به فریومد خُرام ای بادِ شبگیر
به فریومد خُرام ای بادِ شبگیر
محمّد یوسُف شهنما
« کارنامه » شعری است در قالبِ « مثنوی » که حدود سیصد بیت دارد . « ابن یمین » آن را در سال 741 هجری برای فریومد و به یادِ آن سروده است . او زمانی این منظومه را ساخته که به مناسبتِ شغل و مَنصبی که داشته مدّتی از زادگاه خود دور بوده و ایّامِ دوری از یار و دیار به درازا کشیده ، دلتنگی او از فراقِ دوستان و آشنایان و اشتیاقِ او برای بازگشت ، به خوبی از خلالِ این شعر ، هویداست . پژوهشگران این شعر را برای شناختِ وضعِ آن ایّام فریومد و بزرگانِ و معاریفِ آن دیار ، بسیار نافـع و راهگشا دانسته اند .
شاعر پیکِ مشتاقان ( یعنی ؛ بادِ صبا را ) برای پیغام رسانی برگُزیده است . تعبیرهایی که او برای پیکِ خود به کار بُرده ، یعنی ؛ نسیمِ صبح ، بادِ شبگیر ، بادِ خوشبوی ، بادِ سحرخیز ، نسیمِ عنبرافشان و نسیمِ عنبرآگین نشان می دهد پیامِ شاعر برای مردمانش ، لطیف و عاطفی است .
او برای قاصدِ خویش دو مقصدِ اصلی را معیّن می کند . یکی حصارِ « شهرستان » که بیرون از دروازه فریومد است و دیگری داخلِ « فریومد » که دارای حِصنی قدیم و بازار و ... است . او برای اینکه قاصدش گُم و یا مأیوس نشود یا سفر را ناتمام رها نکند ، جاهایی را به عنوانِ سنگِ نشان نام می برد ؛ « مزارِ سادات » ، « دروازه » ، « مشهدِ فضلِ جهان » ، « حِصنِ قدیم » ، « بازار » ، « کوی تَشتَنداب » ، « مدرسه » و « کوی ساباط » ، در هر منزل از کس یا کسانی نام می بَرد و از پیکِ خویش می خواهد که سلام رسانِ او بوده ، بندگی و دعا و ثنای او را بدانان برساند .
الف : شهرستان
برو اوّل به شهــرستــان خـرّم .........که بادند اهل وی ، پیوسته بی غم
گُـذر کُـن سـوی درگــاهِ وزیری .........که باشـد بنــده او ، هـر امیــــــری
علاءِ دولـت و ملّـت محمّــــــد......... که زیـرِ پــــــای دارد فــــرقِ فـــرقـد
دیوانِ ابن یمین ، ص 576
منظورِ شاعر از « شهرستانِ خرّم » ، همان محلّی است که در گویشِ فرومدی به آن « شَهرِستو » می گویند و غرضِ او از « علاءِ دولت و ملّت » ، « خواجه علاءالدّین محمّد » است . او از بزرگ زادگانِ خراسان است که در زمانِ ایلخانان به مقامِ وزارت رسیده است . در زمانِ مُغول ، « وزارت » به معنای « نیابت در حکومت » بوده ، وزیر در اداره دستگاهِ کشور ، به ایلخان کمک می کرده و چون نماینده فرمانروا بوده ، عنوانِ « نایب » را برای خود به کار می بُرده است . « وزبرِ اعظم » و « وزیرِ مَمالک » هم به همین معناست. به « خواجه علاءالدّین » ، « صاحب دیوان » هم گفته اند . یعنی ؛ اداره امورِ مالی دستگاه هم به عهده او بوده است . « خواجه علاءالدّین » در زمانِ « سلطان ابوسعید » مستوفی دیوان بوده است . بعداً وزیرِ ایالتِ خراسان می شود . وی در خراسان تا پایانِ عمرِ « ابوسعید » در این مَقام باقی بوده است . پس از « سلطان ابوسعید » ، حکومت به « طُغای تیمور » می رسد . این ایلخان هم ، منصبِ وزارتِ « علاءالدّین » را تأیید می کند . محلِّ استقرارِ « خواجه علاءالدّین محمّد » در زمانِ وزارتش ، همین « شهرستان » ـ بیرونِ فریومد ـ بوده است . بنای « شهرستان » را به « خواجه » نسبت داده اند . شاعر از « دارالکُتُب » (کتابخانه) و « دارالشّفا » ( بیمارستان ) و « باغِ علائیّه شهرستان » در دیوانِ شعرِ خویش سخن گفته ولی در « کارنامه » به آنها اشاره ای نکرده است .
باری ، ابن یمین از پیکِ خویش می خواهد که پس از آستان بوسی ، گرفتاری و بی قراری او را برای وزیر باز نماید .
« که جان در تاب و دل در موجِ خون است .......... گر آری رحمتی ، وقتش کنون است »
دیوانِ ابن یمین ، ص 577
آن گاه درگاهِ وزیری را بدرود گفته ، دمی با خواجگان ( یعنی ؛ فرزندانِ وزیر ) به سر بَرَد .
شاعر برای کسانی سلام و پیام می فرستد . گاه نامِ آنها را به صراحت یاد می کند و گاه به مَنصبِ آنان اشاره می کند . صفاتی را برای آنان بر می شمارد که معلوم نیست این صفات در آنان وجود داشته و یا شاعر در آوردنِ آنها مُبالغه کرده است . هر چه باشد با آوردنِ اسامی و یا ذکرِ مَناصب و مسئولیّتها ، بخشی از « سازمانِ حکومتی مستقرّ در شهرستان » ، مشخّص می شود .
« سپاهانشاه » و « صاحبِ اعظم عزّالدّین محمّد » که هر دو در و درگاهی داشته و صاحبِ بیا و کیایی بوده اند . « مولانای اعظم » [ حکیم الدّین محمّد بن علی النّاموس الخواری الفریومدی ] مردی فاضل و ادیب که مُشیرِ درگاهِ وزارت و « غیاث الدّین میریحیی » که کاتبِ دستگاه بوده است .
« امیر سیف الدّین » و « امیر بای بوغا » و دو سپه دار به نامهای « تاج الدّیـن علی » و « شمس الدّین محمّد شاه » و جنگاوری به نامِ « جمال الدّین حسین ساربان » از چهره های شاخصِ نظامی مقرِّ حکومتی بوده اند .
« حافظ الدّین » ، قاضی و « بهاءالدّین عمر » ، خزانه دارِ آن تشکیلات بوده اند .
« شهاب الدّین زنگی بهرام » محافظِ اهل و کارگزارانِ دیوان بوده است . از نظامیان و حکومتگران و کارگزاران که بگذریم به چند نام و عنوانِ فرهنگی می رسیم .
« زین الدّین » ، طبیب و « بهـاءالدّین » ، عـارف و « سیف الدّین مظفّر » ، هنرمند و « خواجه فقیه الدّین » و « خواجه وجیه الدّین علی بن تکین » که این دو را به داد و دَهِش و نیکوکاری می ستاید .
از میانِ چهره های فرهنگی شهرستان ، از همه مفصّل تر به « شیخ فضل الله » می پردازد . به او « ناصحی » گفته ، وی را زاهد و صالح و پاکیزه اخلاق و قُدوه اهلِ یقین معرّفی می کند و پیداست که جنابِ شیخ از عارفان و شریعتمدارانِ ممتازِ منطقه بوده است و مردم در حوادثِ دهر به او پناه می بُرده اند .
ابن یمین یارانِ گُمنام و رُفقای بی نام و نشانِ خود را از یاد نبرده ، از پیکِ خویش می خواهد که در شهرستان ، لَختی درنگ کرده ، به همه یاران سلام برساند ، آن گاه به سمتِ فریومد روانه شود .
پس آنگه جمله یاران را که هستند ......... به شهرستان ، در او خسرو پرستند
زِ من خـدمت رســـان و راه برگیـــر ......... به فریومد خُـرام ، ای بــــــادِ شبگیـر
دیوانِ ابن یمین ، ص 580
شاعر یادآوری می کند که بیرونِ دروازه فریومد ، مزاری وجود دارد که در آن ساداتی مکرّم ، آسوده اند .
آنجا عارفی به نامِ « امیرِ حیدری » زندگی می کند که به کلّی از مَناهی اعراض کرده است . زمانی شاعر از صحبتِ این پیر بهره مند بوده و حال که از او دور افتاده ، خود را مغبون می یابد لذا از بادِ صبا می خواهد که خدمتِ پیر رسیده ، عُذرِ تقصیر بیان کند و از لطفِ او مَدَد جوید .
ب ـ فریومد
از پیکِ خویش می خواهد که به محضِ ورود به فریومد ، به سوی « مشهدِ فضلِ جهان » برود ، حدودِ بیست بیت از « کارنامه » در باره اوست و نامِ او « حسن » بوده و از اقوامِ شاعر محسوب می شده . صاحبِ کرامت بوده و مرد و زن در بزرگی او اتّفاقِ نظر داشته اند . بادِ صبا می باید که سرِ خاکِ او برود و از روحِ پاکش مدد جوید و برای شاعر دعا کند که « الهی عاقبت محمود گردان » .
سپس از پیری عارف و منبریی شیرین سخن به نامِ « بدرالدّین معرّف » یاد کرده ، آن گاه به « آلتون پی » اشاره می کند ، پهلوانی سرد و گرم چشیده که در جوانی کارهای نمایش پهلوانی انجام می داده و اکنون در جوانمردی سرحلقه یاران است . در اینجا شاعر به یاد می آورد در مسیرِ قاصدش « حِصنی قدیم » قرار دارد .
به رَه اندر یکی حصنِ قدیم است ......... که ساکن اندرو صدری کریم است
دیوانِ ابن یمین ، ص 582
قلعه ای باستانی که در آن مهتری به نامِ « محمّد » سُکنی دارد . صاحب فضیلتی که هنگامِ گذشتن از کوی او ، اظهارِ نیاز شرطِ ادب است . شاعر پیکِ خویش را دلداری می دهد که نگران نباشد زیرا تا بازار راهی نمانده است .
زمانی خواهمت که آنجا نشینی ......... سرِ تُمغـاچیـان را بو که بینی
دیوانِ ابن یمین ، ص 583
آری به قاصد توصیّه می کند که عجله نکند ، بنشیند شاید رئیسِ خراج ستانان را ملاقات کرده ، ببیند که « محمّد دایه » ، با چرب زبانی و مُدارا از مال التّجارة بازرگانان خراج می گیرد .
چو پرسیدیش ای باد سحرخیز .......... به عزمِ کوی تشتنداب برخیز
دیوانِ ابن یمین ، ص 583
ابن یمین « تشتنداب » را کویی سرسبز و دلگشا توصیف کرده ، از قاصد خود می خواهد که در طرفِ جویبارانش قدمی بزند ، در چارسوی آن بنشیند و نَفَسی تازه کند ، آن گاه به سُراغ بزرگانِ محلّه و برزن رفته ، سلامشان برساند از جمله :
« اولادِ کرامِ خواجه اسحاق » یعنی ؛ « طاهربن اسحاق » و « یُونُس بن طاهر » که هر دو از بزرگان خراسان و فریومد بوده ، کریم و آزاده زیسته اند . « بهاءالدّین زید محمّد » که شاعر او را « فخرِ سادات » و « چراغ دوده آلِ احمد » می داند که خاصّ و عامّ بدو معتقدند .
القصّه این کوی رونق و اعتباری داشته ، « نورالدّینِ طبیب » و « شمس الدّین طبیب » ساکن آن کوی بوده و « پهلوان محمود بدران » در آن محلّ میدان داری می کرده ، « وجیه الدّین محمّد » و « نظام الدّین حسن » منسوبین وزیر نیز در همین محلّ ساکن بوده اند .
وز آنجا چون دعا تبلیغ کردی .......... چُنان خواهم که با بازار گردی
دیوانِ ابن یمین ، ص 584
آری شاعر با پیکِ خود نجـوا می کند و از او می خواهد که سلام رسانی و دُعاگویی « ساکنانِ کوی تَشتَنداب » را تمام کرده ، روی به « بازار » نهد ، به احوالپُرسی از « نجیب الدّین کاتب » برود او پیری مکرّم است که سیاقت را نیک می داند و سُراغی هم از « شهاب الدّین نقّاش » بگیرد ، چه او خوش نویسی زبَردست است و صورت نگاری ماهر که از انگشتانش هنر می ریزد . شاعر در اینجا ، دُعارسانی به « شرف الدّین محمود » و پسرش « محمّد » را لازم دانسته ، این پدر و پسر را مُبادی آداب معرّفی می کند . پس یادی از مخدومِ نام آورِ خود « علاءالدّین محمّد » می کند .
چُنان پاکیزه روی و نیک رای است .......... که گویی خواجه عبدالحقّ به جای است
دیوانِ ابن یمین ، ص 585
این « علاءالدّین محمّد » نوه « علاءالدّین محمّد صاحب دیوان » است . پدرش « عبدالحقّ » نام داشته و هنگامِ سروده شدنِ این منظومه ، در قیدِ حیات نبوده است . شاعر او را مثلِ پدرش« خواجه عبدالحقّ » نیک اندیش دانسته است . آن گاه رساندنِ سلام به « قطب الدّین » را توصیّه می کند . چون او را صاحب فَضل و مَکرمت می داند . پس از پیکِ خویش ( نسیمِ عنبرافشان ) می خواهد که سفر را ادامه دهد و به او هشدار می دهد که جز « مدرسه » در جایی اقامت نکند .
مبــادا چـون بُـوَد آهنـگِ راهـت .......... به غیـر از مدرسـه آرامگـاهـت
دیوانِ ابن یمین ، ص 585
شاعر گزارش می دهد که مدرسه [ مدرسه عمادیّه ] را طوری و در جایی بنا کرده اند که به جز جاذبه معنوی ، جاذبه طبیعی هم دارد .
ساختمانِ آن با در و درگاهی زیبا و ایوانی رفیع و در جایی سرسبز بنا شده . در اطرافِ آن چنارهایی سرسبز کاشته اند که آبِ جـویبـار عَلـَی الدّوام از پای آنها می گذرد . باری این مدرسه ، مـدرّسـی به نـام « شمس الدّین » داشته ، وی در تقریرِ مسایلِ درسی ، تبحّری خاصّ داشته ، به طوری که صاحب نظران در حلقه درسِ او می نشسته اند . در ادامه از صدری نامدار به نامِ « شهاب الدّین مسعود » یاد شده و سرانجام از « تاج الدّین حسین » صاحبِ فتوا که شُهرِه آفاق بوده است .
چـو در فتـوی نهـد بر خـامـه انگشـت.......... شود دینِ قَویمِ حـقّ ، قـوی پشت
دیوانِ ابن یمین ، ص 586
پیکِ شاعر ( یعنی ؛ بادِ صبا ) می باید اخلاصِ شاعر را به این شریعتمداران ابلاغ کرده ، پیامی خوش نَفَس چون بوی عنبر به آنان برساند .
از « مدرسه » تا منزلِ بعدی که « کوی ساباط » باشد ، سه کسِ دیگر را سلام می رساند ، « شهاب الدّین علی » که در هنر دستی داشته ، عمـوزاده اش « عزّالدّین محمّد » که به دانـایی در میان مردم شُهرِه بوده و « قاسم » نامی که راه و رسمِ فلاحت را نیک می دانسته است .
خُرامان رو به سوی کوی ساباط .......... که آنجـا نَشـو می یابند اَسبــاط
دیوانِ ابن یمین ، ص 587
آخرین منزلِ پیکِ شاعر « کوی ساباط » است . کوی دالانها و راهروهای سرپوشیده ، خانه پدری شاعر در این بَرزَن بوده ، فرزندان و نوه های او نیز در همین محلّه زندگی می کرده اند . ابن یمین از قـاصـدِ خود می خواهد که تمامِ بزرگان محلّه را سلام برساند ولی زود بگذرد که مهمّی در پیش است .
قدم نِه در ســـرای مادرِ من .......... عزیز و مهربان و غمخورِ من
دیوانِ ابن یمین ، ص 587
آری شاعر از پیکِ خویش می خواهد که در سرای مادرش قدم بگذارد ، سلامِ فرزند را به آن مادرِ پیر رسانده به نیابتِ او ، از « آن گُم کرده فرزند » دلجویی کند . سپس از « آن مَیمون جنابِ عفّت آباد » بخواهد که سَحَرگاهی دست به دُعا بردارد و از سرِ دلسوزی برای فرزندِ خود دُعا کند .
بخـــواه از حضـــرتِ دادار ما را .......... به همّت زین سفر باز آر ما را
دیوانِ ابن یمین ، ص 587
آن گاه رَه آوردِ فرزند را به مادر تقدیم می کند . راستی اَرمغانِ شاعر به جز شعر چه می تواند باشد ؟
غزل واره ای ده بیتی ، بیتَکی چند در شِکوِه از روزگار
فَلَک با ما سرِ یــاری ندارد .......... به جز میلِ دل آزاری ندارد
دیوانِ ابن یمین ، ص 587
مأموریّتِ پیک به پایانِ خود نزدیک می شود .
وز آنجا سوی اطفالم گُذر کن..........عزیزان را زِ حالِ من خبر کن
دیوانِ ابن یمین ، ص 588
شاعر چهار فرزند داشته ، از دو پسرِ خویش ، « محمّد » و « حسن » یاد می کند .
محمّد را بپُــــرس از من فــــراوان.......... حسن را هم ببر درگیر چون جان
دیوانِ ابن یمین ، ص 588
آخرین توصیّه شاعر به پیکِ نامدار ( یعنی ؛ بادِ صبا ) آن است که خُرد و کلانِ خاندان را جمع کند تا برای بازگشتِ او به خراسان دُعا کنند .
پس آن گه جمله را بِنشان و بر گوی .......... ز بهــرِ خاطـــرم ای بادِ خوشبـــــوی
که در غُـــربت مـــــرا تا چنـــد مانید .......... به همّت با خُـــراســـــــانـم رسـانید
دیوانِ ابن یمین ، ص 588
آن گاه متقابلاً برای فرزندان و آشنایان دُعا می کند .
خدایا جمله را در عصمتِ خود .......... نگـه دار از بلای مـــــردمِ بَـــد
دیوانِ ابن یمین ، ص 588
سپس به صراحتِ تمام بیان می کند که « کارنامه » را در سالِ « هفتصد و چهل و یک » به پایان رسانده است . او امیدوار بوده ، پس از او هر کس « منظومه کارنامه » را بخواند ، برای گوینده آن دُعا می کند .
گمان دارم که هرکه این نامه خواند .......... نَفَـس را بــر دعـــــای خیــــر رانَـــد
دیوانِ ابن یمین ، ص 588
این تصوّرِ « شاعرِ فریومدی » است ، شما خودتان می دانید .
والسّلام
مطالب مشابه :
پوریا ابراهیم پور
آرمین عالیان- پویا شمسایی- پرهام کارنامه هنری: او شايان پارسايي پوريا ابراهيم
به فریومد خُرام ای بادِ شبگیر
فرومد ـ ابراهيم « کارنامه قلعه ای باستانی که در آن مهتری به نامِ
یادداشتهایی برای فراموشی
فرومد ـ ابراهيم به کارنامه بُرج و بارو و حصار و بنای باستانی نیست ولی هرچه هست بوی
برچسب :
کارنامه پویا ابراهيم باستانی