در سوگ لیلا، گریستن...!

روز سوم مرداد بود برابر ۲۵ جولای. من تازه داشتم به حال و هوای بیس کمپ عادت میکردم. صبح از خواب بیدار شدم و دست و صورتم را شستم. آنروز هوا آفتابی بود و من بسیار خوشحال که در هیمالیا هستم. آن روز قصد داشتم برای هم هوایی بیشتر به ارتفاعات پوبدا بروم. این کار را هم کردم و ساعاتی بعد دوباره به بیس کمپ بازگشتم. روز خوبی بود. ناهار را در کنار هم تیمی های خوبم خوردم. خواستم کمی با همسرم کپ بزنم. تلفنم را روشن کردم تا لحظاتی با خانواده خوبم صحبت کنم. با خانواده تماس گرفتم. ناگهان خبر فوت لیلا را به من دادند و همینطور خبر فوت خاله ام. بدنم سرد شد٬ چشمانم پر شد از اشکهایی که دوست نداشتم سرآزیر شوند٬ ته دلم خالی شد و... باورم نمی شد. با صدای نه چندان بلند و با زبان شیرین پارسی٬ که هیچ کس در بیس کمپ آن را نمی فهمید فریاد های٬ نــــــــــــــــــه... باورم نمی شه... آخه مگــــــــــه میشه... وای خدای من... چـــــــی کار کنم خدا...٬ ای کاش هیچ وقت این تماس را نمیگرفتم. به ناگه در چادر اجتماعات زدم زیر گریه. گریه ای که همه را متعجب کرده بود. آری... من گریه میکردم. گریه ای ناخواسته ولی از اعماق وجودم. حال خوبی نداشتم و اصلا سعی نمی کردم خودم را کنترل کنم. در واقع نمی توانستم. با نگرانی به چادرم برگشتم. اصلا باورم نمیشد. با خودم گفتم شاید این یک شوخی بد بود یا شاید هم یک خبر اشتباه. با عجله به عرفان فکری یک اس ام اس فرستادم . او جواب نداد. یاد شعر زنده یاد اخوان ثالث افتادم که میفرماید: سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت. سرها در گریبان است. کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را. نگه جز پیش پا را دید نتواند. که ره تاریک و لغزان است. وگر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است. اینجا مجبور شدم یک اس ام اس به مربی عزیزم شهرام عباس نژاد فرستادم. دقایقی طول نکشید که جواب اس ام اسم را داد.

متن جواب شهرام عزیز این بود: متاسفانه خبر درست است و او بعد از صعود حدود ۳۰۰ متر سقوط کرده... و تو به یاد لیلا قوی صعود کن و با احتیاط فرود بیا. دست حق به همراهت یا علی...

این تنها جمله ای بود که میتوانست کمی٬ روحیه از دست رفته مرا باز گرداند. همین لحظات پر آشوب بود که ناگهان عرفان فکری دوست عزیزم با تلفن همراهم تماس گرفت و مختصری شرح واقعه داد. به ناچار از او هم کمی امیدواری به دست آوردم. هم چادرم Simon از کشور انگلستان از اوضاع روحیم پرسید و بعد از اینکه به او توضیح دادم که چه اتفاقی افتاده او که دوست خوبی برایم بود به من امید داد و من توانستم کمی شرایط روحیم را کنترل کنم. لحظات بسیار غم انگیزی بود و من باید روحیه پولادینی می داشتم. کلی در بیس کمپ گشتم تا یک ماژیک پیدا کردم. جمله ای را بر روی یک کاغد سفید نگاشتم که کاملا بی اختیار بود. کلماتی بدون تفکر... و کاملا از روی احساسم.

لیلا اسفندیاری٬ یاد و خاطره تو همیشه برای دوستان و همنوردانت٬ زنده خواهد بود. امیر حسین ناظمی قله خان تنگری تابستان ۱۳۹۰.

آنجا بود که آروز کردم٬ برای لیلا٬ بر فراز خان تنگری بایستم و او را در هیمالیا که جایگاه ابدی اوست٬ یاد کنم. او که مرگش اعتراضی بود به چرخ زمانه...! او که اینک بر فراز قله های بلند روزگار جاودانه است. من به یاد او صعود کردم و به یاد او گریستم.

لیلای عزیز٬ یادت باشد که همیشه زنده ای و مرگ تو٬ تولد دیگریست بر فراز جاودانگی ها.

همنورد کوچک تو٬ امیر حسین ناظمی


مطالب مشابه :


باز هم در سوگ عزیزان

باز هم در سوگ برادر زاده خود عزیز میداشت ، آن داشتند از جمله ، جوانی با ادب




سوگ در کودکان و نگرش های رایج پیرامون آن

سوگ در کودکان روانی حاشیه ای نیز علاوه بر مرگ عزیز از توانیم با یک جمله مرگ




تجربه مقابله با سوگ (مرگ عزیزان)

با توجه به اینکه از دست دادن عزیز ناراحت در حین سوگ مهارت مقابله ای 3 : مراحل سوگ را




در سوگ لیلا، گریستن...!

در سوگ لیلا متن جواب شهرام عزیز این این تنها جمله ای بود که میتوانست کمی٬ روحیه از




سوگ در کودکان و نگرش های رایج پیرامون آن

سوگ در کودکان و نگرش کرد تا اینکه بگوییم خدا عزیز تو را از بچه ای ، بزرگ که بشوی




ایــــران در ســـــوگ آذربایــــــجان

ایــــران در ســـــوگ 21/5/91 زلزله ای ب قدرت 6.3 ریشتر برای هموطنان آذری عزیز :




برچسب :