مصاحبه با حسن غلامی طنز‌پرداز ـ مجری و بازیگر ـ نویسنده و کارگردان

* حسن غلامی کیست؟
یه بنده‌ی خداـ فرزند شادروان زایرمحمد ـ متولد یکم مهر ماه 53، شناسنامه 47،صادره از بنک ساکن بنک و بوشهر، دارای 4 خواهر ـ 4 برادر ـ و یه مادر مهربون.پدری داشتم مهربان، مذهبی، عاشق خدا و اهل‌‌البیت که در بهار 86 به رحمت خدا رفت.
*
متولدین مهر ماه چگونه آدم‌هایی هستند؟
ـ حسن: مهر‌مایی‌ها حساس، لطیف، مهربون و زود رنج، عاشق و دوست‌دار هنر
*
مهرماه چه قدر برایت خاطره‌ انگیز است؟ می‌خواهم اول از مدرسه و دبستان شروع کنیم؟
ـ ماه تولدم ـ دوستش دارم .1مهر ماه که می‌رسه مرا به یاد روز اول ثبت‌نام کلاس‌ اول ابتدایی می‌اندازه محیط مدرسه ـ دانش‌آموزان غریبی که بعدها دوست شدیم ـ کوچه تا دبستان ـ کیف و مداد و پاکن. بوی کتاب فارسی. یادمه برادرم عباس و مادرم مرا بردند ثبت نام دبستان شهید دکتر شریعتی ـ همه قبل از مهر ماه ثبت‌نام می‌کنند من روز دوم مهرماه رفتم ـ کلاس‌ها پر شده بود ـ آقای راشدی گفت: کلاس اول پُر شده دیگه جا نداریم ـ برادرم عباس به شوخی گفت ایرادی نداره بذارینش کلاس دوم و مادرم گفت راست می‌گه این همه کلاس‌ خالی الا کلاس اول؟!
*
چه وقت از مدرسه فرار کردی؟
ـ همان روز از ترس معلم ـ جالبه هر کس فرار می‌کرد ناظم می‌دوید دنبالش ـ اصلاً ناظم بیکار بود. فقط دنبال بچه‌ها می‌دوید و خدایی معلم ترس داشت ـ و آن ترس باعث می‌شد، درس بخونیم ـ مثلاً معلمی تو کوچه‌ رد می‌شد ما تو کوچه دیگه بودیم از ترس می‌رفتیم تو حمام قایم می‌شدیم معلم اُبهت داشت و احترام.
*
چه خاطره‌ای از این فرارها داری؟
ـ تا دلتون بخواد خاطره دارم ـ هر وقت فرار می‌کردیم پدرم می‌گفت تو که الان رفتی مدرسه و می‌گفتم جلسه بوده تعطیلمون کردند، هر چند، روز بعد می‌دونست دروغ گفتم. ولی یه بار ناظم دم درِ مدرسه بود و ما درس سختی داشتیم فکر می‌کنم امتحان ریاضی بود من و یکی از بچه‌ها از دیوار فرار کردیم، روی دیوار که بودیم مدیر مدرسه با موتور سیکلت آمد زیر پامون، به هم نگاه کردیم ـ نه راه پس داشتیم نه راه پیش گفتم آقا سلام، کی امتحان داریم؟ مدیر گفت: چه امتحانی و من گفتم: نمی‌دونم ـ هاج و واج مانده بودیم چه بگیم ـ دوستم گیج شده بود و خلاصه ما مجبور شدیم بگیم که ورزش داریم توپ افتاده تو کوچه ـ خلاصه روز بعد باز هم پدرم آمد و من رضایت دادم که دیگه فرار نکنم.
*
حالا که صحبت از مهرماه و مدرسه هم هست بهترین کاردستی که درست می‌کردی چه بود؟
ـ اتفاقاً کاردستی بلد نبودم بچه‌ها لامپ داشتند ـ با حلزون خونه درست می‌کردند ـ با روزنامه و مقوا همه چی درست می‌کردند ولی من تخم مرغ می‌جوشاندم و رنگ می‌زدم و معلم عزیز‌مان یادش بخیر استقبال می‌کرد چون 10 تا دیگه مثل من بودند که تخم‌ مرغ آبپز‌ رنگ می‌کردند و معلم تا چند روز صبحانه داشت ـ یا بهترین کار دستی دیگرم با ماژیک نقاشی می‌کشیدیم و با گچ می‌گذاشتیم رویش تا خشک شود و تصویر‌ش روی گچ بیفتد ـ بچه‌های مردم تو خارج یا تو شهرهای بزرگ کار دستی کوچکشون درست کردن ساعت یا آرمیچر یا بالن و قطار بود، ما تخم‌مرغ جوش می‌دادیم.
*
تو مدرسه سر جلسه امتحان تقلبی می‌کردی؟
ـ سعی می‌کردم تقلبی نکنم. عموماً دانش‌آموز تنبلی نبودم متوسط بودم ولی اگر می‌شد کوتاهی نمی‌کردیم بگذارید یه خاطره بگم. تو دبیرستان دوستم محمد صداقت کنارم بود. امتحان زبان داشتیم محمد هیچ بلد نبود گفت حسن تو را به خدا زبان برام بگو هر چی بخوای بهت می‌دم. من تو دلم خندیدم گفتم این چه قدر دیوونه است که به من می‌گه.
از سئوال اول تا آخرش دزدکی بهش گفتم ولی اَلکی می‌گفتم مثلاً سؤال 14 برای خودم گزینه «ب» می‌زدم برای او گزینه «ج» می‌گفتم و برای خودم دقت می‌کردم، بعد از 2 هفته که نتایج زدن رفتم دیدم محمد صداقت گرفته 14 من گرفتم 75/4 ـ یا جالبه تو دبیرستان امتحان بینش داشتیم معلم نبود ـ فراش مدرسه مراقب کلاس بود همه به هم می‌گفتیم و فراش می‌گفت ساکت. بعد که ورقه‌ها تصحیح کردند همه اندازه‌ی هم گرفته بودیم.
*
تو مدرسه نمایش هم کار می‌کردی؟
ـ بله یادگیری نمایش و بازی در تئاتر از مدرسه شروع شد. اولین بار آقای غلامحسین حیدری در کلاس سوم ابتدایی سال 1362 بهم تئاتر یاد داد. ولی معلم و استاد اولی من در نمایش بی‌شک برادرم، عباس غلامی بود که خودش هنرمند قابلی بود هم خطاط بود هم نویسنده و بازیگر ـ آقا غلامرضا غریبی هم که بوشهری بود در کلاس چهارم و پنجم خیلی کمکم کرد. دوران راهنمایی اوج هنری من در کارهای طنز بود ـ آقایان حاج محمد قاسمی مدیر مدرسه ـ فخری (معلم پرورشی) مرتضی رازقی معلم ورزش ـ حاج محمود رضایی نیا با من کار می‌کردند ـ توان مرا در طنز دیدند و توصیه کردند بیشتر بخندانم. تا این‌که در نمایش "هدیه" آقای غلام چعبی‌زاده نقش اول که بیشتر تراژدی بود به من داد و توانستم بهترین بازی انجام بدهم. یادمه جایزه‌ام دو تا خودکار بیک و یه دفتر 60 برگ کاهی بود که هنوز نگهشون داشتم ـ مدارس اوج کار من بود ـ خیلی تئاتر کار کردم بلاخص در بهمن ماه ـ آخ چه قدر عالی بود همه‌ی غم و ذکرمون نمایش بود ـ دوران دبیرستان دیگر نمایش زندگی من بود ـ حرفه‌‌ام بود ـ یادش بخیر زنده‌یاد مرحوم، ماجد حق‌شناس در دبیرستان خیلی کمکم کرد و اولین کسی هستم که نمایش طنز را در کنگان و بنک به روی صحنه بردم و بی‌شک پایه‌گذار نمایش‌ها و جنگ‌های طنز، بنده می‌باشم.
*
چند بار مبصر بودی؟
ـ تا دلت بخواد مبصر شدم ـ تو شهرهای دیگه مبصر از سوی نمرات خوب و درس خواندنش بود ولی من به خاطر این که مدرسه را ترک نکنم و همیشه سر کلاس باشم.
*
تاکنون معلم‌های دوران ابتدائیت دیده‌ای؟
سعی کرده‌ام خیلی از آنها ببینم ـ سفری که به امارات داشتم تلفنی معلم کلاس اولم آقای حسین بحرانی پیدا کردم دیگر معلم‌هایم نیز یا دیده یا رفته‌ام به آدرسشون، پیداشون کردم ـ بعضی‌ از معلم‌های دوران دبستان، بوشهر هستند و گاهی آنها را زیارت می‌کنم ـ همین طور معلم‌های دوران راهنمایی و دبیرستان ـ حتی برای دیدنشان به اردبیل، تبریز، یزد، گرگان، رشت، ساری، تهران، شیراز، اصفهان، بافق یزد، مشهد مقدس، صومعه‌سرا، انزلی، قم مازندران و… رفته‌ام اینها دبیران عزیز دوران دبیرستان بودند ـ اما خوش‌ترین لحظه‌، دیدن آقای غلامحسین غریبی (بوشهر) معلم کلاس پنجم بود که بعد از 22 سال پیدایش کردم و ساعت‌ها گریه کردم و دستش بوسیدم، همان روز هم ازش می‌ترسیدم چون همیشه برایم گرامی و ارزشمند بود و اشکهایش را دیدم و او می‌گفت من هر شب تو تلویزیون تو را می‌دیدم ـ چه دیدار لذت بخشی بود. خواهرم نیز گریه کرد.
* هنر در خانواده‌ی شما؟
پدر مداح ـ نوحه‌خوان، مؤذن و خادم اهل‌البیت بود. تأثیر عجیبی روی برادرم عباس داشت. عباس هنرمند خطاط، نویسنده و مفسر قرآن و مفاهیم اسلامی و قاری برجسته هستند که تأثیر‌ زیاد در زندگی هنری من داشت. برادرم عبدالله نقاش ماهری است که تابلو و بوم می‌سازد ـ روح‌ا... هنرمند موسیقی و نمایش می‌باشد و روزی یکی از بهترین‌ها خواهد شد و مکمل، خودم در نمایش‌های طنز می‌باشد دو خواهرم نیز از بازیگران خودم گروه هنری چکاوک هستند که در جشنواره بازی کرده‌اند. پسر عمو‌هایم محمدرضا و علیرضا غلامی نیز بازیگرند.
*
بازی‌های محلی‌ات را هنوز انجام می‌دهی؟
نه متأسفانه این گونه بازی‌ها فراموش شده و بازی‌های جدید کامپیوتری جای آنها گرفته. شب‌ها با بچه‌های محل کنار سنگ سید محمد و مغازه نجاری حاج‌محمد احمد‌پور حال و هوای دیگه داشت. تلویزیون هم نمی‌تونست جلوی بازی بچه‌ها بگیره ـ فقط هزار دستان و سربداران نگاه می‌کردیم. کوچه غوغا می‌شد. دختر و پسر، بازی «سنگ‌ترازی» جالب بود. برای جمع کردن بچه‌ها تو کوچه چند نفری می‌شدیم و اسم بچه‌ها صدا می‌زدیم مثلا‌ً می‌گفتیم «چی چی سنگ ترازی ـ بچه‌ها آش بخورین بیاین به بازی، کی اومد ـ کی نیومد ـ زهرا‌ی سید نیومد ـ یا محمد حاجی عباس نیومد ـ چش بید ـ بادبچش بید ـ چه بچه‌ای بچه‌ گراز» تو این بین عبدالله برادرم و بهمن عبدالی خلیل و حسین ارکان از همه بیشتر فضولی می‌کردند ـ در بازی کُنده، غوغایی بود اصلاً دعوی بود که کی جنگ سینه بازی کنه. تو بنک بازی کنده را محمد مباهات، عبدالله غلامی و حسین احمد‌پور همیشه می‌بردند. و خلاصه خیلی بازی‌ها قدیمی است که می‌خواهم همه‌ی آنها را روزی جهانی کنم. من اعتقاد دارم اگر دهاتی بنویسیم باید جهانی فکر کنیم.
* بنک در يك جمله
؟
ـ (بنک زادگاه من، شهر عشق و عاطفه و خاطره ـ شهری با مردمان لطیف و مهمان‌نواز ـ زادگاه موسیقی محلی نی‌انبان و دیره ـ شهر مشهدی رمضون و دی بارونی ـ شهر شروه و نوحه، هنرمندان، مردان و زنانی بی‌ادعایی دارد)
هنرمندان ارزشمندی که در کشور مطرحند مثل استاد علی ابراهیمی، استاد عبدالله علی‌پور و اصغر علمداری (خطاط‌) حسن برومندی (نقاش و آچار فرانسه)، علی رحیمی جانباز 70 درصد (خوشنویس و ورزشکار)، استاد حیدر سلمانی (نی‌انبان). اما بگذار بگویم شهر بنک مثل گذشته آن حال و هوای قدیمی ندارد.
* چه قدر مردم استان دوستتان دارند؟
خیلی زیاد، اصلاً عجیب بهشون علاقمندم و به مراتب، آنها هم همین طور ـ هر وقت مردم را می‌بینم ذوق می‌کنم و بسیار خوشحال می‌شوم. مردم استان بوشهر خدایی بهترین‌های ایران هستند.
* فکر می‌کنی کدام نقش‌ها در نمایش سخت تر است؟
ـ بی‌شک نقش‌های طنز ـ چون شما می‌بایست با حرکات و گفته‌هایت مردم را بخندانی، هر چند امروزه خنداندن و خندیدن مقداری سخت شده.
* در طنز چه آرزویی دارید؟
ـ دوست دارم تا زنده‌ام مردم را بخندانم و روح زیبای خنده همیشه رایج باشد و آرزوی بالاترم این‌که تمام مردم دنیا بخندند. راستی دوست دارم مطلب طنز خنده در بوشهر دایر کنم تا مردم استان بیایند و با کمک دیگر هنرمندان طنز، آنها را بخندانیم.
* بهترین بازیگران تئاتر استان از نظر شما؟
ـ همه خوبند، ولی من بازی آقای جهانشیر یار‌احمدی ـ فرشید تربیت و زنده یاد حمید لطیفی بیشتر می‌پسندم.
* از مرحوم لطفی بگو؟
ـ حمید لطفی بازی عمیقی داشت ـ اکثر غم‌هایش تو خودش می‌ریخت ـ با من دوست بود. همیشه به من می‌گفت حسن جان تو وظیفه داری مردم را بخندانی اصلاً تو متولد شده‌ای که بخندانی. این حرف را برادرش، استاد محمد لطفی هم سال 66 به من گفت و یادمه من فیس می‌کردم. خنده روی لبش بود.
* آیا شده در اوج ناراحتی کسی را بخندانی؟
ممکن است اتفاق بیفتد. ولی بگذار این را بگم که تو بیمارستان فاطمه زهرا بوشهر، روز 18 فروردین 86 که پدرم فوت کردند من در راهرو ورودی می‌خواستم کارهای انتقال مرحوم پدرم انجام بدهم. خیلی گریه کرده بودم. دو تا خانم و آقا با بچه‌هاشون مرا دیدند و گفتند شما همون نیستید که تو تلویزیون «کُپ کُپ» اجرا می‌کردی گفتم بله، گفتند شما را به خدا جُکی بگو چند روزه این جا هستیم دلمون گرفته و من به خاطر روح پدرم آنها را خنداندم در حالی که از خنده‌های آنها گریه می‌کردم که توانسته‌ام‌ راضی کنم آنها را. و یا در سومین روز پدرم خانه مطبوعات مرا به عنوان مجری دعوت کرده بودند و چون قول داده بودم آمدم اجرا کردم و دوباره برگشتم بنک.
* از تلویزیون و شونشینی  برایمان بگو؟
ـ کلاً اجرای تلویزیون کار سختیه. در شونشینی با تمام آیتم‌هایم زندگی کرده‌ام و می‌کنم که در این جا از زحمات بی‌دریغ عزیزان عبدالرسول آذر شب، مرتضی قائدپوری، باقر فضلویه، داریوش اعتمادی، خانم اشرف سلطانی‌نیا، اکبر‌ ابراهیمی و شاکر شکیبا تشکر می‌کنم. و همین طور از تلاش‌های دلسوزانه جناب آقای لاوری که هنرمندان استان را باور دارد و استادم آقای مهدی روشن روان که همیشه مرا راهنمایی می‌کند و جناب مهندس جلائی که مرا تشویق می‌کند و کلیه دوستان تشکر ویژه دارم. در پایان از زحمات بی‌دریغ مادر عزیزم و خانواده‌ام. و تمامی دوستان و مردم عزیز استان و مردم خوب خونگرم کنگان و بنک تشکر می‌کنم.

منبع هفته نامه نصیر بوشهر

 


مطالب مشابه :


نمایش نامه کوتاه _ کمدی الاغ ها

نمایش نامه مدرسه کاتولیکی که به نظر من که چاره ای نداریم جز دزدی!آخه تو




بدرود آقای نمایشنامه نویس

وب سایت نمایش زیرا آدم های چخوف در موقعیت طنز قرار می » دانلود نمایش نامه ترانه ای




گروه آلادا

در کار اجرای نمایش هستم و در مدرسه اگر اجرای نمایش طنز شما در برنامه ای جدید طنز برای




مصاحبه با حسن غلامی طنز‌پرداز ـ مجری و بازیگر ـ نویسنده و کارگردان

* تو مدرسه نمایش و اولین کسی هستم که نمایش طنز را در کنگان و بنک به دیده‌ای




شعر طنز شروع مدرسه

شعر طنز. باز آمد دوباره مدرسه باز شروع شد درس رياضي و هندسه. باز آمد نمایشگر آی پی و




مطالب روز دنیا

برای این منظور صدها دختر مدرسه ای برای نگه آویز خوشه ای به نمایش می طنز 93/07/04




نمایش

سالهای نخست آموزگاریم بود که تصمیم گرفتم نمایشی را برای مدرسه ای آمد جشنواره نمایش طنز




برچسب :