قسمت ششم رمان تانیا
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4
/* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-qformat:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin; mso-bidi-font-family:"Times New Roman"; mso-bidi-theme-font:minor-bidi;}
توی راه ساکت بودم تمام افکارم درگیر عروسیه شاهین بود هرچی بیشتر فکر می کردم بیشتر یاد دوسالی که باهم داشتیم می افتادم .یاد دروغ هایی که درمورد احساسش بهم می گفت . یادمه مادربزرگم می گفت تو ساده لوح و زود باوری حواست به گرگ های زمونه باشه ولی من حرفش را جدی نمی گرفتم تازه حالا دارم منظور حرف هاشو می فهمم.
شروین:شما تنها زندگی می کنید؟
-:چطور؟
شروین:هیچی چون نازگل خانم داشتند به شما می گفتند نرو خونه تو که تنهایی امشب را بمون همین جا .
-:شما چقدر دقیق هستید .بله تنهام.
شروین:چرا؟یعنی مادر و پدرتون کجان؟
-:توی تصادف کشته شدند .
شروین:حتماً خیلی براتون سخت بوده.
-:نه چون من اون موقع فقط 3سالم بوده و چیز زیادی یادم نیست.
شروین:چس با کی زندگی کردید؟
-:با مادر بزرگم متأسفانه اونم 3ماه پیش فوت کرد.
شروین:خدارحمتشون کنه.
-:ممنون.
شروین :الان هیچ فامیلی ندارید؟
-:نه.یعنی فامیل پدریم که از همون کوچیکی دیگه سراغم را نگرفتند ،فامیل مادریم هم فقط یه خاله دارم اونم خارج زندگی می کنه.
شروین:اصلاً فکر نمی کردم که...
پریدم وسط حرفش وگفتم:اینقدر بدبخت باشم.
شروین:نه نه می خواستم بگم اصلاً فکر نمی کردم اینقدر تنها باشید.
سکوت کردم اونم دیگه سکوت کرد .
با این که آدرس خونه را بلد بودم ولی برای این که شروین نفهمه گفتم :کدوم خونه است؟
شروین:همین خونه اولیه.
در خونه ایستادم .شروین تشکری کرد و از ماشین پیاده شد .
حالم خیلی بد بود بغض گلوم را گرفته بود رفتم جای همیشگی یه جایی بالای یه سخره بود که از بالا می شد تمام شهر را زیر نظر داشت.از ماشین پیاده شدم شروع کردم به داد زدن می دونستم اینجا کسی صدام را نمی شنود برای همین با تمام وجودم داد زدم.
-:خدااااااااااااا دیگه خسته شدم چرا هرچی بدبختی هست مال منه مگه من چی کار کردم حتی کسی هم که ادعا می کرد عاشقمه چند روز دیگه عروسیشه می بینی حال و روزم را یا اصلاً من را جزء بنده هات حساب نمی کنی؟من دیگه کشش ندارم از این زندگی کوفتی خسته شدم می شنوی چی می گم؟
صدام رفته رفته آروم شد روی دو زانو نشستم دیگه از بغض دو دقیقه پیش خبری نبود حالم بهتر شده بود همیشه این جا بهم آرامش می داد صدای گوشیم مجبورم کرد تا از جام بلند بشم و برم سمت ماشین گوشیم روی صندلی ماشین افتاده بود و چون در ماشین باز بود صداش می یومد .نگاهی به صفحه ی گوشی انداختم فربد بود جواب دادم.
-:سلام .
فربد:سلام خواب بودی صدات گرفته.
-:آره خواب بودم بگو
فربد:می خواستم ببینم این آقا شروین ما را سالم رساندی به مقصد یا نه؟
-:نه رفتم بیابون سرش را از تنش جدا کردم و برگشتم .
فربد:دوست من را می کشی اگه دستم بهت نرسه.
-:فعلاً که نمی رسه.خب کارت همین بود؟
فربد:نخیر می خواستم بگم فردا ساعت 6بعد از ظهر در خونه ی ما باش با بچه ها قراره بریم پارک.
-:خوش بگذره من نمی یام.
فربد:ما فردا منتظرتیم باید بیای .خداحافظ.
-:الو الو ...
دیوونه قطع کرد حالا کی حوصله ی پارک رفتن داره.
سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه ی خودم با این که خونه ی لواسون در اختیارم بود ولی خونه ی خودم را به هر جای دیگه ترجیح می دادم.مطالب مشابه :
بوسه ی خونین 8
♥♡ ~`:"رمان کده♥♡ ~`_'- - بوسه ی خونین 8 - ♥♡ رمااااااااااااااااان بوسه ی خونین♥♡
ایندفعه کارن گیلان
رمان کده - ایندفعه کارن گیلان – رمان روز های بارونی“>
یه عالمه عکس
رمان کده - یه عالمه عکس – رمان روز های بارونی“>
قسمت پنجم رمان تانیا
رمان کده - قسمت پنجم رمان تانیا - نوشتن رمان - رمان کده
قسمت سوم رمان تانیا
رمان کده - قسمت سوم رمان تانیا - نوشتن رمان - رمان کده
قسمت چهارم رمان تانیا
رمان کده - قسمت چهارم رمان تانیا - نوشتن رمان - رمان
بوسه ی خونین 10
♥♡ ~`:"رمان کده♥♡ ~`_'- - بوسه ی خونین 10 - ♥♡ رمااااااااااااااااان بوسه ی خونین
قسمت ششم رمان تانیا
رمان کده - قسمت ششم رمان تانیا - نوشتن رمان - رمان کده
برچسب :
رمان کده