یادگاری
یادگار( در حال ویرایش برای چاپ)
چه ذوق و شوقی داشتم، وقتی وارد اطاق انتهای راه روی طبقه پایین ساختمان آموزش و پرورش شدم، آقای سیاه چرده که موهای سیاه غلیظش را به سمت راست سرش خوابانده بود، با ته ریش اندکش سر به زونکن نشسته بود. جواب سلامم را داد. بلافاصله پرسید چکار دارید؟. گفتم: برای گرفتن ابلاغ آمدم. اطاق 3در4 را ورانداز کردم، دو تا کمد فلزی نقره ای، پنج تا صندلی فلزی معمولی با روکش چرم مشکی نا مرغوب و تنها میزی فلزی که آقا نشسته بود وسایل نمایندگی آن بخش بود.
ابلاغ های تربیت معلمی ها آماده بود. اسمم را پرسید و ابلاغ ها را زیر و رو کرد و دو برگی که روی هم یک برگه A4 می شد و با سوزن ته گرد به هم چسانده بودند، با نیم نگاه گزینش مابانه، تحویل داد. گفت: می برید مدرسه یکی مال خودت و دیگری را به مدرسه تحویل می دهید. یاد خط دعا نویسی پدر افتادم که به مشتری همیشه می گفت: یکی را بیاویز به گردنش و دیگری را در آب حل و بخوران و ..من رویی را که با خودکار نوشته شده بود برای خودم جدا کردم. وقتی رسیدم خانه، اول ابلاغ را در داخل یکی از کتاب ها مرتب جا دادم.
برای فردا که می خواستم به مدرسه بروم خودم را آماده کردم. حمام رفتم و ریشم را زدم و اندک وسایلی که فکر می کردم برای چند روز لازم دارم جور کردم. کفش هایم را واکس زدم، کت و شلوار قهوه ایم که تازه از اتوشویی گرفته بودم را همراه با پیراهن سفید که به سفارش تربیت معلم تهیه کرده بودیم، آماده کردم تا فردا بپوشم.
در دوراه قزوین-همدان، قهوه خانه ی بود و محل اطراق مسافران آن دیار. چمدان قهوه ای رنگم را که از تربیت معلم با خود داشتم روی میز چوبی دم درب قهوه خانه گذاشتم. با اکراه روی موکت کهنه و سوراخ، سوراخ و با پشتی های زوار در رفته نشستم. به قهوه خانه نگاهی انداختم که قهوه چی استکان نعلبکی ها را در کاسه بزرگی پر از آب زرد فرو می برد و از قوری وصله پینه شده ای روی سماور چای را به درون استکان ها می ریخت و بعد از شیر سماور با آب جوش تا کمی مانده به لب استکان ها پر می کرد. تا آن جا که توانستم بشمارم، بیش از هفت استکان و نعلبکی با یک دست حمل می کرد. وقتی به من رسید و خواست برایم چای بگذارد، دست راستم را بالا آوردم و بدون هیچ حرفی مثل این که کنار بزنی ردش کردم. قهوه چی سن و سالی داشت و موهای سپیدش از زیر کلاه کاموایی چرک بیرون زد بود. با سبیل های زرد، دنیا دیده می نمود. با چشمان زاغ و ریزش نیم نگاهی انداخت و رفت. چای ها را رد کرد و برگشت سمت سمارو، قندی برداشت و به دهانش انداخت و ته استکان چای را که در روی میز کنار سماور بود یک باره سر کشید و بازهم سربه پایین نگاهی به من انداخت، خودم را جمع و جور کردم. حرفی داشت!. با خودم گفتم، الان است که برگردد و بگوید بچه جان تو یکی از آسمان افتادی! من هم خودم را آماده کرده بودم تا اگر چیزی بگوید، بهش بگم، من معلم هستم! معلم باید به بهداشت خودش و بچه ها و مردم توجه بکند و این استکان های نشسته و چای مانده و کهنه را که به معلم نمی دهند! و از این جور حرف ها. از طرف دیگر یادم افتاد که استاد در تربیت معلم می گفت: معلم باید، ظاهر آراسته و مرتب داشته باشد تا دانش آموزانش که کم سن و سال هستند، عقل شان در چشمان هست و توجه زیادی به ظاهر و آراستگی دارند او را الگوی خود قرار دهند تا حرف شنوی داشته باشند. تو این فکرها بودم که روبروی من آقای نشسته بود، دلال می نمود، نعلبکیش را تا آن جا که جا داشت پر کرد و با دو قندی که به دهانش گذاشت یک نفس سر کشید و نگاهی به من انداخت و با یک هورت دیگر مابقی را ریخت به دهانش. به گمانم می خواست بگوید بچه جان، پک و پز کیلوی چند!!
بالاخره می نی بوس آبی رنگ آمد. چمدانم را برداشتم و در ردیف پشت راننده کنار پنجره نشستم. آقای که ساک برزنتی رنگ و رفته به دست داشت، در کنارم نشست. آشنا شدیم، معلم بود. صندلی ها با روکش پارچه های گلدار و چرک پوشیده شده بود. سقف را دود سیگار از سفیدی انداخته بود. حرکت کرد. دنده ها را چاق کرد و ده دقیقه ی نرفته بود که دود سیگارهای اشنو فضای داخل ماشین را پر کرد. بلند، بلند حرف می زدند و همه یکدیگر را می شناختند. پشت سری صندلی را بغل کرد و پرسید آقا شما معلمی؟ گفتم: بلی. گفت کدام روستا؟ گفتم:...گفت: یک راست می ری سراغ صمد! پرسیدم کی هست؟ گفت: آقا بگو کی نیست! همه می شناسندش، یواشکی گفت: دو تا زن دارد و هر دو با هم در یک خانه زندگی می کنند. اما آدم مردم داری است. برای کارهای مدرسه به معلمان کمک می کند. پرسیدم چقدر سواد دارد؟ گفت: بی سواد است. با خودم گفتم، پس چه جوری به معلمان کمک می کند. سئوال کردم. گفت: اگه مدرسه چکه کند مردم را جمع می کند و پشت بام را درست می کند. تازه فهمیدم چه جوری کمک می کند! داشت بقیه صفات و ویژگی هایش را می گفت که سئوال کردم غیر از او چه کسی به مدرسه کمک می کند؟ شروع کرد به شمردن افراد و گفتن ویژگی ها و ...
نام با مسمای چقور برای این قسمت از طارم، از این رو است که علی رغم واقع شدن آن در بالاترین قسمت طارم سفلی، خودش محصور دربین سلسله بلندی رشته کوه های میانی در پستی واقع شده است . چقور به زبان ترکی یعنی پایین تر از سطح . وقتی از سمت ابهر و خرم دره وارد منطقه می شوی، باید از ارتفاع حدود 2500 الی 3000 متری بالا و همین میزان را سرازیر شوی تا وارد منطقه بشوی. در مدخل این مسیر روستای دهنج و کمی بالاتر ازآن روستای چمن امیر آباد است و از دهنج دو مسیر یکی به شرق و دیگری به غرب جدا می شوند. این دو شاخه مجموعه روستاهای منطقه را در بر می گیرند. در ابتدای شاخه غربی روستای سزنق است، این روستا یک ویژگی دارد که طارمی ها از پایین و اطراف در روز عاشورا به آن جا می روند و جوشش علم را تماشا می کنند. می گویند علم به سوی بالا کشیده می شود، یعنی به جوش می آید و کسی آن را محکم نگه می دارد تا نرود. بزرگترین روستای شاخه غربی ماهین است که سادات مصطفوی را در خود جای داده است. سایر روستا ها عبارتند از، یمقان، بروج ، بوجی. این ضلع از طریق روستا های بوجی و گنگاور به التین کش و رودخانه قزل اوزن متصل شده است. ضلع شرقی چقور شامل روستاهای حصار صارمی، زرند، عباس آباد، علی آباد، قارخون ، رزن و حسین آباد است. این شاخه از طریق حسین آباد از یک طرف و اردک و محمد ده، مصطفی لو و قلالو از طرف دیگر به بخش شمالی طارم و تالاب های سد منجیل متصل می شود. عمده محصولات این منطقه را کشت دیم گندم، جو و عدس تشکیل می دهد. اندک مزارعه آبی هم به لوبیا و سیب زمینی اختصاص می یابد. زمستان های طولانی سرد، بهار سر سبز، تابستان ملایم و ییلاقی از ویژگی های مهم جغرافیایی این منطقه کاملا" کوهستانی به شمار می رود.
*****
مطالب مشابه :
هنر معرق چرم و سوخته کاری روی چرم
کهربا چرم - هنر معرق افرادی بودند که مطالب را روی چرم می نگاشتند و به نسلهای بعد به یادگار
عید تون مبارک
چرم دست دوز - عید تون مبارک و یگانه یادگار جمشید را به شما تبریک میگویم . . . برچسبها:
صنایعدستی ایران با برندهای ساخت چین
چرم نیما - صنایعدستی ایران با برندهای ساخت چین - - News & Crafts Fair
یادگاری
یادگار ( در حال کردم، دو تا کمد فلزی نقره ای، پنج تا صندلی فلزی معمولی با روکش چرم مشکی نا
کاخ خورشید یادگار نادرشاه افشار
کاخ خورشید یادگار نادرشاه افشار :: روستاي زيباي چرم كهنه . روي سخن با ورزشكاران(محمد قرباني)
کلات نادر، یادگار فاتح هند در ایران
کلات نادر، یادگار فاتح هند در روستای زیبای چرم کهنه (حسین سرداری) تاريخ كلات(حسن اميري)
برچسب :
چرم یادگار