رکسانا(قسمت 4)
برگشتم یه نگاهم به مانی کردم که سرش رو انداختپایین و گفت"
- بجون تو قفط میخواستم شیر فهمت کنم
"تو
همین موقع کارگردان ترمهرو صدا کرد و۳ تایی رفتیم تو خونه که خیلی قشنگ و
شیک تزیین شده بود یه خونه دوبلکس بزرگ با وسایل گرون قیمت و یه پیانو وسط
سالن و یه بار مشروب خالی یهگوشه و چیزای قشنگ دیگه یه ربع بیست دقیقه
بعدهرکی سرجای خودش واستاد و همه ساکتشدن و آماده فیلم برداری ترمه و همون
هنرپیشه هه
با یه خانم مسن که مثلا مادرترمه بود وسط سالن واستاده بودن و
آماده که شروع به بازی کردن کارگردان یه خرده ازنور پردازی ایراد گرفت که
درستش کردن و بعدش دوباره همه ساکت شدن و کارگردان حرکتداد و یه مرتبه ترمه
با حالت عصبانی شروع کرد به داد زدن و گفت"
صحرا- تو اونجاچیکار میکردی کامبیز
کامبیز -چرا داد میزنی
صحرا -دلم میخواد بگو اونجا چیکارمیکردی
کامبیز- تو خودت اونجا چیمار میکردی
صحرا- من با مردم بودم
کامبیز-خوب منم بپدم
صحرا- سوار موتور اونم با صدتا موتور دیگه
مادر صحرا -خب مادرحتما با دوستاش بوده
صحرا -آره با دوستاش بوده حتما بوده
مادر صحرا- خب مادرمگه چه عیبی داره
صحرا -هیچی هیچی
مادر صحرا -خب پس صلوات بفرستین تمومش کنیندیگه
صحرا- حتما تمومش میکنیم اما بعد از اینکه فهمیدم این اونشب با اون دوستایعجیب غریبش اونجا چیکار میکرده
مادر صحرا -خب حتما اونم رفته بوده دانشجوها روتماشا کنه
صحرا -تماشا کنه یا ....
"بعد یه مرتبه عصبانی تر شد و سر همون پسرهداد زد و گفت"
- اونجا چیکار میکردی چرا همه دوستات دور و ورت بودن و هی سید جوادسید جواد میکردن جواب بده بگو
-"اینو گفت و از روی بار مشروب یه گیلاس خالی رو ورداشتو پرت کرد طرف همون هنرپیشه که اونم جا خالی داد و گیلاس پرت شد و شکست بلافاصلهکارگردان کات داد بعدشم دوباره اونایی که اونجا بودن برای ترمه دست زدن و بعدشکارگردان گفت که صحنه رو دست نرنن و یه ربع بعد دوباره فیلمبرداری میکنن تو همینموقع دو سه نفر با چند تا سینی که توش چایی و شیرینی بود اومدن طرف ماها ترمه ماومد پیش ما و۳تایی رفتیم رو چند تا مبل نشستیم که مانی گفت"
- تموم شد
ترمه - نهیه خرده دیگه مونده
مانی -معمولا هرشب چقدر فیلمبرداری میکنین
ترمه -حدود ۲دقیقه
مانی -راست میگی این که خیلی کمه
ترمه-
نه اگه هرشب بتونیم ۲ دقیقه فیلمبرداری مفید داشته باشیم عالیه نگاه به
این صحنه نکن این شانسی خوب در اومد معمولاسر یه صحنه گاهی وقتا ۲ ساعت
معطل میشیم حالا بگو کارم چه جوری بود
مانی -نه واقعا عالی بود
ترمه -ممنون عجب یه تعریف کردی
مانی -خب وقتی خوب بازی میکنیباید از تعریف کرد دیگه
ترمه -مرسی
مانی- تو جدا خیلی خوب تونستی تقش یه زنفوضول و دیونه رو بازی کنی انگار اصلا خود خودتی
ترمه -زهرمار
مانی- مخصوصاهمون لحظه که گیلاس رو پرت کردی دقیقا انگار همون لحظه از دیوونه خونه آورده بودنتاینجا واقعا عالی بود
ترمه-تو چه میفهمی بازی طبیعی چیه هامون خان شما بگینبازیم چطور بود
خیلی خوب بود طبیعی و با احساس
ترمه- ممنون شما خیلی فهمیدهاین
مانی -چون ازت تعریف کرد فهمیده س حالا اگه یه ایراد ازت میگرفت میشد خرنفهم
بی ادب
ترمه- هامون خان چایی یخ کرد ولش کنین این بی سلیقه رو
"توهمین
موقع کارگردان دوباره همه رو صدا کرد و ترمه م بلند شد و رفت سرجای
اولشواستاد کامبیزم سرجاش واستاد و نور وصدا و چیزای دیگه رو درست کردن که
کارگردان حرکت داد داشتن از بقیه داستان فیلم برداری میکردن صحرا با همون
حالت عصبی رفت طرفیه میز و سوییچ و از روش برداشت و رفت طرف کامبیز و جلوش
واستاد و سرش دادکشید
و گفت تا من نفهمم شغل تو چیه نمیتونم باهات زندگی کنم
اینو
گفت وبرگشت طرف در خونه و دوسه قدم تند برداشت و انگار دوباره پشیمون شد و
برگشت طرفکامبیز و یه مرتبه خیلی سریع پیراهن کامبیز رو که رو شلوارش
انداخته بود رو شلوارشزد بالا و از زیرش یه چیزی شبیه یه موبایل بزرگ با یه
آنتن تسبتا بزگ رو در آوردوتا کامبیز خواست جلوشو بگیره محکم پرتش کرد طرف
دیوار یه مرتبه مادرش زد توصورت
خودش و بلند داد زد"
- چیکار میکنی دختر زده به کله ت
"صحرا
یه چپ چپ به مادرش نگاه کرد و دویید طرف در خونه و وازش کرد و رفت بیرون
که کارگردان دوباره کات داد و فیلمبرداری قطع شد و همه به همدیگه خسته
نباشین گفتن که کارگردان به یه نفرگفت یادت نره یه پلان چند ثانیه ای از
جلو دانشگاه بگیری موقع تعطیل دانشجوآ برو کهیه شلوغی طبیعی باشه بعدشم
صحنه کامبیز و چندتا موتورسوار و دوستاش رو مونتاژ کنینروش دو سه تا چوب م
دستشون باشه بعدش دوباره صحنه رو آماده کردن و کارگردان حرکتداد و یه تیکه
کوتاه بود کامبیز بعد از یه لحظه نگاه کردن به اون موبایل آنتن بلندکه شبیه
بیسیم بود و افتاده بود رو زمین دویید طرف درو از خونه اومد بیرون
وکارگردان کات داد و فیلم برداری تموم شد و من ومانی رفتیم و به کارگردان
خستهنباشین گفتیم که ترمه یه خرده بعد لباس شو عوض کرد و اومد پیش ما و از
اون هنرپیشههه و بقیه خداحافظی کردیم و مانی رفت ماشینش رو آورد جلو خونه و
من وترمه سوار شدیمو حرکت کردیم و از محوطه فیلم برداری اومدیم بیرون که
ترمه به مانی گفت خب چطور بودآقای منتقد"
مانی -واقعا عالی بود کاشکی
نیکولاس کیج و نیکول کیدمن هردو اینجابودن و نیکولاس بازی کامبیز و نیکول
بازی ترو بعدش با خجالت برمیگشتن هالیوود ودیگه م سرشونو جلو مردم بلند
نمیکردن من جای هیات داوران بودم جای سیمرغ بلورین چهلمرغ بلورین به شما
میدادم تازه برای این بازی چهل تا کمه دروغ نگفته باشم برای همینیه صحنه ۶۰
یا ۷۰ تا مرغ لازمه اون وقت میگن چرا سینمای ایران گیشه نداره خب
بههنرپیشه هامون مرغ نمیدن بخورن جون بگیرن و درست بازی کنن
ترمه- اسم مرغ روبردیگرسنه م شد
مانی
-خب اگه قرار باشه تو هرشب بعد از فیلم برداری گشنه ت بشه و هوسمرغ بکنی
دیگه موقع تقسیم جوایز مرغ نمیمونه که سی تاش و بدن به تو
ترمه- جدییعنی انقدر بد بازی کردم
-ترمه خانم این عادتشه که چرت و پرت بگه وگرنه بازی شماخیلی خوب بود
ترمه- ممنون هامون خان کاشکی شما جز هیات داوران بودین
مانی- توغصه نخور فعلا بازیت رو بکن من به ضرب پول وپارتی بازی برات خود سیمرغ واقعی رو ازقله قاف میگیرم و
می آرم میدم بهت
ترمه- دیگه اینکارو نمیشه با پول کرد
مانی- تو خبر نداری امروز روز با پل میشه مرده رو زنده کرد دخترجون
ترمه- من سیمرغ واقعی رو نمیخوام همون سیمرغ بلوری رو اگه بهم بدن برام کافیه
مانی -اونم راه داره فعلا بذار یه سیخ جوجه از نوادگان همون سیمرغه بعت بدم که در حال حاضربرای آدم گشته از صدتا سیمرغ بلوری بهتره
-کجا میخوای بری
مانی- همین نزدیکیااغذیه فروشیه کوچیکه اما غذاش خوبه و شبانه روزیم هس الان میرسیم
"اینو گفت وپیچید تو یه خیابون و از اونجا انداخت تو خیابون اصلی
یه خرده که رفتیم جلو دیدیم که ته خیابون رو بستن و دارن ماشین ها رو می گردن!مانی سرعت را کم کردو گفت:"
-مردشور این شغلت رو ببرن ترمه!بیا!حالا باید امشب رو تو بازداشتگاه به صبح برسونیم!آخه اینم کاه که تو داری؟!
"برگشتم به طرف ترمه که دیدم رنگش پریده!آروم بهش گفتم:"-ناراحت نشو چیزی نیس!
ترمه-اگه بگیرنمون چی ؟!
مانی-اگه بگیرن؟!دل خوش داری آ؟!با دست بند ترتیبمون رو می دن!البته با یه خورده ادویه وچاشنی!
ترمه-با چی؟
مانی-فحش خواهر مادرو بقیه چیزا!
ترمه-نمیشه از همین جا دور بزنیم و برگردیم؟
مانی-فکر کردی که این فیلمه که کامبیز خان یه دور آرتیستی بزنه و فرار کنه و هیچ کسم نتونه بگیردش؟ می دونی تا من بخوام یه دور بزنم با یه بی سیم زدن و چهار تا از اون موتورا که اونجاس گرفتنمون و اون وقت دیگه جای چاشنی ساده یه پیاز داغ نعنا داغی برامون درست می کنن که نگو!
اینو گفت و یه گاز دادو رسید همونجا که خیابون رو بسته بودن ترمز کرزد که یه پسر جوون اومد جلو ماشین و به مانی سلام کردو گفت: لطفا مدارک ماشین.
مانی از تو داشپورت ماشین مدارک رو د آوردوبهش داد. یه نگاه سر سری بهشون انداخت و بلافاصله گفت:
-ببخشین کجا تشریف می برین؟
مانی- والا گشنمون شده داریم می ریم جهار تا سیخ سیمرغ بخوریم. یعنی جوجه کباب بخوریم.البته اگر لطف شما شامل حال ما بشه!
یه خنده ای کردو گفت:
-شما با خانم چه نسبتی دارین؟
مانی- خواهر برادر! من برادر این خانمم،این آقا برادربنده است! شما برادر این خانمین،بنده برادر شمام و الی آخر!یعنی در واقعد غریبه نیستیم با هم دیگه!
پسره خندید و از همونجا داد زدو یه نفردیگه رو صدا زد و با خنده به مانی گفت
-کار گیرپیدا کرد!
مانی- ببخشین گیرش چند پیچه اس؟
- به اندازه کافی پیچ داره!
آروم به مانی گفتم: سربه سرشون نزار! دیوونه ای آ!؟
ترمه ام که خیلی ترسیده بود آروم و با التماس گفت:
مانی تروخدا باهاشون درست و مودب صحبت کن!منم دارم تند تند دعا می خونم!حتمنا ولمون می کنن! بهش بگو دختر عمه پسر دایی هستیم!
مانی-می گم ولی اگه بادعا می شد کاری کردبا نفرین الن ترتیبشو داده بودم!
اینو گفت و از تو ماشین پیاده شد.ت همین موقع یه مرد دیگه جلو اومد و با اون پسر جوونه یه خرده صحبت کردویه دستی به ریشش کشید واومد جلوبه مانی گفت:
-خوب جوون این وقت شب با خانم کجا دارین می رین؟
مانی- اولا سلام عرض کردم!
-سلام علیکم!
مانی- دوما خسته نباشین!
خندیدو گفت:سلامت باشین!
مانی-سوما عرضم به خدمتتو که بنده مسافر کشم!
- با این ماشین!؟ این هیچی هیچی سیصد ملیون قیمتشه؟!
مانی- عرض می کنم به خدمتتون!بنده گاه گداری مسافر کشی می کنم!امشب داشتم می رفتم منزل که دیدم این خانم و آقا ایستادن کنار خیابون و هی دارن با هم دیگه حرف می زنن و به یه چیزی نگاه می کنن!
-خوب موضوع جالب شد!
مانی- قربون دهنتون!حالا جالب ترم میشه! جونم فداتون که بعله،داشتن با هم دیگه حرف می زدن و هی به یه کاغذ نگاه می کردن!منم از اونجاکه آأم کنجکاوی هستم زدم رو ترمز!یعنی گفتم نکنه واسه این خواهرو برادرمون اتفاقی افتاده باشه!
یارو خندیدو گفت: کار خوبی کردین!
مانی-تصدق سرتون!پیاده شدم و پرسیدم: برادر خواهر اتفاقی افتاده؟ آقایی که شملا باشین این آقا که الان عین ماست نشسته تو ماشین دستشو آورد جلو بنده و اینو بهم نشون داد!
تو همین موقع کیفش رو از تو جیبش در آورد و از توش یه چک بانکی در آورد و نشون یارو دادو گفت:
-بعله!عرض می کردم!این چک پنجاه هزار تومنی رو به بنده نشون دادو گفت که همراه این خواهر تو خیابون پیداش کردن!
یارو-خوب خوب
مانی-جونم براتون بگه! ععقلامونو ریختیم رو هم وگفتیم چی کار کنیم این وامونده روکه این خواهر گفت: می ریم جلو بالاخره به یه آدم خوب مثل شما بر می خوریم!تا برخوردیم اینو می دیم بهش تا بده دست صاحبش!
-یارو خندیدو گفت: فکر بسیار خوبی کردن!
مانی-صدالبته!
مانی چک رو به یارو دادو گفت:
-خدمت شما دیگه از گردن ما برداشته شد!
یارو- دست شما درد نکنه!اما مطمئن هستید که فقط همین یه چک بوده؟!
مانی-کاملا! همین یه دونه یه دونس! خوب حالا که دیگه وظیفمونو انجام دادیم،اجازه داریم بریم به استراحتمون برسیم؟
-البته! بفرما یین خواهش می کنم! از بابت این خیالتون راحت راحت!
مانی- خیالمون راحت راحته! ما اصلا از اول که شما را دیدیم قید اینارو زدیم! یعنی همین فکرو کردیم!
-حالا تا دیر نشده بفرمایین!
مانی-ببخشین،جلوتر بازم خیابون بسته هست؟
-چطور مگه؟
مانی- می گم اگه یه چک دیگه پیدا شد بدیم به اونا!
یارو دوباره خندیدوگفت: فکر نکنم احتمال اینم که شما یه چک دیگه پیدا کنین خیلی کمه! بفرمایین!
مانی-راسته اگه لازم به تحقیق در مورد این خانم و بنده و این آقاست در خدمت هستیم آ!
-شما که این قدر صداقت در اعمالتون دارین حتما در گفتارتون هم همین قدر صادق هستین!
مانی- خدا امواتتون رو بیامرزه که آخر شبی زابرامون نکردین!
یارو- خدا اموات شمارو بیامرزه!
مانی سوار شدو یه دست واسه یارو تکون داد و حرکت کرد و یه خرده که رفتیم ترمه یه مرتبه آه بلندی کشیدو گفت:
- وای که داشتم از ترس سکته می کردم!
مانی- تاحالا نگرفتنت؟!
ترمه- نه به خدا!؟
مانی- یه چهار مرتبه که بگیرنت عادت می کنی!اما دعا هات زود مستجاب میشه ها!البته با یه خرده کمک من!
ترمه- مانی تو واقعا دیگه چه موجودی هستی!؟
مانی- چطور مگه؟
ترمه- خونسرد، آروم ،حاضر جواب!
-پس کجاشو دیدن؟
ترمه- جدا ابن حرفا و داستان رو از کجا گیر آوردی؟ دارم کم کم ازت می ترسم!
مانی- من کم کم باید ازت بترسم!با اون اجابت سریع دعاهات!
ترمه- آره حواست باشه چون من دلم پاکه هرچی از خدا بخوام زود بم میده!
مانی-پس تو دعا کردی که من قسمتت بشم و دعات مستجاب شد!
ترمه- اون که نفرین بود دامن گیرم شد!
مانی-پس دامن متبرکی داری قدرشو بدون!
ترمه- ولی حالا جدی بهت می گم مانی! تو واقعا حیفه که استعدات حروم بشه!من اگه جای تو بودم ویزا می گرفتم می رم آمریکا یه راست می رفتم هالیوود!تو ذاتا یه هنر پیشه ای! راستی چرا تا حالا نرفتی آمریکا!؟ مطمئنم اگه بری سفارت بهت ویزا میدن! رسیدی آمریکا یه راست برو هالیوود! قدو هیکل و قیافتم برا هنر پیشگی عالیه!
مانی- اتفاقا یه بار رفتم!
ترمه-کجا؟
مانی-یه بار رفتم دوبی و رفتم سفارت آمریکا ولی نشد!
ترمه- چرا؟
مانی- والا رفتم تو اتاق سفیرو و سلام کردماونم جواب دادو گفت بفرمایین.اومدم بگم می خوام برم آمریکا هول شدم گفتم مرگ بر آمریکا!
ترمه- راست می گی؟
مانی- آرهخ به جون هامون!
ترمه- خوب سفیره چی گفت؟
مانی- خوب اونم زود گفت مرگ بر اسراییل!
ترمه- راست می گی؟
مانی- تو چه ساده ای؟
ترمه- خوب پس چی گفت؟!
مانی-هیچی دیگه به دوتا از نگهابانا گفت بیایین این دیوونه رو بندازین بیرون!هرچی گفتم بابا من حواسم پرت شد و اشتباه گرامری دستور زبان انگلیسی بوده گوش نکردن و سفیر گفت:فعلا برو هر وقت دستور زبانت خوب شد برگرد!
ترمه- عیب نداره یه بار دیگه برو منم همین جوری هی برات دعا می خونم حتما بهت ویزا میدن!
من دعاهام رد خور نداره!تا حالا هرکی رو دعا کردم کارش درست شده! هرکی که دلم رو شکونده نفرین کردم یه بلایی سرش اومده! من یه نفرو می شناسم که کارش درسته!
مانی- پس خبر نداری که من هزار نفرو می شناسم که کارشون از اون یه نفر هزار بار درست تره!
من زدم زیر خنده که برگشت به طرف من و با خنده گفت:انگار توام اون هزار نفرو میشناسی ها!
ای شیطون!هاپو مشعوف!
-زهر مار!
ترمه-وا قعا که مانی من دارم جدی باهات حرف می زنم! یه نفر هست که گاهی برای من دعا می نویسه! همیشم یکی دوتا از اون دعاها رو تو کیفم دارم!هرجا کارم گیر می افته اونا به کمکم می ان! حالا این دفعه رفتم دوتا برای شما می گیرم! یع وردی بهم یاد داه که هر وقتمی خونم به یه نفر فوت می کنم زبونش قفل میشه! یه ورد دیگه بلدم که خیلی گرون برام تموم شده!بیست هزار تومان ازم گرفته تا یادم داده!این وردو هر وقت کسی برام سر سختی کنه و جلوم سد بشه و نذاره کارم رو بکنم می خونم و فوت می کنم بهش!در جا طرف شل میشه و کارم رو را می اندازه!
مانی-راست می گی جون من؟!
ترمه-آره به خدا!
مانی- خریدم ازت بیست و پنج تومن! این ورد خیلی به کارمن می خوره!اصلا گره از کارم وامی کنه!ترو خدا اینو یادم بده!
ترمه- مگه کارت جایی گیر کرده؟
مانی- خوب بالاخره اگه آدم یه همچین چیزی ته جیبش باشه که ضرر نمی کنه! بیست و پنج تومن چیه؟!والا مفته!
خوب دفعه دیگه که برم پیشش برات می گیرم!
مانی- دستت درد نکنه!اگه اینو داشتم باشم به هرکی برسم و بخواد در مقابلم مقاومت کنه یه فوتی بهش می کنم که شل بشه عین خمیر!راستی اگه رفتی از این یارو بپرسش باطل السحرشم داره؟
ترمه- یعنی چی؟
مانی- یعنی این که یه ورد دیگه بهمون یاد بده که اگه بعد از ورد اولی بخونیم که طرف از حالت خمیری شکل و شل در بیاد ؟! پولشم هرچی باشه میدم!
ترمه- مسخه می کنی؟ بترس آ!
مانی- ترمه جون میشه ازت یه خواهشی بکنم؟
ترمه- بگو!
مانی- ببخشین میشه در دکونت رو تخته کنی؟ ببخشین آ؟!
ترمه-باور نمی کنی!؟
مانی- این همه سال گذاشتنت درس بخوانی که بری سرغ جادو جنبل؟ خجالت نمی کشی واقعا؟ حتما تو کیفت ناخن مرده و پیه گرگ و نخ کفن مرده رو هم داری؟!
ترمه- اینا دیگه قدیمی شده!
مانی- راستم می گه ها! الان دیگه مرده ها قبلش مانیکور کردن و ناخن ندارن و گرگا می رن کلاس بدن سازی دیگه پیه تو تنشون نمونده!
-فقط می مونه نخ کفن مرده!
مانی- اونام اگه به جای کفن بیکینی بپوشن مشکل حل میشه!
ترمه- تو اعتقاد نداشته باش اما من دارم!
مانی-واقعا شرم آوره نکنه یه قفل مفلی به ما بزنی!
ترمه- تو باور نکن من یه دوست دختری داشتم که طفلک همیشه بد می آورد! دست به هرکاری می زدخراب می شد!رفت یه مدتی منشی شد بیرونش کردن!رفت یه مدت تو کارخونه استخدام شدو چند وقت بعد بیرونش کردن!رفت تو یه آژانس اما چند وقت بعد صاحب آژانس ازش ایراد گرفت و بیرونش کرددیگه موندهبود چی کار کنه!طفلک باید اجاره خونه ام می داد!بالاخره یکی این آقاهه رو بهش معرفی کرد! یه بار رفت پیشش و جریان زندگیشو براش تعریف کرد. اونم بهش چند تا طلسم داد و بعدش زندگی دوستم از این رو به اون رو شد!
الان بیا ببین تو دبی چه دم و دست گاهی داره!
تا اینو گفت من و مانی یه نگاه بهم کردیم و زدیم زیر خنده کهمانی گفت: آره شنیدم دخترای ایرانی تو دبی کارشون خیلی گرفته!
ترمه- شاید منم یه روز رفتم دبی!
مانی- شما خیلی غلط می کنی!
ترمه- باز بی ادب شدی؟
مانی-یعنی منظورم اینه که اگه بری من تنهایی این جا چی کار کنم؟ در ضمن طلسم این آقا هه برای دوست تو کاری نکرد در واقع ویزای دوبی کارشو درست کرد
بعد برگشت طرفمنو گفت:
-می بینی کار مردم به کجا ها رسیده!؟
برگشتم طرف ترمه و گفتم: ترمه خانم می دونی دخترای ایرانی تو دبی چه کارایی می کنن؟
ترمه-این از اون کارا نمی کنه تو یه شرکت استخدام شده!
-همشون تو یه شرکت استخدام شدن!به قول قدیمیا باید کلامونو بزاریم بالا تر!
مانی یه نگاه از تو آینه به ترمه کردو گفت:
-هاپو الان غیرتی آ!!
اینو گفت و جلو یه اغذیه فروشی نگه داشت و پیاده شدیم و رفتیم تو. غذاش خیلی خوب بود.
نیم ساعت بعد ترمه رو رسوندیم خونشون. و خودمون رفتیم خونه و از ترس عمو و پدرم صبح زود بلند شدیم و رفتیم کارخونه
مطالب مشابه :
درست کردن چیزای ساده ولی قشنگ......
silicon eli - درست کردن چیزای ساده ولی قشنگ - موسقی .هنر. اطلاعات
رکسانا(قسمت 4)
و چیزای قشنگ دیگه به بازی کردن وصدا و چیزای دیگه رو درست کردن که
دانلود فیلم تزئین جشن
دوخت یا درست کردن میز رو قشنگ درست کردم ببینید فیلم رو میفهمید چه چیزای جالبی رو
2012 پایان دنیا؟
و در صدد درست کردن نظم و برای قشنگ کردن دنیاش گشتم و چیزای زیادی
مترسک !!!
اینبار هم یه مترسک مثل اون قبلی کامل و با دو تا چشم قشنگ درست کرد کردن اون تصمیم چیزای با
برچسب :
درست کردن چیزای قشنگ