از اول تا الآن
سلام
قصد دارم تا یه سری قضایای پشت پرده و درد دل رو به عرضتون برسونم که دونستنش به شناخت این بلاگ و مقاصدش و خیلی چیزای دیگه ،کمک میکنه.
چی شد که شروع شد
اوایل که قصد تاسیس این وبلاگ رو داشتم حدوداً یک سال پیش که شروع ترم چهارمم بود، از بی کفایتی (یا شایدم کمکاری) مسئولین دلم به رنج میومد و به چشم میدیدم کم تر چیزی سر جای خودشه و کلی از وقت و انرژیم به همین دلیل از بین میرفت، وقت با ارزشی که اگه ازهر سالمندی بپرسید به دوران طلایی تشبیهش میکنه که واقعاً ارزش هر لحظش بالاتر از طلاست و خدا به آدم انرژی ای داده که هر کار دور از ذهنی رو شدنی میکنه(تا حدی برای من ملموس شده).
انگیزش
به خودم میگفتم من که دانشجوی رشته ی حقوقم ، علمی که یکی از مهمترین و نهایی ترین اهدافش تحقق عدالته یا کوچکترین عملی که این علم ایجاب میکنه عدم سکوت در برابر زور گوییه یا اصلاً فارق از دانشجوی حقوق بودن انسانیت بدیهی و بی واسطه اینو حکم میکنه تا از اختیار و قدرت انتخابم استفاده کنم ، نگذارم بیهوده ازم بهره کشی بشه و تن به هر کاری ندم پس اگه من ساکت میموندم و مثل بقیه یا اکثر همعنوان هام سرم رو مثل کبک تو برف میکردم و میگذاشتم تا هر کاری که دوست داشتند سرم بیارند عملاً خودم رو مسخره میکردم، دوگانگی درون و بیرون داشتم و اون آدمی که از خودم انتظار داشتم نبودم .
این چیزایی رو که گفتم ، درسته از بس سر زبونها پر، و در عمل نایابه ، از شنیدشون خسته شدیم ولی دلیل عملی نشدنش خود تک تک ماییم و خواهیم بود، هممون میگیم مرگ خوبه ولی برای همسایه ، همه منتظر یه قهرمانیم تا بیاد همه چیز رو درست کنه که اگه قرار باشه قهرمانی هم بیاد ،اصلی ترین سلاحش خود ماییم . خدا هم همین رو فرموده : ما هیچ قومی رو تغییر نمیدیم مگر اینکه خود تغییر کنند .همه شنیدیم اما تا حالا فکر کردیم یعنی چی؟ یعنی معجزه ی اجتماعی تعطیل ، اگه خدا هر جای دیگه ای مثل طبیعت و عالم فیزیک دست ِ ملوکانه ی تغییرش رو داخل کنه ، خودش گفته اینجا یعنی اجتماع فقط تابعی از عمل وعکس العملهای خودتون خواهد بود. هممون هم اگه دست دعا بالا کنیم و روزه بگیریم که خدایا فساد اجتماعی رو از ما دور فرما و جامعه ی ما را بهتر از الآنش گردان ، در اصل از روی جهل یا خودمون رو مسخره کردیم یا خدا یا هردو رو .دانشگاهم نوعی اجتماعه و به قول آقای خمینی مبدا همه تحولات. در اصل دانشگاه سکوی پرتاب و آخرین مرحله قبل ورود به اجتماعه هر کسی هر جور شکل گرفت همون جور وارد اجتماع میشه و جامعه هم تشکیل شده از فرد فرد اعضاش.(بخدا خیلی ساده ست خجالت میکشم زیاد توضیح بدم)
خلاصه این تفکرات من بود که نمیگذاشت بیکار بشینم اگر چه قبل از همه اینها روز انتخاب واحد ترم چهارمم بخاطر عکس گرفتن از صف ثبت نام و نشون دادنش به رییس دانشگاه و انتقاد، به خاطر اینکه اصلاح دانشگاه رو میخواستم موبایلم رفت دست حراست و خودمم کمیته انظباطی ولی چون میدونستمو میدونستند که مو لا درز کارم نمیره و اگه بخواد کار به جاهای بالا بکشه این منم که حرفم حقّه حرفشو پس گرفت و به تصور خودش منو بخشید ولی نمیدونم چرا عکسای تو گوشیمو به زور پاک کردن. البته که از ترسشون نبود.(قضیش مفصله) و این شد که با زمینه قدیمی که از نویسندگی و یکمیم شعر داشتم به فکر تاسیس یه وبلاگ افتادم و اردیبهشت امسال بود که فکرمو عملی کردم . من فکر می کردم اقلیتی تو دانشگاه هست که مثل خودم ناکارآمدی مسئولین رو ببینه و دنبال اصلاحش باشه در واقع منه کافر همه راو به کیش خود میپنداشتم ، بگذریم که به نتیجه ی عکسش رسیدم نمیدونم شایدم اشتباه کردم ولی ظواهر اینطور نشون داد.
اوایل کارم بود که قلمم و وجود وبلاگ به مزاج یه عده وبلاگ نویس از بچه های دانشگاه خوش نیامد علتش رو نمیدونستم ولی با شناختی که بعداً پیدا کردم فهمیدم که من و وبلاگم رو رقیب خودشون میدیدن بر خلاف من که بعنوان یه دوست میخواستم روشون حساب کنم به هر حال دیدم اهدافمون از وبلاگ نویسی و تفکراتمون خیلی متفاوته ، من وبلاگ رو وسیله برای هدفی مینوشتم و برای نوشته هام هدفی داشتم. خلاصه یه درگیری نوشتاری بینمون پیش اومد که باعث جبهه گرفتنشون بر علیهم شد حتی بوی تهدید بچگانه ای هم میومد و منو بیشتر به خنده وا میداشت چون تو منطقه ای از تهران بزرگ شده بودم که از در و دیوارش تهدید و شرارت میبارید و قتل و جنایت در کنار صفا و صمیمیتش جزئی لاینفک بود وتا قبل از تحولم تو زندگی و پیگیری دوباره درسم دوره کوتاهی از زندگیم همنشین کسانی بودم که فقط برای نمونه یکیشون از اشرار بزرگ تهران و محکوم به اعدام تعلیقی بود من دربینشون بودم ولی از جنسشون نبودم یا همین بس که از هم کلاسی و همدوره ای های خودم ده ها نفرشون سر نزاع و خلاف واعتیاد سینه قبرستون خوابیدن . منظورم از گفتن اینا نه اینکه افتخار باشه بلکه میخوام من رو بیشتر بشناسید تا بدونید صدام از جای گرم بلند نمیشه و فکر نکنید دلیل این لفظ قلمی ها ،لای پنبه بزرگ شدنه و هم تجارب وعبرتایی برام یادگار مونده که هر کسی از هم سن وسالای من نداره و شاید نتونه داشته باشه، از خونه های کمتر از 12 متر و تا ویلا های بالای 2000 متر توی نیاوران یا ولنجک رو دیدم از نویسنده و هنرمند و دزد و آخوند و تاجر و زندانی و وکیل و میدر و معتاد و بسازبفروش و خلاصه همه جورشو همکلام شدم پایین و بالای اجتماع رو دیدم و بیشتر از صحبت، روشون فکر کردم .نمیخوام بگم خیلی بارمه امّا میخوام بگم این تحلیل ها و نظریاتی که مینوشتم رو از تو کتابا کپی نکردم بیشترشو از قربال ذهنم می نوشتم و میدیدم هنوز هم میبینم و لمس میکنم . خب تا حدی دور از ذهن نیست کسانی که توان نوشتن دو خط بدون غلط املایی و 6،5 تا اشکال نگارشی رو ندارن رشک ببرن .نمیگم خودم بدون اشکالم ولی اونقدر به دستور زبان اهمیت میدم که بدونم جای تنوین روی کیبُرد کجاست و ازش استفاده کنم (راستی شما چی میدونید ؟). شایدم بیش از اون که باید، اهمیت داده بودم جدی گرفته بودم.
آشنایی با دوستانم
تقریبا ً میتونم بگم از این همه وقت وانرژی گذاشتن برای این بلاگ تنها فایده ای که نصیب شخص بنده شد پیدا کردن چنتا دوست خوب بود همون روزها یا یه خورده قبلش بود که یکی از بچه های کامپیوتر آمادگیشو برای نویسندگی اعلام کرد .ما یه خورده تو محیط چت باهم صحبت کردیمو یه قرارم تو دانشگاه رودررو گذاشتیم که اونجا مفصّل با هم مباحثه کردیم خیلی عقایدمون مشترک بود و از لحاظ شخصیتی هم پسر شایسته ای بودن و هستن . وقتی یه نفر به وبلاگ اضافه شده بود خب قوت قلبی برام بود و کمتر احساس تنهایی میکردم (هر چند عادت کرده بودم تو همه کارام روی هیچ بنی بشری تکیه نکنم) اما طولی نکشید که ایشون هم گرفتاری های زندگیش وقت رو ازش گرفت و نمیتونست برای بلاگ وقت بذاره منم بهش حق میدادم و به یکی از بچه های دیگه ی کامپیوتر که با نظراتش به من خیلی کمک میکرد و از طریق ایمیل با هم در ارتباط بودیم ، پیشنهاد جایگزینی دادم ایشون هم با شرط داوطلبانه بودن و نداشتن مسئولیت تقریباً از اول همین سال تحصیلی پذیرفتن و شروع کردن.
نماینده مهندسی شیمی هم که با ما داستانی دارن ، یکمشو اینجا محض شرح حال میارم .از اونجایی شروع شد که یه کامنت دیدم حاوی این جملات که آخ جون وبلاگ انتقادی و منم هستم و از این حرفا . منم آی دیم رو برای ایشون گذاشتم و بعد از یه خورده صحبت و توجیه اهداف و روال متن ها کار رو شروع کردیم و ایشون هم چنتا مطلب نوشتن که انصافاً نسبت به بقیه دوستان دلگرم کننده تر بود چون هم وقت و هم ذوق بیشتر ی میذاشتن. با وجود همه این دوستان و الطافشون بار وبلاگ روی شونه های بنده بود بعضی روزا سنگین تر و بعضی ایّام سبکتر . نمیدونم شاید چون فکر میکردند چون من موسس بودم مالکیت تامّ وبلاگ برای منه و خودشون رو میهمان ومن رو میزبان فرض میکردند یا شایدم بازدید کننده ی کم یا اصلاً اشتغال و تحصیل، خلاصه هر چی بود و هست که اون گرمی ابتدا ، رو به سردی رفت . بازهم من به کسی اتکا نمیکردم و حتی اگه یه جمله هم مینوشتند لطف میکردن چون داوطلبانه به وبلاگ آمده بودن صد البته که بیشتر از اینها مایه گذاشتند و برای همدیگه دوستای خوبی هستیم که خیلی چیزا ازشون یاد گرفتم و میگیرم .
ایام گذشت و گذشت تا همین شنبه گذشته 11/19 نماینده کامپیوتر برام پیغام گذاشت که (هم رشته ای های ما میخوان اعتراض کنند و شمام بیا و اطلاعات هم تو وبلاگ مسعود هست) وقتی پست رو دیدم اول متعجب بودم که چرا انقدر عجله ای و در ثانی چرا انقدر انفرادی . چون توی این مسایل نفع شخصی دخیل نیست که آدم هر طور خودش بخواد عمل کنه. منم با وجود رابطه کدری سر قضیه اخیرالذکر که باهاش داشتم یه پیغام خصوصی براش گذاشتم حاوی چنتا توصیه درباره اجرای تجمع و آخرشم بهش گفتم هر چی بوده بینمون بوده تموم شده آدرس ایمیلمم براش گذاشتم تا با مشورت بریم جلو اما هنوز که هنوزه چیزی دریافت نکردم که اینم مضاف بر قبل شناختم رو از سن وسال و تفکرات و شخصیتهاشون کامل تر، و من رو بریالضمّه کرد . همون شب هم از تمام وبلاگ هایی که میشناختم با یه کامنت یا بعضا ً ایمیل دعوت کردم و یه پست هم که همتون دیدید نوشتم بدون توجه به اینکه شروع قضیه از کی بود ، چون وظیفه خودم میدونستم . شاید کسی دیگه جای من بود میگفت بزار برن اونجا ضایع بشن و منم کلی بهشون میخندم امّا نکردم .
کلوم آخر
اون روز مثل یه شیمیدان تو آزمایشگاه ، اطرافم رو مشاهده و ثبت میکردم و بعدشم تجزیه و تحلیل . خیلی تجربه اومد دستم که همشو نمیشه گفت باید جای من می بودید و میدید . اما بعضی از تصوراتم در مورد دانشگاه و دانشجوها و مسئولین اشتباه بود و (بیشتر دست بالا بود تا دست کم گرفتن) .
خلاصه که اون مشاهدات سبب این شد که یه سری تصمیماتی برای ادامه کار بگیرم و تو این دو سه ترمی که تو این دانشگاه مهمونم دینم رو به نحو احسن ادا کنم و بعدشم یکی رو پیدا کنم و وبلاگ رو کلاً بدم دستش البته همین الآنم اگه کسی پیدا بشه که بدونم از پسش بر میاد، این کار رو میکنم . چون هم داریم به ترمای آخر نزدیک میشیم و از پس یه سری از درسای تل انبار شده برای ارشد یا کانون بر بیایم و همم درسا سنگین تر میشه و فعالیتای شخصیم (از هنری و ورزشی گرفته تا اقتصادی و تفریحی)و شغلمم مضاعف وقتم رو پر کرده و نه مثل قدیما به تصور اینکه حد اقل یه حد اقلی از دانشجو ها پیدا میشن که حرفای ما رو متوجه بشن و براشون از خوندن اراجیف وب مهمتر باشه (بلا نسبت شما) ، به اطرافم دقت کنم و ذهنم رو صرف کنم.
حقیقتشو بخواین میخوام منم یه خورده خودخواه بشم وقتم رو صرف خودم کنم تا دیگران.
علت دیگه هم این میتونه باشه که زمینه این جور کارا تو جامعه ما هنوز جا نیفتاده و فرهنگ نشده طبیعتاً به تبعش تو دانشگاه هم همینه. وقتی یه سری افراد باشن که تفاوت مسئول رو با ولی نعمتشون ندونن یا اینکه قداست کاذب به بالاسریاشون بدن و اوناهم زیر این دلق بظاهرمقدس هزار دقلی کنن (که اینم برخواسته از جامعه مونه) یا اینکه اصلاً فرد نمی دونه کجا هست و فرقشو با فضای سبز سر کوچه شون درک نکرده ، چه برسه بیاد ذهن آکبند و آببندی نشدش رو تو کورس تحلیلای اجتماعی بگذاره. با توجه به وقایع اخیر وقتی بهتر فکر میکنم میبینم میخواستم روی زمینی که پی ِ(فُنداسیون) اهمیت به اجتماع نبوده عمارت ِ زیبای پاسخخواهی از مسئول و ... رو بسازم . تا الآنم هر چی ساختم درسته یه ثمراتی داشته (بیش از اون چیزی که شما تصور کنید) اما تا اون زمینهه نباشه موندگار و دائمی نیست.
به همین خاطر اگرم مطلبی نوشته بشه در راستای درک همون زمینه ست. من از ابتدای کار، بازدید کننده ای که تو بلاگ صاحب نظر بود و نظرشو منتقل میکرد رو میشمردم یعنی تعداد بازدید کننده ای که نظر نمیدادند و بی تفاوت بودند کأنهُ اصلاً مطالب رو نخوندن و وب رو باز نکردن (همین جوریشم بخوایم حساب کنیم دانشجویی که در مورد حد اقل دانشگاه خودش صاحب نظر نباشه ، نباید اصلاً بهش گفت دانشجو اسم دانش و جویندگانشو هم خراب نکنیم) و افتخارم این بود که هیچ نظری رو به جز نظرات موهن ِ بی فایده و تبلیغاتی بیهوده حذف نکردم . در ضمن بازم چنتا قضیه پشت پرده بود که مطالب بعدی اگه عمری بود میارم . خیلی سعی کردم خلاصه نویسی کنم بازم اگه نظری داشتید در مورد وبلاگ خودتون خوشحالمون میکنید.
مطالب مشابه :
دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهر قدس
دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرقدس در استان تهران - کیلومتر ۲۰ بزرگراه فتح، شهرقدس (قلعه حسن
از اول تا الآن
دانشگاه آزاد واحد شهریار - شهر قدس - از اول تا الآن - وبلاگ انتقادی دانشگاه آزاد واحد شهریار
اهل دانشگاهم
دانشگاه آزاد واحد شهریار - شهر قدس - اهل دانشگاهم - وبلاگ انتقادی دانشگاه آزاد واحد شهریار
سوالات فصل6 و پاسخ (گروه2) تئوری حسابداری2 ویلیام اسکات
کارشناسی ارشد حسابداری دانشگاه شهر قدس - سوالات فصل6 و پاسخ (گروه2) تئوری حسابداری2 ویلیام
سوالات فصل 4 و پاسخ (گروه1) تئوری حسابداری2 ویلیام اسکات
کارشناسی ارشد حسابداری دانشگاه شهر قدس - سوالات فصل 4 و پاسخ (گروه1) تئوری حسابداری2 ویلیام
سوالات فصل 1 و پاسخ (گروه1) تئوری حسابداری2 ویلیام اسکات
کارشناسی ارشد حسابداری دانشگاه شهر قدس - سوالات فصل 1 و پاسخ (گروه1) تئوری حسابداری2 ویلیام
سوالات فصل 7 (گروه1) تئوری حسابداری2 ویلیام اسکات
کارشناسی ارشد حسابداری دانشگاه شهر قدس - سوالات فصل 7 (گروه1) تئوری حسابداری2 ویلیام اسکات
سوالات فصل 1 (گروه2) تئوری حسابداری2 ویلیام اسکات
کارشناسی ارشد حسابداری دانشگاه شهر قدس - سوالات فصل 1 (گروه2) تئوری حسابداری2 ویلیام اسکات
انتقاد شماره 14
دانشگاه آزاد واحد شهریار - شهر قدس - انتقاد شماره 14 - وبلاگ انتقادی دانشگاه آزاد واحد شهریار
برچسب :
شهر قدس دانشگاه