اشعار در مورد مرگ مادر

  • شعر درباره مادر - -fereydoun moshiri-madar -sher-irani

    شعرهایی درباره مادر شعر مادر  از فریدون مشیری تاج از فرق فلک برداشتن ، جاودان آن تاج  بر سرداشتن : در بهشت آرزو ره یافتن، هر نفس شهدی به ساغر داشتن، روز در انواع نعمت ها و ناز، شب بتی چون ماه در بر داشتن ، صبح از بام جهان چون آفتاب ، روی گیتی را منور داشتن ، شامگه چون ماه رویا آفرین، ناز بر افلاک اختر داشتن، چون صبا در مزرع سبز فلک، بال در بال کبوتر داشتن، حشمت و جاه سلیمانی یافتن، شوکت و فر سکندر داشتن ، تا ابد در اوج قدرت زیستن، ملک هستی را مسخر داشتن، برتو ارزانی که ما را خوش تر است : لذت یک لحظه "مادر" داشتن ! ****نوشته شده امروز  5 شننبه  3-6-2010از پریسا بصیری برای  مادرش مادر از پریسا بصیری جز تو  ، گر  گیرم  کسی یارم شود کی چو تو بی باک   غمخوارم شود  ما همه جوییم یاری مهربان کی شود یاری  که چون مادر شود هرکه میخواهد بفهمد  عشق تو  هیچ راهی نیست مگر  مادر شود نوشته در5 شننبه  3-6-2010 **2-شعر مادر از ( ایرج میرزا):گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن آموخت دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت لبخند نهاد بر لب من بر غنچه گل شکفتن آموخت پس هستن من ز هستن اوست تا هستم و هست دارمش دوست شد مکتب عمر و زندگی طی مائیم کنون به ثلث آخر بگذشت زمان و ما ندیدیم یک روز ز روز پیش خوشتر آنگاه که بود در دبستان روز خوش و روزگار دیگر می گفت معلمم که بنویس گویند مرا چو زاد مادر ، پستان به دهن گرفتن آموخت گویند که می نمود هر شب تا وقت سحر نظاره من می خواست که شوکت و بزرگی ، پیدا شود از ستاره من می کرد به وقت بی قراری، با بوسه گرم چاره من تا خواب به دیده ام نشیند شبها بر گاهواره من بیدار نشست و خفتن آموخت او داشت نهان به سینه خود تنها به جهان دلی که آزردخود راحت خویشتن فدا کرد در راحت من بسی جفا برد یک شب به نوازشم در آغوش تا شهر غریب قصه ها برد یک روز به راه زندگانی دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه راه رفتن آموخت در خلوت شام تیره من او بود و فروغ آشیانم می داد ز شیر و شیره جان قوت من و قوت روانم می ریخت سرشک غم ز دیده چون آب بر آتش روانم تا باز کنم حکایت دل یک حرف و دو حرف بر زبانم  الفاظ نهاد و گفتن آموخت در پهنه آسمان هستی او بود یگانه کوکب منلالایی و شور و نغمه هایش ، بودند حکایت شب منآغوش محبتش بنا کرد ، در عالم عشق مکتب من با مهر و نوازش و تبسم ، لبخند نهاد بر لب من ، بر غنچه گل شکفتن آموخت این عکس ظریف روی دیوار، تصویر ...



  • مرگ و معاد در اشعار فریدون مشیری

    چرا  از مرگ مي ترسيد ؟چرا زين خواب جان آرام شيرين روي گردانيد ؟چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد ؟- مپنداريد بوم نااميدي باز ،به بام خاطر من مي كند پرواز ،مپنداريد جام جانم از اندوه لبريز است .مگوييد اين سخن تلخ و غم انگيز است –مگر مي ، اين چراغ بزم جان مستي نمي آرد ؟مگر افيون افسون كارنهال بيخودي را در زمين جان نمي كارد ؟مگر اين مي پرستي ها و مستي هابراي يك نفس آسودگي از رنج هستي نيست ؟مگر دنبال آرامش نمي گرديد ؟چرا از مرگ مي ترسيد ؟كجا آرامشي از مرگ خوش تر كس تواند ديد ؟مي و افيون فريبي تيزبال وتند پروازنداگر درمان اندوهند ،خماري جانگزا دارند .نمي بخشند جان خسته را آرامش جاويدخوش آن مستي كه هشياري نمي بيند !چرا از مرگ مي ترسيد ؟چرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد ؟بهشت جاودان آنجاست .جهان آنجا و جان آنجاستگران خواب ابد ، در بستر گلبوي مرگ مهربان ، آنجاستسكوت جاوداني پاسدار شهر خاموشي ست .همه ذرات هستي ، محو در روياي بي رنگ فراموشي ست .نه فريادي ، نه آهنگي ، نه آوايي ،نه ديروزي ، نه امروزي ، نه فردايي ،زمان در خواب بي فرجام ،خوش آن خوابي كه بيداري نمي بيند !سر از بالين اندوه گران خويش برداريددر اين دوران كه از آزادگي نام و نشاني نيستدر اين دوران كه هرجا ” هركه را زر در ترازو ،زور در بازوست “ جهان را دست اين نامردم صد رنگ بسپاريد كه كام از يكدگر گيرند و خون يكدگر ريزنددرين غوغا فرو مانند و غوغاها برانگيزند .سر از بالين اندوه گران خويش برداريدهمه ، بر آستان مرگ راحت ، سر فرود آريدچرا آغوش گرم مرگ را افسانه مي دانيد ؟چرا زين خواب جان آرام شيرين روي گردانيد ؟چرا از مرگ مي ترسيد ؟ جهت دسترسی به موضوعات کلیه موضوعات مربوط به معاد بر روی لینک ذیل کلیک نمائید مرگ و معاد در قرآن و روایات و اشعار و گفتار بزرگان جهان (کتب و مقالات ) http://www.hafezasrar.blogfa.com/post-1288.aspx زبان مشیری نرم و ملایم و در عین حال غرق در رؤیا و افکار خیالی است. «از زبان و بیان او می‌توان بوی حافظ، مولوی، سعدی، نیما، گلچین گیلانی و توللی را استشمام کرد. تنها مشخصه و وجه تمایز زبان او با آنها، به کارگیری و استخدام واژه‌هایی از جنس ادبیات کهن و عاشقانه است و همین تمایز سیرِ اشعارش به سال‌های گذشته می‌شود.»نگاه مشیری به موضوع مرگ، نگاهی مستند به دیدگاه‌ها و آرا و نظریات پیشنیان - که پاره‌ای از آنها در مقدمة مقاله بررسی شد- است.آنچه از اشعار مشیری برمی‌آید، گاه حکایت‌های روشن و شفاف از مرگ است که در آن شاعر با صراحت به موضوع مرگ می‌پردازد و احساسات خود را دربارة آن بیان می‌کند. البته همیشه این‌طور نیست و گاه اتفاق می‌افتد که مشیری ...

  • شعر طنز در مورد-1- مادر ودختر ترشیده اش- 2- ازدواج مجدد

    شعر طنز در مورد مادر ودختر ترشیده اش دختری با مادرش در رختخوابدرددل می کرد با چشمی پر آبگفت:مادر حالم اصلا خوب نیستزندگی از بهر من مطلوب نیستگو چه خاکی را بریزم بر سرم؟روی دستت باد کردم مادرم!سن من از بیست وشش افزون شددل میان سینه غرق خون شدهیچ کس مجنون این لیلا نشدشوهری از بهر من پیدا نشدغم میان سینه شد انباشتهبوی ترشی خانه را برداشته!مادرش چون حرف دختش را شنفتخنده بر لب آمدش آهسته گفت:دخترم بخت تو هم وا می شودغنچه ی عشقت شکوفا می شودغصه ها را از وجودت دور کناین همه شوهر یکی را تور کن!گفت دختر مادر محبوب من!ای رفیق مهربان و خوب من!گفته ام با دوستانم بارهامن بدم می آید از این کارهادر خیابان یا میان کوچه هاسر به زیر و با وقارم هر کجاکی نگاهی می کنم بر یک پسرمغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟غیر از آن روزی که گشتم همسفربا سعیدویاسر وایضا صفربا سه تاشان رفته بودم سینمابگذریم از مابقی ماجرا!یک سری هم صحبت صادق شدماو خرم کرد آخرش عاشق شدمیک دو ماهی یار من بود و پریدقلب من از عشق او خیری ندیدمصطفای حاج علی اصغر شلهیک زمانی عاشق من شد،بلهبعد جعفر یار من عباس بودالبته وسواسی وحساس بودبعد ازآن وسواسی پر ادعاشد رفیقم خان داداش المیرابعد او هم عاشق مانی شدمبعد مانی عاشق هانی شدمبعدهانی عاشق نادر شدمبعد نادر عاشق ناصر شدممادرش آمد میان حرف اوگفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو!گرچه من هم در زمان دختریروز و شب بودم به فکر شوهریلیک جز آن که تو را باشد پدردل نمی دادم به هرکس اینقدرخاک عالم بر سرت ،خیلی بدی شعر طنز درباره مادر شعر در مورد مادر اشعار طنز درباره مرگ شعر طنز مادر شعر طنز مادر شوهر زیباترین شعر در مورد مادر طنزمادر شوهر شعر طنز در مورد سرنوشت cache:ZvCYY6M7Y4AJ:www.ashpazonline.com/t.php?tag=شعر خوب در مورد معلم شعر در مورد تغذیه خوب شعر مربوط به شوهر شعر در مادر شعر طنز در خصوص شوهر شعر طنز در مورد مرگ شعر در مورد محسن شعر تشکر از مادر شعر طنز در مورد پدر شوهر شعر در مورد آش ترش محسن 07 ؛ چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۰ -  ...................................................................................................................   شعر طنز در مورد ازدواج مجدد زن می فرماید ————-همسرم می گفت بد جوری هراسانم همشدر پی آ یینه بین و فال و فنجانم همشحال و روزم از لحاظ روحی اصلا خوب نیستهیچ می پرسی چرا در پای قلیانم همش؟صبح، بی بی گل برایم یک خبر آورده بودازهمین رو با تاسف ، کلّه جنبانم همشعاقبت تصویب شد قانون تجدید فراشدارم احساس بدی، غمگین و نالانم همشمثل سیر و سرکه می جوشد دلم ، دلواپسمچونکه با اسم هوو می لرزد این جانم همشهمسر خوبی نبودم ، می پذیرم کاملاخاطرت آسوده باشد فکر جبرانم همشمُرد دیگر ...

  • شکوه از مرگ پدر و مدح قائم مقام

     شکوه از مرگ پدر و مدح قائم مقام

    شکوه از مرگ پدر و مدح قائم مقام صفحه اصلي RSS تماس با ما ارشيو مطالب آرشيو موضوعات مدحمرثیهجمکرانحضرت سکینهسزودژولیده نیشابوریحضرت رسول(ع)حضرت امیر مومنان(ع)حضرت فاطمه(ع)امام حسن(ع)امام حسین(ع)امام سجاد(ع)امام باقر(ع)امام صادق(ع)امام کاظم(ع)امام رضا(ع)امام جواد(ع)امام هادی(ع)امام عسگری(ع)امام زمان(ع)حضرت زینب(ع)حضرت علی اکبر(ع)قمر بنی هاشم(ع)علی اصغر(ع)حضرت رقیهحضرت قاسماربعینشهیدان کربلامناجاتغزلیاتپندیاتنوحهزمزمهکربلانجفبقیعشاممشهدقمشهیدجبهه ورزمندهمیلادکاظمینسامراجمعهگریهشکواییهضریحچاووشمرثیهزبانحالرباعیعکس وتصویرشاعرانسانیسازگارمویدلطیفیانمتفرقهمحرمصفرربیع الاولربیع الثانیجمادی الاولجمادی الثانیرجبشعبانرمضانشوالذوالقعدهذوالحجهبین الحرمین مدینهبین الحرمین کربلاقتلگاهخیمگاهمسجد کوفهمسجد سهلهحضرت مسلمهانی بن عروهحربن یزید ریاحیحبیب بن مظاهراسارتدیر راهبتنور خولیمیثم تمارکمیل نخعیصغصه بن صوحانشهداء کربلامقتلتاریخنکتهاخلاقیتربیتیاخبارگریز روضهمطالبعلماء ودانشمندانلطایفضرب المثلتوبهاقراروداعدوبیتیسبکآموزشحضرت ابوالفضلعلقمهاحتراموالدیننصایح و پندیاتقبرداغ پدر ومادرحضرت محسنمدینهحضرت معصومهتک بیتجبهه ورزمندهسیاسی وانقلابیجمعهحضرت ام البنین بايگاني فروردین ۱۳۹۴دی ۱۳۹۳آذر ۱۳۹۳آبان ۱۳۹۳مرداد ۱۳۹۳فروردین ۱۳۹۳اسفند ۱۳۹۲آذر ۱۳۹۲آبان ۱۳۹۲خرداد ۱۳۹۲آرشيو امار و اطلاعات اضافه كردن به علاقمندي ها خانگي سازي ذخيره صفحه   شکوه از مرگ پدر و مدح قائم مقام شکوه از مرگ پدر و مدح قائم مقام زآن همه امیدها که بودم در دل نیست کنون غیر ناامیدی حاصل گفتم هرگز فرامشم ننماید آن که هرگز فرامشش نکند دل بود گمانم که چون امیر ز تبریز رفت به بخت سعید و دولت مقبل چامه چو بفرستمش به نامه یی از من یاد کند آن امیر نیک خصایل لیک دو سه بار زی امیر نمودم چند قصاید گسیل و چند رسایل تا حال از درگه امیر نگشته ست بهر مباهات من جوابی واصل صدر اجل زنده باد و باد هم او را ز آهن و پولاد مر عروق و مفاصل مرد همی صدر شاعران پدر من یک دو سه مه پیش از این به ناخوشی سل افسرد آن بوستان فضل و معانی پژمرد آن گلستان فهم و فضایل معدن فضل و کمال بودی و لا شک معدن در زیر خاک دارد منزل بعد پدر از کرم مرا پدری کرد حضرت قائم مقام سید باذل سبط پیمبر بود به دوره خسرو همچو پیمبر به دور کسری عادل ایدون قائم مقام دارد با من آنچه به من لطف داشتی تو اوایل از پی صد هزار محمل بندند چون تو ز شهری همی ببندی محمل یاد چو از محمل تو آرم ایدون سر کنم افغان و ناله همچو جلاجل وه که چه خالی شد از تو باغی چونانک غیرت ...

  • جملات زیبا در مورد خدا مادر پدر جملات بسیار زیبا

    از پرچين اميدهايت برايم چترى بفرست    خيس دلتنگيهاتم   .   .   .   لحظه لحظه انتظار را با عشق تو ميگزرانم   هر لحظه نام زيباى تو را زير لب زمزمه ميکنم   قلب عاشق من فقط به خاطر وجود توست   که تو مى تپد تقديم به دوست خوبم …   .   .   .   خبرت هست که از خوبى خود بى خبرى   به خدا خوب تر از خوب تر از خوب ترى   .   .   .   بهترين آهنگ زندگى من تپش قلب توست   و قشنگ ترين روز من روز ديدار توست   .   .   .   الهي قلب غم آتش بگيرد                         سياهي دق کند ماتم بگيرد   الهي تارفيق هست و زمان هست              کسي ياد تو را از من نگيرد   .   .   .   هرچندحال و روز زمين و زمان بد است   يک تکه از بهشت در آغوش تو است   حتي اگر به آخرخط هم رسيده باشم   آغوش تو براي عشق،شروع مجدد است   .   .   .   بازکن آغوش خود اي هم نفس،بي نيازم کن دگر از همه کس   تا بگويم راز عشق در گوش تو،حل شوم درگرميه آغوش تو   .   .   .   آسمان را درياب درزمين عشقي نيست که زمينت نزند…   .   .   .   اى ستاره روشن تاريکى قلبم و اى خورشيد سرافراز دلم   براى فانوس شب هاى تنهايى ام ، دوستت دارم.   .   .   .   دلتنگى هايم را با کدام قايق خيالى روانه دل درياييت کنم تا بدانى دلتنگم   .   .   .   عشق يعنى سکوت دو نگاه ، خنده ات از عشق لبريز اما بى صدا.   .   .   .   ديروز مى خواستم يه گل زيبا برات بخرم رفتم داخل به فروشنده گفتم   اون گل پشت ويترين چنده؟ گفت: اون گل نيست آيينه است.   .   .   .   کلاغها گرچه سياهند و آوازشان خوش نيست.   اما درختان را درفصل   سرد زمستان تنها نمي گذارند….   * تا قيامت کلاغتم رفيق *   .   .   .   جلوي گلفروشي رد ميشدم ديدم قشنگ ترين گلش نيست…   گفتم اس ام اس بزنم ببينم چرا خورديش گوسفند…?!   .   .   .   تاعمر باشد ما رفيقيم ترس از آن دارم بميرم حس کنى ما نارفقيم.   .   .   .   موجى از عشق را برساحل دلت ميفروشم تا بدانى فراموش نشدنى هستى.   .   .   .   به چشمم گفتم برات اشکى نريزه ، دلم گفت : بيار خاطرش خيلى عزيزه.  

  • مرگ و معاد در اشعار مولوی (قسمت هفتم )

    غزل شمارهٔ ۱۵۳۳

  • اشعار و شعر در مورد شهادت امام صادق علیه السلام

    ارثاین آتشی که شعله زده بینِ خانه‌امارثی بُوَد که ز مادر به من رسید کفنکفن‌ها بر بدن پیچید و فرمود:خدایا بی کفن جدّم حسین است آتشیاد آن روز که در خانه‌ام آتش افتادسر به دیوار زده نام تو را سر دادم مزدز دستِ کینه‌ی دشمن کجا کنم فریادببین جماعت دنیا چگونه مزدم داد شقایقشیعه بی قرآن ناطق گشته استجسمِ صادق چون شقایق گشته است   رباعی و دوبیتی یارعدو هر دم مرا آزار کردهبه زهرش جسمِ من بیمار کردهبیا مادر به کنجِ آشیانمکه بی یاری هوای یار کرده کامدل شیعه ز من آرام گیردتشیع از تلاشم نام گیردبه راه دین شدم راضی به این امرکه سَمّ دشمن از من کام گیرد اشعار عروضی عزاداردین از تو پدیدار شده حضرت صادقشیعه ز تو بیدار شده حضرت صادقاز مکتب تو جن و ملک علم گرفتندانسان ز تو دیندار شده حضرت صادقدانشگاه شیعه که وجودش همه فخر استاز توست، گوهر بار شده حضرت صادقتا یاد کنم ظلم پر از کینه‌ی منصورآن جا بصرم تار شده حضرت صادقیک لحظه نیاسود مطهر گلِ جسمتچون دم به دم آزار شده حضرت صادقآن شب که در راز نشستی بَرِ معبوددشمن ز تو بیزار شده حضرت صادقآمد که تو را زخم زند بین امارتجدّت که تو را یار شده حضرت صادقلیکن چه گریز از غم همدردی مادردر کوچه گرفتار شده حضرت صادقچون فاطمه بنشست به خاک غم و غربتافتاده به دیوار شده حضرت صادقآمد نظرش مادر خود گفت سؤالیاو را که مددکار شده حضرت صادق؟فطرش چو شنیدش غم تو ای گلِ زهراعمریست عزادار شده حضرت صادق شراره‌هاصادق آلِ فاطمه، منم که خون جگر شدممیانِ کوچه‌های غم، غریب و در به در شدمخدا ببین عدو مرا به هر دمی صدا کنددلِ غمینِ و خسته‌ام به غصه‌ مبتلا کندکشد به آتش جفا گهی حریم خانه‌‌امتو خود بدانی ای خدا غریبِ این زمانه‌امبه بزم عیش و نوش خود مرا شبانه برده‌اندنماز من شکسته‌اند، با تازیانه برده‌اندحالا که زهرِ مجلسِ حرامیان چشیده‌امببین که خون روان شده ز گوشه‌های دیده‌امببین به راه خانه‌ام نشسته‌ام چو مادرمبه مرگ خود رضا شدم، شکسته‌ام چو مادرمشراره‌های زهرِ کین عطش به پیکرم نشاندبه یاد جد اطهرم مرا به کربلا کشاندخدا ببین که چون حسین به سینه بر زمین شدمولی خوشم در این جهان که شیعه سازِ دین شدم بقیعیه بار می‌شه بقیعت و بیام زیارت آقاجونکنارِ قبرِ مادر و عرض ارادت آقاجونسرم پایین، چشمای تو تاج رویِ سرم ‌می‌شهبی سر و سامونت می‌شم با یه عبارت آقاجونمی‌شه یه روز بگن به من خاکِ بقیع و سرمه کنخاکِ بقیع و خونِ چشم، تو و نظارت آقاجوناون روز می‌دونم که دیگه گمشده‌ام پیدا می‌شهچون تو به من نشون می‌دی با یه اشارت آقاجونعمرم داره می‌گذره و هنوز بقیع رو ندیدمآقا به فریادم برس جونم ...

  • دكلمه در مورد روز مادر

      عنوان: .:**:. زن زیباست... *مطالبی خواندنی درباره مقام و جایگاه مقدس زن.:**:.زن زیباست خانم عزیز چرا ناراحتی که از دامان تو مرد به معراج می رسه و همه می گن پشت سر هر مرد موفقی یک زنی ایستاده بسیار موفق تر.. خانم عزیز و گرامی چرا ناراحتی هر جا رو نگاه می کنم و از هر چیزی که لذت می برم نامش برای توست مثل خورشید،دریا، ساحل،شقایق، بهار، یلدا، یاسمن و خیلی چیزهای دیگه که اسم این پدیده های الهی روی تو گذاشته شده و ما مردها با تکرار هر بار اسم تو به یاد این زیبایی ها و قشنگی ها می افتیم تمام چیزهای خوب پسوند خانم رو به دنیال خواهد داشت مثل خورشید خانم مهتاب خانم ستاره خانم ... اما هر چیزی که مربوط به زشتی و پلیدی است پیشوند آقا خواهد داشت مثل آقا دزده آقا گرگه و هزاران چیز دیگه خانم عزیز چرا ناراحتی که بهشت زیر پای توست و تو برای هر مردی تضمین کننده بهشت هستی خانم عزیز چرا ناراحتی که این همه نوابغ و افراد بزرگ از دامان تو متولد شده اند و تویی زیبایی هر مردی خانم عزیز چرا ناراحتی زیرا هر موقع روز زن فرا می رسه همه به تکاپو می افتند و در جهت بزرگداشت این روز تلاش می کنند و هیچ کس هم این روز رو یادش نمی ره اما بی برو برگرد همه روز مرد رو فراموش می کنند. خانم عزیز چرا ناراحتی که تو بدون نیاز به داشتن مردی می توانی زندگی کنی و هیچ مردی بدون حضور یک زن حتی ثانیه ای زنده نمی ماند. خانم عزیز چرا ناراحتی که همه ترانه ها و اشعار شاعران از برای عشق تو سروده شده است که هر مردی آرزو می کند لحظه ای هر چند کوتاه به او نگاه کنی خانم عزیز چرا ناراتی که در همه جای دنیا هر مردی هر چقدر بزرگ دست تورا می بوسد و در مقابل تو تعظیم می کند و تو با افتخار می ایستی و با لبخند به او نگاه می کنیپس همه می دانند که زن مقدس است. -------------------------------------------------------------------- نظر شعرا در مقام زن بدون شک تا به امروز هیچ شاعری نبوده که در مقام بزرگداشت زن شعری نسروده باشد در اینجا به یکی از اشعار زیبایی که در مقام زن توسط یکی از شعرای عزیز سروده شده است اشاره می کنیم شما كه به وجود آورده‌اید سالیان را قرون را و مردانی زاده‌اید كه نوشته‌اند بر همه جا یادگارها و تاریخ بزرگ آینده را با امید در بطن كوچك خود پروریده‌اید و به ما آموخته‌اید تحمل و قدرت را درسختی ها و در تعصب‌ها شما كه زیبایید تا مردان زیبایی شما را بستایند و هر مرد كه به راهی می‌شتابد جادویی نوشخندی از شماست و هر مرد در آزادگی خویش به زنجیر زرین عشقی‌ست پای بست شما كه روح زندگی هستید و زندگی بی شما اجاقی‌ست خاموش: شما كه نغمه آغوش روحتان در گوش جان مرد فرحزاست شما كه در سفر پرهراس زندگی، مردان را در ...