبت عید سعید فطر، برنده یک دستگاه خودروی mazda 3 شده اید. ضمن عرض تبریک لطفا جهت دریافت جایزه عدد (یه عدد ده رقمی)را به همین شماره بفرستید.هیچکس تنها نیست. همراه اول ”بنده خدا از ظهر تا حالا بالای بیست بار اون کد(عدد ده رقمی) رو داره برام میفرسته و من هر دفعه بهش جواب میدم:…” مشترک گرامی کد ارسالی شما صحیح نمیباشد.لطفا مجددا ارسال فرمائید”الان اسمس داده : برو گمشو همراه اولمنم اسمس دادم: مشترک گرامی حالا که فحش میدهید مزدا که سهل است دسته بیل هم بهتون نمیدیم   -اینایی که تو فیسبوک برای تبریک تولد مینویسن HBD. اینا خیلی ادمای مهمین خیلی وقتشون کمه باید برن جوونه چند نفرو همزمان نجات بدن :|   -وقتی پشت آیفون میپرسی: "کیه؟"95% مردم میگن "باز کن" ، 5% باقیمونده هم میگن :"منم" !!   -چند نمونه از تیکه کلام های نسل بعد :...ایشالا خیر از پروفایلت ببینیایشالا لایک نشده از دنیا نری جوونایشالا کامنت به پستت ببارهایشالا هرچقد لایک از خدا میخوای بهت بدهایشالا روحت با مارک زاکر برگ محشور بشهایشالا صد در پروفایلت هزار در پیجت لایک بخوریایشالا دست به هرچی میزنی لایک بشهبرای اینکه لایک نشده از دنیا نری بلند لایک کن   -يه شب خونه تنها بودم , يهو صداي خنده از حياط شنيدم , گفتم برم بيرون ببيم کيه... رفتم تو حياط وچند متري رفتم جلو وايسادم بازم ديدم ميخنده , بازم يه خرده رفتم جلو چن ديقه وايسادم , بازم صدايخنده اومد داشتم خودمو خراب ميکردم ولي بازم رفتم جلو...الان فهميدين حياطمون بزرگه يا بازم برم جلو؟؟؟!!!!!!!!!!!   -گلاب رو از گل میگیرن دیگه ... یعنی آبِ گل. بعد گلابی یعنی چی آخــه ؟ گــــلآبی ..   -ایرانیا از میوه وسبزی هم فحش میسازن؛ گلابی : بدرد نخور . سیبزمینی : بی خاصیت , بی رگ. گیشنیز: آدم مفت خور . شلغم : گیج و مشنگ . هویج ...

  • رفقا منم کربلایی شدم

    رفقا منم کربلایی شدم

      وای چه روزی بود چهارشنبه ۲۲ تیر ماه ۹۰ ؟؟؟!!!!!!!!!! خدا جووووون شکرت و مرسی .......... من اصلن باورم نمی شه!!!!!!! مسیحای ناز مامان مهتاب- می دونی چی شد؟ امروز ساعت ۰۳:۱۵ خانم خجسته بهم زنگ زد و گفت که باید بهش مژدگانی بدم؟؟؟؟؟؟؟؟ پرسیدم چرا؟؟؟؟ گفت که اسم من و تو واسه کربلا در اومده. وای خدا جوووووون چقدر گیج و هنگ شده بودم- هول شده بودم - فقط پشت تلفن خانوم خجسته رو بوس می کردم----- خانوم خجسته هم هیجانی شده بود و فقط می گفت: رفتی التماس دعا... بنده ی خدا اونم بدتر از من هول شده بود و دقت نکرده بود که اسم من جزء ذخیره ها در اومده البته بازم جای شکر داره که هنوز امیدی هست که برم... اگه اسممون اصلن در نمی یومد چی؟؟؟؟؟؟؟ نمی دونم باید این شعر رو بخونم یا نخونم؟؟؟؟؟؟؟؟ اما من می خوام بخونم و دارم جذب می کنم که حتما می رم کربلا  ان شا الله... رفقا منم کربلایی شدم آقا طلبید نی نوایی شدم به خدا هیچ وقت باورم نمی شد مثل شما ها کربلایی بشم بقیه ی شعر رو هم موقعی می نویسم که رفتم کربلا ا ا ا ا ا ان شا الله خب این از برنامه ی روز چهارشنبه مون البته بگما به خاطر یه سری کار ترجمه مجبور شدم تا ۶:۴۰ بمونم مرکز... این بی برنامه گی آقایون ....... همیشه منو عصبی می کنه تازه کاراشون ساعت ۳ بعد از ظهر یادشون میاد....... خدا جوووووون کی میشه من رئیس شم ؟؟؟؟؟؟؟؟ خلاصه خدا عاقبت آقای رئیس مستقیمم رو به خیر کنه که پا درمیونی کرد تا ترجمه ها رو نبرم خونمون... مسیحا جوووووونم - گل ناز مامان مهتاب- الهی مامان قربون اون قامتت بره--- بیا دعا کنیم که یه جورایی ردیف شه بریم کربلا... خب بالاخره روز موعود فرا رسید... با هر زحمتی که بود از سه ماه قبل از سرکار خانم ملکی برای امروز وقت مولودی نیمه ی شعبان گرفته بودم... الان چیزی حدود یک ماهه که تمام تایم و انرژی مو گذاشتم واسه امروز... البته بی معرفتی که از زحمات و حمایت های بابا محمد گل که همیشه به من محبت داره و همیشه هوامو داره تشکر نکنم البته جا داره از پریا و مهسا هم قدردانی کنم...خداییش مثل همیشه کنارم بودند و کلی بهم حال دادند... الهی عاقبتشون به خیر باشه... مسیحای نازم دلم می خواد لحظه به لحظه ی مولودی رو برات بنویسم تا وقتی بزرگ شدی بدونی مامان مهتاب چقدر هیجان داشته و از هیجان مامانی تو هم بی نصیب نبودی... امسال تصمیم گرفتیم مولودی رو خونه ی زری جووون اینا بگیریم---- اگر اشتباه نکنم حدود ۱۲ روز قبل خونه ی زری جووووون اینا رو تزئین کردیم یعنی درست روز اول ماه شعبان.... این وسط تو تا اونجایی که تونستی آتیش سوزوندی... همش ربان های سبز رنگ رو به دسته و پایه ی مبل ها گره می زدی و من و بابایی رو مجبور می کردی تا اون کورگره ...