توضیح درس دوم ادبیات فارسی سال سوم ( رزم رستم و اسفندیار)
1- وقتي روز فرا رسيد رستم لباس جنگي پوشيد و علاوه بر آن ببر بيان (زره مخصوص) خود را نيز براي حفظ تن پوشيد.
گبر، ببر: جناس ، مراعات نظير بر ،ببر : جناس
2- رستم طنابي محكم و بلند به ترك بند زين اسب بست و بر اسب تنومند خود ، رخش، سوار شد.
به فتراك زين بر: دو حرف اضافه(به........ بر) براي يك متمم كمند ، فتراك، زين، باره: مراعات نظير
باره ي پيل پيكر: اسب قوي هيكل يعني رخش
3- رستم تا ساحل رود هيرمند آمد در حالي كه ناراحت و متأسف بود و پند ها و نصايحي براي اسفنديار داشت
لب، لب: جناس تام لب در مصراع دوم: مجازاً دهان دل، لب: مراعات نظير دل پر از باد بودن : كنايه از ناراحت و متأسف بودن باد: استعاره از آه و تأسف لب پر از پند بودن: كنايه از اندرز گويي و نصيحت
4- رستم از ساحل رود هيرمند گذشت و به بلندي بر آمد و از كار روزگار شگفت زده شده بود
5- رستم فرياد زد كه اي اسفنديارخجسته حريف رزم تو آمد آماده جنگ باش. كار: جنگ برآراي كار: آماده ي جنگ باش
6 و 7- وقتي اسفنديار اين سخن را از رستم ( اين جنگجوي شجاع پير شنيد) باخنده گفت: از زماني كه از خواب بر خاسته ام آماده جنگ بوده ام. شير پرخاشجوي كهن: استعاره از رستم پر خاشجو: جنگجو آراستن : آماده شدن
8 و 9- اسفنديار دستور داد تا زره و كلاه خود او و همچنين تيردان و نيزه جنگي اش را آوردند و تن روشن و سپيدش را پوشاند و كلاه فرماندهي بر سر نهاد. جوشن، خود، تركش، نيزه جنگ جوي : مراعات نظير توكش: تيردان جوشن، پوشيد، بر: مراعات نظيربر: تن، اندام بر، بر: جناس تام بر ، سر : جناس ناقص،مراعات نظير سر، كلاه: مراعات نظير روشن برش، تركيب وصفي مقلوب(بر روشنش) ش: مضاف اليه
10- اسفنديار دستور داد تا بر اسب سياهش زين نهادند و نزد او بردند.
(اسب سياه نشانه عظمت و شكوه بوده است) زين، اسب سياه : مراعات نظير شاه: اسفنديار
11 و 12 و 13- وقتي اسفنديار جنگجو زره را پوشيد از شدت نيرو و نشاطي كه در وجودش بود (12) ته نيزه را بر زمين زد و با كمك نيزه از روي زمين بر زين اسب پريد و سوار شد (13) حالت سوار شدن اسفنديار همچون پلنگي بود كه كه بر پشت گور مي جهد گور خر را آشفته و مضطرب مي سازد و به جست و خيز وا مي دارد. پرخاش جوي: جنگجو اسفنديار
گور: در اصل گور اسب يا اسب ببري بوده و به آن گور خر گفته اند. شور برانگيزد: آشفته و مضطرب كند.
واج آرايي «ش» در بيت 11
بيت 12- زين، زمين: جناس ناقص واج آرايي: « ن» ، «ز» اندر آمد : فعل پيشوندي خاك سياه: مجازاً زمين
بيت 13- تشبيه مركب مشبه آن بيت 12 است به سان: ادات تشبيه
و بقيه بيت: مشبه به گور، شور: جناس ناقص واج آرايي
14- رستم و اسفنديار به اين گونه به جنگ با هم رفتند و انگار در جهان اصلاً شادي و بزمي وجود ندارد و فقط جنگ و دشمني هست.
رزم ، بزم: جناس ناقص، تضاد
15 و 16- وقتي رستم و اسفنديار دو پهلوان سرافراز به هم نزديك شدند (16) اسب هر دو پهلوان شيهه ي بلندي كشيدند آن چنان كه گويي ميدان جنگ از صداي شيهه ي آن ها شكافته شد.
پير: رستم جوان: اسفنديار دو شير: استعاره از رستم و اسفنديار پير و جوان: تضاد باره: اسب بيت 16 اغراق
17 و 18 و 19 و 20 و 21- رستم با صداي بلند (به اسفنديار) گفت: اي شاه دل شاد و نيك بخت (18) اگر خواهان نبرد و خونريزي هستي و اينگونه نبردي سخت و دشوار مي خواهي(19) بگو تا من سواران جنگجوي زابلي با بهترين خنجر هاي برنده كابلي بياورم (20) در اين ميدان نبرد،آنها را به جنگ واداريم و خود اينجا مدتي مكث مي كنيم و استراحت مي كنيم (21) جنگ و خونريزي آنها مطابق ميل تو مي شود و تلاش و جنگيدن آنها را مي بيني. آواز سخت: صداي بلند، حس آميزي سخت، بخت: جناس ناقص
(18) جنگ، خون، ريختن، برآويختن: مراعات نظير واج آرايي: «خ»
(19) زابلي، كابلي: جناس ناقص، مراعات نظير خنجر كابلي: خنجر تيز ساخت كابل
(20) جنگ، رزمگه: مراعات نظير رزمگه شان: «شان» مفعول
(21) به كام تو: مطابق ميل تو تكاپو: تلاش و تحرك
خون ريختن و تكاپو و برآويختن: مراعات نظير
22- اسفنديار (به رستم) پاسخ داد چرا چنين سخنان ناشايست و بيهوده اي مي گويي؟ نا به كار: ناشايست، بيهوده
23- من نيازي به جنگ مبارزان اهل زابل و يا جنگ ايراني و كابلي ندارم. (استفهام انكاري) زابلستان، كابلستان: جناس ناقص
زابلستان، ايران، كابلستان: مراعات نظير، مجازاً مبارزان زابلي و ايراني و كابلي
24 و 25- (اسفنديار مي گويد) آيين و مسلك من چنين نيست و در مذهب من چنين كاري شايسته نيست (25) كه باعث كشته شدن ايرانيان شوم و بعد خود تاج شاهي بر سر گذارم و پادشاه شوم.(ايرانيان را به خاطر پادشاهي خود به كشتن دهم).
آيين، دين: مراعات نظير تاج بر سر نهادن: مجازاً پادشاهي واج آرايي: «ن» اين، دين: جناس بر، سر/ دهم، نهم: جناس
تاج، سر: مراعات نظير (زمينه ملي حماسه)
26- تو اگر نياز به يار و كمك كار داري با خودت بياور ولي من هرگز نياز به يار ندارم و تنها با تو مي جنگنم يار، كار: جناس ناقص يار، بيار: جناس ناقص تو را: را: حرف اضافه به معناي«براي» واج آرايي: «ي» ، «ا» ، «ر»
27- (رستم و اسفنديار) دو جنگجو با هم پيمان بستند كه در آن جنگ كسي به كمك و ياري آن ها نيايد.
جنگي: جنگجو جنگي، جنگ: مراعات نظير فريادرس: يار گير، كمك كننده
28- ابتدا با نيزه جنگيدند و يكديگر را چنان زخمي كردند كه خون از زره فرو مي ريخت. نيزه، برآويختن، جوشن: مراعات نظير
29- به خاطر قدرت اسب ها و ضربه هاي شديد آن دو سالار، شمشير هاي محكم هر دو شكسته شد.
سران: مجازاً فرماندهان، سالاران زخم: ضربه گران: سنگين سران، گران: جناس اسبان، زخم سران، تيغ گران: مراعات نظير
30- رستم و اسفنديار مثل شيران جنگاور برآشفته و خشمگين شدند و با عصبانيت اندام يكديگر را با گرز كوبيدند.
تشبيه مشبه: رستم و اسفنديار(محذوف) مشبه به: شيران جنگي چو: ادات شبيه
31- همچنين دسته ي گرزهاي سنگين آن ها شكست و دو پهلوان ديگر ابزار جنگي اي براي جنگ نداشتند و دستشان از جنگ باز ماند.
سران: مجازاً فرماندهان(اينجا رستم و اسفنديار) دست، دسته/ سران، گران: جناس
32- بعد از آن رستم و اسفنديار كمربند يكديگر را گرفتند و در اين حالت اسب هايشان نيز سرهايشان را در هم فرو برده بودند و فشار زيادي را تحمل مي كردند. كمر، سر: مراعات نظير تكاور: تند رو
33- هر دو پهلوان به يكديگر فشار و نيرو وارد مي كردند ولي هيچ يك از آنها از جاي خود حركت نكرد و هيچ كدام بر ديگري غلبه نكردند.
واج آرايي: «ا» «ي» «ن» زين، اين: جناس شير: استعاره از پهلوان(اينجا رستم و اسفنديار)
34- رستم و اسفنديار از ميدان جنگ بيرون رفتند در حالي كه اسب هايشان خسته شده بودند و خودشان نيز كوفته شده بودند. آوردگاه: ميدان جنگ غمي: خسته آوردگاه، مردان، اسپان: مراعات نظير
35- كف دهان دو پهلوان به خون و خاك آميخته شده بود و خفتان و لباس جنگ خودشان و پوشش جنگ اسب هايشان پاره پاره شده بود.
خاك، چاك: جناس كف، دهان/ گبر، برگستوان: مراعات نظير
36- اسفنديار به رستم مي گويد: تو اي سيستاني مگر قدرت جسماني و مهارت جنگي و تيراندازي ماهرانه مرا فراموش كرده اي؟
سگزي: اهل سيستان، سيستاني(خطاب به رستم با تحقير) پرخاشخر: جنگجو كمان: مجازاً قدرت تيراندازي ( در مرحله ي اول جنگ رستم را به شدت زخمي كرده است) بر: سينه مجازاً توان جسماني
37- تو با نيرنگ و جادوي زال (پدرت) سالم و زنده اي و گر نه تاكنون مرده بودي
پايت همي گور جست: كنايه از مردن پاي: مجازاً وجود
38- امروز چنان گردن (بدنت) را مي كوبم كه ديگر تو را زال زنده نبيند و بميري. (نتواند باز تو را مداوا كند) يال: مجازاً كل اندام رستم يال، زال: جناس بكومت: يال تو را بكوبم «ت» : مضاف اليه
39- رستم به اسفنديار مي گويد: از خداي سبحان كه جهان در دست قدرت اوست بترس و عقل و احساس خود را تباه مكن (بر خلاف عقل و احساس عمل مكن)
مصراع دوم كنايه از : بر خلاف عقل و احساس عمل مكن دل: مجازاً احساس مغاك: مجازاً گور در مغاك كردن: كنايه از تباه كردن
40- من امروز براي جنگيدن با تو نيامده ام بلكه به خاطر عذرخواهي (از كشته شدن «پسرت» و براي حفظ آبرو و اعتبار آمده ام).
نام و ننگ: آبرو و اعتبار(مجاز) جنگ، ننگ: جناس واج آرايي: «ن»
41- تو با من سر جنگ داري و از در ظلم و ستم درآمده اي و بر خلاف عقل عمل مي كني (اين جنگ عاقلانه نيست و تو به من تحميلش مي كني)
مصرع دوم كنايه از بي اعتنايي به حكم عقل ، بر خلاف عقل عمل كردن چشم خرد: اضافه غير تعلقي
42و 43- رستم زه كمان را به جاي اصلي آن بست و آماده ي تيراندازي كرد و آن تير گزي را كه پيكانش را زهرآلود كرده بود (43) در كمان قرارداد و سرش را به سوي آسمان بلند كرد و به نيايش پرداخت.
كمان، زه، تير، پيكان: مراعات نظير گز، رز، جناس كمان را به زه كردن: كنايه از آماده كردن كمان براي تيراندازي
44 و 45 و 46- رستم به خداوند مي گفت: اي پروردگار پاك آفريننده خورشيد و اي افزايش دهنده ي علم و شكوه و قدرت (45) تو از جان پاك من و قدرت و روان و باطن من با خبري و بر آن احاطه داري (46) تو شاهدي كه من چقدر تلاش مي كنم تا شايد اسفنديار از جنگ منصرف شود . هور: خورشيد هور، زور: جناس ناقص دادار: آفريننده، آفريدگار واج آرايي: «ا» ، «ه» (45) توان، روان: جناس ناقص جان، روان: مراعات نظير روان: نفس ناطقه كه انسان را به كارهاي نيك وا مي دارد و از زشتي ها منع مي كند واج آرايي: «ا» ، «ن» (46) بپيچم: اصرار و پافشاري مي كنم سرپيچاند: كنايه از منصرف شود، صرف نظر كند كارزار: جنگ مگر: شايد، به اين اميد كه بپيچم، بپيچاند: اشتقاق
47- خدايا تو مي داني كه اسفنديار ظالمانه رفتار مي كند و با من سر جنگ دارد و جنگاوري و مردانگي و قدرت خود را به رخ من مي كشد.
جنگ و مردي فروختن: هنر جنگاوري و دلاوري خود را به رخ ديگران كشيدن، ادعاي جنگاوري داشتن. مردي: مردانگي ، دلاوري كوشيدن: جنگيدن مردي، كوشد، جنگ: مراعات نظير
48- خدايا تو كه آفريننده ي ماه و ستاره تير (عطارد) هستي مرا به كيفر اين گناه مؤاخذه مكن (گناه كشتن اسفنديار)
مگير: مؤاخذه مكن تير: ايهام تناسب: 1- وسيله جنگ 2- عطارد (تناسب با ماه)
آفريننده ي ماه و تير هستي: تمام تقدير ها به دست توست.
49- رستم به سرعت به همان روشي كه سيمرغ دستور داده بود تير گز را در كمان گذاشت (زمينه خرق عادت) گز: مجازاً تير گز گز، كمان: مراعات نظير تهمتن: قوي هيكل(لقب رستم) زود، بود: جناس
50- تير را به چشم اسفنديار زد و دنيا در برابر ديدگان اسفنديار تيره و تار شد. اسفنديار نابينا و بدبخت شد.
سيه شدن جهان پيش چشم: كنايه از نابينا شدن، بدبخت شدن
51- قامت بلند اسفنديار خميده شد و دانش و شكوه از او دور شد (در اثر مرگ همه را از دست داد)
سرو سهي: استعاره از اسفنديار بالا: قد و قامت دانش و فرهي از او دور شد: كنايه از مردن، توان از دست دادن
مطالب مشابه :
میان دو خر بهر جو جنگ شد
میان دو خر بهر جو جنگ شد لگد زد یکی دیگری شير از گزارشات سوسك لذت مي برد و از او خواست
توضیح درس دوم ادبیات فارسی سال سوم ( رزم رستم و اسفندیار)
پير: رستم جوان: اسفنديار دو شير: استعاره از رستم و جنگ و مردي فروختن:
شعر فارسی از جنگ قلعه علا در وصف خدا کرم خان
آيا شير مردان و جنگ آوران دو مرد دلاور بر او تاختند
جنگ خيبر
بازوان قوى و گردن نيرومند دارم و در ميدان نبرد همانند شير بيشه همان سال ، جنگ بين دو
نماد شير و گاو و اثر آن در تفكرباستان
سرنات - نماد شير و گاو و اثر آن در تفكرباستان - گزیده خبرهای فرهنگی و هنری ایران و جهان
برچسب :
جنگ دو شير