انقلاب اسلامی در ارومیه از سال 1340تا1357پایان نامه ی کارشناسی ارشدقسمت پنجم

1.   خفقان و وحشت آفرینی از طرف رژیم.

2.       سرخوردگی ملت از پیش آمدن کودتای ننگین 28 مرداد .

 بنابراین کمترین حرکت ملموس مشاهده نمی شد، مگر از طرف باقی مانده ی ناچیز افراد حزب توده که گاه و بیگاه اقدام به شعار نویسی دیواری و پخش اعلامیه های مختلف می نمودند. که آن نیز در سالهای 35-1334 ش/56-1955م زمانی که سرتیپ کریم و رهرام فرمانده لشکر 64 ارومیه بود. بادستگیری عده ای حدود 30 نفر از شاخه ی جوانان حزب توده که اکثراً محصل ، معلم و چند نفری متفرقه بودند سرکوب شده و پایان یافت .

لازم به توضیح است که واژه ی کمونیست بر مبنا و سابقه  ی ذهنی مرم منطقه ، فقط به حزب توده که در وقایع آذربایجان سالهای 25-1324 ش/46-1945م درکسوت فرقه ی دمکرات ظاهر شده بود،اطلاق می شد. تا بعدها حدود سالهای 45-1344 ش/66-1965م آرام آرام نام مجاهدین خلق ، بعدها به همراه آنها چریکهای فدایی خلق سر زبانها افتاد . بازهم لازم به ذکر  است  که در منطقه ، اقلیت ناچیزی ازمردم علاقه مند به این مسائل بودند  درنتیجه از آن ها اطلاع داشتند . [نصراللهی/ پرسشنامه]

               «در آن ایام  کمونیست ها زیاد آفتابی نمی شدند .ما دبیری داشتیم به نام ابراهیم زاده که می گفتند چپی است . هر ازگاهی دردبیرستان نجفی آن موقع که درمحله ی «گل اوستی » (سرچشمه) بود .مطالبی را به کنایه، علیه رژیم می گفت و آموزش و پرورش و مراکز هنری را مظهر حماقت ملی قلمداد می کرد» .(ی 56) [جعفری / پرسشنامه]

               « حرکتهای سیاسی در ارومیه اغلب ازتأثیر دانشجویان ناشی می شد که دردانشگاه های تهران تحصیل می کردند ، ودر شهر خودشان به فعالیت می پرداختند . البته نظر من مربوط به دوران دانش آموزی خودم است (سالهای 1350 تا1354ش/1971-1975م) ونسبت به قبل از آن اظهار نظر دقیقی نمی توانم بکنم بخشی از دانشجویان غیر مذهبی یا به اصطلاح چپی بودند . آن بخش از دانشجویان که مذهبی بودند باجوانان و نوجوانان مذهبی در مساجد تماس می گرفتندو از طریق جلسات قرآن یا نهج البلاغه، با آنها ارتباط فکری برقرار                می کردند.

               فعالیت های مبارزاتی ضد رژیم شاه عمدتاً در میان دانشجویان  چپی بود.[سند ش 12 ]ولی درعین حال دانشجویان مسلمانی نیز بودند که درهمان سال ها دستگیر و اعدام شدند. از جمله شهیدعلی باکری برادر بزرگتر شهیدان مهدی و حمید باکری و شهید محمد بازرگان  که از عوامل اصلی مجاهدین خلق قبل از انقلاب محسوب می شدند. برادر دیگر باکری ها هم به نام رضا سالها زندانی بود و درسال 1357 آزاد شد.»[ یوسفزاده/ خاطرات]

               «در دانشگاه ارومیه به صورت کلی می دانم که جریان های فعالی در ارتباط با کمونیستها و مجاهدین خلق وجود داشت و بعضی ها هم درزندانهای مختلف کشور بودند. البته نوعی بی بندو باری و لمپنیسم در بین نیروهای مبارز ارومیه در دانشگاه ها بودوستاره های درخشان کم داشند.چپ نماهای کمونیست نوعاًاین گونه بودند. البته مبارزینی مثل حوری بازرگان ،علی باکری، رضا باکری و بهرام آذر افروز ، در بین مجاهدین خلق از ارومیه حضور داشتند. شهید جواد قنبری هم از فعالین کتابخانه تالار مهدیه بود.» [سعادت/ پرسشنامه]

                بنده با جواد قنبری دو سال  هم دبیرستان بودم (سالهای 1352تا 1354ش/1973تا1975م) در سال اول نیز با او همکلاس بودم . او ضمن اینکه تیپ پر شورو شری داشت ،شخصیتی محکم ، مذهبی و متفکر نیز داشت. انشاهای اجتماعی جانسوزی می نوشت که او را از سایر همکلاسی هایش کاملاً متفاوت می ساخت . گاهی   عمیقاً به فکر فرومی رفت که دیدنی بود. او توجه فوق العاده ای به فقرو غنا درجامعه داشت.

                 «در سال 1354 ش/1975م مجاهدین خلق تحت عنوان نهضت ملی مجاهدین در محله ی عسکرخان،خانه ا ی   قدیمی داشتند. یک بار بچه های مسجد ما را که« شیر لو» نام داشت در آنجا دعوت به همکاری کردند. البته اشخاص با هوش را . ما از همان اول تشخیص دادیم که ملاک های شرعی را دارا نیستند .مثلاً به صورت همدیگر شدیداً سیلی می زدندو سرخ وسیاه می کردندو درتوجیه این عمل می گفتند : ما برای کسب مقاومت در مواقع حساس این کارها را می کنیم.» [جعفری/ پرسشنامه]لازم است يادآوري شود كه اين اعمال از ناحيه ي گروه هاي مبارزاتي ديگر نيز مورد توجه قرار مي گرفت.

                 «درهمان سالها تعدادی حدود 20 الی 30 نفر از اقشار مختلف که از نظرسنی میان سال بودند تحت عنوان «گروه نیمه ی شعبان» اقدام به فعالیت کم رنگی در مبارزه با رژیم کردند. به عنوان مثال عکس مرحوم جلال آل احمد و غلام حسین ساعدی را (که به نظر افراد گروه مذکور، از نویسندگان مبارز محسوب می شدند)چاپ و توزیع می کردندو صندوق پس اندازی باسرمایه ا ی ناچیز به نام « صندوق دوستان » تشکیل وبه این وسیله به تشکیل خود استحکام داده بودند.

               در رأس این گروه   شخصی به نام رحیم یلعبی قرار داشت. چون یک گوش او نمی دانم به چه علت از بین رفته بود بنابراین به رحیم تک قولاق (یک گوش ) معروف بود . مدت زیادی از فعالیتشان نگذشته بود که توسط ساواک شناسایی و چند نفرشان دستگیر و به زندانهای از یک تا پنج سال محکوم شدند  و درآستانه ی پیروزی انقلاب همراه بادیگر زندانیان سیاسی آزاد شدند و بلافاصله  گروه« چریکهای فدایی خلق » به رهبری رحیم تک قولاق تشکیل شد. البته بعداً لیدری شاخه اکثریت به عهده ی ایشان محول شد .

               بنده از سالها  قبل ، آشنایی بلکه رفاقت نزدیکی با او داشتم و در بدو تشکیل گروه نیمه ی شعبان مرا نیز در نظر گرفته بودند ولی بنا به تجربه ای که از سالها قبل کسب کرده بودم از شرکت رسمی در گروهشان طفره رفتم.» [نصراللهی/ پرسشنامه]

               ازجمله مسائلی که در قم و سطح کشور مطرح شده بود انعکاس پر سرو صدای مربوط به کتاب« شهید جاوید »بودکه ازمنظرعلمای مبارز و خود مؤلف، هدف از قیام و شهادت امام حسین برپایی حکومت اسلامی بود. دکتر شریعتی نیز همین موضوع را سخت مورد توجه قرار داده بود. صالحی نجف آبادی مؤلف این کتاب  از شاگردان آیت الله بروجردی بودوساواک کتاب او را برای بسیاری از علما فرستاد.

               در ارومیه محمد علی شرقی که روحانی بود درتأیید کتاب شهید جاوید کتاب« قیام حق» را نوشت .این روحانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ، امام جمعه ی مراغه شد. اما آقای میرزا عین الله حسنی داماد حجت الاسلام محمد امین رضوی (مفسر معروف قرآن و نهح البلاغه ) شاگرد آیت الله صافی (مؤلف «سخن حق» در قم که علیه کتاب شهید جاوید نوشته شده بود) در چند جا علیه آن سخنرانی کرده بود. ایشان از مخالفان سرسخت دکتر شریعتی و کتاب شهید جاوید بود  و ضدیت شدیدی نیز با قرشی ، حسنی و فوزی داشت .[ کوتانساز /مصاحبه]

3. 8.انجمن حجتیه

               به اظهارات قابل توجهي دراين باره توجه مي كنيم:« جسته و گریخته می شنیدیم که تشکیلاتی به نام حجتیه درتهران وسایر شهرستان ها علیه فرقه ی ضاله ی بهائیت مشغول فعالیت است . ناگفته نماند درسال های  40 -1339 ش/61-1960م در تهران بودم و از وجود چنین تشکیلاتی مطلع بودم . تا اینکه در سالهای بعد از 1353 ش/1974م شاخه ی حجتیه ی مهدویه ، در ارومیه توسط سرگرد عباسی ایجاد شد و تعدادی از روحانیون ، فرهنگیان و به خصوص جوانان به آن تشکیلات جذب شدند .

               فعالیت انجمن مذکور ظاهراً محدود به فعالیت علیه بها ئیت بود و درجلسات آن که از بدو افتتاح، حقیر نیز شرکت داشتم. مکرر از طرف مسئول جلسه تذکر داده می شد که ما کاری به سیاست و غیره نداریم و این عبارت را به کار می برد که : « ما نمی دانیم سیاست با سین نوشته می شود یا با صاد» .

               نظریه های مختلفی آن زمان درباره ی انجمن حجتیه در بین مردم وجود داشت . عده ای معتقد بودند رژیم ، مخصوصا ً این آزادی راداده که جوانان به خیال خودشان سازمانی داشته باشند و سرگرم شده و جذب سازمان های دیگر از قبیل مجاهدین خلق و غیره نشوند. گروه دیگری را عقیده براین بود که آیت اله حلبی از موقعیت استفاده کرده و چنین انجمنی را بنیان نهاده و منظور دیگری در بین است . ولی در هر صورت این انجمن بالنفسه در آن برهه  مفید واقع شد. جوانان باراز و رمز مبارزه و فعالیت های تشکیلاتی آشنا شدند، که در       آستانه ی پیروزی انقلاب بسیار موثر واقع شد.

               عمده ی جلسات انجمن در منازل اشخاص برگزار می شد . مدتی هم هفته ای یکبار وبیشتر مواقع روزهای جمعه . فردی به نام مهندس سجادی (اگر نام مستعار نباشد) که اهل تبریز بود و بعدها فردي به نام مهندس احتشام که فارس زبان بود، اداره ی جلسات هفتگی را به عهده داشت .

               افراد موثر بومی بسیار بودند ولی تا آنجا که حافظه ام یاری می کند باعذر خواهی از بقیه عبارت بودند از : شهید اسکندر نعمتی[مسئول تحقیقات سپاه از بدون تأسیس تا سال 60]  شهید قربانعلی محبی معروف به آقا بهمن و مرحوم جناب سرهنگ عباسی (که می شود گفت مؤسس انجمن بود )واکثر جوانان آن زمان  مثل  حامد کوتانساز ، محمود صفاری (فرهنگی )  ،  صمدی که مدتی هم بعد از پیروزی انقلاب شهرداری ارومیه شد (الآن مدیر عامل پتروشمی ارومیه است ) ، محمد بشیر گنجی ،علی حقانی و بسیاری دیگر .

               از علما می توان گفت همگی حامی انجمن بودند وگاه گاهی در جلسات شرکت می کردند. نحوه ی مبارزه از این قرار بود که اعضای انجمن با یادگیری احادیث و آیات و روایات اقدام به بحث و بعضاً جدل با افرادسرشناس بهایی می نمودند. بویژه در حومه ی  شهر و مساجد روستاهایی اقدام به سخنرانی می شد که نفوذ بهایی ها چشمگیر بود. ناگفته نماند این عکس العمل یعنی تبلیغات ضد بهایی به وسیله ی افراد فوق و عده ی کثیری از رفقای آنها که ذکر اسامی باعث اتلاف وقت و نیرواست در بین مردم عموماً و بین متدینین خصوصاً تأثیر بسزایی گذاشته بود . به حدی که اکثر مردم با علم به اینکه بهایی ها کالایی را ارزانتر می فروشند باز سعی می کردند  با آنها معامله نکنند . البته درصدی ازمردم بی توجه به این مسائل ، به طوری که قبلا ذکر شد از بهایی ها خرید می کردند. و متعاقب آن نا خود آگاه مبلغ آنها می شدند.

               این روال کار تا آستانه ی پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت . درجریان انقلاب ، نود  درصد اعضای انجمن در خدمت انقلاب قرار گرفتند. به جرأت می توان گفت که چرخ های عظیم انقلاب توسط جوانانی که درانجمن آموزش کار تشکیلاتی دیده بودندبه حرکت در آمد . [نصراللهی/ پرسشنامه]

               «یکی از حوزه های فعالیت جوانان قبل از فعالیت های مستقل سیاسی ،انجمن حجتیه بود که مدتی پس از شروع فعالیت در آن به دلیل گرایش ها ی مبارزاتی، از آن جداشدند ولی ارتباطات خود را حفظ کردند.»[یوسفزاده/ پرسشنامه]

« انجمن حجتیه و سران آن حول محور حاج قرشی سازماندهی شده بود .»[سعادت/ پرسشنامه]

                « از گردانندگان حجتیه مرحوم سرهنگ عباسی بود، حجتیه از طرف روحانیون تأسیس شده بود و در ارومیه حاج قرشی آنها را حمایت می کرد. به طور کلی برنامه ی حجتیه در سراسر ایران فقط مبارزه با بهائی ها بودو لازم هم بود . ولی بعد از پیروزی انقلاب، رهبری حجتیه با امام بیعت نکرد و متأسفانه کل حجتیه زیر سوال رفت و از انقلاب جداشد.»[صفاری/ پرسشنامه]

                « در شهرما عده ای از  بودند و مدرسینی از تهران و تبریزو از شهرهای دیگر می آمدندو انجمن مبارزه با بهائیت را دایر می کردندو می گفتند: مادر این جا کتابها ی بهایی ها را مطالعه می کنیم و می خواهیم افکار آنها را رد کنیم . زیرا بهایی ها در حال نفوذ  توسعه هستندو مقدارت کشور دارد به دست آنها می افتد. ما وظیفه داریم با آنها مبارزه کنیم . ماجوانان به این مباحث و محافل علاقه مند شدیم و ا زهر، دو مسجد اعظم و میرزا حسین آقا ، جذب حجتیه شدیم . این محفل را ما انجمن ضد بهائیت می گفتیم ولی نامش انجمن حجتیه بود .

               دراین انجمن جزواتی درراستای موضوع می نوشتیم ، اما بعد آنجا را به مرکز بحث درباره ی مسائل روز تبدیل   کردیم . ما بیشتر از موضوع انجمن ، به تشکل آن علاقه مند بودیم و آنجا رابه مرکز رد وبدل ساختن اطلاعات اجتماعی ،سیاسی تبدیل  کردیم . ولی مدرسینی که از این طرف و آن طرف می آمدند یا مسئولین بومی انجمن ، ما را از این کار منع می کردندو می گفتند: « آقا به ما مربوط نیست ، ما به سیاست کاری نداریم . ماسیاسی نیستیم. کارما مبارزه با بهائیت است .»کار به همین منوال ادامه داشت. به تدریج بزرگ شدیم و آگاهی هایمان بالاتر رفت دیدیم که این محفل کار ساز نیست .  زیرا درواقع  جوانان را مشغول می کند و از هدف اصلی که مبارزه ی سیاسی بود باز می دارد. البته منظورم این نیست که هدف مسئولین تشکیلات خدای نکرده همدستی با رژیم بود،بلکه آنها مبارزه با بهائیت را مسئولیت و تکلیف خود می دانستند و ما نمی توانستیم خود را با آنها سازگار کنیم ناچار از آن فعالیت دست کشیدیم ولی آنجا را محلی برای آشنایی با افراد جدید تر و احیانا تشکل های دیگر قرار دادیم.»[ یوسفزاده/ خاطرات]

 

3. 9.برخی فعالان و فعالیت های دیگر

               در اين باره اظهاراتي بدين شكل ارائه شده است :«دردوره ی دانش آموزی چیزهایی درباره ی گروههای مسلح شنیده بودیم تصمیم گرفتیم خودمان هم گروهی تشکیل بدهیم که بعد ها بتوانیم با گروههای مسلح ارتباط برقرار کنیم. مدام «رادیوی مبارزان» را که مقرش در عراق بود گوش می دادیم و این کار، جزء برنامه ی دائمی ما بود و از طریق آن ساختن کوکتل مولوتف و بمب دستی را آموختیم . همین طور روش های چاپ ، تکثیر و توزیع اعلامیه ها را .

               هم فکر و هم پای من در این امور محی الدین واحدی بود که الآن در خارج ایران است . جوان پرشور و صادقی بود و بعدها که به زندان افتادیم کمونیست شدو نماز خواندن را کنار گذاشت . او پیوسته ما را به محافطه کاری متهم می کرد . اتفاقاً به خاطر سهل انگاری او بود که گروه ما لو رفت و همگی دستیگر شدیم . او متأسفانه درخانواده ای غیر مذهبی و مرفه بزرگ شده بود . دو خواهرش افسران شهربانی  بودند با اینکه همه چیز برای او مهیا بود ولی مسجد می آمد و فعالیت می کرد و برای ما این مسئله عجیب بود.

               در هر حال یکی از کارهایی  که گروه ما انجام می دادفعالیت کوه نوردی بود : هم به دلیل خودسازی و هم به دلیل فضای آزاد برای بحث و گفتگو و مبادله ی اطلاعات و هم به دلیل شرایط همکاری دسته جمعی و تقویت روحیه ی پایداری و مقاومت. گروه کوهنوری ما مستقل از فدراسیون کوهنوری بود . آنها هم افراد مبارزی بودند و گرایشات سیاسی اجتماعی داشتند ولی اکثراچپ گرا بودند. البته گاهی با آن هامشترکاً به کوه می رفتیم . (سالهای 50 تا 54 که من دستگیر شدم )

               علاوه بر گروه ما افراد دیگری بودند که در اندازه های بسیار بزرگتری از ما فعال بودند . ازجمله ی آنها دوستی بود که ما او را «محمد» خطاب می کردیم . البته چون می دانم راضی نیست اسم اصلی اورا ذکر نمی کنم.ازفعال ترین افرادی بود که ما تاآن زمان دیده بودیم . او به چهره  های مختلف در می آمد و در لباسهای مختلف ظاهر می شد . بسیار زرنگ بودو جنبه های ایمنی را خیلی زیادرعایت می کرد . بااینکه ساواک سخت در تعقیبش بود، هرگز موفق به دستگیری او نشد .

               او همیشه پشتیبان ما وفردی بود بسیار صبور، تودار و زیرک . در همه ی زمینه ها فعال بود : خط می داد،کمک می کرد و در هر زمینه ای مارایاری می کرد. ولی ظاهرش این همه زیرکی را نشان نمی داد.  از دیگر افراد پرتوان  ،سردار بزرگ مهدی باکری بود  که در آن دوره در دانشگاه تبریز دانشجو و برادر بزرگترش علی باکری از بنیانگذران سازمان مجاهدین بود.یعنی جزءکادرهای اصلی و قدیمی سازمان. باکری ها دراصل متولد میاندوآب (شهری در نزدیکی ارومیه ) وبزرگ شده ی ارومیه بودند . من مهدی را از نزدیک می شناختم . انسان بسیار مخلص و با تقوایی بود.

               بعد از اینکه از زندان بیرون آمدم، مهدی یک روز آمد منزل ما و درباره ی سازمان مجاهدین از من اطلاعاتی خواست. مندر زندان با مهدی ابریشم چی ، هم اتاقی بودم . به طور کلی مجاهدین خلق رابه خاطر روشهایی که داشتند از همان اول نپسندیده بودم و در جمعشان حاضر نمی شدم. لازم به یاد آوری است که در زندان چپی ها، مجاهدین و مذهبی ها هر کدام جمع خود را داشتندو حالا مهدی می خواست راجع به آن ها اطلاعاتی داشته باشد . چون نسبت به آنها مسئله دارشده بود و می گفت:  نسبت به آنها سؤالاتی در ذهن دارم که نمی توانم برای آنها پاسخی بیابم . من هر چه دیده بودم و واقعیت داشت به او گفتم . پس از شنیدن مطالب من با خشنودی و رضایت رفت . او ازهمان موقع می گفت: برای ما خط امام واجب ترین خط است . رفت و در همین راه شهید شد .

               از دیگر افراد فعال ارومیه، محمد بازرگان بود که او هم مثل علی باکری ازکادرهای اصلی مجاهدین خلق بود.

               برخی محافل هم بودند که داخل منازل تشکیل می شدند . ازجمله ی افراد آنها، قربانعلی پاشایی بود که بعدها (بعد ازپیروزی انقلاب ) ، کاندیدای چریکهای فدایی خلق (برای مجلسی شورای ملی ) شد، اونیز هم فکرانی داشت .از جمله ی افرادی که به اصطلاح در گروههای چپی فعال بودند،  رشید حسنی (پسر امام جمعه ارومیه )بود .من اورا در زندان دیدم که 8 الی 10 سالی محکوم شده بو د. او فردی مبارزو جسور بود.

               افراد دیگری از فدائیان خلق و باقیمانده ی پراکنده ی فرقه ی دمکرات آذربایجان بودند که انفرادی فعالیت می کردندو تشکلی نداشتند ( این فرقه در آذربایجان و از جمله ارومیه یکسال حکومت کرده بود ) یا اگر داشتند ما بی اطلاع بودیم .

               از دیگر چهره های فعال، « حمید صداقت پیشه » بود . با او هم محله و همسایه بودیم . او از حاضران در جلسه ی تفسیر قرآن مسجد اعظم بود و هم مسئول هیأت کوهنوردی. بعد از انقلاب فرمانده سپاه ارومیه شد. سپاه ارومیه اولین سپاه بعد از راه اندازی سپاه تهران بود و متن اعلام موجودیت آنرا من نوشتم که ازصدا و سیما پخش شد . پس از اینکه مادستگیر شدیم، حمید و بسیاری از رفقای دیگرش بیکار ننشستند و فعالیتهای خود را متشکل تر و مخفی تر کردند.   

               بطوری که  در سال های 56و57 همراه با  غرضی ( و زیر پست و تلگراف دوران پس از پیروزی انقلاب ) به فلسطین رفتند ودر یکی از اردوگاههای فلسطین درسوریه همراه با حمید باکری دوره ی چریکی دیدند.

               اما در باره ی « حمید باکری »: درخلوص ، ایمان و صداقت ، واقعاًبی نظیر بود. نامبردگان پس از دیدن دوره های چریکی ، تخریب و موا دمنفجره ، با اتومبیل بنزی که درجاهای مختلفش اسحله و مهمات جاسازی کرده بودند، زمانی وارد ایران شدند که انقلاب به شدت  ادامه داشت . اتومبیل  در واقع پوشش آنها بود . چون آن موقع بعضی ها از آلمان مستقیماً اتومبیل وارد می کردند.

               تصور آنها و همه ی ما این بود که انقلاب سالها ده  یا بیست سال طول بکشد وکسی تصور آمدن امام و پیروزی سریع انقلاب رانمی کرد . به قول مهندس بازرگان : «ما منتظر باران بودیم، سیل آمد» . سلاح ها و مهمات واردشده درهمان ایام انقلاب  و در جریان درگیریها ، مورد استفاده قرار   گرفت و بعد که انقلاب پیروز شد به سپاه و بسیج تحویل دادند.

               از دیگر چهره های توانا و مبارز« مهدی امینی » بود. او هم پس از پیروزی انقلاب از فرماندهان بزرگ سپاه در آذربایجان شد. از نیروهای بسیار مؤمن و با تقوایی بود که در آن دوره بسیار فعالیت می کرد .

               از اشخاص فعال ، علاقه مند ولی لیبرال منش و آزاداندیش«هوشنگ اکبری» بودکه به جلسات مذهبی ما در مسجد می آمد و وارد بحث و گفتگو می شد .اونه مذهبی بودو نه چپی. احتمال می دادم که بخاطر فعال بودنش با گروههای مسلح  مبارز و دارای تشکیلات در ارتباط باشد . او در جلسات و محافل مختلف شرکت می کرد و بسیار با تجربه بود.

               زمانی که من به زندان افتادم او را آنجا دیدم که در یک ارتباط دیگر دستگیر شده بود. او به من هنگام باز جویی ها وقتی فرصتی دست می داد  قوت قلب می داد و از بی خبری و ضعف اطلاعاتی ساواکی ها می گفت و اینکه آنها اندک اطلاعات خود را از خود زندانیان بدست می آورند .

               در زندان بسیار با روحیه بود . به خاطر جرم سنگینش به او مجازات حبس ابد یا 20 تا 30 سال زندان داده بودند.اواز نکات روان شناسانه ای که در  دکوراسیون زندان به کاررفته بود، آگاهی داشت. مثلاً می گفت : «به کف اتاق بازجویی خیره نشوکه خواب آورا ست» و مسائل دیگر.

               هوشنگ اکبری در درگیری پنج شنبه ی خونین که تانکها به مسجد اعظم حمله کردند،چون در صف مقدم بود از ناحیه ی نخاع تیر خورد و بستری شد و الان فلج است« مهدی جوشو»یکی دیگر از مبارزان فعال بود که ساواک سخت به دنبالش بود ولی مشخصات دقیق او را در دست نداشت . یکی از دل مشغولی های باز جوها حین استنطاق او بود .من او را می شناختم ولی درباره ی او نتوانستند اطلاعی به دست آورند علاوه برافراد فوق کسان دیگری نیز بودند. از جمله از «کردها ی منطقه » که یکی دو نفرشان درارتباط با قاچاق اسلحه دستگیر شده بودند. مانند«ملا احمد».تعدادی هم در ارتباط با پخش اعلامیه و اینگونه مسائل و فعالیتها ی چپی .

               بابرخی افراد چپ  هم آشنایی داشتم . لیکن ارتباط گروهی و تشکیلاتی نداشتیم و فقط رابطه ی  ، دوستی بود . حتی یک بار یکی از هم کلاسی های من که دارای افکار چپی بود ازمن دعوت کرد با گروه آنهابه کوه بروم ولی من امتناع کردم . او گفت: این بار قرار است تیراندازی تمرین کنیم و اگر بیایی تو هم آموزش می بینی . با اینحال به دلایل افکار مذهبی نپذیرفتم و نرفتم. همین شخص قبل از اینکه انقلاب راه بیفتد در جریان تصادف رانندگی کشته شد .  پیوسته تلاش می کردیم بر تعداد رفقاازهمکلاسی و اطرافیانمان اضافه کنیم. به همین خاطر هرگاه اعلامیه یا کتابی به دستمان می رسید به آنها می دادیم و با آنها صحبت می کردیم . به خانه های آنها رفته جلساتی ترتیب می دادیم و سعی می کردیم بر تعداد دوستانمان اضافه کنیم . در بعضی موارد موفق می شدیم ولی نه همیشه به هر حال ما تلاشمان را می کردیم.

               درآن دوره مراکزی بود برای تجمع جوانان مثل« کاخ جوانان» و«خانه ی جوانان »گاهی به این مکان ها می رفتیم . من خودم کارت عضویت خانه ی جوانان را داشتم و در کلاس های نقاشی ،خط ، شعر و ... شرکت می کردم و اگر فرصت مناسبی دست می داد روی دیوارها شعار نویسی ، یا اعلامیه پخش می کردیم.

               از دیگر جلوه های مبارزات در شهر ارومیه فعالیت «کتاب فروشی وانتشاراتی ولایت» بود به سرپرستی «علی حقانی» و با همکاری یکی دو نفر دیگر.او از عوامل فعال و پر شور بود و هر نوع کتاب انتقادی علیه رژیم توسط اودرسطح کشور توزیع می شد. کتاب فروشی سیدرضا در تبریز مرکز توزیع کتبی بود که از نظر رژیم «مضره » تلقی می شد. کتابفروشی ولایت از طریق او و ماهم از طریق همین کتاب فروشی افراد مورد نظرمان را تغذیه می کردیم . روحانی مسجد دراین راه ما را به لحاظ مالی تأمین می کرد.»[ یوسفزاده/ خاطرات]

 

    3. 10. جلوه هایی از اثر گذاری علما و تبعیدی هایی که به ارومیه در رفت و آمد بودند، بر جریان بیداری مردم.

               قبلاً اشاره شد که در سال 1331 ش/1952م به دعوت بزرگان شهر ، آیه الله موسوی اردبیلی از قم به ارومیه آمد و در مساجد میرزا حسین آقا و اعظم به سخنرانی های اجتماعی وسیاسی می پرداخت  که درارتقاء سطح افکار عمومی سخت موثر واقع می شد. این روال تاسال های متوالی مستمراً ادامه داشت . نیز اشاره شد  که درسال 1332 بارفتن اعیان شهر به قم و درخواست آنها از آیه الله بروجر د ی ، زعیم بزرگ شیعه ، حجت الاسلام محمد امین رضوی فیلسوف، پژوهشگر و مفسر بزرگ قرآن و نهج البلاغه به ارومیه آمد  و در اثر آن صدها نفر افراد پژوهشگر و قرآن دان تعلیم یافتند و موج تأسیس کلاس های قرآن در مساجد ارومیه راه افتاد و در نتیجه ی آن طیف قدرتمند مسلمانان متعهد وسیاسی پیرو خط امام شکل گرفت.

               حضور این محقق دانشمند و اثر گذاردرارومیه تاسال ها ی 50-1349    ش/ 61- 1960تداوم داشت و پس از باز گشت او ،رویه ی فوق همچنان ادامه یافت و فعالیتهای شاگردان  او ابعاد سیاسی و مبارزاتی عمیق یافت که به حساسیت شدید ساواک ودستگاههای امنیتی رژیم منجر شد.

               دعوت از سخنرانان زبده و توانا، در واقع نهضتی پویا و اثر گذار بود که توسط طیف سیاسی مذهبی فوق پیوسته پیگیری می شد و تلاش بر این بود که توده های مردم مستقیمادر معرض جریان مبارزاتی ضد رژیم قرارگیرند. این روند به موازات تلاشهای مراکز فرهنگی و مذهبی نظیر حسینه ی ارشاد در تهران ، حوزه های علمیه ی قم و به موازات فعالیت ها ی مستمر کلاسهای قرآن ، جلسات متنوع مذهبی در مساجد و منازل ، مبارزات ضد بهائیت ، نهضت کتاب خوانی ،انواع تلاشهای مخفی مبارزاتی و بعضا مسلحانه در روز آمد نگهداشتن  مردم ارومیه تا لحظه ی انفجار انقلاب اسلامی نقش بسزایی داشت و با عث شد شهری که ازسوی عوامل اصلی رژیم (فرح ) به عنوان« پاریس ایران» شهرت یافته و درنزدیکترین فاصله به اروپا واقع شده بود و از سوی رژیم، مجدانه دراستحاله ی فرهنگی آن تلاش می شد (عملکرد بهائیان ود ستگاه تبلیغاتی رژیم ) پابه پای مرکزیت انقلاب اسلامی ، فعالانه پیشگام خلع سلاح و سرنگونی رژیم شاهنشاهی درمنطقه ، با کمترین هزینه شود.

               در راستای دعوت از سخنرانان زبده ، سخنرانی های زنجیره ای فخر الدین حجازی از سال های 50 تا54 ش/71تا75م جلب نظر می کند . او از سوی« انتشارات بعثت» تهران و به دعوت نسل جوان مساجد خطیب، میرزا حسین آقا و اعظم و توسط افرادی نظیر  ، حمید صداقت پیشه، جواد و مهدی یوسفزاده ،حامد کوتانساز، مجید و اصفرهادیفر  به ارومیه می آمد.

               درسال 1350 فخر الدین حجازی کشاورزان ارومیه را مخاطب خود قرار دادوگفت که انگور تولیدی خود را به شرکت مشروب سازی ارومیه تحویل ندهند.

               اودر یکی از سخنرانی هایش قرآن فهمی جوانان ارومیه را تحسین نمود و از حامدکوتانساز دراین راستا نام برد . ساواک به موضوع به شد ت حساس شد . چنانکه حامد را از منزل دست بسته به ساواک برد و مورد شکنجه های فراوان قرار دادند.آنها سؤالشان این بود:توجه کرده ای که حجازی از تو آنچنان ستایش آمیز یاد کرده است؟و اینکه:تو در مسجد میرزا حسین آقا کدام کتب ضاله را می خوانی؟ (ی 57) 

               از دیگر سخنرانان مدعو که در سال 1350 به ارومیه آمدند « دکتر مناقبی» بود . نیز « آیه الله سیدرضا صدر» که در سال های بعد هم به این شهر تردد می کرد. او از دوستان فوزی روحانی معروف شهر بود.

               از دیگر دوستان این روحانی « آیه الله نوری همدانی » بود که به ارومیه دررفت آمد بود. درسال 1354 « عبدالرضا حجازی » سخنران و واعظ معروف تهران به ارومیه آمد. درسال 1355 «استاد مطهری» به ارومیه آمد و درمنزل فوزی اطراق کرد و مدرسه ی علمیه ی محمدیه را مورد بازدید قرار داد . آن دو طی سفر به سنندج برای دیدار با آیت اله منتظری که در تبعید بود به مدت دوساعت باز داشت شدند. استاد مطهری درمهدیه ی ارومیه و مسجد اعظم سخنرانی های اثر گذاری را ارائه کرد.

               خبرنگو : طبق اسناد ساواک« آیه الله شریعتمداری » حدوداً 12 تن از فضلای قم را در سالهای 1354 تا 55 به عنوان عامل التهاب حوزه ی علمیه ی قم معرفی کرده بود . این دوره اوج فعالیت« دار التبلیغ اسلامی» قم، مرکز علمی وانتشاراتی وابسته به آیه الله شریعتمداری بود . از جمله افراد فوق « ربانی شیرازی »،« منتظری»، « مشکینی » و «صالحی نجف آبادی » بودند که به کردستان تبعید شدند، ولی حضور آنها در این منطقه عامل اتحاد شیعه و سنی شد و همین مسئله باعث صدور التهاب بیشتر گردید؛ که مورد علاقه رژیم نبود.

               گفته شد: که اگر این افراد تبعید نمی شدند بهتر بود . این افراد درشهرهایی مثل « نقده» ،«مهاباد» «سقز»، «سردشت »، « سنندج » و ... پخش شدند و دانشجویان منطقه درسطح گسترده ای وبه عنوان عوامل روشنگر به دیدار آنها می شتافتند . این حرکت خود به نهضتی تبدیل  (نهضت دیدار باتبعیدی ها )  و  باعث نضج انقلاب و هم عامل اتحاد حوزه و دانشگاه شده بود . حامد سفر استاد مطهری به ارومیه ورفتنش به دیدار آیه الله منتظری در سنندج رااوج این جریان می داند. در واقع نهضت روشنگری درارومیه و منطقه با تبعیدی ها ارتباط تنگاتنگی یافته بود.

               «آیه الله ربانی» که به سردشت تبعید شده بود ،دائماً، به ارومیه در رفت و آمد بود و برای روشنفکران، کلاسهای درس شناخت و فلسفه برپا می کرد. موضوع مهم درسهای ایشان دیالکتیک بود که در حال حاضر به کتاب تبدیل شده است. از شاگردان ثابت قدم درس ایشان ،« حاج حامد کوتانساز» [عضورشورای فرماندهی و مسئول ایدئولوژیکی سپاه تاسال 60 و مفسر قرآن و نهج البلاغه ]،« مهندس فائزی» [معاون استانداری آذربایجان غربی و معاون وزارت مسکن در8 سال اخیر تا سال 84 ]، « جوانمرد » [معاون سازمان آب]، « محمد علی مصطفوی » [دبیر دبیرستان های ارومیه ] ،«مهدی یوسفزاده » [کارشناس ارشد حقوق ] ، «جواد یوسفزاده» [مسئول پرسنلی سپاه ارومیه تاسال 60 و از معاونان وزارت صنایع و مدرس نهج البلاغه در سیمای ارومیه تا سال 60 ] وگروهی دیگر بودند.

               از دیگر تبعیدی های به منطقه که به ارومیه در رفت و آمد دایمی بود ،« آیه الله طاهری» (اما م جمعه ی سابق اصفهان بود) . او نیز با روشنفکران مذهبی و علمای ارومیه در ارتباط تنگاتنگ بود.[ کوتانساز/ مصاحبه] از دیگر تبعیدی های به ارومیه « سید محمد مدنی » (اهل مازندران ) بود که به نقل از « صاحب الزمانی » یکی از علمای ارومیه   از او زیاد ذکر خیرمی کرد .[صاحب الزمانی/ پرسشنامه]

               در سال های 57-56 مساجد ارومیه شاهد جلسات درس «قرشی» و«آیه الله مشکینی »(رئیس مجلس خبرگان رهبری) بود و خانم صفاتی   در مهدیه و مسجد اعظم برای بانوان جلسات متعددی را برگزار می کرد . «آیه الله ربانی» خصوصاً علمای ارومیه را برای تحرک بیشتر موردتشویق قرار می داد . طبقه ی بالای تالار مهدیه، محل سکونت آیه الله مشکینی بود . ربانی معمولاً مهمان «حاج  محمد پیر پور»می شد . (یوسفزاده/ پرسشنامه)

                   در سال 1357 ، کرباسچی (شهردار اسبق تهران ) در لباس روحانی وبا نام مستعار ناظمی به مسجد اعظم آمد . در حین سخنرانی ایشان ، تانک ارتش به مسجد حمله کرد و مسجد را به گلوله  بست. او ناچار به قطع سخنرانی شد و شب را در منزل حاج حامد میهمان بود و پس از صرف شام با ماشین شخصی فراری اش دادند. در همین سال با هماهنگی و تحت پوشش فوزی افرادی مثل : « عباسی » از حوزه ی علمیه ی قم و« جعفری» از خراسان  دعوت شدند. فوزی به علت فعالیتهای عمرانی و مالی ، که در ظاهر نوعی هماهنگی با رژیم بود، برای مسئولان حکومتی شهر فردی موجه به نظر می رسید و حساسیتی را بر نمی انگیخت .[مصاحبه با حامد کوتان ساز] سخنرانی های عباسی در مسجد اعظم بسیارمؤثر بود. مسعودی (مسئول فعلی حرم حضرت معصومه ) هم از طرف امام آمدند و حامل مقداری پول بودند .[قرشی/ پرسشنامه ]

               از جمله تبعیدی های ایام انقلاب یک روحانی بسیار پیر به نام ساداتی جهرمی (ی 58) بود که در تاریخ 11/8/57 در تحصن فرهنگیان در دادگستری ارومیه حاضر و مورد استقبال پرشور واقع شد . [روابط عمومی /ص63]

 

3. 11.نمونه هایی از همکاری برخی عناصر رژیم با علما و مبارزان ارومیه

                [ بین سالهای35-1333ش/ 56 -1954] در یکی از شب های ماه مبارک رمضان پس از سخنرانی آیه الله موسوی اردبیلی در مسجد میرزا حسین آقا  در مورد مظالم رضا خان مطالبی را بیان کردم. در آن زمان هنوز ساواک به وجود نیامده بود و به امور سیاسی رکن دوی ارتش رسیدگی می کرد. در بامداد همان شب به رکن 2 احضار شدم. رئیس رکن 2 شخصی بود به نام سرهنگ مهران از اهالی اراک . گویا از خویشاوندان مشایخی، واعظ شناخته شده ی حوزه ی علمیه ی قم بود .

               او خطاب به من گفت : این حرفهاچیست که در بالای منبر می زنی ؟!! در صورت تکرار دستور می دهم ترا در میدان مرکزی شهر شلاق بزنند. من که جوان پر شوری بودم با کمال جسارت مشت را به روی میز او کوبیدم به حدی که دوات روی میز تقریباً یک سانتی متر به هوا بلند شد. گفتم : تو غلط می کنی او سرش را پائین انداخت و به خود فرورفت . من هم سکوت کردم. با خود گفتم: آخر با چه پشتوانه ای این جسارت را کردی ؟ منتظر نتیجه اش بودم. چند دقیقه ای گذشت. ناگهان سرهنگ از صندلی پشت میز بلند شد و به طرف من آمد. پنداشتم که می آید تا مرا بزند،آماده ی دفاع شدم. اما او برخلاف انتظار ، مرا بغل کرد و سخت فشار داد . الآن که به آن لحظه فکر می کنم برایم لذت بخش است .گفت: من از حالا مرید توهستم . اما از تو انتظار دارم طوری حرف بزنی که من بتوانم آن را بشویم . بعد از آن پرونده ای در ارتباط با من در رکن 2 ارتش تشکیل نشد . هم اکنون هر چه سابقه دارم یا درضد اطلاعات شهربانی و یاجزء مدارک ساواک نگهداری می شود . از حق نگذریم درجه داری بود به نام استوارقصابی  اهل ارومیه و درمحله مهدی القدم  خانه داشت ورئیس دفتر سرهنگ مهران بود . شدیداً به من علاقه مند و دلبسته بود . هرگزارشی که در ارتباط با من به رکن 2 می رسید  پاره می کرد و از بین می برد خداوند رحمتش کندجان به جان آفرین تسلیم کرده است .

               از قرار معلوم بعدها از روحیات سرهنگ چیزهایی برای دست اندرکاران احساس شد که درباره ی او تصمیمات آزار دهنده ای اتخاد کردند.از جمله ریاست حوزه ی نظام وظیفه ی شهرستان خوی را که درشأن یک افسر بادرجه ی سروانی بود به او دادند. د رهمین آمد و رفت مسیر بین ارومیه و خوی پسر جوانش تصادف کرد و درگذشت . من هم در مراسم ترحیم او سنگ تمام گذاشتم.

               درهمین ایام برای اولین بار می خواستم به سفر حج بروم و درصدور گذرنامه نظر حوزه ی نظام وظیف


مطالب مشابه :


تقدیر و تشکر

اطلاعیه ترحیم سوک سوگ ختم چهلم سالگرد سنگ قبر نمونه هایی تقدیم از صميم قلب




تشكر و قدر داني

هجران ابدی و غم از دست دادن عزیز تشییع، تدفین و ترحیم آن سفر کرده نمونه هایی تقدیم می




نمونه‌ی یک وصیت نامه کامل و شرعی

نمونه‌ی یک اطلاعیه ترحیم سوک سوگ ختم چهلم زحمت و کلفت، کتاب‌هایی که نوشته




ما می توانیم

امید است این وبلاگ بتواند به بعضی از نمونه ای از و نصب اعلامیّه ی ترحیم




از میان خاطرات 7 سال پیش کوهنوردان کرمانشاهی

گوشه گوشه ی شهر پر بود از اعلامیه ترحیم این تنها یک نمونه از حوادثی است هایی که با یاد




انقلاب اسلامی در ارومیه از سال 1340تا1357پایان نامه ی کارشناسی ارشدقسمت پنجم

جلوه هایی از اثر گذاری علما و 3. 11.نمونه هایی از همکاری برخی من هم در مراسم ترحیم او




متن پیام تسلیت(انشاالله غم نبینید)

تشییع، تدفین و ترحیم آن زندگیمان ما را از نعمت حضور دوستان و نمونه هایی




رضاخان با روضه‌های سیدالشهدا چه کرد؟

در یکی از اعلامیه‌های برای نمونه و یاران وفادارش دارند، سال‌هایی از




آنچه که نباید در فیسبوک به اشتراک بگذارید !!!

این هم یک نمونه از کارهایی که اعلامیه ترحیم تان را از روش هایی جلوی لو




برچسب :