خواستگاری 1
این روزا دیگه کمتر کسی با معرفی دوستان و آشنایان و فامیل و ... به خواستگاری می ره و از این کانال ازدواجی سر می گیره ولی من تا بحال هرچی خواستگار داشتم (که کم هم نبودن و می تونم در این زمینه یه مثنوی ۷۰ من بنویسم ) از همین کانال بودن که خوشبختانه یا متأسفانه به هیچ جا هم نرسیدن و فقط باعث شدن تو این زمینه تبدیل به یک دختر فوق العاده با تجربه بشم .
از اونجایی که از قدیم گفتن زکات علم ، نشر اونه می خوام تو یکی دو تا پست راجع به این امر مهم بنویسم . از تجربه هام و یافته هام ! شاید خیلی از آقایون و خانمایی که اینجا رو می خونن هم از این تجربه ها داشتن ولی بازم از قدیم گفتن : کار نیکو کردن از پر کردن است ! البته چیزایی که اینجا می نویسم از دیدگاه خودمه که خب یه دخترم و کاش می شد به موازات من آقایی هم که ید طولایی تو خواستگاری رفتن داره ، اینکار رو بکنه و تجربیات خودش رو بیان کنه تا بحث کاملاً برای هر جنسیتی قابل استفاده باشه .
اولین خواستگارم یه جوون ترک بود که کارگاه طلاسازی داشت و یکی از همکارای مامانم معرفی کرده بود. اون موقع ۱۸-۱۹ سال بیشتر نداشتم و دانشجو بودم (البته اون موقع من دانشجوی مهندسی بودم و عشق و غرور خانم مهندسی هم منو برداشته بود. قصه اش زیاده که تو این مطلب نمی گنجه که چرا یه دانشجوی مهندسی عاقبت یه لیسانس مترجمی شد ! ) آقای محترم دیپلمه بودن و به شدت پولدار و همین هم بود که از بس از مال و منالشون تعریفات باسط شده بود که مامان من هم گفته بود به به ! راکفلر دوم می خواد بیاد خواستگاری دخترش . طفلک خیلی ذوق داشت . از یه هفته قبلش در و دیوار و کف زمین رو می شست و می سابید. با دقت رفته بود واسه من یه بلوز کرم گرون قیمت و یه شلوار قهوه ای و یه صندل براق قهوه ای روشن انتخاب کرده بود و خریده بود و خلاصه همه چی جور بود.
روز موعود آقای خواستگار به همراه دو خانم که یکی مامانش بود یکی زنداداشش اومدن . شاید باور نکنید ولی آقای راکفلر برای خواستگاری رفتن حتی زحمت خریدن یه سبد گل هم به خودش نداده بود و به چهار تا شاخه گل و یه دسته گل فکسنی بسنده کرده بود. از همه جالب تر ماشینشون بود . من که نخندیدم امیدوارم که شما هم نخندید با یه پیکان گوجه ای رنگ اومده بودن و سر و وضعشون واقعاً می شه گفت بد بود مثلاً یه جوری که شما اون جوری واسه خرید میوه و تره بار می رید! یه جفت کفش واکس نخورده و یه پیراهن سیاه و شلوار پیلی ( حتی اون موقع هم شلوار پیلی مد نبود ) به طوری که من از همون اول جلسه می خواستم برگردم برم تو اتاقم ولی شرط ادب و چشم و ابرو و خط و نشون های مامان نذاشت و با کلی اخم و تخم و قیافه نشستم. اون روز خوب یادمه که مسابقه بین دو تیم استقلال و پرسپولیس بود و آقا از اول یا چشمش به تلویزیون بود یا با یکی فکر کنم داشت کل مینداخت و هی اس ام اس می داد. چند بار هم که با تذکر مامانش اینا سر بلند کرد که به گلی نگاه کنه گلی بی اعتنا و از سر لجبازی روشو برگردوند. این جور مواقع هم که بازار شک کردن داغه من یه لحظه با خودم فکر کردم نکنه این آقا کارگر اون کارگاهه که می گه و خودشو جای صاحب کارگاه جا زده و هی ته دلم یه جوری شد و حس بدم دو چندان شد.
یه سوتی هم دادم . اون موقع سن و سالی نداشتم و خیلی وقت نبود که از کفش و صندل پاشنه بلند استفاده می کردم . بعد از رفتن مهمونها در حالی که به طرف اتاق خوابم می رفتم صندل ها را از پام در آوردم (بهتره بگم پرت کردم بیرون) و بلند گفتم آخیش ! چشمتون روز بد نبینه ناخودآگاه به طرف در ورودی خونه برگشتم که کسی نباشه که دیدم آقای داماد مشغول بستن بند کفششه و ماوقع رو دیده و در حالی که یه لبخند ملیح گوشه لبش بود ، خداحافظی کرد و رفت. (حالا اگه حوصله کردم و این مثنوی هفتاد من رو نوشتم می بینید که گلی خانم خیلی از کفش پاشنه بلند موقع قبل و بعد از خواستگاری دل پرخونی داره و چه بسا اگه تو این جور مواقع از کفش پاشنه بلند استفاده نمی کرد ، تا حالا دو تا بچه هم داشت )
البته بعدها مشخص شد که اون پیکان گوجه ای اولین ماشینشون بوده و براشون اومد داشته ولی اون سر وضعشون مدلشون بوده و گویا تازه چند سالی بوده که پسرا به یه نون و نوایی رسیده بودن و تیپشون همونه و اون همه بی توجهی هم که ..............
درس اول : خب جوری باشید که کمی به واقعیت و موقعیت اجتماعیتون نزدیک باشه و به نظرم بدترین جا برای تماشای فوتبال مورد علاقه و رد و بدل کردن اس ام اس های کل و کل بازی خونه دختریه که رفتین خواستگاریش ! خب خودتون ساعتش رو مشخص کرده بودین می ذاشتین قبل یا بعد از مسابقه ! اولین جلسه به نظرم خیلی مهمه . یه کم دست به جیب بشید و یه سبد گل شیک بخرید و یه کت شلوار تر تمیز بپوشید. نه این که با خودتون حساب کتاب کنید که این دفعه ممکنه نپسندیم ، بی خود خرج اضافی رو دست خودمون نذاریم اگه پسندیدیم دفعات بعد گل گرونتری می خریم ! خب اومد و پسندیدید ولی پسندیده نشدید !
البته اینایی که تعریف می کنم اونایی که خیلی موارد جالب داشته وگرنه مورد که زیاده و راستش غیر از اولی که واقعاً اولی بود ، خیلی تو این اتفاقات خواستگاری ترتیب زمانی رو رعایت نمی کنم . یعنی به اون ترتیبی که یادم می آد می نویسم . یکی دیگه یه آقای مهندس کامپیوتر بود که شرکت هم داشت و مدیرعامل همون شرکت هم بود . این یکی خواهرزاده یکی از دوستای خانوادگی بود از بچگی دورادور می شناختمش و تو عالم بچگی چند باری هم باهم دوچرخه سواری کرده بودیم ولی از وقتی که بزرگ شده بودیم باهم آشنایی یا حتی دیدار خاصی نداشتیم . این دیگه اولین خواستگار نبود و خیلی وقت بود از اومدن خواستگار هیچ حسی بهم دست نمی داد و مثل یه مراسم روزمره و یا یه مهمونی ساده برگزارش می کردم .
طبق قرار قبلی و سر ساعت مقرر با مامانش و خاله اش (که دوست خانوادگی ما بود) و خواهرش اومدن. این یکی هم نهایت صرفه جویی رو تو خرید گل به عمل آورده بود که با شناختی که ما از خانواده خاله اش داشتیم بعید بود. یعنی این گل خریدن تو جلسه اول واسه اکثر آقایون زور داره که فکر کنم از کثرت تجربه های ناموفق قبلی و خالی شدن بی نتیجه جیب باشه ! شیرینی هم که فقط قشر خاصی که سنتی تر هستند می آرن .
تو این سالهایی که ندیده بودمش آقای خواستگار تبدیل به یک موجود عصا قورت داده اساسی شده بود. فکر کنید مثلاً برید خواستگاری ولی تو مود حالتی باشید که به عنوان مدیرعامل تو یک جلسه با زیردستاتون شرکت کردین و باید طوری حرف بزنید که آتویی نگیرند ازتون ! یعنی اینقدر این موضوع شدید بود که دو سه بار حرف زدنش با بابای من که کلاً آدم بی تکلف و شوخیه باعث به خنده افتادن من و خواهرام شد. مثلاً بابا ازش پرسید دایی حسین چطوره ؟ (حسین آقا داییشه که بابا خیلی ساله می شناسدش) جواب می ده آقای غفوری خوبند ولی چند وقته سرشون خیلی شلوغه و با وجودی که شرکت من چند پروژه با همکاری ایشون گرفته ولی کمتر وقت می کنیم همدیگه رو ببینیم ( با لحن عصا قورت داده بخونید لطفاً ) و چند مورد مشابه دیگه که یادم نمی آد الان . این یکی رو بر خلاف همه خواستگارای دیگه که خانواده ام در مرحله اول نظر نمی دن و به خودم اجازه می دن به تنهایی تصمیم اولیه رو بگیرم ، همون در دم و با رفتنشون از خونه همه به اتفاق رد کردن و خواهر کوچیکه که کلاً آدم شوخ و بذله گوییه شروع به تقلید حرف زدن و راه رفتن آقا کرده و می گفت اگه تو زن این بشی ما همیشه سوژه واسه خنده داریم.
نمی دونم شاید اون بنده خدا هم یه جورایی هول شده بود چون همه ما و خودش می دونستیم که درسته خودش با تلاش و کوشش به جایی رسیده بود ولی خانواده سطح بالایی نداشت و اختلاف سطح خانوادش با خانواده ما خیلی زیاد بود البته می بایست فکرش رو می کرد که من این موضوع رو می دونم و اگه قبول کردم به این منظور به خونمون بیاد فقط به خاطر این بود که احترام خاصی برای افراد کوشا و خودساخته قائلم و کوشش و تلاششون واسه بهتر کردن اوضاع رو ستایش می کنم . البته از همون لحظه ای که وارد خونه ما شد رفتارش و طرز برخوردش به دلم ننشست و فکر کنم بی تکلفی و آزاد بودن افراد خانواده ما هم به مذاق اون خوش نیومد . البته مامانش و خواهرش خیلی مایل به ادامه این رابطه بودند و خیلی تلاش کردن ولی ظاهراً ما دو تا هیچ رقمه همدیگه رو قبول نداشتیم و یا به قول مامان بزرگا قسمت هم نبودیم !
درس دوم : خودتون باشید . تا آخر عمر که نمی تونید واسه اونی که قراره باهاش زیر یک سقف زندگی کنید فیلم بازی کنید ! اگر هر آنچه که هستید رو قبول دارید که خب خودتون باشید و از دیگران هم بخواهید شمای واقعی رو بپسندند و قبول کنند . درسته که خواستگاری اونم جلسه اول خیلی مجلس رسمی هستش ولی دیگه نه به رسمیت یه جلسه کاری مهم !
احتمالاً ادامه دارد ............
مطالب مشابه :
خواستگاری 1
به خواستگاری می ره و از این کانال ازدواجی یه کم دست به جیب بشید و یه سبد گل شیک بخرید و یه
ماشین عروس
سبد گل با طرح جدید. تاج گل آنتریوم زیبا مدل 2014. ماشین عروس. ماشین عروس. سبد گل خواستگاری.
برچسب :
سبد گل خواستگاری