شنگول و منگول (طنز)
این بچه ها تنها عیبی که داشتند این بود که خیلی شیطون بودند . خانم بزی
مدام حرص می خورد و می گفت : شنگول ذلیل بمیری الهی ، کم بالا پایین بپر.
منگول درد بی درمون بگیری بچه ، آخه چقدر باید بگم از دیوار صاف بالا نرو . حبه
انگور یه دقیقه بتمرگ تا ببینم چه خاکی تو سرم می ریزم آخه....... خلاصه همش
باید داد می زد . بیچاره بچه ها سرگرمی نداشتند . پلی استیشنشون که سوخته
بود ، تا گیم نت هم که 10 کیلومتر راه بود . ماهواره هم که جمع شده بود ، تازه با
گندی که مخابرات زده ، دیگه مزاحم تلفنیه فیل همسایه هم نمی تونن بشن . تو
یه لحظه خودتو بزار جای اونا ، فکر کن یه بزی یا بهتر بگم یه بزغاله ای تو شرایط اونا
. ببین چقدر دلت می گیره !!! ( وای اینوری شو یه لحظه ! ای ول بابا ، جل الخالق
عجب شباهتی) بگذریم ، خلاصه یه روز صبح خانم بزی به بچه ها گفت :
کوچولوهای من ، من امروز باید برم آرایشگاه ، می خوام ابروهامو تتو کنم ، شما ها
تو خونه بمونید و دست به چیزی نزنید !! اگه آقا گرگه هم در زد ، مبادا درو براش باز
کنیدا . بچه ها گفتند : چشم......... خانم بزی : دیگه سفارش نکنم ها...... بچه ها
: چشم دیگه اه هزار دفعه که نباید بگیم آخه ...... خانم بزی : آفرین چه گل هایی
دارم من . خانم بزی لباسشو پوشید و روی ماه بچه هاشو بوسید و رفت . وقتی
رفت بچه ها خیلی خوشحال شدند شروع کردن به آتیش سوزوندن ، فوتبال بازی
کردن و رقصیدن . تو همین حال و هوا بودند که صدای در اومد زینگ زینگ . شنگول
رفت آیفون رو برداشت و گفت کیه ؟ .....گرگ : منم ......شنگول : منم کیه؟ ....
گرگ : منم دیگه مادرتون غذا آوردم براتون درو باز کنید....... شنگول : ولی ما که غذا
داریم ...... گرگه : خوب داشته باشید ، اینو می زارین تو فریزر ...... شنگول : آخه
مامانمون گفته در رو باز نکنیم تازه دست به چیزیم نزنیم ...... گرگه : عجب بز خریه
، می گم من مامانتونم ..... شنگول : اگه ماما نمونی بگو ببینم چند تا النگو دستته
؟ ..... گرگه : 6 تا.... شنگول : هه هه هه ، تو گرگی همون گرگ بزرگی ، ما
خودمون آیفون تصویری داریم تازشم مامان ما که 6 تا النگو دستش نیست . گرگه
عصبانی شد و فریاد کشید لعنت بر تکنولوژی و بعد سرشوانداخت پایین و رفت .بچه
ها شروع کردند به ریش آقا گرگه خندیدن . شنگول گفت : بیایین کلاغ پر بازی کنیم
منگول گفت : نه تو داری پارتی بازی می کنی ، نمی شه که همش کلاغ پر ، من
می خوام الاغ پر بازی کنیم . حبه انگور گفت : هر دو تون برید گمشید ، نه کلاغ پر ،
نه الاغ پر، بیایید با هم آواز بخونیم .شنگول و منگول بر و بر به هم نگاه کردند (انگار
تا حالا بز ندیده بودند) و به حبه انگور گفتند : باشه موافقیم. حالا چی بخونیم ؟
شنگول گفت : من می خوام کامران و هومن بشم ، منگول گفت : آخه خره تو که
یه نفری ، چه جوری می خوای جای 2 نفر بخونی؟ مثل من باش که فقط می خوام
ابی بشم ، حبه انگور گفت : منم می خوام شهره بشم و هر 3 با هم شروع کردند
به مع مع کردن . تو این هاگیر واگیر دیدند از بیرون صدا می یاد :
- روزنامه ، فوق العاده ، کیهان ، اطلاعات ، همشهری ، ....... خبر داغ : رسواییه
فوتبالیست معروف ، روزنامه روزنامه : سفر گلزار به آمریکا ، روزنامه روزنامه ، ازدواج
هدیه تهرانی با دکتر مورتون مظاهری ، روزنامه روزنامه .....
شنگول گفت : بریم یه روزنامه بگیریم تا از اوضاع سیاسی ، اقتصادی ، علمی ،
فرهنگی هنری جامعه ، آگاه بشیم . شنگول سرشو از پنجره بیرون برد و گفت :
آهای پسر یه روزنامه بنداز بالا .... آقا گرگه : مگه چلاقی ، خوب بیا پایین بگیر دیگه
....... شنگول : حالا ببین چه واسه ما قیافه می گیره ها ، خیر سرمون ما یه بار تو
عمر شریف و پر فتوحمون خواستیم کار علمی، فرهنگی هنری بکنیم ، توی ورپریده
نزار........ آقا گرگه : بیا پایین ، کم حرف بزن بابا، د بیا دیگه یکی بخر دو تا ببر ....
شنگول : واستا ببینم چهره ی تو چقدر آشناست !! من تو رو جایی ندیدم ؟ .......
آقا گرگه در حالی که لبخند ملیح می زد گفت : منم دیگه مادرتون! غذا آوردم براتون
...... شنگول : اگه مادرمونی بگو ببینم چند تا النگو دستته ؟ ....... آقا گرگه : 7 تا
...... شنگول : برو گمشو تو گرگی همون گرگ بزرگی ، مادر ما که 7 تا النگو
نداشت. آقا گرگه عصبانی شد و در حالی که تو دلش به کاشف طلا لعنت خدا رو
می فرستاد ، از اونجا دور شد . حبه انگور گفت : داشتم می خوندم براتون : 2 تا
حیوون من و تو ....... زیر بارون من و تو
ناگهان صدای زنگ تلفن بلند شد . شنگول گوشی رو برداشت و دید یه صدای نکره
ی نتراشیده نخراشیده از پشت خط می گه : شما در قرعه کشی بزرگ شرکت
تبرک برنده ی یک دستگاه خود روی سواریه سمند شدید . الان می دم حمید
جایزتون رو براتون بیاره دم در و داد زد " حمید " ....... شنگول خیلی خوشحال شد و
گفت آدرس دارید ؟ ..... آقا گرگه : من که ندارم ولی حمید داره . شنگول تشکر کرد
و گوشی رو گذاشت و هر 3 بزغاله شروع به پایکوبی کردند ( خوش بحالشون ،
عجب شانسی داشتن ، اون موقع منه فلک زده ی بخت کور ، 2 ساله منتظرم تا تو
قرعه کشی بانک ملی یه ویلا ببرم ، اینجاست که می گن شتر در خواب بیند پنبه
دانه ، البته نمی دونم شایدم اینو نمیگن ، یه چیز دیگه میگن ، اصلا به من چه ، من
چه می دونم چی میگن ) . خلاصه عزیزان من ، بزغاله ها روی تراس در سکوت
مطلق نشسته بودند و چشمشون به جاده خیره شده بود. کم کم از دور یه صدایی
شنیدند ، بعله صدای بوق ماشین بود ، انگار حمید عروسیه عمش بود ، یه ریز بوق
می زد : بوق بوق بوبوق بوق و صداها نزدیک و نزدیکتر شد . وای خدایا چه سمند ی
بود ! سمند سال 86 قهوه ای لیزری ، جون می داد واسه ویراژ دادن تو کوچه پس
کوچه های شهرک غرب ، مثلا" بری ایران زمین مثل منگولا هی دور بزنی ، (اونایی
که باید بگیرن من چی می گم ، حتما "خودشون متوجه شدن!!!!!!! ) . خلاصه
عزیزان گل من ، جونم براتون بگه که ناگهان حبه انگور هیجان زده شد و با کله به
سمت در ورودی دوید ، تا شنگول و منگول بخوان بگیرنش ، اون در رو باز کرد .
چشمتون روز بد نبینه حمید که از ماشین پیاده شد ، حمید نبود که ، بعله درست
حدس زدید آقا گرگه بود . گرگه پرید حبه انگور رو گرفت و گفت : آی نیم وجبی
راست بگو ببینم بلاخره مامانت چند تا النگو داره ؟ حبه انگور که از وحشت 4 ستون
بدنش می لرزید گفت : 28 تا دست راست ، 17 تا دست چپ. گرگه در حالی که از
تعجب چشمهاش گرد شده بود گفت : بی مادر بمونید الهی ، داغ النگوهاش به
دلتون بمونه الهی ...... و گردن حبه انگور را فشار داد . حبه انگور فریاد کشید :
آتیش به جونت بگیره ولم کن . گرگه گفت : خفه صدای بچه نیاد و سپس با یه
حرکت ناجوانمردانه حبه انگور رو بلعید . شنگول و منگول که این صحنه ی خفن رو
دیدند ، خیلی ترسیدند ، به سمت حیاط پشتی خونه فرار کردند ، ولی گرگه از
اونها زرنگ تر بود ، پرید و منگول و گرفت : منگول گفت : تو رو خدا منو نخور ........
آقا گرگه : می خورمت .... منگول : آخه من مشکل دارم ، اگه منو بخوری دل پیچه
می گیری . ..... آقا گرگه : واسه چی ؟ مشکلت چیه ؟ ...... منگول : آخه من
دماغم پره ، اگه منو بخوری مریض میشی بدبخت ، معده درد می گیری ....... آقا
گرگه : اشکال نداره ، آلومینیوم ام ژ دارم تو نگران من نباش....... منگول : مطمئنی
؟ خیالم راحت باشه که به سلامتیت لطمه نمی خوره ؟....... آقا گرگه : آره عزیزم ،
خیالت راحت ، بهت قول شرف می دم و در کمال متانت و ادب منگول رو بلعید ......
وای وای وای چه صحنه ی دلخراش و جگر سوزی بود ، خدا نصیب دشمن آدم هم
نکنه ، چه برسه به بز آدم ! منکه طاقت دیدنشو ندارم .
مطالب مشابه :
اس ام اس گرامیداشت هفته بسیج
کسب امتیاز و شرکت در قرعه کشی ماهانه در این وبلاگ بهترین اس ام اس
کتاب: دوازده نکته در بررسی و ارزیابی ادله توسل، شفاعت، تبرک و زیارت
شفاعت، تبرک و دلیل، در حال شیعه کشی است، شاید در مسابقه «گفتآیه» شرکت
شنگول و منگول (طنز)
شما در قرعه کشی بزرگ شرکت. تبرک برنده ی یک دستگاه خود روی در نتیجه تصمیم گرفت گرگه رو
مسابقه کتابخوانی آفتاب ولایت
صحیح دهند، در قرعه کشی شرکت قرعه کشی و اهداءجوایز در روز شنبه مورخ 9 تبرک جستن به
برچسب :
شرکت در قرعه کشی تبرک