تبریک هفته همسفر
(تقدیم به همسری که همه چیز است برای من)
"یاحق"
سفری رو به سپیدی، تا به نجات ....... سفری رو به حقیقت، سفری تا به حیات
همسفر گر تو نباشی سفرم رنگ نگیرد ...... پر پرواز نباشی آسمان من نپذیرد
وعدۀ ما ته این راه مهد نور است و رهایی .......من رها و تو سپید وهر دو مان خوب و خدایی
سالهای سال دست و پا زدن در گنداب جهالت و پنجه کشیدن به چهار دیواری اعتیاد تمام وجودم را تهی کرده بود از هر کورسوی امیدی و همه نورهای پیرامونم مربوط به آتشی میشد که در آن میسوختم ...
ناامیدی سرشار بود و انتظار مرگ و تباهی، انتظاری هر روزه بود برای سرتاسر وجودم .
تنها نقطۀ اتکا وجودم تو بود که همراهم بودی و ایمان خود را همانند خون در رگان یخ زدهام تزریق میکردی تا از پا نیفتم، انگار بر خلاف خودم تو هنوز هم به من امید داشتی. بارها به این موضوع فکر کرده بودم که اگر من جای تو بودم همه چیز را رها میکردم و پی بخت خود میرفتم.
اما تو من نبودی و ایستادن، مبارزه کردن و نباختن سرشت تو بود که در آن ایام با عشق و معرفت در آمیخته شد و تبدیل به زیباترین تابلوی خلق شده بدست بشر در ستایش ایثارو فداکاری گردید...
آن ایام گذشت و تنها خاطرات تلخی را برایمان به یادگار گذاشت، خاطراتی که قابلیت تبدیل شدن به چراغ راهی را داشتند که در ابتدا برایمان ناشناخته و غریب مینمود. راهی که من در آن مسافر بودم و تو همسفر...
یادم هست آن روز که بلیط سفر از ظلمت به روشنایی، از جهالت به دانایی و از اسارت به رهایی به دستم رسید، تو زودتر از من برای این سفر و همراهی من آماده بودی و مثل همیشه قبل از هر چیز خودت را برای هرگونه فداکاری و ایثار در حق من و تحمل مشقتهای این مسیر مهیا نموده بودی و چقدر واژه همسفر بروجودت زیبنده بود چرا که قبل از این سفر مرا در تاریکی و ظلمات محض همراه بودی و مانند من تشنۀ تغییر جهت، تغییر منش و هزاران تغییر دیگر در زندگیمان شده بودی. اینجا بود که من به پشتوانۀ همین همراهی، ترسهایم را برای ورود به دنیای ناشناخته کنگره کنار گذاشتم و وارد راهی شدم که در انتهای مسیرش خوشبختی در انتظارمان بود. خوشبختی که شاید زمانی دور آن را در مکانی جا گذاشته بودم و فراموشش کرده بودم.
خوشبختی که بیشک لایقش بودی و غفلت آن را از کف ما برده بود. هنوز مسافت زیادی از سفرمان طی نشده بود که در پس چندین آزمون و خطا دریافتم که برای رسیدن به قله و یا همان انتهای سفر باید پرواز کرد و آن را آموخت . طبیعتـاً کسی که پرواز را آموخته باید به مانند عقاب جایگاهش را در بالاترین و رفیعترین نقطه از زمین بسازد تا دستیابی نامحرمان به آن ناممکن شود و ویرانی آن جایگاه به آرزویی دست نیافتنی برای بدخواهان درونی و بیرونی بدل گردد. اما منی که همیشه پرهای خود را قیچی کردهام و از پرواز هراس دارم چگونه میتوانم چنین جایگاهی برای خود متصور شوم؟!
آنجا بود که تو باز به بهترین نحو ممکن ظاهر شدی و به مانند همیشه درخشیدی در چشمانم و مبدل به بالهای پرواز برای من شدی و ایمانت جایگزین ترسهایم گشت. بالهایی قوی و خستگی ناپذیر که هر مسافر خسته و جا ماندهای را تنها با خواست پریدن به بالاترین نقاط آسمان خواهد رساند...
بال پرواز بهترین لقبی است که در کنگره به تو همسفر اطلاق گردیده و کاملا برازندۀ فلسفۀ وجودی توست در این سفر...
سفری که ؛
از سختترین سنگها، زیباترین پیکرهها
از تندترین بادها، دلچسبترین نسیمها
از شدیدترین بارانها، گواراترین نوشیدنیها
و از شعلهورترین آتشها، مطلوبترین گرما
را میسازد.
تو سرا پا لطف و رحمت خداوندی برای من
و چنان معجزهای در این سفر در کنار من
لبخندت مرا به یاد خدا میاندازد، پس برای رسیدن به لبخند همیشگی تو خواهم رسید به انتهای این سفر و خواهم رسید به آنچه که آن را در کنگره بهترین مینامند.
"همسفر؛
روزت گرامی و عزیز باد"
نوشتۀ آرش شکورزاده
منبع:وبلاگ آقای امیر جباری
مطالب مشابه :
استخدام مربي مهد
جهت کار در مهد کودک , "فقط تهرانپارس 77322801 استخدام در شرکتهای خصوصی
شهید علی خلیلی
★ ساخت صفحه ورودی صلواتی -|- ساخت بنر صلواتی -|- ساخت پلیرر صلواتی ★
تبریک هفته همسفر
روزهای یک شنبه و سه شنبه جلسات خصوصی آقایان مهد نور است و زدن در گنداب جهالت و
برچسب :
مهد خصوصی در تهرانپارس