يک هزار واژه اصيل تركي در پارسي ( بخش اول)
اگر مي بينيم زبان انگليسي بخاطر داشتن زبان تکنولوژي ، غالب واژه هاي فني زبانهاي ديگر را تشکيل مي دهد و يا زبان عربي بخاطر داشتن مفاهيم اسلامي ، واژه هاي مذهبي زبانهاي مسلمانان را از آن خود مي کند ، پس بايد احتمال دهيم زباني مانند ترکي که متکلمان آن هزاره هائي چند بر شرق و غرب عالم حکومت کرده اند و مردمان جهان از انگليسي و اسپانيائي و عربي و فارسي و چيني و روسي و آلماني و … را تحت لواي خود قرار داده اند ، در زبانهاي ديگر رد پائي بايد داشته باشد. چون ترکان جهان در طول هزاران سال تمدن ، مرزي براي حکومت نداشته اند ، پس به جرأت مي توانيم بگوييم: هيچ زباني در کره خاکي نيست مگر آنکه رد پائي از زبان ترکي در آن وجود داشته باشد.
اروپائيان با علم بر اين نکته ، تحقيقات گسترده اي روي اين موضوع انجام داده و نتيجه گرفته اند که 40 درصد زبان ايتاليائي ، 20 درصد زبان انگليسي ، 17 درصد زبان آلماني و … از واژه هاي زبان ترکي تشکيل شده اند. اجازه بدهيد اينگونه بگوييم: اگر ترکي نبود ، يک پنجم زبان انگليسي و دو پنجم زبان ايتاليائي حذف مي شد.
پس شکي نمي ماند که اين زبان تاريخي و قدرتمند ، در زبانهاي همسايه خود (از نظر جغرافيائي نه ساختاري) مانند چيني و عربي و فارسي نيز نفوذ فراواني داشته باشد. از اين ميان ، زبان فارسي بيش از ديگران در معرض ورود واژه هاي ترکي قرار گرفته است. دليل آن دو مسئله بيش نيست: يکي بخاطر حاکم بودن ترکها بر ايران (فقط بعد از اسلام را اگر در نظر بگيريم ، 1100 سال ترکها در ايران حکومت کرده اند). ديگري ترکان پارسي گوي بوده است. غالب شعراي ترک ، اشعار خود را پارسي سروده اند. يا اينطور بگوئيم: شعراي فارسي غالبا ترک بوده اند. علت آن بيشتر به ساختار شعري زبان فارسي برمي گردد که تعريف و تمجيد شاهان يا به اصطلاح معشوق با اين زبان راحتتر است. از طرفي امرار معاش شاعران بيشتر با هديه اي بود که شاهان در ازاي تعريف و تمجيد آنان به شاعران مي دادند. براي همين فردوسي از دربار غزنوي فرار کرد و شعراي دوره صفوي بخاطر بي توجهي دربار به اشعار تعريف و تمجيدي متلاشي شدند و غالبا به هندوستان رفتند.
«واژگان زبان ترکي در پارسي» ، تحقيقي است گسترده روي واژه هاي ترکي که در ادبيات زبانِ همسايه خود ، پارسي، وارد شده است. اصرار دوستان و علاقمندان براي دستيابي به این پژوهش دليلي شد تا آن را از طريق اينترنت در اختيار عموم قرار دهم. اميدوارم با اين کار خدمتي براي زبان مادري خويش کرده باشم و انتظار دوستان را برآورده باشم. انشاءالله.
در اين مجال هزار واژه اصيل ترکي دخيل در فارسي بصورت اتيمولوژيک مورد بررسي قرار گرفته و با منابع کهن ترکي ، ريشه آنها استخراج مي گردد. زبان ترکي مانند زبان فارسي نيست که غالب کلمات ريشه فعلي نداشته باشند و يا صرف و نحو افعال در آن بي ضابطه باشد. لذا از اين طريق مي توان ترکي بودن کلمات را اثبات نمود.
واژگان زبان ترکي در پارسي تنها محدود به اين هزار واژه نيستند و دامنه وسعت آن بسیار وسیع بوده و مطابق برنامه زمانی اندک اندک در اختيار علاقمندان قرار خواهم داد.
1. آئينه
= آينا = آي (ماه) + نا (اك) = ماه وش ، ترکيب آينا مانند دُرنا و قيْرنا
2. آئين
= آييْن و اوْيوُن = جشن ، مراسم جشن باستاني و ساليانة تركهاي چين
3. آباد
= آپاد ، آوا ، اوْوا ، آواد = از ريشه هاي قديمي ترك بمعناي جاي خرّم و سرسبز ، محل زندگي آدمي ، بصورت پسوند در انتهاي اكثر روستاها ، اَبَد در عربي نيز جمع اين ريشه است: ابدالآباد = منتهي الآباد ، آوادانليق = آباداني ؛ احتمالاً اوْبا نيز محرف همين كلمه است و ريشة اصلي آباد نيز همان اوْب (محل زندگي) است. در واقعيت هم جاي زندگي انساني را آبادي مي گويند نه جاي پر آب را! كه اگر غير اين بود بايستي درياها و جزائر را بزرگترين آباديها مي پنداشتيم. احتمال خيلي قوي ائو (= محل زندگي) نيز محرف همين اوْب باشد. پسوند آوا از قديمي ترين پسوندها در انتهاي نام دهات ترك مي باشد.
4. آبجي
= آباجيْ = آغاباجي = آغا (پيشونداحترام براي خانمها) + باجي (خواهر) = خواهر مكرمه و بزرگوار
5. آتاباي/ت
= آتا (پدر) + باي (باخ: بيگ) = بيگ بزرگ ، بيگ پدر ، طايفة بزرگ تركمني (18)
6. اتابك
= آتابك = آتابئيگ = آتا (پدر ، بزرگ) + بيگ (ه.م) = خان بزرگ ، خان خانان ، وزير ، سابقاً از رتبه هاي درباري در حكومت هاي ترك (باخ: اتابكان) (1،27):
اي صبا برساقي بزم اتابك عرضه دار // تا ازآن جام زرافشان جرعه اي بخشد بمن /حافظ
7. اتابكان
اتابك از رتبه هاي بالاي درباري بود و سلسله حكومتهائي در نقاط مختلف دنيا تشكيل دادند از جمله:
اتابكان آذربايجان(531-622 ق) ، اتابكان اربل (539-630 ق) ، اتابكان الجزيره (576-648 ق) ، اتابكان شام (497-549 ق) ، اتابكان سنجار(566-617 ق) ، اتابكان فارس(543-686 ق) ، اتابكان لرستان (543-740 ق) ، اتابكان موصل(521-631 ق)
8. آتاترك/ت
= آتا (پدر ، بزرگ) + تورك = پدر ترك ، ترك بزرگ ، لقب مصطفي كمال پاشا
9. آتاش
= آداش = آدداش = آد (نام) + داش (هم) = همنام (1)
10. اتاغه
و اتاقه = اوْتاقا = اوْتاق (ه.م)+ ا(اك) = كلغي با پرهاي بعضي مرغان
11. اُتاق
= اوْتاق = اوْداق = اود(اودماق = آتش زدن)+ اق(اك) = جاي گرم ؛ اودا = منزلگاه ، اوتاغه (ه.م) ؛ اجاق (ه.م) محرّف اين كلمه است.
12. اتاليق /ت
= آتاليْق = آتا (پدر) + ليق (اك) = پدري ، للـه ، نگهبان ، منصبي در عهد صفوي ؛ اتاليقانه = شايسته (1،19)
13. اُتراق
= اوْتوُراق = اوتور (اوتورماق = نشستن) + اق (اك) = نشست ، جلوس ، استراحت كاروان بعد از يك حركت طولاني
14. اَترك
= بنظر همان اترنگ (ه.م) باشد كه در تركي اتره و اترك مي گويند ، در تركي اوغوزي يعني مرد سفيد مايل به سرخ (2) ، رود مرزي ايران و تركمنستان
15. اَترنگ
= ات (گوشت) + رنگ = رنگ گوشت ، صورتي رنگ
16. آتسز/ت
= آدسيْز = آد (نام ، شهرت) + سيز (اك صلبيت ، بي) = بي نام ، بي شهرت ، بي آوازه ، ابن محمدبن انوش تگين از سلسلة خوارزمشاهيان كه بين 521 تا 551 ه.ق حكومت مي كرد. از آنجاكه گاهي آنرا اَتسز مي خوانند به اشتباه آنرا بي گوشت (اَت= گوشت) و لاغر معني مي كنند.
17. آتش
و آتيْش = آت (آتماق = انداختن ، پرتاب كردن) + يش (اك مفاعله) = پرتاب دو طرفه ، به هم تير انداختن ، شليك به هم ، جرقّه ؛ شايد آتش بمعناي برافروخته فارسي باشد ولي در معناي اخير تركي است.
18. اَتليق
و اَتليغ = آتليْق = آت (اسب) + ليْق (اك) = اسب داري ، سواردلاور ، شخص مشهور ؛ اتلغ ار = سواره (1،19)
19. اُتو
= اوتو = اوت (اوتمك = پاك كردن ، زدودن ناپاكي ، به آتش گرفتن پشم و مو) + و (اك) = وسيلة صاف كردن چين و چروك ؛ اوتويه دوشمك = به اتو افتادن = تغيير ماهيت دادن
20. آتيش باي
آتيش باي = آتيش (باخ: آتش) + باي (بزرگ ، فرمانده) = مسئول آتشبار ، مسئول شليک ، ار رتبه هاي نظامي دوره صفوي
21. آتيلا
= آتيلا = آتيل (آتيلماق = پريدن) + ا (اك) = كسي كه خوب پرش كند ، چابك ، امپراطور بزرگ تركان هون كه 1500سال پيش ازآسياي ميانه تا اروپا حكومت مي كرد (435-453 م)
22. اُجاق
= اوْجاق = اوْداق = اوْتاق (باخ: اتاق) = وسيلة گرمايشي ، كوره ، كانون ، سرچشمه ، منزل ، خاندان ، زيارتگاه ؛ اوْجاغيْ كوْر = بي فرزند ، تغيير اوداق به اوجاق مانند تغيير ديغال به جيغال است.
23. آچار
= آچ (آچماق = باز كردن) + ار (اك فاعلساز) = بازكننده ، كليد ، وسيلة مكانيكي براي باز كردن پيچ ها و مهره ها ؛ اكِ فاعلساز ار/ ر در چاپار ، ياشار و يئتر هم ديده مي شود.
24. آچمز
= آچماز = آچ (آچماق = باز كردن) + ماز (اك سلبيت فاعلي) = بازنشونده ، در بازي شطرنج به مهره اي گويند كه با برداشتن آن شاه مات گردد ؛ اين اك براي هميشه يك صفت را از اسم سلب مي كند. مانند: سولماز (ه.م)
25. اچه
و اچي = ايجي = برادر بزرگتر و مهتر ، مقابل ايني = برادر كوچكتر (1،2)
26. اخته
= آختا = آخ (آخماق = روان شدن ، بيرون آمدن ، بالا رفتن) + تا (اك) = بيرون آورده شده ، حيواني كه بيضه هايش درآورده شده (1)، عقيم ، طويله ؛ اختاچي و اخته بيگ = طويله دار و اخته كنندة حيوانات ، در مورد انسان غلامان اخته شده در دربارها را خواجه مي گويند. تركيب آختا مانند يومورتا (= تخم مرغ) است.
27. آذربايجان
1. = آذربايجان = آذ (و آس = نيت خير ، اوغور ، نام قوم معروف) + ار (جوانمرد) + باي (= بيگ) + جان (اك مكان) = مكان خان جوانمرد قوم آذ ، آذربيگستان ؛ نام قوم آذ (يا آس) هنوز هم در تعدادي از نقاط جغرافيائي كشور باقي است مانند: آستارا ، ارس ، آستاراخان ، استرآباد و شيراز. اين قوم 5200 سال قبل در شرق درياي خزر با غلبه بر ساير اقوام هم اقليم خود ، سنگ بناي حكومتي مقتدر بنام آذر را نهادند (16 ، 17). اكِ مكاني جان بصورتهاي مختلف كان/ غان / قان/ خان در انتهاي شهرهاي ديگر هم ديده مي شود.
2. تحريف شدة آتورپاتكان = آ (صوت براي راحتي تلفظ ، اين تسهيل تلفظ با الف سابقة ديرينه دارد) + تور (نام قوم ، احتمالاً همان تاوور باشد ، باخ: تبريز) + پات (و باش = رئيس) + كان (همان اكِ مكاني جان) = مكان خان تور
28. آذوقه
و آزوغه وآزوغا وآزوق و آزيق = آز (آزماق = گم شدن) + ايق (اك) = بخاطر گم شدن ، ره توشه ، توشه اي كه احتياطاً براي گم شدن در راه برمي دارند ، آزيق از ريشه هاي تركي باستان (2،17)
29. اُرتاغ
= اوْرتاق = اورتا (وسط) + اق (اك) = بينابين ، بين ، گذاشتن چيزي در وسط و تقسيم كردن سود آن ، شريك ، تاجر، بازرگان؛ ارتاغي = بازرگاني ، مضاربه ، با سرماية ديگران تجارت كردن: به حضرت او آمد و دويست بالش زر التماس كرد به ارتاغي/جهانگشاي جويني
30. ارخالق
= آرخاليْق = آرخا (پشت ، دوش) + ليق (اك) = شانه اي ، لباسي كه طلاب و بعضي افراد زير قبا مي پوشيدند و در داخلش پنبه بود ، نوعي قماش نازك (1) ؛ آرخا = پشت ، آرخاي عنان = از چيزي بي تأمّل گذشتن (19):
ناشي ز هواي جلوة او × آرخاي عنان آفرينش / عرفي
31. اُردك
= اؤرده ك = اؤرته ك = اؤرت (اؤرتمك = پوشاندن) + اك (اك) = پوشش ، پرنده اي كه در بدن خود پوششي روغني براي جلوگيري از نفوذ آب به بدنش دارد.
32. اَردلان
= اردالايان = ار (پهلوان) + دالا (به زمين زندن با ضربت و سرعت) + يان (اك فاعلي) = برزمين کوبنده ، نام آقا
33. اُردو
= اوْردوُ = اور (وسط) + دو (اك) = مركز ، پايتخت ، مركز مملكت ، قشون وتجهيزاتشان ، محل گشت و گذار كه بصورت گروهي مي روند ، محل تفريح و تفرج ؛ اردوكند = نام قديمي كاشغر پايتخت اويغور(2،17) ، ارديبهشت = بهشت وسط بهار ، بصورتHorde در انگليسي ؛ همريشه با اورتا (= ميان) و اورال (درياچه)
34. آرزو
آرزي = آر (آرماق و آريماق = جستن ، يافتن) + زي (اک) = جستني ، يافتني ، غير موجود در دست. همريشه و هم معني با آرمان
35. ارس
= اَرآس = آرآذ = ارآذ = ار(پهلوان) + آذ (باخ: آذربايجان)=آذ پهلوان
36. ارسلان
= ارسالان = ار (پهلوان) + سال (سالماق = انداختن ، برانداختن) + ان (اك فاعلي) = پهلوان انداز ، مردافكن ، شير ، بصورت اسلان و آسلان و اصلان (معر) نيز مي آيد ؛ ارسلانلي (19) = ارسالان (شير) + لي(اك ملكي) = شيردار ، شيرنشان ، سكه داراي نشان شير ، غروش:
قزل ارسلان قلعه اي سخت داشت // كه گردن به الوند برميفراشت/سعدي
37. آرش
يا اشْك يا اَرشَك = ار (پهلوان) + شَك (نشكن ، شكست نخورنده) = پهلواني كه هرگز نشكند ، پهلوان هميشه پيروز ، از امراي ايالات بلخ و مؤسس و جدّبزرگ سلسلة اشكانيان كه250سال قبل از ميلاد با پيروزي بر آنتيوخوس حكومت مقتدري در ايران تشكيل داد (باخ: اشكانيان).
38. ارگ
= ارك = اقتدارهمراه با محبوبيت ، تخت سلطنت ، دژحكومتي ، احتمالاً تغيير يافتة «اوُروُق» باشد ، بصورت اريكه در عربي ؛ ارك ائدمك = افتخار كردن
39. آرمان
= آريْمان = آري (آريماق = جستن ، بصورت اسم يعني پاك) + مان (اك مبالغه) = خيلي جستني ، حالت ايده ال ، هدف و مقصود ، رسيدني ، مورد جستجو ، آرزو ، خيلي سالم
40. اَرمان
= ار (جوانمرد ، با ادب ، داراي فضيلت) + مان (اك مبالغه) = خيلي صاحب ادب و هنر و فضيلت ، هنرمند ، شهري در ماوراءالنهر ؛ اردم = هنر ، اردملي = هنرمند: كه افراسياب اندر ارمــــان زمين×دو سالاركرد از بزرگان گزين/شاهنامه فردوسي
41. ارمغان
و يَرمغان = 1-آرماغان = در تركي اوغوزي يعني سوغات راه (2)
2-يارماغان = يارماق (ه.م) + ان (اك) = درهمي ، هرچيز نقدي ، هديه(1،27):
هم خواسته به خنجر هم يافته به جور // از خصم خود تو يرمق و از من تو يرمغان/ رشيدي (27)
42. اُرمك
= اؤرمك = هؤرمك = تاب دادن نخ يا گيسوان ، چيزي كه مثل گيسو با تابيدن بهم درست مي شود ، كلاه و پارچة پشمينه ، امروزه جامة پنبه اي خاكستري ؛ اؤرتمك = پوشيدن ؛ هؤروك = گيسو ، باخ: ارومچك:
اميران ارمــك سلاطين اطلس // گزيده ز سنجاب و ابلق مراكب/ قاري
43. اُروغ
و اُروق = اوُروُق = ثقيل شدة اؤروك = اؤر (اؤرمك = چيزي مانند نخ و گيسو را بهم تابيدن ، پيوند كردن) + وك (اك) = بهم وصل شده ، داراي پيوند با هم ، خانواده ، دودمان ، خويشان:… اكناف ربع مسكون در تحت فرمان ما و اروغ چنگيزخان است / جامع التواريخ
44. اَروك
= اريك = اري (اريمك = ذوب شدن ، آب شدن) + ك (اك) = آب شده ، زردآلو (1)
45. اُرومچك
= اورومچك = هؤرومچك = هؤر (هؤرمك = زلف بافتن ) + وم (اك) + چك (اك) = زلف بافنده ، تار بافنده ، عنكبوت ؛ هؤروك = گيس يا زلف بافته شده
46. آريا
=آريْيا = آري (آريماق = پاك شدن ، آريتماق = پاك كردن) + يا (اك) = پاك و زلال ، نژاد سفيد. مثل تركي : سودان دورو (زلالتر از آب) ، آيدان آري (سفيدتر از ماه)
47. آريَن
= آريان = آريْيان = آري (باخ : آريا) + يان (اك فاعلي) = پاك شده ، آيدين ، پاك ، آريا ، نام آقا
48. آز
= آج = گرسنه ، حريص ؛ آزمند = آدم گرسنه و حريص و طمعكار ؛ آج آدام = آدم حريص و گرسنه ، شهريار نيز در اين شعر آج را در مفهوم حريص بكار برده است: كربلايه گئدنلرين قاداسي × دوشسون بو آج يوْلسوزلارين گؤزينه
49. آزار
= آزار = آز (آزماق = منحرف شدن ، گم شدن ، بيمار شدن) + ار (اك) = بيماري ، (رفتارِ) غير صحيح و با اذيت ؛ آزار دوتماق = بيمار شدن ، توْيوق آزاري = بيماري نيوكاسل در مرغها ، ككليگي آزماق = مسموم شدن و فساد معده
50. اُزبك
= اؤزبك = اوْغوزبك = اوْغوزبيگ = خان قوم اوغوز ، بي باك ، آدم صاف و صادق ، از اقوام ترك.
51. اَزگيل
= از (ازمك = له كردن) + گيل (اك) = له كردني ، از ميوه هائي كه بصورت له كرده و خميري در غذاها خصوصاً آش استفاده مي گردد.
52. اُزُم
= اوزوم = انگور: آن يكي تركي بُد وگفت : اي گؤزوم! × من نمي خواهم عنب ، خواهم اوزوم / مولوي
53. اُزنگو
= اوزه نگي = اوز (= صورت) + ان (اك) + گي (اك) = ركاب (ارتباط ركاب و اوز معلوم نشد) ، مهميز ، آلتي در پاشنة پا براي حركت دادن و كنترل اسب ؛ ازنگوقوچي سي = كسي كه مهميزسوار را مي گيرد تا براحتي سوار شود. اوزه نگي چكمك = ركاب كشيدن
54. اُستاد
= اوْستا = اوس (عقل ، درايت ، تربيت ، ادب) + تا (اك) = عاقل ، بادرايت ، مربي ، اديب ، بصورت استاذ در عربي ؛ تركيب اوستا مانند يومورتا است:
غازي بدست پورخود شمشير چوبين ميدهد
تا اودرآن اُستا شود، شمشير گيرد در غزا / مولوي
55. آستان
= آست يان = آست (= زير ، پائين ، مقابلِ اوست = رو) + يان (طرف) = پائين دست ، طرف پائيني خانه ، پيشگاه ، پائين دامن ، آستانه = آستانا = بطرف پائين ، پيشگاه ، مَطلع (باخ: آستين و آستر و آهسته)
56. آستر
= آستار = آست (باخ: آستان) + ار (اك) = زيرين ، زيرينِ لباس ؛ آست اوست = زير و رو (18،2)
57. آستين
= آست يان (باخ : آستان) = پائين دست لباس
58. آسمان
آسيمان و آسمان = آس (آسماق = آويختن) + مان (اک مبالغه و تشبيه) = شبه آويزان ، بسيار آويزان
59. آش
= درهم برهم ، قاراشميش ، غذا ، از غذاهاي متنوع آبكي ، آشيج و آشاج = قابلمه ، از ريشه هاي تركي باستان (17،2)
60. آشاميدن
وام گرفته از مصدر تركي آشاماق (= خوردن) ؛ معادل فارسي آن نوشيدن است(2،18).
61. اُشتُق
= اوُشتوغ و آشيق= بجول (1) ، يكي از هفت استخوان مچ پا در فاصلة دو قوزك پا كه از آن براي بازي «قاب» استفاده مي كنند.
62. آشغال
= آشقال = گوسفند لاغر و نامناسب براي برّه كشي (3) ، هر چيز نامرغوب و غيرقابل استفاده ؛ آشقار = مخلوط ، قاطي (3)
63. اشكانيان / ت
= حكومتي از ترك هاي توران كه با پيروزي اشك يا ارشك يا آرشك (باخ: آرش) كه از حاكمان ايالات بلخ بود ، بر آنتيوخوس امپراتوري بازمانده از اسكندر مقدوني بوجود آمد و قبل و بعد از ميلاد مسيح 500 سال بر ايران حكومت كردند. تاريخ نيز بخاطر غيرايراني بودن اين حكومت ، از كنار آن براحتي گذشته است. مورخان و لغوي هاي بزرگ مانند دهخدا ، اعتمادالسلطنه و علي بن حسن مسعودي نيز آنها را از ترك ها دانسته اند (18).
64. اشكنه
= ايشگينه = ايش (ايشمك = ايچمك = نوشيدن) + گين (اك) + ه (اك ، شايد پسوند فارسي) = آشاميدني ، نوشيدني ، نوعي غذاي آبكي ازتخم مرغ و ماست وپياز… .
65. اشيك
= ائشيك = خارج ؛ اشيك آقاسي = رئيس خارج ، رئيس تشريفات سلطنتي ، رئيس دربار ، داروغة ديوانخانه ، اشيك آقاسي باشي = رئيس تشريفات ، اشيك خانه = ادارة تشريفات سلطنتي (1،19 )
66. آغاجي/ت
= آغاجيْ = خاصة شاهان در دربارهاي مشرق ايران در قرن چهارم و پنجم كه وسيلة رساندن مطالب و رسائل بين پادشاهان و اميران و اعيان دولت بود (20) ؛ شايد ريشة اين كلمه آغاج (فرسنگ) باشد بخاطر طي كردن فرسنگها.
67. آغاز
= آغيْز = دهان ، مطلع ، ابتداي هرچيز ، دهانة نهر و دهانة خم و چاه و مشك شير ؛ ريشة اين كلمه شايد آخماق (= روان شدن ، سرازير شدن) باشد و آغاز بمعني مطلع جاري شدن است ؛ قويو آغزي (و آغيزي) = سر چاه ، كوچه آغزي = سركوچه ، قاپي آغزي = دم در
68. آغرُق
و اغرق = آغريق = بار و بنديل ، احمال و اثقال(3) ؛ شايد در اصل آغيرليق (= سنگيني) باشد كه به آغيرريق و آغيريق تبديل شده است:
بعد از آنكه آغروق ها را آنجا بگذاشت … / رشيدي (19)
69. آغُل
= آغيْل = آغيْ (حشم و مال) + يل (اك)= محل نگهداري حشم ، محل نگهداري رمه ، جاي نگهداري چهارپايان در شب در بيابان (1،25) ، همريشه با آغور (باخ: آخور)
70. اُغلان
= اوْغلان = پسر ، پسربچه (1)
71. آغوز
= آغيْز = شير نخست بعد از زايش ، ابتداي هر چيز ، البته در بعضي دهات ترك به آن كالا هم مي گويند ؛ آغيزلانديرماق = آغوز خوراندن (باخ: آغاز).
72. اُغوز/ت
و اُغُز و غُز = اوْغوُز = اوْغ (قوم) + اوُز (نشانة جمع) = اقوام ، در معناي رئوف وخوش قلب هم آمده است (18) ، ازقبائل بزرگ ترك كه در قرن ششم ميلادي همة قبائل ساكن چين تا بحرسياه را بصورت امپراتوري واحد درآورد و در تاريخ حتي گاهي ترك را معادل با آن مي آورند. مثلاً: آنكو به غصب و دزدي آهنگ پاليـزي كند×از داد و داور عاقبت اشكنج هاي غز خورد / مولوي
73. آغوش/ت
= آغقوش = آغ (سفيد) + قوش (پرنده) = پرندة سفيد ، نامي براي غلامان پادشاهان ترك ، يكي از تحريفات تاريخي هم ، همين كلمة «غلامان ترك» است كه يك تركيب ملكي است و بمعني «غلامان متعلق به پادشاهان ترك» است ولي آنرا «تركهاي غلام» تعبير مي كنند!:
اي خواجة ارسلان و آغوش × فرمان ده خود مكن فراموش / سعدي
74. افشار/ت
= اوْوشار = احتمالاً اوْوسار = اوْو (حيوان وحشي ، پرندة شكاري ، آهو) + سا (اكِ طلب) + ار (پهلوان) = طالب شكار حيوانات وحشي ، عاشق شكار حيوانات وحشي قدرتمند ، جدّي ، چابك ، از تقسيمات22 گانة اوغوزها كه نادرشاه افشار نيز كه در اصل زنجاني است از طايفة قيرخليِ افشار است. در اوايل حكومت صفويه ، قوم آنها به خراسان تبعيد شد ولي همان نادرشاه افشار بود كه محمود افغان را شكست داد و ابتدا صفويه را مجدداً حاكم كرد و سپس حكومت مقتدر افشاريه را تأسيس كرد.
75. افشين
= آفشين = آغشين = آغ (سفيد) + شين (وش) = سفيدوش متمايل به سفيد ، فرمانده ، سردار (5)
76. آق
= آغ = رنگ سفيد ، وسيع ، بزرگ: آق قلعه = قلعة سفيد ، اكباتان (ه.م) ، آقا = بزرگوار و سينه فراخ
77. آق قويونلو/ت
= آق (سفيد) + قوْيوُن (گوسفند) + ليْ (اكِ ملكي) = وابسته به گوسفند سفيد ، گروهي كه به بالاي بيرق خود صورت گوسفند سفيد مي زدند. سلسله اي كه توسط ابونصرحسن بيگ آق قويونلو (اوزون حسن) تأسيس شد و از سال873 تا920 ه.ق در قفقاز ، آذربايجان و دياربكر حكومت كردند و تا جنوب و مغرب ايران گسترش يافتند.
78. آقا
آغا = آغ (باز و گسترده ، بزرگ ، سفيد) + ا (اك) = بزرگ ، سرور ، درحال حاضر آقا را براي مردان و آغا را براي احترام به خانمها استفاده مي كنند ولي در اصل همان آغا صحيح است: آغاخانيم ، آغاننه ، آبجي ، آغابيگم ، آغا بي بي
79. آقاسي/ت
= آغاسيْ = آغا (آقا) + سي (اك مضاف) = رئيس ، متصدي ، پيشرفت كننده ؛ اشيك آقاسي = رئيس تشريفات دربار
80. آقچه/ت
و اقجه وآخچه = آغجا = آغ (سفيد) + جا (اك) = سفيده ، زر يا سيم مسكوك ، سكّه ، سكة نقره اي ضرب شده در زمان كريم خان زند: وز پي آن تا زند ، سكه بنام بقـــــــاش × مي زند از آفتاب ،آقچه موزون فلك / خاقاني
81. آقوش
= آوقوش = اوْوقوش = اوْو (شكاري ، وحشي) + قوش (پرنده) = پرندة شكاري(1)
82. اكباتان
= آكباتان = آغباتان =آغ (سفيد ، وسيع و باز) + باتان (باخ: وطن) = وطن سفيد يا گسترده و باز ، نام سابق همدان كه بعداً به هكمتان و هگمتان و هگمتانه نيز تغيير يافت.
83. اكدش
= اكداش = اك (اكمك = كاشتن) + داش (هم) = همريشه ، هم كاشت ، همريشه از نظر روحي ، محبوب و معشوقه:
من نه بوقت خويشتن ، پير و شكسته بوده ام // موي ، سپيد مي كند چشم سياه اكدشان / سعدي
84. اِكي
= ايكي = دو ؛ اكي ثانيه = دو ثانيه ، كنايه از كار سريع
85. اگير
و اكير = اك (اكمك = كاشتن) + ير (اك) = كاشته ، گياه تركي ، وج ، گياهي كه اسانس آن به عطر سوسن زرد معروف است (1،25)
86. آل
= سرخ كمرنگ ، مهر و نگين پادشاهي (1)
87. آلاچيق
= آلا (اك براي كاستن خصلت) + چيْغ (پرده اي ازحصير يا ني) = پرده مانند ، سايباني حصيري بر روي چهار ستون با اطراف باز:
اي آنكه اندر باغ جان آلاجقـــي برساختي // آتش زدي درجسم وجان ، روح مصور ساختي / مولوي
88. اُلاغ
= اُولاق = اُولا (اولاماق = رساندن ، رساندن پيام ، عوعو كردن گرگ) + اق (اك) = حامل ، پيام رسان ،كار بي مزد ، بيگاري ،خر ، پيك واسب پيكچي ؛ همريشه با اُلام (ه.م)
89. آلاله
= آلالا = آل لالا = آل (ه.م) + لالا (باخ: لاله) = لالة سرخ ، لالة آل ، نام دختر ؛ البته برهان قاطع (27) تأكيد مي كند كه اين كلمه در پهلوي پيدا نشد و شك ندارد كه با آل در ارتباط باشد.
90. اُلام
= اُولام = اُولا (باخ: الاغ) + م (اك) = پيام رسان ، پيام يا نوشته اي كه دست بدست يا زباني رسانند (1) ، همريشه با الاغ (ه.م)
91. آلامانچي
= آل (آلماق = گرفتن) +ا (اك) + مان (اك مبالغه) + چيْ (اك شغل) = كسيكه كارش گرفتن مال ديگران باشد ، بسيار غارتگر ؛ آلامان = بسيار گرفته شده = غارت
92. آلاو
= الوْو= شعلةآتش،زبانة آتش ، آتش شعله ور(1،27)؛ اوْد- الوْو = آتش - شعله ، الوْولاماق = شعله ور كردن ، الوْولو = شعله ور: بر اوج گنبد گردون از آن بتابد هور×كه يافت از تف قنديل مرتضي آلاو/ آذري
93. آلپ
= آلپ و آلب = پرزور ، قدرتمند ، قوي ، پيشوندي براي شاهان ترك مانند: آلپ ارسلان ، آلپ ارتنقا ، آلپ تگين: چوآلپ ارسلانجان به جانبخش داد × پسرتاج شـــاخي به سر برنهاد/ سعدي
94. آلپ ارتونقا/ت
= آلپ (ه.م) + ار (پهلوان ، جوانمرد) + تونقا (ببر) = ببر جوانمرد شاه ، از قديميترين پادشاهان توران زمين كه لقب «خــان» نيز در اصل ازآن او بود. فردوسي در شاهنامه اش او را افراسياب ناميده است (2).
95. آلپ ارسلان/ت
= آلپ (قوي) + ارسالان (باخ: ارسلان) = مردافكن شاه ، عضدالدين ابو شجاع پادشاه سلجوقي كه بين سالهاي 455 تا 465 ه.ق حكومت كرد.
96. آلتون
و التون = آلتين = آل (سرخ) + تين (اك) = سرخ گون ، طلاي سرخ ، زر ، نام دختر (1،2،3،5،19) :
توهمي زن اين يتيمان را كه هان آلتون بيار // توهمي سوز اين ضعيفان را كه هين جامه بكش/كمال اسماعيل
97. آلتون تاش/ت
يا آلتون داش = آلتين (باخ: آلتون) + داش (سنگ) = سنگ طلا ، حاجب سالارِسلطان محمود غزنوي و حاكم خوارزم در سال 432 ه.ق
98. اُلجاميشي
= اوْلجاميش = ؟ ، اطاعت ، فرمانبرداري ، تعظيم ، كلمة تركي (1) :
… و در آن منزل اميرارغوان با عموم اكابر واعيان وصدورخراسان برسيد و الجاميشي كردند/ رشيدي
99. اُلجه
و اولجه واُلجي واُلچا = اوْلجا = اوْل (اوْلماق = شدن ، مالك شدن) + جا (اك) = ملك شده ، به تملك درآمده ، مال و جنس يا اسيري گرفته شده از دشمن پس از تاخت و تاز ؛ بو منيم اوْلدو = اين مال من شد: … و محترفة بسيار را اسير كردند و الجاي بي اندازه گرفتند/ جامع التواريخ رشيدي
گر صاحب زمان را وقت ظهور مي بود //از بهر الجه مي رفت دنبال لشكر او/ واله هروي
100. الچوق
= آلچاق(=كوتاه). شايد هم تسهيل شدة آلاچيق،نوعي خيمة تركمني:
به سراي ضرب همت ، به قراضة چه لافم // چه كند بپاي پيلان الچوق تركماني / نظامي گنجوي
101. اُلدوز
و يلدوز = اوُلدوز و يولدوز = ستاره (1) ؛ شايد از يالماق (= درخشيدن) باشد و شايد هم: اول (بزرگ) + دوز (نمك) = نمك درشت ، بخاطر شباهت ظاهري ستارگان آسمان به دانه هاي نمك.
102. الش دگش
= آليْش (خريد) + دئگيش (مبادله ، فروش) = خريد و فروش ، مبادله (1)
103. اُلُغ
= اُولوُغ = اُول (بزرگ) + اُوغ (اك) = بزرگ ، قدرتمند ؛ الغ بيگ = بيگ بزرگ: از جهود ومشرك وترســـــــــا و مغ×جملگي يك رنگ شد زآن آلپ الغ/ مولوي
104. اَلَك
= اله ك = اله (اله مك = غربال كردن) + ك (اك) = وسيلة غربال
105. الگو
= اولگو و يولگو = اول و يول (اولمك و يولمك = بريدن ، تراشيدن) + گو (اك) = بريده ، نمونة بريده ؛ اولگوج = چاقوي سرتراشي ، باخ: اولكا (18،2)
106. آلما
= آل (سرخ ، آلماق = گرفتن ، خريدن) + ما (اك) = گرفتني ، سرخ گون ، سيب ، نام دختر ، احتمالاً ريشة اين كلمه آل (سرخ) است و در قديم ابتدا به سيب هاي سرخ شامل مي شده است.
107. آلماآتا
= آلما (ه.م) + آتا (پدر) ، پايتخت جمهوري قزاقستان (باخ: قزاق)
108. الميرا
= ائلميرا= ائل(ايل) + ميرا(تمثيلگر)= تمثيل كنندة ايل ، نام دختر (5)
109. الناز
= ائلناز = ناز ايل ، نام دختر
110. اُلنگ
= اؤلنگ = اؤل (خيس شدن ، مرطوب شدن) + انگ (اك) = جاي خيس و مرطوب ، سبزه زار ، مرتع ، سرزمين سبز و خرم (1)
111. النگو
= ال (دست) + انگي (اك) = مربوط به دست ، دستبند ؛ تركيب النگو مانند ازنگو (ه.م) است.
112. آلو
= آليْ = آل (سرخ ، آلماق = گرفتن ، خريدن) + يْ (اك) = گرفتني ، سرخ ، نام ميوه (باخ: آلما).
113. اُلوس
= اُولوُس = اوُلوش از اولاماق (پيوند دادن ، بجائي رساندن) = محل تجمع ، اجتماع مردم ، ملت ، قوم ، ايل ، همريشه با الاغ و الام : … در همة الوس ، پادشاه را از او مشفقتر نيست / جامع التواريخ رشيدي
114. اَلوك
= اليك = پروانه ، پيغام (1)
115. اِلِه-بِلِه
= ائله بئله = ائله (آنطور ، چنان) + بئله (اينطور ، چنين) = چنين و جنان ؛ اله و بله گفتم = چنين و چنان گفتم
116. آماج
= آماج و اَمج و آرناج و آنناج و آماچ = نشان ، تابلوي شليك ، هدف تير ، سيبل ، هدف (1،2) ؛ واحد طولي در بين تركها متعارف بوده كه 24/1 فرسنگ تعريف مي شد. با توجه به اينكه هر فرسنگ 5919 متر است ، احتمال دارد كه 250 متر (24/1 فرسنگ) فاصلة تيراندازي بوده است و سيبل در اين فاصله نصب مي شده است. از همين جا هدف تيراندازي به هدف تعميم پيدا مي كند.
117. اُماج
= اوْماج = اوْغماج = اوْغ (اوغماق = سائيدن) + مآج (اك) = سائيده ، نام آشي (1) كه در آن خمير را مي سايند تا به رشته تبديل شود ، آش اماج = آش رشته ، باخ: تتماج
118. آمرود
= آرموُد و آرموُت = گلابي (2)
119. اميد
= اُوميد و اُوموُد = اُوم (اوُمماق = چشم براه ماندن) + اُود (اك) = چشم براه ماندن ، انتظار ؛ اميدوار = اميد + وار (دارا) = داراي اميد ؛ در تركي معاصر مصدر اومماق را وقتي بكار مي برند كه بچه اي بوي خوش غذائي را بشنود و آنرا هوس كند كه مجازاً از معناي فوق برداشت شده است: واي بر مشتاق و بر اوميد او × حسرتا بر حسرت جاويد او / مولوي
120. انار
= نار ؛ نارين (= نار + ين = ريز مانند دانه هاي انار) ، نارگيله (= دانة انار) و ناردانا (= دانة انار) هر دو نام دختر
121. آناكه
= آناكا = آنا (مادر) + كا (اك) = مادري ، دايه (19) ؛ احتمالاً در اصل آناغا صحيح است.
122. آناهيتا
= داراي احساس ، درك كننده ، مادر ؛ در تركي سومري «آنا-آناننا-آنو-ايناننا» نيز آمده است (17). در تركي معاصر آنا و آننا مورد استفاده قرار مي گيرد.
123. انگ
= ان و انگ (نون غنه) = داغ يا چاكي كه بعنوان نشان بر گوش گوسفند زنند ، برچسب زدن ، افترا ؛ انگ زدن = مهر و مارك زدن
124. او
= اوْ = ضمير اشاره براي جاندار و بي جان ، از ريشه هاي تركي باستان (17). صورت قديمي آن «اول» بوده است.
125. اِو اوغلي/ت
= ائو (خانه) + اوْغلو (پسر) = پسر خانه ، غلام معمولي خدمتكار شاهان صفوي (1)
126. اِو پولي/ت
=ائو(خانه) + پول + ي (اك مضاف) = پول خانه ، ماليات برمنازل در دورة صفوي (3)
127. آواره
= آوارا = آوار (و آپار = تكيه دهنده ، نام قوم ترك) + ا (اك) = مانند قوم آوار بدون منزلگاه ثابت ؛ آوارها 250 سال (558 تا 805 ميلادي) بر اروپاي ميانه حكومت كردند و امپراطوري آنها مجارستان ، آلباني ، چكسلواكي ، اتريش و آلمان را شامل مي شد. نام اين قوم در كتيبه هاي اورخون نيز آمده است (18،17)
128. اوبه
= اوْبا = اوْب (منطقه ، محل زندگي) + ا (اك) = زيستگاه ، چادرسياه بزرگ كه داخل آن پارتيشن بندي شده باشد و اتاق خواب و غذا و مهمان و … داشته باشد (1).
129. اوج
= اُوج = سرحد ، انتها ، گوشه ، نوك ؛ ميداد اوجو = نوك مداد ، دووار اوجو = لب ديوار ، آغاجين اوجو = بالاي درخت
130. آوج
= آووُج = راهنما (1) ؛ يول آووج = پيامبر
131. اوزان/ت
= اُوزان = اوُز (اوُزماق = تصنيف خواندن) + ان (اك فاعلي) = شاعر و آوازخوان و نوازندة قوْپوز در ايل اوغوز. درگذشته شاعر ونوازندة مردمي را نيز «اوزانچي» مي گفتند و بعد از قرن نهم آنرا «آشيق» گفتند(3). اوُزلوق = تصنيفي ، جدّ بزرگ فارابي
132. اوزقنوغ/ت
و اوزقنوق = اؤزقوْنوُق = اؤز (جان ، روح) + قوْنوُغ (فرود) = اقامتگاه روح (3) ، برجستن بعضي اعضاي بدن وپيشگوئي ازروي آن ، اختلاج اعضاء ، حالت خلجان و جهش و پرش بدن (روح!) (2)
133. اوزُن حسن/ت
= اُوزوُن حسن = حسن بلند قامت ، لقب ابونصرحسن بيگ آق قويونلو مؤسس سلسلة آق قويونلو (ه.م) در سال 873 ق.
134. اوزون برون
= اُوزوُن (دراز ، بلند) + بوُروُن (دماغ) = دماغ دراز ، نام يك نوع ماهي با بيني دراز
135. اوغور
= اُوغوُر = وقت ، يمن و بركت ، عزم سفر ؛ بد اوغور = بديُمن ، اوغور بخير = سفر بخير ، اوغروما پيس چيخدي = طالعم بد آمد ، اوغورلاماق = بدرقه كردن
136. اوق
و اوغ (1) = اوْغ = چكمة پشمينه ، چوبهاي فوقاني آلاچيق
137. اولكا
و اُلكا = اؤلكه = اؤل (اؤلمك و يؤلمك = بريدن ، تراشيدن) + كه (اك) = بريده ، جدا شده ، كشور ؛ بولكا = بؤلكه از مصدر بؤلمك (= پارتيشن كردن) = استان ؛ همريشه با الگو (ه.م)
138. اولوق كوك
= اولوق كؤك = اُولوُق (بزرگ) + كؤك (ه.م) = كوك بزرگ ، يكي از 360 كوك ختائي (1)
139. اومّا
= اومما = اُوم (اومماق = چشم براه ماندن ، هوس كردن) + ما (اك) = چشم براه ماندگي ، هوس كردگي. باخ: اميد : ترسم او اين بوي خــوش چون بشنود × هفت قرآن درميان اومـّا شود / دهخدا
140. اون باشي/ت
= اوْن (ده) + باشيْ (فرمانده) = فرمانده گروه ده نفره ، سابقاً از رتبه هاي نظامي (باخ: اون باشي و يوز باشي)
141. اويغور
شايد ازمصدر اويانماق (= بيدار شدن) = بيدار شده ، مدني شده ، از ايالات بزرگ ترك نشين چين كه الآن به ايالت سين كيانگ تغيير نام داده اند (18).
142. اويماق
=اوْيماق= قبيله ، طايفه ، مسكن ، متفق ، فاميل ، درتركي اويغوري بمعني اجتماع كردن بوده است (3،18) :
… ساير لشكريان و اويماقاتي كه همراه داشتند ، با اموال و جهات تحت تصرف امراء محمد زمان ميرزا درآمد / حبيب السير (19)
143. آهسته
= آسته = آستا = آست (باخ: آستان) + ا (اك) = (راه رفتن با سرعتِ) زيرين و پائين ، بصورت آرام و كُند ، يواش
144. آهو
= آوو = اوْوو = اوْو = شكار و صيد (عموما) ، آهو (خصوصا) ؛ اوْوجو = شكارچي ، اوْو قوش = پرندة شكاري
145. اَياز
= آياز = نسيم خنك سحري ، هواي سرد و صاف ، شب بدر بدون ابر ، نام غلام تيزهوش و محبوب سلطان محمود غزنوي (5):
غرض ،كرشمة حسن است ، ورنه حاجت نيست // جمـــــال دولت محمود را به زلف اياز / حافظ
146. اياغ
= آياق= پا،همپا،هم پياله، پياله ؛ اياغ شدن = هم پياله يا همراه شدن:
به چمن خرام و بنگر برتخت گل كه بلبل // به نديم شاه ماند كه به كف اياغ دارد/ حافظ
147. آيبك
= آي (ماه) + بك (بيگ ، بزرگ) = بيگ بزرگ ، بيگ ماه وش ، ماه كامل ، صفتي براي قاصد و غلام ، قطب الدين آيبك مؤسّس اولين سلسلة مسلماني درهندوستان درسال 602ه.ق: گفت: اي آيبـــك بيا درآن رسن × تا بگويم من جواب بوالحسن/ مولوي
148. ايت بورني/گ
= ايت بوُرنوُ = ايت (سگ) + بوُرن (دماغ) + و (اك مضاف) = دماغ سگ ، نام ديگرنسترن (1)
149. آيتك
= آي (ماه) + تك (مانند) = مهسا ، نام دختر
150. ايچاايچ
= ايچ (بنوش) + ا (اك) + ايچ (بنوش) = نوشانوش ، پيالة شراب :
از فقيهان شد وحدّي منع جام باده را
در صبوحي بانگ ايچاايچ مي دانيم ما / ميرنجات (19)
151. ايچگي
= ايچ (داخل ، درون) + گي (اك) = اندروني ، خودماني و داخلي ، نديم ، خاص ، مقرّب (19) ؛ ايچلي = مغزدار
152. آيدا
= آي (ماه) + دا (اك) = در وجود ماه ، ماه صفت ، روئيدني در كنار آب ، نام دختر (5) ، در اصل بصورت آيداق (مانند بارداق و چارداق)
153. آيدين
= آي (ماه) + دين (اك) = شفاف ، زلال ، آشكار ، روشنفكر ، نور ، باز ، واضح ، نام پسر (5)
154. ايران
= ايره ن = اير (ايرمك = به مقصدرسيدن) + ان (اك فاعل ساز) = به مقصدرسيده ، عارف ، نام دختر
155. ايرج
= اير (ايرمك = به مقصدرسيدن) + ج (اك) = به هدف رسي ، نام آقا
156. ايرقي
= ايْرغيْ =؟ ريشه اش معلوم نشد ، گياه شيرخشت ، ماده اي خوش طعم كه از تركيب قندهاي مختلف بدست مي آيد. ايرقي را خاشاك نيز مي گويند (1).
157. ايري قلمه/گ
= ايري (درشت) + قلمه(درخت تبريزي) = تبريزي درشت ، نام ديگر گياه شالك
158. ايز
= اثر ، نشان قدم ، ردپا ، انتهاي نخ درفرش بافي ؛ ايزكسي راگرفتن = رد و پاي كسي را گرفتن ، ايزگم كردن = گم كردن نشان
159. آيسان
= آي (ماه) + سان (مانند) = آيتك ، آيتكين ، مهسا ، نام دختر
ليك خورشيد عنايت تافته است // آيسان را از كرم دريافته است/مولوي
160. ايشك
= ائشكك = خر :
زر نابش فتد به كف بي شك // بخرد توبره براي ايشك / دهخدا
161. ايغاغ
= ايقاق = ايقا (ايقاماق =شوخي كردن ، سخن چيني كردن) + اق (اك) = شوخ ، سخن چين :
زبان كشيده چو تيغي بسرزنش سوسن // دهان گشاده شقايق چو مردم ايغاغ/ حافظ
162. اَيغَر
و آيغيْر = نر ، گشن ؛ به آيغري درآمدن = گشني كردن:
آن ايغـــــر تيز ،كند گردد ناگاه // كز شوق بپاي ماديان راه برد/ ركناي مسيح
163. ايل
= ائل = قوم ، قبيله ، در تركي باستان بصورت ايل آمده است (1،17) ؛ مردم ، ملت ، گروه ، سال ، مطيع و تابع (27)
164. آيلا
= آي (ماه) + لا (اك) = آيلين ، هالة دور ماه ، نام دختر (5) ؛ هاله = هايلا = آيلا
165. آيلار
= آي (ماه) + لار (اك تحبيب) = ماه نازنين ، نازنين ماه ؛ اك «لر-لار» در تركي علاوه بر وظيفة جمع بستن ، حالت تحبيب هم ممكن است به اسم بدهد. مانند: قيزلار (دخترك ناز من ) ، گوللر (گل ناز) ، آيلار (ماه نازنين)
166. ايلاق
= خليج ،شهري در ختا ، نام درختي (27) ؛ احتمالاً در اصل آيلاق (گرد مانند ماه) باشد:
وگر خان را به تركستان فرستد مهر گنجوري
پياده از بلاساغون دوان آيد به ايلاقش/ منوچهري
167. ايلجار
= ائلجار = ائل (باخ: ايل) + جار (ه.م) = اجتماع مردم براي انجام كاري (1) ؛ ايلجاري كردن = خبررساني
168. ايلچي
= ائلچي = ائل (ايل) + چي (اك شغل ساز) = سفير ، پيغام رسان ، خواستگار ؛ ايلچي خانه = سفارتخانه : سَرَم فداي تو اي ايلچي خجسته سير× مگو زبان فرنگي بگو زبان دگر/ امثال و حكم
169. ايلخان/ت
= خان ايل ، بزرگ و شاه مردم ، عنوان سلاطين مغول در ايران
170. ايلخي
= ايْلخيْ = رهاكردن چهارپايان به صحرا براي چريدن ، رمه اسب (19،1) ؛ در ديوان لغات الترك (2) بصورت ييْلخيْ ثبت شده است. ريشه اش معلوم نشد.
171. ايلغار
و ايلقار و يئلقار و يلقا = ايلقار = ايلقا (ايلقاماق = تاخت كردن ، اسب تاختن ، هجوم بردن) + ار (اك) = تاخت ، يورش ؛ ايلغاركنان = در حال يورش (1)
172. ايلغين آغاجي/گ
= ايْلغيْن (؟) + آغاجي (درخت) = درخت ايلغين ، گز (1)
173. ايلقار
= ايلقار = ايلقا (ايلقاماق = تاخت كردن ، اسب تاختن ، هجوم بردن) + ار (اك) =؟ ، عهد و پيمان ؛ از ايلقار برگشتن = بدقولي كردن (1) ؛ معلوم نيست چه رابطه اي بين اين مصدر و معني اين كلمه هست؟
174. ايلَك خانيان/ت
= الك خانيان = غربال خانيان ، احمدبن علي (شمس الدوله) مؤسّس سلسلة ايلگ خانيان به پايتختي بخارا كه از بحر خزر تا چين حكومت كرد. آنها از نژاد ترك چگلي بودند و به مدت 220سال از 389 تا 609 ه.ق حكومت كردند. به آل خاقان و قراخانيان نيز معروفند.
175. آيلين
= آي (ماه) + لين (اك) = هالة دور ماه ، آيلا ، نام دختر (5)
176. آيمان
= آي(ماه)+ مان (سا) = صاف و پاك و نوراني چون ماه ، نام دختر (5)
177. ايناغ
و ايناق = اينا (ايناماق = باوراندن ، اينانماق = باور كردن) + اق (اك) = باور ، دوست ، بصورت ايناك نيز آمده است ؛ ايناق خان از رؤساي زند و پدر كريم خان زند : اي ترك نازنين! كه دل افروز و دلكشي × ايناق دلربائي و امراق اينشي / وصاف
178. اينجو/ت
= اينجه (=نحيف) يا اينجي (= مرواريد) ، شرف الدين محمود مؤسس حكومت آل اينجو كه در قرن هشتم از اصفهان تا كناره هاي خليج فارس حكومت كرد.
179. ئيل
= ايل = سال ؛ دورة 12 سالة فلكي در بين تركهاي قبچاق و اويغور هركدام به حيواني نامگذاري مي شد كه هريك از آن حيوانات سمبل خ
مطالب مشابه :
استخدام در دفتر تجارت ارس جلفا در جلفا
استخدام در دفتر تجارت ارس جلفا در روبروی ناحیه پستی طبقه پایین اتونوری شرکت اغور تجارت
پیام تشکر
تشکر از دهقانان و کشاورزان اُغور جوانان و تجارت مردی از مختص
دانلود موسیقی قشقایی
بانكداري الكترونيكي بانك تجارت. 279.دانلود گئدن آغور ائلmp3-طهمورث کشکولی و هلاکو جانی پور (1)
عكس ومختصر تاريخچه ازابهر
ایوانک – آغور - آقجه کند – آهک - باریک آب - بالقلو – برزابیل – بهاور قانون تجارت
گزیدهی لغات و اعلام تاریخ جهانگشای جوینی
شراکت کردن در تجارت. میباشد که طی مرور زمان به شکل باشاغور//باشغور//باشقورد در آمده است.
دگرگونی زبان در آذربایجان(رحیم رئیس نیا)
است که هون هاي ساکن قفقاز غير از دامداري، به کشاورزي و صنعتگري و تجارت پوست اغور (شش
يک هزار واژه اصيل تركي در پارسي ( بخش اول)
، تاجر، بازرگان؛ ارتاغي = بازرگاني ، مضاربه ، با سرماية ديگران تجارت با آغور (باخ: آخور
شهید علی اکبر پورقاسم
روستايی بود به نام "آغور سه فرزند دارند ،فرزند اولشان آقا مهدی که کارمند بانک تجارت
برچسب :
اغور تجارت