به یاد سهراب سپهری.. دلنوشته ای از شاعر گرامی خانم ژیلا راسخ

به یاد  سهراب سپهری


سهراب را بایداز لابلای اشعارش جستجو کرد او شاعراست گاه عارف است وگاهعاشق وگاهی با اشیاء سخن میگوید وزمانی ملتمسانه زلالی آب را آرزو میکندسهراب را نمی شود پیش بینی کرد باید اورا خواند در او سیر و سلوک کرد وگاهدر پروازش به آبی آسمان وگاهی در زیر باران همسفرش شد کلام سهراب گاهی عمقدل را می سوزاند و نشئه حیات را در جان می نشاند وناگهان بوجد می آوردکودکی نوپارا و زمانی گل سرخی را به معشوق می دهد وسرخی لب اورا طلب میکند سهراب است !سهراب را نمی شود اندازه گیری کرد در قالب ها جا نمی گیردزیرا معتقد به رکود در زمان نیست او پرواز را می طلبد ، آسمان هم که طولوعرض در آن جایی ندارد من (ژیلا راسخ)سهراب را سپهر می دانم والحق (ینسبت) را در ورای سپهر او را (سپهری) کرده است ، سپهر پر ستاره شعر ایران زمینم ،وطنم ،ایرانم.
بنا به در خواست آقای مصطفی راحت حق مدیروبلاگ سهراب سپهری نوشتم سهرابگونه ایی را که امید است مورد قبول طبعسهرابیان باشد..

 ژیلا راسخ


1.jpg

به یاد سهراب سپهری

با چراغی در دست ،خانه دوست کجاست ؟

نرم و آهسته بیا (او) چه آرام

در آغوش خدایش خفته ، خلوتش را مشکن

خانه ی دوست نشانش دارم

قلّه ی قاف ، ته رود ، در آن جنگل دور

زندگی خواهیم کرد ، گر شقایق بگذارد

نردبانی دارم که از آن عشق فرود می آید

قصّه اش طولانی است

زیر باران ماندم انتظار بوسه ، بوسه از دوست ولی !

یک هجوم وحشی ! بوسه ام را بلعید

سایه بانم دزدید!

لب دریا رفتم به سراغ ماهی

به سراغ صدف تنهایی

ناگهان شیشه جانم بشکست

زندگی باید کرد............ تا لب پَرت کلام

با گدای گُذر بالایی ، نان و آبی به مساوی خوردیم

از باغچه ی ممنوعه

سیب سرخی به امانت بردیم

از تمنّای دل دختر آن باغ اساطیری خواب

صد شقایق گفتیم

من شبی را دیدم که در آن روز به رقص می آمد

و در آن شام سیاه، نشئه ی شبنم زیبا دیدم

من گناه را خوردم

مزه اش تلخ نبود

من شقایق دیدم ، عشق را قصّه ی دیروز نوشت

عشق را نان بنوشت

عشق را خربزه ایی می دانست

مادری را دیدم پسرش بُرد به بیگاری گُرگ

دخترش داد به آقای محل

بابتِ تسبیح اش! بابتِ بانک رفاه جیب اش

هیچ کس... اتّفاق گل نرگس به تن خار ندید

چشمه آبی دیدم

که در آن زمزم و کوثر به تماشا بودند

دختر شاه پری ،غسل می داد دو چشم طمعِ همسایه

من کلاغی دیدم که خوراکش خون بود

پنجه هایش قیچی!

من خودم را دیدم با دو دست لرزان

قلمی بی مصرف،نامه ایی نا مفهوم

پاره ا ی از آتش !

من شنیدم نامم .......................ژ ی ل ا

خانه ی دوست همان بود که سهراب در آن آرام یافت

خانه ی دوست همان جایگهِ سهراب است
که ز عِطر سخنش صد شقایق روئید
و ز خاک گُهرش خون عاشق جوشید.


با تشکر از ژیلا راسخ


مطالب مشابه :


سهراب سپهری در حرف عاشقانه

حرف عاشقانه - سهراب سپهری در حرف عاشقانه -




سهراب سپهری

بارون غمگین. اوپا عاشق سهراب سپهری آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ




بررسی مقایسه ای شعر سهراب سپهری و فروغ فرخزاد

سهراب قشنگ///وبلاگ جامع سهراب سپهری - بررسی مقایسه ای شعر سهراب سپهری و فروغ فرخزاد - راحت حق




نقد شب تنهایی خوب اثر سهراب سپهری

سهراب قشنگ///وبلاگ جامع سهراب سپهری - نقد شب تنهایی خوب اثر سهراب سپهری - راحت حق rahathagh




سهراب سپهری

شمس لنگرودی - سهراب سپهری - این وبلاگ با مدیریت بهاء الدین مرشدی اداره می شود




سهراب سپهری

سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به همین سبب در طفلکی بنده غمگین اَدم!




به یاد سهراب سپهری.. دلنوشته ای از شاعر گرامی خانم ژیلا راسخ

سهراب قشنگ///وبلاگ جامع سهراب سپهری - به یاد سهراب سپهری دلنوشته ای از شاعر گرامی خانم ژیلا




تباین و تنش در ساختار شعر « نشانی» سروده "سهراب سپهری"

سهراب قشنگ///وبلاگ جامع سهراب سپهری - تباین و تنش در ساختار شعر « نشانی» سروده "سهراب سپهری




برچسب :