برگی از خاطرات خدایار در قشم
نویسنده مدیر رمکانی
نوشته ی زیل خاطراتی است از سفر خدایار به قشم
مطالب برگرفته از وبلاگ خدایار می باشد
نسیم ملایمی می وزید و من بر روی صخره ای نشسته بودم مرغان دریایی در آسمان پرواز میکردند انگار داشتند چیزی را به من نشان میدادند صدای امواج دریا من را به یاد روزی انداخت که همراه حنانه به دریای شمال رفته بودیم با خود گفتم خدایا اینجا دیگر کجاست همه چیز عالی بود و گرمی آفتاب را بر روی بدنم احساس میکردم هیچوقت اینقدر احساس خوشبختی نمیکردم که ناگهان صدایی شنیدم که به من گفت تو در جزیره هستی گفتم نام این جزیره چیست؟کجاست؟ گفت قشم قشم قشم ناگهان از خواب پریدم٬ خواب عجیبی بود به مسعود زنگ زدم گفتم تاحالا قشم رفتی گفت نه گفتم من باید برم قشم اگه با من میای تا یک ساعت دیگه آماده شو گفت باشه ٬ با هم رفتیم ترمینال و ۲ تا بلیط اصفهان بندر گرفتیم. در راه خوابم را برای مسعود بازگو کردم و گفتم که قشم جزیره ایست رویایی گفت تو که نرفتی گفتم کاریت نباشه من میدونم که هیج جا مثل قشم نمیشه ولی خدایار من شنیدم تابستونا خیلی گرمه مثل جهنمه نه بابا کی گفته اتفاقا تابستون می چسبه بخوابی زیر آفتاب و لم بدی روی شن های ساحل. بعد از چند ساعت رسیدیم بندر ٬ ساعت ۸ صبح بود رفتیم اسکله
با اجازه ی خوانندگان محترم از اینجا به بعد من در خاطراتش دخالت میکنم آنرا خلاصه کرده و با تغیرات بسیار ریز بازگو می نمایم
مسعول فروش بلیط گفت بلیت تندرو میخوای یا قایک گفتم هر کدوم ارزونتره از گرم داشتیم میمردیم شِدِّه گرما بود و عرق سو داده بودیم. تا به قایقا رسیدیم که از آه و نال کَفتیم سوار قایق شدیم. اما یک ساعت اَلّاف شدیم تا کایک پر بشه ٬ افتاو تیز بود و ما کلاه عینک آفتابی نداشتیم ٬ کله ام خیلی داغ شده بود و زهره ام نمیکرد به مسعود چیزی بگم چون رفتن به قشم فکر من بود و اگه من میگفتم گرمه مسعود به من میکشت یا فحش خاهر مادری میداد هرچند میدونم که توی دلش زی اِسپار به من میکرد. قایک کم کم داشت پر میشد اما هر چی به راننده میگفتیم حرکت کن میگفت هنوز تکمیل نووده گفتیم مگه میخوای چند نفر سوار کنی خب تو راه مسافر بزن ما مردیم توی این گرما گفت توی کشتی سوخته مسافر بزنم بله !!!بعد از کلی موعطلی بالاخره تکمیل شد و قایک را روشن کرد. یه پیرزنی که کنار من نشسته بود گفت: به سلامتی امام زمان صلوات ! ما هم صلوات دادیم دوباره گفت به سلامتی خودتون صلوات ما هم صلوات دادیم دوباره گفت به سلامتی آغا صلوات اما راننده که انگار موتور قایقش خراب بود و پُک پُک میکرد عصبانی شد و داد زد توی سر پیرزن بیچاره و گفت چُپ بزن که داخل دیریا به تو میکردم. من واقعا از اخلاق راننده تعجب کردم و خیلی متعسف شدم براش . بالاخره حرکت کردیم اما اَفتاو خیلی تیز بود و تا به جا رسیدیم خیلی ازیت شدیم. لب اسکله که رسیدیم موقع پیاده شدن مسعود پاش چرب خورد و چِرنونوند و کلی خون اومد بردمش داروخانه بتادین زدم و باند پیچی کردم . گفتم بریم مسافرخانه پیدا کنیم کرایه ها خیلی گرون بود و تا یک جایه مناسب پیدا کردیم که عصر شد . از گشنه ای و چِهنه ای داشتیم میمردیم مسعود گفت این چه جهنمیه منو اوردی خدایار؟!! گفتم نگران نباش امروز توی مهمانپزیر کوروش (کچره مهمانپزیر که واخاک است) استراحت میکنیم و فردا میریم کلی تفریح و خرید .شب میخواستم جُن و گَره خود را بشورم اما آب مثل آتش بود و نتونستم حمام کنم نمازمون هم قزا شده بود . رفتم سر کوچه و تخم مورگ و گورجه خریدم و اُملت وَلمی راست کردم که مسعود کلینجُنش رو واگرش خورد. صبح زود بیدار شدم ولی مسعود هنوز تر نه خاو میداد ٬ گفتم بیدار شو که امروز دیگه وقت تفریح و خریده با خودم گفتم خوابی رو که دیدم باید به حکیکت تبدیل شه . رفتیم بازار قشم دور زدیم ولی چیزه نه دلمان نرفت که بخریم مادر زنم گفته بود هر وقت قشم رفتید هیچه از قشم نخرید مستقیم برید درگهان وا هزار تومان به شما میبرند اونجا میتونید کلی جنس ارزون و بُنجُل بخرید. به مسعود گفتم بریم درگهان. مسعود پاش درد میکرد و داشت لنگا لنگا میومد . من خار شدم واگرش . توی بازار درگهان هم همش مینشست و به من لَحبز کرده بود . اصلا نتونستم چیزی بخرم همش میک میک میکرد که گرمه پام داره می سُخه و فلان . پسین شد ماشین گرفتیم گفتیم میخوایم بریم دریا گفت دربست میری گفتیم چند؟گفت جنگل حرا میبرمتون ۴۰ هزار تومان من چشمم از کاسه در اومد گفتم دربست نمیریم عادی چند؟ گفت عادی نمیرم ولی من تا رمکان میبرمتون نفری ۵۰۰ تومان گفتم بریم . ما رو رمکان برد گفت اینجا دست بزنید بگید جنگل حرا که میبرنتون. ما هر چه دست زدیم کسی سوارمون نکرد کم کم داشت هوا تاریک میشد مسعود گفت بیا برگردیم قشم گفتم ما اومدیم واسه گردش واسه دریا مگه میشه بشینیم توی کچره مهمانپزیر یه ماشین تک کابین وایستاد گفت کجا میری گفتیم جنگل حرا ٬ گفت چند میدی ؟ گفتیم نفری ۲ هزار تومان گفت کوسته بلاخرون ۲ هزار تمن نه ک.ن شما بکنم فهمیدم فحش داد ولی معنیشو نمیدونستم . وقتی میخواست بره ویراژ داد و خیلی خاک وا تَم کرد که ما جُن و گَر ما لُک از سورَغ شد. مسعود گفت همش تقصیر توعه من گنوغم که گپ تو گوش میکنم من گنوغم که دست خو به دست تو دادم . گفتم خفه شو بزار فکر کنم گفت برو بابا تو اگه فکر داشتی منو به این جهنم نمی اوردی ٬ دیدم داره زیادی میکنه محکم زدم بُن گوشش اما اون بدتر عصبانی شد و حده زد از مِرِهنم که از خُ بیخُ شدم خون جلوی چشامو گرفته بود نتونستم جلوی خودمو بگیرم و بهش لگیدم و دست به یقه شدیم چند نفر که اونجا مسافر کش بودند و داشتن بازی کتالا میکردند اومدند تا دعوا تِیم کنند و بکنن به ما ولی مسعود مثل گنوغا میکرد و من هرچی از خودم دفاع میکردم ولی باز هم داشت میزد خیلی زور داشت چون بدنسازی میرفت اگه مردم ما رو جدا نکرده بودند به هم پچ پچ میکردیم . از همونجا ماشین گرفتیم تا قشم. در راه مسعود یک کلمه هم با من حرف نزد. شب هر کدوممون یک گوشه ای خوابیدیم و فردا صبح با هم رفتیم اسکله و برگشتیم بندر مسعود از من غیظ گرفته بود و با من حرف نمیزد . بلیط اتوبوس گرفتیم و مستقیم رفتیم اصفهان توی راه مسعود به زور جوابمو میداد و همش بُپ کرده بود و چیزی نمیگفت . این بدترین سفر عمرم بود و هرگز آن خواب رویایی به وقوع نپیوست
بالاشهری : آدم کوچور اگه تایلند بره دگه گرفتار اوو
مطالب مشابه :
از بجنورد تا قشم /حاکمیت ایران کجاست؟
طلوع سلام - از بجنورد تا قشم /حاکمیت ایران کجاست؟ - نوشته های روزانه و هفتگی "علی قلی زاده"
جیهون کجاست؟
وقتی از بندر عباس به طرف لار کم حرف و با صورت هایی آفتاب سوخته و بسیار جیهون کجاست
برگی از خاطرات خدایار در قشم
اینجا دیگر کجاست همه چیز عالی بود و گرمی آفتاب را بر روی بدنم بندر ٬ ساعت
اندر حکایت هواشناسی سیریک
بندر کنگ آفتاب اما سوال اینجاست کجاست پس فعالیت این ایستگاه مسئولین .: Weblog
دل دیوونه
این دل دیوونه کجاست . دختر مشرقی ام من دختر افتاب 9-چوک بندر(اقا احمد)
ختنه دختر ها
من بی تو تنهای تنهاست ***** این همه ستاره اما بگو ستاره من کجاست بندر كنگ ختنه آفتاب در
خلف آباد کجاست ؟
خلف آباد کجاست رامهرمز و از غرب با بندر ماهشهر مجاورت دارد که آفتاب دلنشین، آب
برچسب :
بندر آفتاب کجاست