پروای بی پروای من4
آخرین ضربشو چند شب قبل از اینکه برن دانمارک، بهم زد .
رو کاناپه نشسته بودم و به عادت همیشگیم پاهامو جمع کرده بودم تو شکمم و با کنترل در حال عوض کردن کانال تی وی بودم که یهو صداش دراومد:
پروا! این چه وضع نشستنه !؟
آخه تو بزرگ شدی ؟ چرا موقعیت حساس پدرتو درک نمی کنی ؟
جرات نکرد بگه پدر مادرتو چون می دونست اگه بگه می زنم تو برجکش و می گم : تو مادر من نیستــــــــــــــی!!
بی حوصله ، بدون اینکه نگاهش کنم جواب دادم:
موقعیت پدر چه ربطی به فرم لم دادن من داره ؟! الکی گیر نده !!
که یه دفعه عصبی و با ولوم بالاتر از قبل گفت :
می بینی مهرداد ! اینم از طرز حرف زدنش !
با افه ی همیشگی ایشی کشید و ادامه داد :
من نمی دونم بهزاد عاشق چیه این دختره شده ؟ اگه این کاراشو ببینه ، فرار می کنه !
اینقدر تو آن واحد هنگ کردم که از خیر جواب این حرف آخرش گذشتم فقط داشتم فکر می کردم بهزاد کیه ؟؟ بهزاد ؟؟
یهو یادم اومد !
وای !! بهـــــــــــــــــــــــ ـــــــــزاد !!
بهزاد عاشق من شده ؟؟ نـــــــــــــه!! یعنی فقط شانسو ببین !
مردم ، برد پیت عاشقشون می شه اونوقت منو ببین کی عاشقم شده !
بهزاد ایکبیریه خانوم باز که هر هفته با یه نفر می ریزه رو هم! آخه منو می خواد چیکار ؟
اصن من کی بهش نگاه کردم ؟ کی آدم حسابش کردم ؟
غلط نکنم همش زیره سره این آذینه ! آره می دونم می خواد یه جوری ردم کنه و در ضمن بدبختم کنه !!
و مورده دوم خیلی براش با اهمیت تره !!
برگشتم سمت پدر که بگم می بینی زنت چی داره می گه ؟
که دیدم خیلی عادی داره روزنامشو می خونه .
فهمیدم که آذین از قبل حسابی رو مخش کار کرده وگرنه بالاخره یه اهمی ، اوهومی ، تعجبی !!
خدایا !
آخه چرا من ؟ من که با همین وضعیتم کنار اومدم و دارم زندگیمو می کنم دیگه چرا سخت ترش می کنی ؟؟
دیدم این بهزاد عوضی داشت پیشنهاد شراکت به پدرو می داداا !
حساب همه چیشم کردن اینا ! هم رد کردن من ، هم پیشرفت اقتصادی !
دیگه نمی گن که این بهزاد سی و چند سالشه و من همش نوزده سالمه !
ای بابا ! به چه چیزایی که من فکر نمی کنم ! آذین و پدر می خوان من از صحنه ی دیدشون خارج شم که از طریق بهزاد عملیه .
تازه شاید یه پولیم بهشون بماسه دیگه چی می خوان ؟
از حرص دستامو مشت کردم و ناخنمو فرو کردم تو گوشتم و لبخند عصبی زدم و گفتم :
کور خوندی آذین ! حسرت بدبختی من و ازدواجم با بهزاد رو با خودت به گور می بری !
چشمای آذین عین وزغ زد بیرون و صورتش عین لبو قرمز شد .
فکر کنم درجا فشارش پرید رو بیست !
پدر روزنامه رو جمع کرد و با اخم و صدای بلند گفت :
این چه طرز حرف زدنه پروا !؟؟ با بزرگترت درست حرف بزن !
خودت می دونی که ما داریم یه سفر دو سه هفته ای می ریم دانمارک که کارای اقامتمونو راست و ریس کنیم .
تو دو راه بیشتر نداری . یا با ما می یای دانمارک و این اخلاق گندتو اصلاح می کنی یا اینکه اینجا می مونی !
اما اینجا موندنت شرط داره !
من که نمی تونم تو رو به امون خدا تنها بزارم و برم !
پس می خوای بمونی باید ازدواج کنی حالا بهزاد یا هر کی که خودت می خوای .
فرقش اینه که ما بهزاد رو می شناسیمو و بهزاد هم مرتب به دانمارک رفت و آمد داره و می تونیم همدیگرو ببینیم !
تو دلم گفتم می خوام صد سال سیاه همدیگرو نبینیم !
ولی به جاش یه لبخند عصبی آمیخته به تمسخر به روش زدم که ادامه داد :
اگر هم خودت کسیو زیر سر داری که زودتر بگو بیاد با هم آشنا بشیم می دونی که زیاد وقت نداریم !
ما که رفتنی هستیم ، خیالمون از بابت تو راحت باشه !
دستش رو دور زانوش قلاب کرد و دوباره گفت :
آذین می گه با یکی دوستی . خب چرا از ما قایم می کنی ؟ من که محدودت نکردم !
داشت از تعجب شاخ ز کلم بیرون می زد !
ولی خودمو نباختم و با لحن جدی گفتم :
خب آذین که می شنادسش ، بگید خودش دوستمو بهتون معرفی کنه دیگه !!
آذین از اینکه بهش تیکه انداختم جاخورد و گفت : وااا ! من از کجا بشناسمش!
و شو نه هاشو بالا انداخت .
از رو کاناپه بلند شدم و با صدای بلند و خش دار گفتم :
واقعا خجالت داره آذین ! باز اگه دوست پسر داشتم دلم نمی سوخت ! ولی تو از هیچی کوه می سازی !
واسه چی ادای مامانای مهربونو در می یاری هان ؟ که مثلا بگی به فکرمی و می خوای به راه بد نیفتم !؟
که در نهایت شوهرم بدی و از سرت بازم کنی . آره؟
که مثلا بگی پروا دلش شوهر می خواد و از این حرفا که اون بهزاد کروکودیل رو قالب کنی به من آره ؟؟
پس گوشات رو واکن تا بشنوی :
من ایران می مونم و شوهرم نمی کنم و خودم عرضه ی مراقبت از خودم رو دارم .
لازم نکرده منو دست یه انتری مثل بهزاد بسپرین .
من دانمارک بیا نیستم .این حرف امروز هم نیست از همون روزی که گفتین می خواین برین من گفتم نمی یام !
شما برید و خوش باشید اصن فکر کنید پروایی وجود نداره !
و با شدت پاهامو رو زمین کوبیدم و به سمت اتاقم رفتم که صدای پدر رو بلندتر و جدی تراز صدای خودم شنیدم :
همینکه شنیدی !
اگه می خوای بمونی یکی بهتر از بهزاد پیدا کن و پیشش بمون وگرنه بعد از امتحانات می ریم دانمارک !
و این آخرین صحبتهای ما با هم بود .
حتی خداحافظی هم نکردیم. می دونم خیلی جدی این حرف رو زد و حالا من موندم تا آخر امتحانام چی کار کنم ؟؟؟؟
مطالب مشابه :
دانلود رمان پروای بی پروای من
رمان پروای بی پروای من نویسنده:ebrahimi.fari تعداد صفحات:۲۵۹۴ خلاصه رمان: پروا تک فرزند خانواده که
پروای بی پروای من2
پروای بی پروای من2 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه رمان پروای بی پروای من.
رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|25
بـــاغ رمــــــان - رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|25 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید
پروای بی پروای من4
پروای بی پروای من4 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه رمان پروای بی پروای من.
رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|7
بـــاغ رمــــــان - رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|7 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید
پروای بی پروای من5
پروای بی پروای من5 - رمان+رمان ایرانی+رمان عشقولانه+رمان عاشقانه رمان پروای بی پروای من.
رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|3
بـــاغ رمــــــان - رمـــــان پــروای بــی پــروای مــن|3 - همه مدل رمان را در اینجا بخوانید
برچسب :
رمان پروای بی پروای من