درباره هنر شعر

این مقاله را از ضمیمه ادب وهنر روزنامه اطلاعات گرفته ام و توصیه می کنم همه دوستان شاعر ومنتقد آن را با تامل بخوانند. نويسنده: هرمان هسه/ مترجم: فاطمه اتراکي

11-11-38.jpg

 

ده ساله که بودم، يک روز شعري را که در کتاب درسي مان بود، خوانديم. فکر مي‌کنم اسمش «پسرک چاق» بود. در شعر ماجراي پسري را مي‌خوانديم که زير باران سنگ با دشمن مي‌جنگيد يا شايد سنگ‌هاي بزرگ را از روي زمين بلند مي‌کرد. در هر صورت کار قهرمانانه‌اي انجام مي‌داد. ما پسربچه‌ها با شگفتي شعر را گوش مي‌کرديم و وقتي معلممان پس از خواندن شعر با لحني کنايه‌آميز از ما پرسيد که: «حالا بگوييد ببينم، آيا به نظر شما شعر خوبي بود؟» همگي با هم بلند فرياد زديم: «بعله!» اما او لبخندزنان سرش را تکان داد و گفت: «نه بچه‌ها، شعر ضعيفي است.» حق با او بود. از ديد هنري و بر اساس اسلوب و سليقه آن دوران آن شعر خوب نبود، اصيل نبود، واقعي نبود، سرهم بندي بود. با اين حال ما بچه‌ها را با موجي از هيجان سرشار ساخته بود.

ده سال بعد وقتي بيست سالم بود، با يک بار خواندن هر شعري مي‌توانستم بگويم آيا خوب است يا نه. کاري آسان‌تر از اين برايم نبود. يک نگاه و خواندن دو مصراع از يک شعر برايم کافي بود.

اکنون از آن هنگام چند دهه گذشته است. در اين فاصله شعرهاي زيادي به دستم رسيده و خوانده‌ام. و حالا دوباره پس از گذشت اين همه سال به همان نقطه ابهام اول رسيده‌ام. وقتي شعري را نشانم مي‌دهند، نمي‌دانم آن را چگونه ارزيابي کنم. اغلب شعرهايي نشانم مي‌دهند، معمولاً شعرهاي شاعران جوان که بيشتر اوقات خودشان از آنها «مطمئن» هستند و مي‌خواهند به دنبال ناشر بگردند. و هميشه اين شاعران جوان متعجب و نااميد مي‌شوند، وقتي مي‌بينند که اين همکار باسابقه که آنها به تجاربش اعتماد داشتند، نه تنها هيچ تجربه‌اي ندارد، بلکه با سردرگمي‌شعرها را ورق مي‌زند و نمي‌تواند درباره ارزش آنها حرفي بزند. کاري که در بيست سالگي ظرف دو دقيقه با اطمينان کامل آن را انجام مي‌دادم، حال برايم سخت يا بهتر بگويم، خيلي بيشتر از آن، غيرممکن شده است.

 تجربه که البته خودش کم اهميت ندارد؛ به آن معني که جوانان در نظر مي‌گيرند، ذاتي نيست. افرادي هستند که مستعد تجربه اند، تجربه هم دارند و اگر نخواهيم بگوييم از وقتي که در شکم مادرشان بودند، از دوران مدرسه اين استعداد را داشته اند و در مقابل ديگراني هم وجود دارند که البته من جزو آنها هستم. آنها ممکن است چهل، شصت يا صد سال عمر کنند و در آخر بميرند؛ بدون اين که درست ياد بگيرند و بفهمند که «تجربه» واقعاً چيست.

اطمينان من براي داوري درباره شعرها در بيست‌سالگي‌ام به اين خاطر بود که آن وقت‌ها تعدادي شعر و شاعر را به طور کامل مي‌شناختم و به اندازه‌اي به آنها عشق مي‌ورزيدم که هر کتاب يا شعري را فوراً با آثار آنها مقايسه مي‌کردم. اگر شبيه اشعار آنها بود، آن را مي‌پسنديدم و گرنه رد مي‌کردم.

 امروز هم شعرها و شاعراني را بيشتر از بقيه دوست دارم و بعضي از آنها هنوز همان‌هايي هستند که در جواني دوست داشتم. اما امروز به ويژه درباره شعرهايي که مرا به ياد اين شاعران مي‌اندازند، بدگمان شده‌ام.

 در اين ميان نمي‌خواهم از شعرها و شاعران به طور کلي صحبت کنم، بلکه فقط آنهايي که خـوب نيستند منظــور نظر منند؛ شعرهايي که هرکس به جز خود شاعر به راحتي آنها را ضعيف، نارسا يا بي‌فايده مي‌داند. در طول زندگي‌ام از اين دست شعرها کم نخوانده‌ام. هميشه هم به درستي مي‌دانستم که آنها خوب نيستند. امروز ديگر آن قدرها مطمئن نيستم. اطمينان و آگاهي‌ام نسبت به اين مسائل مثل هر عادت و هر دانشي يک دفعه در سايه ترديد قرار گرفته است. همين اطمينان و آگاهي ناگهان خسته‌کننده، بي‌روح و خشک به نظر رسيدند، کمبودهايي داشتند، در درونم مقاومتي نسبت به آنها احساس مي‌کردم و در نهايت اصلاً آگاهي وجود نداشت بلکه چيزي کهنه و قديمي‌بود، چيزي در پشت سرم، چيزي که ارزش پيشين آن را ديگر درنمي‌يافتم.

 امروز در ارتباط با شعرها، به خصوص در برخورد با شعرهاي کاملاً ضعيف، طوري شده‌ام که دلم مي‌خواهد آنها را بپذيرم و تحسين کنم؛ در حالي که به شعرهاي خوب، بله حتي به بهترين شعرها با دودلي نگاه مي‌کنم. مثل کسي که گاه با يک استاد دانشگاه يا کارمند يا يک ديوانه برخورد دارد. طبيعتاً آقاي کارمند يک شهروند تمام عيار و عضو مفيدي براي جامعه است، بنده خوب خدا؛ در صورتي که آدم ديوانه فرد بيچاره و بيمار بدبختي است که بايــد او را تحمل کرد و برايش دل سوزاند. او ارزشي هم براي جامعــه ندارد. امــا گـــاه روزهـا يـا ساعــاتي فرا مي‌رسند که انسان با افرادي مثل استادان يا ديوانگان ارتباط طولاني‌تر و عميق‌تري پيدا مي‌کند. در اين دوران ناگهان مي‌بينيم واقعيت خلاف آن چيزي است که پيش از اين تصور مي‌شد. مي‌بينيم که آن ديوانه فردي آرام، خوشبخت، دانا، مورد محبت خداوند و در سطح خودش باثبات و در درون خودش خوشبخت است، اما استاد يا کارمند فردي بي مصرف، معمولي، بي‌شخصيت و بي‌احساس است که دردي از کسي دوا نمي‌کند.

 اين همان احساسي است که در مقابل شعرها دارم. شعرهاي ضعيف يک دفعه زياد هم بد به نظرم نمي‌آيند. انگار ناگهان نوعي رايحه، يک جور ويژگي، نوعي کودکانگي در آنها مي‌بينم. دقيقاً همان نقاط ضعف و خطايشان در نظرم تأثيرگذار، بديع، دوست داشتني و گيرا مي‌آيند و در مقابل، زيباترين شعرها که قاعدتاً بايد آنها را دوست داشته باشم، در نظرم بي‌روح و کپي‌برداري شده جلوه مي‌کنند.

 از دوران اکسپرسيونيسم تاکنون، برخي شاعران جوان همين شيوه را براي کار خود در پيش گرفته‌اند: آنها اساساً شعر «خوب» يا «زيبا» نمي‌گويند. به گمان آنها به اندازه کافي اشعار زيبا وجود دارد و آنها به دنيا نيـــامده‌اند تا ماننــد گذشتگان باز هم شعرهاي زيبا و روشمند بسرايند و بازي را که نسل‌هاي پيشين آغاز کرده‌اند، ادامه دهند. شايد در اين مورد حق با آنهاست و شعرهاي آنها هم به اندازه شعرهاي ضعيف تأثيرگذار است.

دليلش ساده است. مفهوم يک شعر در هنگام پيدايش کاملاً واضح و روشن است. شعر نوعي تخليه، ندا، فرياد، افسوس يا اشاره است؛ واکنش يک روح آزموده است که در جستجوي غليان، پيشگيري از يک حادثه يا خودآگاهي است. هيچ شعري را نمي‌توان از منظر اين نخستين و مهمترين کارکرد اوليه نقد کرد. از سوي ديگر اين شعر تنها يا خود شعر حرف مي‌زند. شعر براي شاعر نوعي نفس تازه کردن است. فرياد او، رؤياي او، لبخند او و اعلام وجود اوست.

 کيست که بخواهد رؤياهاي شبانه انسان‌ها را با ارزش زيبايي شناسانه شان و با حرکت‌هاي سر و دست و ايما و اشاره متناسب با هدف خود آن شعر قضاوت کند؟! نوزادي که شست دست يا پايش را به دهان مي‌برد، همان قدر هوشمندانه و درست رفتار مي‌کند که نويسنده‌اي که ته قلمش را مي‌جود يا طاووسي که پرهاي خود را مي‌گستراند. هيچ يک از آنها بهتر از ديگري عمل نمي‌کند و هيچ يک بيشتر يا کمتر از ديگري محق نيست.

 گاه رخ مي‌دهد که يک شعر سواي اين که شاعر را به هيجان وا مي‌دارد و رها مي‌سازد، ديگران را نيز شاد مي‌کند، تکان مي‌دهد و تحت تأثير قرار مي‌دهد که اين زيباست. احتمالاً اين اتفاق زماني رخ مي‌دهد که آنچه در شعر بدان اشاره مي‌شود، موضوعي مشترک ميان بسياري از انسانهاست و همه آن را به خود نزديک حس مي‌کنند اما نمي‌توان گفت قطعاً چنين است.

 در اينجا چرخه‌اي ترديدآميز آغاز مي‌شود. از آنجا که شعرهاي «زيبا» شاعر را محبوب مي‌سازند، دوباره فوجي از اشعار زاييده مي‌شوند که فقط براي زيبايي سروده مي‌شوند. آنها چيزي از کارکرد اصلي، تاريخي، معصومانه و مقدس شعر نمي‌دانند. اين شعرها از همان ابتدا براي ديگران سروده شده اند، براي شنوندگان و براي خوانندگان. آنها ديگر رؤياها يا گام‌هاي رقصان يا فريادهاي يک روح نيستند، ديگر واکنش به حوادث، آرزوهاي تلنبار شده يا وردهاي جادويي نيستند. اين شعرها ديگر اشاره‌هاي يک خردمند يا شکلک‌هاي يک ديوانه نيستند. آنها تنها ساخته‌هايي سفارش شده‌اند، مصنوعات و خروس قندي‌هايي براي مخاطبان. آنها ساخته شده‌اند تا انتشار يابند و به فروش روند و از سوي خريداران به منظور شادي يا سرگرمي‌مورد استفاده قرار گيرند. و دقيقاً همين نوع از شعر مورد تحسين واقع مي‌شود. لازم نيست تا کسي در آنها با جديت و تعمق غور کند. کسي با خواندن آنها رنجيده خاطر نمي‌شود و تحت تأثير قرار نمي‌گيرد. بلکه مي‌توان با نوسان معمولي و زيباي آنها آرام و با حوصله تاب خورد.

 اين شعرهاي «زيبا» هم مي‌توانند به همان ميزان سؤال برانگيز باشند مثل همه شعرهاي مناسب و رام، مثل استادان و کارمندان. و گاه که يکي از اين شعرها با دنياي آرماني به مقابله بر مي‌خيزد، آن زمان است که انسان مي‌خواهد فانوس‌ها را بشکند و معابد را به آتش بکشد و شعرهاي «زيبا» را تا به مــذاق کلاسيک‌هاي مقدس خوشايند سازد، کمي ‌سانسور، کمي ‌ابتر، متناسب، رام و سرسري سازد. سپس نگاهي به ضعيف‌ها بيندازد. حال ديگر آنها آن قدرها هم ضعيف نيستند.

 اما اينجا هم نوميدي لانه کرده است. خواندن اشعار ضعيف لذتي گذراست. انسان زود از آن سير مي‌شود. پس چرا بخوانيم؟ آيا هرکس نمي‌تواند خودش شعرهاي ضعيف بگويد؟ بايد اين کار را بکنيم. آن وقت است که مي‌بينيم سرودن شعرهاي ضعيف بسيار لذت بخش تر از خواندن زيباترين شعرهاست.

 


مطالب مشابه :


درباره هنر شعر

ترنم - درباره هنر شعر - شعروادب وزبان فارسی نقل نوشته ها با ارجاع به نام وبلاگ ونویسنده




درباره ی شعر و هنر

زیبا سخن آنکه - درباره ی شعر و هنر - لذت و فهم یک شعر با نگاه و خوانش شما ارتباط دارد




یک مثنوی بسیار زیبا درباره ی " عشق "

ادبیات، شعر ، هنر - یک مثنوی بسیار زیبا درباره ی " عشق " - اشعار منتخب و یادداشت هایی در حوزه




فیلم ترسناک «نزول»

شعر.هنر. سینما درباره وبلاگ. ما شعر از شاعر ی سوخته دل در شهری دور افتاده بر حاشیه کویر




اکسیر جوانی..پیمان آزاد

شعر.هنر. سینما درباره وبلاگ. ما شعر از شاعر ی سوخته دل در شهری دور افتاده بر حاشیه کویر




حرام است عشق. منوچهر آتشی

شعر.هنر. سینما درباره وبلاگ. ما شعر از شاعر ی سوخته دل در شهری دور افتاده بر حاشیه کویر




درباره ی تئاتر

هنر موسیقی نقاشی تئاتر سینما ادبیات شعر - درباره ی تئاتر - تازه های هنری و تصویر سازی و اخبار




درباره هنر شعر

ترنم - درباره هنر شعر - شعروادب وزبان فارسی نقل نوشته ها با ارجاع به نام وبلاگ ونویسنده




درباره ی شعر و هنر

زیبا سخن آنکه - درباره ی شعر و هنر - لذت و فهم یک شعر با نگاه و خوانش شما ارتباط دارد




یک مثنوی بسیار زیبا درباره ی " عشق "

ادبیات، شعر ، هنر - یک مثنوی بسیار زیبا درباره ی " عشق " - اشعار منتخب و یادداشت هایی در حوزه




برچسب :