چای تلخ

بیمارستان های همیشه نیمه تمام

از وقتی که چشم باز کردیم، و گوشهای بی صاحاب مانده مان شروع به ضبط کردن صدا ها پرداخت. شنیدیم که بیمارستان های تامین اجتماعی و آیت ا... العظمی خویی در دست احداث می باند.

ما بزرگ شدیم. ما جوان شدیم. ما به میان سالی رسیدیم. ما پیر شدیم. بعضی هامان ریق رحمت سرکشیدند و ما در صف انتظار دیدن ملک الموت هستیم. اما این دو بیمارستان انگار دلشان نمی خواهد به اتمام برسند و مریض هایمان را بپذیرند.

هر چند وقتی هم خبری به گوشمان می رسد که فلان مقام مسوول و یا بهمان عضو هیات مدیره فرموده اند که این بیمارستانها به اتمام خواهد رسید. اوایل که این خبرها را می شنیدیم کمی تا قسمتی خوش خوشانمان می شد. اما حالا با شنیدن چنین اخباری فقط گوشه ی لب مان به نشانه ی اندکی لبخند تکان می خورد و بعد ...هیچ فقط و فقط افسوس و سر تکان دادن و باور نکردن.

پریروز یکی از دوستان دوان دوان خودش را به دفتر هفته نامه رساند و با شور و شوق گفت: دیشب توی خواب دیدم که تو (یعنی بنده که یاردانقلی خان باشم) عمر نوح پیدا کرده ای  و قرار است نهصد سال دیگر هم زنده باشی.

اصلا تعجب نکردم و گفتم: خوابت خیر است و انشاا... تعبیر خواهد شد.

گفت: یعنی باور داری که تو می توانی نهصد سال عمر داشته باشی؟

گفتم: چرا که نه! در شهری که ساخت بیمارستان تامین اجتماعی اش بیش از 50 سال طول بکشد. ساخت بیمارستان آیت ا... خویی اش شاید تا صد سال هم ادامه داشته باشد. هیچ بعید نیست که آدم منتظر مانده ای مثل من هم نهصد سال عمر بکند تا در طول عمر بی مصرف خویش حداقل شاهد افتتاح این دو بیمارستان باشد. آرزو که بر جوانان عیب نیست؟ هست؟!!

 

مرغ های پرکنده خوی پرواز کردند

مرغ های پرکنده خوی که قرار بود از کشتارگاه یک راست به سمت مغازه های مرغ فروشی برده شوند. به ناگهان پرواز کردند و حدود چهار روز از منظر دید مردم و مسوولان ناپدید شدند.

تلاش برای یافتن مرغ ها به برگزاری جلساتی اضطراری در اداره بازرگانی و کشتارگاه و حتی فرمانداری کشیده شد اما از مرغ های پرواز کرده هیچ نشانی بدست نیامد.

عده ای ای با شک و تردید به به خبر پرواز مرغ های پرکنده نگاه کردند و برخی از کارشناسان حیوانات اهلی و خانگی و کشتارگاهی چنین گفتند که: مرغ پرکنده پرواز نتواندکرد. همان گونه که گربه ی بی سبیل نمی تواند بر روی دیوار راه برود.

یکی دیگر از کارشناسان اظهار نمود: وقتی در شهرهای همجوار همیشه قیمت مرغ پایین تر قیمت آن در شهرستان خوی باشد و مرغدار و کشتارچی و فروشنده از این وضعیت راضی باشند. قطعا مرغ ها نیز راضی به رضایت مشتری بوده و از پرواز کردن خودداری می نمایند. اما در این شهر وضع فرق می کند. وقتی کشتارگاه یکی یک دانه و عزیز دردانه باشد. وقتی کسی نتواند به کشتارچی ها بگوید که بالای چشم ات ابروست که به تریج قبایش، همان کت و شلوارش برمی خورد. وقتی بصورت بخشنامه ای سود مرغ فروشان را از 9 در صد به دو یا چند در صد ناقابل تنزل می دهند. وقتی مرغ دار بیچاره به خاطر کشتار به موقع نکردن بابت هر روز باید چند صد هزار برای آب  و دون مرغ ها متضرر شود. وقتی... خب در این مواقع مرغ های پرکنده هم خیال پرواز به سرشان می زند و ...

حالا که همه چیز به خیر و خوشی تمام شده و مرغ ها از خر شیطان پایین آمده و دوباره در مغازه ها ظاهر شده اند و به سلامتی در عروسی ها و عزاهایمان زینت بخش مجالسمان شده اند. کاش یک نفر پیدا شود و ما را حالی بکند که اصلا چرا مرغ ها پرواز کردند. آن هم لخت و پتی و بدون پر. دوم اینکه چرا برگشتند و ایا برای همیشه برگشتند و یا اینکه دوباره پرواز خواهند نمود؟

و کلام آخر اینکه آیا با این وضعیت در آینده شاهد رفت و آمد گربه های سبیل کنده بر روی دیوارها خواهیم بود یا نه؟ وقتی که مرغ پرکنده پرواز کند. گربه بدون سبیل مگر نمی تواند روی دیوار راه برود؟

 

روی سر حسن زاده هم شاخ سبز شد!

همیشه گفته بودم که این حسن زاده اورین نشین ما اگر از بچه داری و از این حرف ها خلاص شود و از مشکلات زندگی که گریبانگیر همه مان است. ( منظورم همه روزنامه نگاران است) رهایی یابد و بالاتر از همه اینکه اگر دل به کار ببندد، یک چیزی می شود بالاتر و بهتر از این یاردانقلی گنده دماغ.

این هفته صحت همه ی گفته هایمان ثابت شد. در هفته نامه وزین اورین ستونی درآمد با عنوان خبرهای شاخ دار که با خواندنشان روی سرمان شاخ درآمد که باور کردیم در موقع نوشتن این اخبار روی سر حسن زاده هم شاخ سبز شده است.

به اورین و حسن زاده تبریک می گوییم به خاطر انتخاب سوژه های ناب و طنز شیرینی که در کلام خبرهای شاخ دار پنهان شده است.

 

آفتاب بیارم خدمتتان؟

تازه پشت لبم سبز شده بود و مثلا نوجوان شده بودم و می خواستم سری توی سرها دربیاورم که رفتم فلکه مرکزی شهر و روبروی بانک ملت که همه روزه دست فروش ها در پیاده رو جمع می شوند و هیچ کس هم اعتراضی نمی کند. یک عدد عینک دودی خریدم و زدم به چشمم.

آمدم سر کوچه مثل سیخ ایستادم. از بخت بد من آنروز هوا بشدت بارانی بود و من از شوق عینک اصلا خیس شدن حالی ام نبود. هینطور ایستاده بودم و برای خود پز می دادم که راننده یک خودرو عبوری سرش را از شیشه بیرون کرد و خطاب به من گفت: آفتاب بیارم خدمتتان؟

بنده را می گویید، عین لبو سرخ شدم و عینک را درآوردم و دوان دوان چپیدم توی خانه.

چند روز پیش هم برای شرکت در جلسه ای بعضی ها کت و شلوار نو و اتو کرده به تن و کفش های واکس خورده به پا و کیف های سامسونت در دست و با صورت های آنکارد شده آمده بودند که کم مانده بود بنده بروم پیششان و بگویم: میز و صندلی و پست و ریاست و مقام بیارم خدمتتان؟

اما ترسیدم و هیچ نگفتم. همه که مثل من خجالتی نیستند. یهو دیدید که شترق خواباندند بیخ گوشم که : تو را سنه نه!

موقعیت سنجی از نوع تربیت بدنی

در برنامه سفر استاندار، بازدید از ورزشگاه 5 هزار نفری گنجانده نشده بود. اما موقعیت سنجی رئیس اداره تربیت بدنی سبب شد که از این ورزشگاه در حال احداث نیز استاندار بازدید کرده و مبلغی هم برای تسریع در روند کار اختصاص دهد.

ماجرا از این قرار است که بعد از بازدید استاندار از ساختمان در حال احداث حوزه علمیه جدید خوی، که در نزدیکی محل ورزشگاه 5 هزار نفری قرار دارد. عظیم خانی در موقع خروج استاندار و هیات همراه بلافاصله پیشنهاد بازدید از ورزشگاه را به وی ارایه نمود که با استقبال نماینده شهرستان در مجلس نیز مواجه گردید. همین کافی بود که هیات استانی به ورزشگاه برود و استاندار در جریان روند امور قرار بگیرد و قول پرداخت مبلغ قابل توجهی از بودجه عمرانی استان را برای تسریع در روند اجرایی این پروژه چندین ساله را بدهد.

پس یک دست مریزادی تقدیم موقعیت سنجی رئیس تربیتی بدنی مان باد.

نجابت یک فرماندار

یادمان نرفته روزگاری که به خاطر یک خبر دو سطری به هفته نامه اورین اخطار شفاهی می دادند که حد و حدود خود را بشناسد و یا به خاطر ننوشتن،(شما بخوانید، ننوشتن تعریف و تمجید) هفته نامه خوی را از حضور در جلسات محروم نمایند و مثلا به جشنواره شمس راهش ندهند و ... اینک در اتاق جلسه ی فرماندار حضور یابند و بر علیه فرماندار حرف و حدیث ردیف نمایند(مصداق مثل معروف خودمان که: گمی ده اوتوروب، گمی کینین گوزون چیخاتماق- در کشتی نشستن و چشم کشتی بان را درآوردن) و فرماندار وقتی بشنود، فقط لبخندی تحویل دهد که: انشاا... حرف دلشان را گفته اند.

چه می توان نوشت جز دست مریزاد بر جناب عماری بخاطر نجابتش.

پشت پرده  جلسه  اصولگرایان خوی

در گرماگرم انتخابات ریاست جمهوری بود که صابر طبقی را در ستاد دکتر احمدی نژاد دیدم. چه پر شور و با حرارت بود. گفت: فقط برای ادای تکلیف آمده ام. می خواهم برای عقیده ام تبلیغ کنم. می خواهم برای پیروزی جریان اصولگرایی هر چه در توان دارم در طبق اخلاص بگذارم.

یک روز بعد از آن بود که به دفتر هیئت رزمندگان رفتم. برای عرض سلامی به علی یوسفی. اینکه چند دقیقه ای آرام بگیرد و در کنارم بنشیند و حرفی و کلامی در بیاییم. میسر نشد. یک ریز راه می رفت و برنامه ای برای یکی می گفت و برای آن دیگری امکاناتی فراهم می کرد و ... همین قدر گفت که: در اکثر روستاها ستاد زده ایم و داریم کار می کنیم و باید هر چه در توان داریم رو بکنیم. چرا که برای پیروزی خط ولایت آمده ایم و نه برای رسیدن به پست و مقام.

و امروز آمده بودند هر دو نفر برای حضور در جلسه اصولگرایان که به همراه دوستانشان دعوت شده بودند و از اینکه جلسه کی شروع می شود، می پرسیدند و با دوستان و آشنایان گرم خوش و بش بودند و ...

 غافل از اینکه بدون اینکه به آنها که در همان ساختمان و همان طبقه حضور داشتند. اطلاع دهند، جلسه را تشکیل دادند و آنها وقتی باخبر شدند که درب جلسه بسته شده بود و تا بیایند هماهنگی های لازم را انجام دهند و نماینده مردم پادرمیانی کند و آنها به جلسه راه یابند. جلسه تمام شده بود. بیرون که آمدند، دلخور بودند. چرا که برای کسب میز و کرسی نیامده بودند. برای تشریح برنامه های خود و شنیدن راه کارها  آمده  بودند. نه کت و  شلوار اتو   کشیده   بر

تنشان بود و نه کیف سامسونت به دست گرفته بودند و نه باد بر غبغب انداخته  از 48 جلسه سخنرانی خود حرفی می زدند. ساده بودند و بی پیرایه و می شد از کلامشان بوی خاک باران خورده جبهه ها را حس کرد. می شد در تن و بدنشان آثار تیر و ترکش را مشاهده کرد.

آمدند و پشت درب های بسته ماندند  چرا که بقول خودشان از یاران تهران ! نبودند. یعنی برای تبلیغ یک کاندیدای مجلس به تهران نرفته بودند.

در جلسه ای که هیچ کدام از مسوولان شهرستانی حضور نداشتند تا شرکت کنندکان راحت تر حرفشان را بزنند( البته بجز یک معاون! ) آنها هم آمده بودند. نه اینکه خودشان بیایند. رسما دعوت شده بودند. تا بیایند بگویند و بشنوند. اما میسر نشد و چرا؟

چه کسی است که صابر طبقی را بشناسد و نداند که او همیشه یک اصولگرا بوده و هرگز رنگ عوض نکرده است. چه کسی است که با نام  علی یوسفی آشنا باشد و نداند که او عاشق واقعی ولایت است؟ پس چرا چنین؟

دست مریزادی باید تقدیم استاندار کرد که علیرغم خستگی و تنگی وقت جلسه دیگری ترتیب داد و نشست و با یاران جبهه و عاشقان مقام ولایت به گفتگو نشست. اما سوال اینجاست که متر و معیار اصولگرایی در شهرستان خوی دست چه کس و یا چه کسانی است که قامت علی یوسفی ها و صابر طبقی ها در آن نمی گنجد؟!

علی یوسفی که سالها فرمانده بسیج خوی بود و صابر طبقی که مدیرکل حوزه هنری بود.

یک نامه دریافتی از منطقه جمشیدآباد:

جمشید آباد

و انتظار 150 روزه برای تحقق یک وعده

در اوایل سال 88 آقای ناجی (رئیس اداره گاز خوی) به همراه نماینده محترم مردم در مجلس شورای اسلامی و خبرنگاران نشریات محلی در میان مردم منطقه جمشیدآباد حضور یافتند و قول دادند که تا پایان آذرماه سال 88 پروزه گاز رسانی به منطقه را به اتمام برسانند.

مردم منطقه ولو اینکه چندان به وعده ها خوشبین نبودند( سالیان سال از مسوولان مختلف و کاندیداهای متفاوت به قدر کافی وعده های عملی نشده شنیده بودند) ولی با توجه به شروع کار و تاکیدات آقای ناجی با شور و شعف و با وجود مشکلات فراوان در صدد لوله کشی منازل خود جهت استفاده از این نعمت الهی شدند. ولی این وعده در مناطق مختلف جمشید آباد از جمله در کوی کریمی، 45 متری سیستانی زاده، کوی 5 تن آل عبا محقق نشد و مردم این مناطق هنوز هم در انتظار کار و همت مسوولین اداره گاز هستند.

آقای ناجی؛

در عین حالیکه از زحمات جنابعالی و همکارانتان قدردانی می نماییم ولی از قول جنابعالی مبنی بر اتمام این پروژه در مدت یکماه، بیش از 150 روز میگذرد!!!

امیدواریم در سالی که از سوی مقام معظم رهبری، حضرت امام خامنه ای بنام سال کار مضاعف و همت مضاعف نامیده شده است هر چه زودتر کار نیمه تمام خود را به اتمام رسانده و لبیک گوی فرمان ولایت بوده باشید


مطالب مشابه :


مدل کیف دستی-کیف اداری.کیف دانشجویی.کیف دیپلمات.کیف مدیریتی ومهندسی تمام چرم طبیعی

مدل کیف مردانه چرم.کیف چرم طبیعی.تولیدی کیف اداری چرم.کیف پول چرم.ست چرم.ومحصولات چرمی.چرم ناب




چگونه یک کیف نوت بوک بخریم ؟

خرید کیف نوت بوک به دلیل بازار متنوعی که دارد بسیار هیجان انگیز است یکی از مزیت های اصلی کیف




نکاتی که والدین قبل از باز شدن مدارس باید بدانند

امروزه، حتی بچه‌های دبستانی هم علاقه دارند از کیفهای بسیار بزرگ یا حتی سامسونت استفاده




جوک های خنده دار یزدی

کیف سامسونت یزدی ها که برای سفر به تمام نقاط کشور از آن بچه های پزشکی ازاد یزد ورودی 91.




بولتن خبری انزلی نویس

اما در کیف‎های سامسونت تو تمام اتفاق های منتظری . بیا ای تمام کربلا .بیا ای تمام




چای تلخ

بیمارستان های همیشه نیمه تنشان بود و نه کیف سامسونت به دست گرفته بودند و نه باد بر غبغب




برچسب :