اشعار بحر طویل
بحر طویل از زبان امام حسین (علیه السّلام)
اگر از خنجر خون ریز لب تشنه ببرند سرم را، اگر از تیغ شکافند در این عرصه ی خونین جگرم را، اگر از تیر سه شعبه بدهند آب عوض شیر گل نو ثمرم را، اگر از داغ برادر شکند خصم ستمگر کمرم را، اگر از چار طرف خصم زند بر جگرم تیر، اگر آید به سر و کتف و تنم ضربت شمشیر، اگر از سنگ شود غرقه به خون روی منیرم، اگر آتش عوض آب دهد خصم شریرم، اگر از داغ پسر سوزم و صد بار بمیرم، به خدایی که مرا خواسته با پیکر صد چاک ببیند، به تنم زخم دو صد نیزه و شمشیر نشیند، به ستمگر نکنم کرنش و ذلّت نپذیرم، اگر آرند به جنگم همه ی اهل زمین را و سما را،مظلوم حسین جانم منم و عهد اَلستم نه گسستم نه شکستم، به خدا غیر خدا را نپرستم، به خدا من پسر شیر خدا و پسر فاطمه هستم، همه ی دار و ندارم، همه هفتاد و یارم به فدای ره جانان، منم و سرخی رویم منم و خون گلویم من و حنجر عطشان، منم و داغ جوانان منم و خاک بیابان، منم و سُّمّ ستوران من و رگ های بریده منم و قلب دریده، منم و طفل صغیرم منم و کودک شیرم، منم و دخت اسیرم منم و حیّ قدیرم، منم و زخم فراوان منم و آیه ی قرآن، منم و زخم زبان ها منم و تیغ سنان ها، همه آیید و ببینید مقام و شرف و عزت ما را،مظلوم حسین جانمبه خدا و به رسول و به علی بن ابی طالب و زهرای بتول و حسن آن سید ابرار، به هفتاد و دو یارم به حبیبم به زُهیرم، به طرّماح و به جون و وهب پاک سرشتم، به جلال و شرف عابس و عبّاس و به عثمان و به جعفر، به شهیدان عقیل و به خلوص دل عبدالله و قاسم، به علی اکبر و داغش به علی اصغر و خونش، به گل یاس مدینه به رقیه به سکینه، به دل سوخته ی زینب کبری و دو فرزند شهیدش، به لب تشنه ی اطفال صغیرم به تن خسته ی سجاد عزیزم، من از این قوم ستمگر نگریزم، من و ذلت من و تسلیم من و خواری و خفت، سر من بر سر نی راه خدا پوید و با دوست سخن گوید و گردد هدف سنگ و خورد چوب، نبینم به خدا غیر خدا را،مظلوم حسین جانم برگرفته از مجموعه شعر « یک ماه خون گرفته،هفتاد و دو ستاره» اثر شاعر اهلبیت(ع)،غلامرضا سازگار .
بحر طویل حضرت عباس ع - حضرت زهرا س
اذا زلزلت الارض زمین محشر عضما است چه شوری است چه غوغاست از این حال زمین لرزه به دلهاست نه پستی نه بلندی و دریاست رسیده است همان روز قیامت همان لحظه موعود که فرمود خدا زود رسد زود خلایق همه در حال فرارند و بی تاب و قرارند آرام ندارند و این روز همان روز حساب است همان روز سوال است و جواب است که مردم همه اینگونه پریشند نه در فکر پسر یا پدر و مادر و فرزند همه در پی خویشند و مردم همگی مست همه بی خود و مدهوش که ناگاه رسید از سوی حق نغمه چاووش الا اهل قیامت همه ساکت و سرها همه پائین و ای جمله خلایق همه خاموش شده گوش سراسر همه عرصه محشر پر از آیه کوثر ملائک همه در شور غزل خوان همه سرمست شمیم گل حیدر گل یاس پیمبر چه حالی است خبر چیست ؟ مگر چیست قدم رنجه نمودست به محشر یگانه گوهر حضرت داور <?xml:namespace prefix = o ns = "urn:schemas-microsoft-com:office:office" /> ملائک همگی بال گشودند و فرش قدم مادر سادات نمودند آری خبر این است امید همه آمد جبریل زد صدا زد که خلایق انگیزه خلق دو جهان فاطمه آمد و مبهوت جلالش همه ناس پیچید به محشر همه جا عطر گل یاس زهراست و آن وعده شیرین شفاعت بر چشم ترش اشک نشسته است چو الماس بر دست کبودش اسباب شفاعت همان دست جدا از تن عباس و زهرا شده گریان ابالفضل هم گریه کن و نوحه سرای غم چشمان ابالفضل مردم همه ساکت همه مبحوت و حیران ابالفضل کین فاطمه ابر کرم و رحمت و عشق است کز او شده جاری به لب خشک زمین بارش باران ابالفضل ناگاه همه از دهن یاس شنیدند ا... قسم می دهمت جان ابالفضل سوگند تو را نذر دو دستان ابالفضل بر فاطمه ات بارالاها تو ببخشا هر کس که زده دست به دامان ابالفضل و یاران ابالفضل همه مات از آن هیبت عباس عباس انگار نه انگار که این روز حساب است یکبار دگر روضه و گریه یک بار دگر سینه زنی غربت عباس زهراست کند نوحه سرایی آری شده بر پا به قیامت یکبار دگر هیئت عباس عباس همانی که قتیل العبرات است هر قطره مشکش آبی به حیات است شرمنده ز شرمندگیش آب فرات است با گریه زهرا دیدند ملائک همگی اشک خدا ریخت دا دست شفیعش با نام ابالفضل و دستان شفیعش ترس از جگر اهل ولا ریخت ناگاه در آن حال پریشان دل مادر سادات آند ز سوی حضرت معبود ندایی که زهرا تو همه کاره مایی تا باز به چشم همه خصم رود خار تا باز ببینند همه وعده دادار تا کور شود هر که ز دنیا به حسد کرد حض تو و فرزند تو را ضایع و انکار بخشم به تو هر کس تو فاطمه گوئی ای شیرزن حیدر کرار خود دانی و چشمی که شده خیس اندازه بال مگسی بهر علمدار از وصف چنین قصه به محشر یکپارچه در شورم و شینم یکپارپه سرمست غرورم که من گریه کن شیریل شیر حنینم بی خود شده از خود و چنین نعره کشیدم ا... من زار سگ کوی علمدار حسینم. ...
بحر طويل حضرت علي اكبر(ع)
تا علی اکبر فرخنده لقا گشت به میدان وغا تاخت به سوی سپه و بست بر آن قوم ره و مردم کوفه همه دیدند چو خورشید فروزنده عیان گشت و سپه بر مه رویش نگران گشت عدو گفت که این سرو روان در صف پیکار بود احمد مختار به صولت شده چون حیدر کرار ندا داد که ای قوم منم نور دل یوسف زهرا که شبیهم نبی سید بطها مه یاسین گل طاها دُر دریای فضیلت گهر بهر ولایت ثمر نخل هدایت همه بینید به ماه رخ من شمس ضحی را .منم شبه پیمبر/منم زاده حیدر/منم علی اکبراین سخن گفت و سپسپ تیغ کشید از کمر و نعره کشید از جگر و داد ندای ظفر و ریخت تن و دست و سر و زد به دل خصم ستمگر شرر و کرد تماشا پدر و گفت زهی زین پسر این قد و بالا و چنین نیرو و این بازو این قدرت و این غیرت و این عشق و وفا صدق و صفا عز و شرف عزم و هدف ریخت به هم کرب و بلا را .علی سرو روانم/بجنگ ارام جانم/تویی تاب و توانمشد به هر سوی در آن عرصه خون خصم فراری که علی داد به ابرو گره و ریخت به هم میمنه و میسره و گاه دریدی زره و قلب و دل و حنجره و خواست شود کار عدو یکسره ناگه ز کمین جست یکی خصم ستمکار که بد منقذ خونخوار زدی تیغ شرر بار به فرق خلف حیدر کرار که فواره زد از فرق علی خون و زد آتش به جگر خون خدا را علی نقش زمین شد/فدای ره دین شد/زخون گلگون جبین شد حاج غلامرضا سازگار
بحر طویل
بحر طویلنوشته شده در عرش خدا با قلم حیدر كرارخدا خلق نمودست زمین را و زمان را زغبار حرم حیدر كراربهشت و همه آنچه در آن هست فدای غبار قدم حیدر كراربود خشم خدا برلب تیغ دودم حیدر كراررسولان اولوالعزم نمك خورده جود و كرم حیدر كرارامیری و دلیری و همه كاره عالم شدن اینها همه یك فضل كم حیدر كراربدانید اگر كعبه شده قبله حق بوده ز یمن قدم حیدر كرارعلی كیست همان شاه كه عالم به كف اوستخدایی شدن عالم هستی هدف اوستهمه آبروی اهل زمین اهل سما از شرف اوستبدانید همه مركز عالم نجف اوستعلی كیست همانی كه خدا خوانده ثنایشهمانیكه كعبه دریده دل خود را به هوایشهمانی كه نشسته دل زارم چو كبوتر لب بامشهمانی كه خداییست كلامش ،مرامش،نمازش،قعودش،سجودش ،قنوتش و قیامشهمانیكه خــــــــــــــدا داده سلامشعلی كیست همان مالك عقبی علی كیست همان صاحب دنیا و همان صاحب دلهاعلی كیست همانی كه خدا داده به او هستی خود را و هستی خدا كیست بجز حضرت زهراعلی كیست همانیكه دهد خاتم شاهانه گداراهمانیكه حسینش به جهان كرده الم كرب و بلا راهمانیكه ابوالفضل از او درس گرفتست وفا راهمانی كه بود همت او،غیرت او ،هیبت او در نفس زینب كبریهمان زینب كبری كه با خطبه مردانه طرفدار علی گشتوزان خطبه خداوند بدهكار علی گشت
بحر طویل ( ابوالقاسم حالت)
دوستان، آمده ام باز، كه این دفتر ممتاز، كنم باز و شوم قافیه پرداز و سخن را كنم آغاز به تسبیح خداوند تبارك و تعالی كه غفور است و رحیم است، صبور است و حلیم است، نصیر است و رئوف است و كریم است، قدیر است و قدیم است. خدایی كه بسی نعمت سرشار به ما آدمیان داده، گهرهای گران داده، سر و صورت و جان داده، تن و تاب و توان داده، رخ و روح روان داده، لب و گوش و دهان داده، دل و چشم و زبان داده، شكم داده و نان داده، زآفات امان داده، كمالات نهان داده، هنرهای عیان داده و توفیق بیان داده و اینها پی آن داده،كه از شكر عطا و كرمش چشم نپوشیم و زهر غم نخروشیم و زهر درد نجوشیم و تكبر نفروشیم و می از ساغر توحید بنوشیم و بكوشیم كه تا از دل و جان شكر بگوییم عنایات خداوند مبین را. آفریننده ی دانا و خداوند توانا و مهین خالق یكتا و بهین داور دادار، كزو گشته پدیدار، به دهر این همه آثار،چه دریا و چه كهسار، چه صحرا و چه گلزار، چه انهار و چه اشجار، اگر برگ و اگر بار، اگر مور و اگر مار، اگر نور و اگر نار و اگر ثابت و سیار.خدایی كه خبردار بود از همه اسرار، غنی باشد و غفار، شود مرحمتش یار، درین دار و در آن دار، به اخیار و به زهاد و به عباد و به اوتاد و به آحاد و به افراد نكوكار، خدایی كه عطا كرده به هر مرغ پرو بال، به هر مار خط و خال، به هر شیر بر و یال، به هر كار و به هر حال بود قبله ی آمال و شود ناظر اعمال، فتد در همه ی احوال از او سایه ی اقبال به فرق سر آن قوم كه پویند ره خیر و نكوكاری و دینداری و هشیاری و ایمان و صفا و كرم و صدق و یقین را. آرزومندم و خواهنده كه بخشنده به هر بنده شكیبایی و تدبیر و توانایی و بینایی و دانایی بسیار كه با پیروی از عقل ره راست بپوییم و زهر قصه ی شیرین و حدیث نمكین پند بگیریم ونصیحت بپذیریم و چنان مردم فرزانه بدان گونه حكیمانه در این دارجهان عمر سرآریم كه از كرده ی خود شرم نداریم و ره بد نسپاریم و به درگاه خدا شكر گزاریم كه ما را به ره صدق و صفا و كرم و عدل چنان كرده هدایت از سر لطف و عنایت كه زما خلق ندارند شكایت. به ازین نیست حكایت، به از این چیست درایت، كه ز حسن عمل ما به نهایت، همه كس راست رضایت، چه خداوندو چه مخلوق خداوند، به گیتی همه باشند ز ما راضی و خرسند و به توفیق الهی بتوانیم در این دار فنا زندگی سالم و بی دغدغه ای داشته باشیم و در آن دار بقا نیز خداوند كند قسمت ما نعمت فردوس برین را.
بحر طویل
تا چند دهه پیش، شکلی از شعر و ترانه تحت عنوان بحر طویل عموماً در موسیقی عامه پسند ایرانی رواج ملموسی داشت که با دگرگونی سیاسی سال 57 کم کم به فراموشی سپرده شد و تنها بخش کلامی اش جسته گریخته به حیات خود ادامه داد. بحر طویل نوعی شعر فارسی با چاچوب سنتی است که آزادی عمل حیلی زیادی به سراینده می دهد تا مفاهیم مورد نظرش را در حجم دلخواهی از واژه ها بیان کند. این قالب شعری در دوره صفویه توسط طرزي افشار شکل گرفت.بحر طویل در ابتدا جنبه كاملاً رسمی و جدی و محتوایی مذهبی یا عرفانی داشت. ولی از دوره مشروطیت به بعد، رنگ و بوی طنز پیرامون مسائل اجتماعی، سیاسی و گاه عاشقانه به خود گرفت و در نمایش های سیاه بازی هم رخنه کرد.در این نوع شعر هر مصراع چند سطر را شامل می شود. مصراع ها هم داراي قافيه پاياني هستند و هم قافيه مياني.لازم به ذکر است که بحر طويل هاي مطلوب فارسي زبانان، از تكرار تعداد نامحدوي ركن (فعلاتن) پديد مي آيد.زنده ياد استاد ابوالقاسم حالت (بزرگترین بذله گوی ادب ایران) برجسته ترين سراينده ي اين گونه اشعار هستند و كتاب بحر طويل هاي هدهد ميرزا از ايشان، شاخص ترين كتاب در اين قالب است.در پست های آتی سعی می کنم تا نمونه هایی از بحر طویل را خدمت دوستان خودم ارائه دهم.
بحر طویل....
به طاها به یس به معراج احمدبه قدر و به کوثر به رضوان و طوبیبه وحی الهی به قران جاریبه تورات موسی و انجیل عیسیبسی پادشاهی کنم در گداییچو باشم گدای گدایان زهرا(س)چه شب ها که زهرا دعا کرده تا ماهمه شیعه گردیم و بی تاب مولا(ع)غلامی این خانواده دلیل و مراد خدا بوده از خلقت مامسیرت مشخص، امیرت مشخص ،مکن ای دل ای دلبزن دل به دریاکه دنیا به خسران عقبی نیرزدبه دوری ز اولاد زهرا (س) نیرزدو این زندگانی فانی جوانی خوشی های امروز و اینجابه افسوس بسیار فردا نیرزد..اگر عاشقانه هوادار یاری،اگر مخلصانه گرفتار یاری،اگر آبرو می گذاری به پایش،یقینا یقینا خریدار یاری،بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت؟چه اندازه در ندبه ها زار یاری؟به شانه کشیدی غم سینه اش راو یا چون بقیه تو سر بار یاری؟اگر یک نفر را به او وصل کردی،برای سپاهش تو سرباز یاریبه گریه شبی را سحر کردی یا نه؟چه مقدار بی تاب و بیمار یاری؟دل آشفته بودن دلیل کمی نیستاگر بی قراری بدان یار یاریو پایان این بی قراری بهشت استبهشتی که سرخوش ز دیدار یارینسیم کرامت وزیدن گرفتهو باران رحمت چکیدن گرفتهمبادا بدوزی نگاه دلت رابه مردم که بازار یوسف فروشی در این دوره ی بد شدیدا گرفتهخدایا به روی درخشان مهدیبه زلف سیاه و پریشان مهدیبه قلب رئوفش که دریای داغ استبه چشمان از غصه گریان مهدیبه لب های گرم علی یا علی اشبه ذکر حسین و حسن جان مهدیبه دست کریم و نگاه رحیمشبه چشم امید فقیران مهدیبه حال نیاز و قنوت نمازشبه سبحان سبحان سبحان مهدیبه برق نگاه و به خال سیاهشبه عطر ملیح گریبان مهدیبه حج جمیلش به جاه جلیلشبه صوت حجازی قرآن مهدیبه صبح عراق و شبانگاه شامشبه آهنگ سمت خراسان مهدیبه جان داده های مسیر عبورشبه شهد شهود شهیدان مهدیمرا دائم الاشتیاقش بگردانمرا سینه چاک فراقش بگردانتفضل بفرما بر این بنده ی بی سر و پامرا همدم و محرم و هم رکابسفر های سوی خراسان و شام و عراقش بگردانانقدر زیباست این شعر که نمیدونستم کجاش رو رنگی کنم که از بقیه جاهاش قشنگ تر باشه...
بحر طویل - اشعار حضرت رضا (ع)
یا ثامن الحجج یا علی بن موسی الرضا ادرکنی خلوت آینه کاری و معرق ز محبت ، به دل قطعه ی خوش نقش منبت ، ز قلم کار فتوت خلوتی با دل کاشی لعابی و سفالی ، اطلسی ، سوسنی و جام هلالی ز شب سرد زمستان گذری کرده و در خلد برین ، یکه و تنها و غریبم وَ زاین آه که در صحن کشیدم ، چه کشیدم ، وَ چو اشکی که روی گونه دویده به روی خاک خزیدم ، که هر آن قدرکه در چنته ادب داشته ام گشت نمایان و زمین خورد غرورم وَ چه دردی که کشد تیر زآتشکده ی قلعه ی تقدیر به شکرانه ی اینکه برسیدم به در ِخانه ی دلدار و گرفتم سر ِآن زلف شکن در شکن مشکی آن یار و زدم حلقه ای بر گوش و زدم نعره ای از حنجره ای سرد ، ایا مردم شبگرد ، علی حق و علی هو -اسیرم به آن مردمک چشم پُـر از حس ، منم زایر ایوان طلایت ، الا نرگس جادو ، رضا ضامن آهو * * * * * * * * امامی که ملقب به رئوف است و عطوف است و معین الضعفا و لیلی هشتم ازآن تیره ی با اصل و نسب ، ساقی صهبای رطب ، آنکه بود در رگ اوجوشش خون شه مردان ، یل اقلیم عرب ، وَ زیک سو بـُـوَد اوسنبل گندم ، که بُــَود روزی مردم وَ کند جلوه درآن جام می و خم وَچه گویم به که گویم که عـَـلـَی الله و رضایم به رضایش ، مَـلـِک ِ مُـلـک و مَـلـَک ، در کف او نان و نمک ، آنکه سرش هست مَـه شام خدا و کف پایش ، دهد ریشه در آن خاک بلاجوی فدک پاره ی آن قلب پیمبر ، مهربان دوست که باشد ، بهترین مونس شبهای ملولی دل ما -رضا سلسله گیسو ، رضا ضامن آهو * * * * * * * * مژده ای شاهد بزمی که رسد پیرخراسان و گدایان به طلب یا به بهانه بدوندو ز خداوند بخواهند کُـند آن شه منصور برون سر زحجاب ،وَ ببینند همه اهل نشابور، رخ ماه زحل گونه ی او از پس پندار ، ورای همه ی هلهله ها ، ولوله ها ،سبقت دیدار میسر چو شود ، جمله چنان شاپرکی که بزند خویش بر آن شعله ی تشویش ،که افروخته در طاقچه ی عشق ، بسوزند و بمیرند و شوند باد شمالی ، که در خاک سناباد ،وزند از همه سو در حرم باغچه ی عشق ، بیارند و بریزند به پای گل زهرا ، ز دامان محبت ،تو فیروزه ببـیـن وه که دل ساده ی شان ، هیچ نگفته قمر آندم که عیان شد ، گل سُرمه به دو دیدهزعفران شد ، سنگ آبی چه نیاز است ؟!! مگر وقت نماز است ؟ بیایید، بیایید ، بود آیه ی توحید، مسیح آمده تا که بدهد برهمه تعمید ، بود مایه ی امید ، مه واخترو خورشید ،بود زهره و ناهید، کف پاش ببوسید ، علی نام و علی کیش ، علی خلق و علی خو، رضا ضامن آهو * * * * * * * * باز آمد به سخن خادم آن دیده ی براق،اباصلت،همان شیخ سبوخورده ی رنجور مطاعن که ازسال سرآغازسخن بود غلام دل آواره ی خودسوز ،بگفتا که درآن مجلس مانوس،در آن یک وجب طوس بشد دعبل مستانه ی دیوانه ی جانان ، چو پابوس و بخواند ...