رمان دختران زمینی،پسران آسمانی (1)


مقدمه :
و آنگاه که عشق آغاز میشود 

پسرانی از آسمان 


از جنس فرشته های خداوند 


دخترانی از جنس زندگی


نرم و لطیف 

نفس هایشان با نفس های یکدیگر انس میگیرد 

و در کرانه های اسمان و دریاهای بی پهنای زمین 

نام یکدیگر را حک می کنند 

تا شاید روزی قدرت لایزال خداوندی 

آن ها را به یکدیگر پیوند دهد 

آری،پیوند هایی از دو دنیای متفاوت 

تا بوده است چنین بوده

عشق هایی ممنوع 

با سختی و مشکل هایی تمام نشدنی 

سختی هایی به شیرینی میوه های بهشت و بوی زندگی 

دخترانی از جنس ناز
پسرانی از خاک نیاز

 

ترانه 
-اخخخخ 
می تونم قسم بخورم دماغ نازم شکست ...الهی خیر بهره نبینی ...دماغ نازنینم ...تازه یادم افتاد دو تا موجود دیگه کنارم هستند برگشتم عقب و گفتم :
من-مهدیس خوبی؟
سرش رو بلند کرد و گفت :
مهدیس-مطمئن نیستم ...اخ 
نگاهی به آریانا انداختم و گفتم :
من-تو چی ؟طوریت که نشده؟؟
گفت:
آریانا-نه فکر کنم خوبم 
نگاه پر از غضبی به صحنه ی جلو انداختم .یه بی ام و قرمز رنگ با چهار پسر رو به روم بود و ال نود نازنینم با سپر این غول بیابونی داغون شده بود 
حالا که اینطوری شد و بیمه ی ماشینم به گند کشیده شد ...سگ خور ...خیالی نیست ...ولی هر چی عوض داره گله نداره !!!!
دنده عقب گرفتم که فکر کنن می خوام جای پارک رو بدم به اونا ...و در لحظه ی آخر به بچه ها گفتم:
من-سفت بشینید
که حرکتم همزمان شدباچشم های درشت شده از تعجب مهدیس ...و با تمام سرعت رفتم وسط عروسک قشنگشون ...اخیش ...خنک شدم ...ولی حیف ...سابقه ی بیمه ی ماشینم خراب شد ...
ناگهان در کنار راننده باز شد و پسری قد بلند با هیکل ورزیده اومد بیرون .. موهای بوری داشت ....چون عینک آفتابی زده بود صورتش واضح نبود اما از فک در هم قفل شدش می شد فهمید که عصبانی .
با صدای بسته شدن در ماشین با تعجب برگشتم و نگاهی به کنارم کردم ...آریانا نبود...به جلو نگاه کردم و آریانا رو دیدم که دست به بغل زده و رو به روی اون پسره وایساده بود ...اوا خاک تو سر غضمفر ....تو اونجا چی کار می کنی بچه ......می دونستم وقتی عصبانی بشه فیل هم جلودارش نیست ... برگشتم و با نگرانی به مهدیس نگاه کردم 
چون دقیقا حرکت بعدی آریانا رو حفظ بودیم شروع کردیم به شمردن:
-پنج ...چهار ... سه ...دو ...یک 
و صدای بلند آریانا در پارکینگ پیچید :
آریانا-چرا جلوتو نگاه نمی کنی ...بخدا جوری می زنمت که شتک شی ...اخه بی ام و بخوره تو سرت ...وقتی رانندگی بلد نیستید به چه حقی می شینید پشتش اومدی با ماشین بابات پز بدی ...تازه پرو پرو اومدی جلوم وایسادی که چی؟؟...می خوایی بگی طلبکاری 
د حرف بزن چرا لال شدی؟؟؟
از عصبانیت قرمز شده بود ... مهدیس رفت و دستش رو گرفت و گفت:
مهدیس-بیا آریانا ...ول کن بابا 
آریانا-نه ولم کن ببینم حرف حسابش چیه؟؟؟فک کرده مایه داره دنیا ماله باباشه......!!!
بیچاره اون که نشسته بود پشت فرمون ...یکی دیگه بود ...ولی از شانس قشنگش این مورد خشم اژدها قرار گرفته بود 
...چون عینک چشمش بود معلوم نبود چه حالتی داره ولی از فک باز موندش به خوبی می تونستم بفهمم که شک زده شده 
عینکش رو برداشت و زد روی موهاش... چه خوب بود ...چشمای درشت و زیبا ...چه رنگ خاصی داره....عسلی روشن .....مثل آریانا دستش را به بغل زد و خم شد تا هم قد آریانا شه و به ارامی گفت:
پسره-ریز میبینمت خانوم کوچولو 
نگاهی به مهدیس که بعداز شکست در راضی کردن آریانا کنارم وایستاده بود و نظاره گر دعوای سال بود انداختم و گفتم:
من-ترو خدا یه کاری کن مهدیس...الان باید بریم دنبال حلوا برای این پسره چون عمرا اریانا اینو زنده بزاره 
مهدیس-چی کار کنم دیگه مگه ندیدی آروم نمیگیره ...من خودم الان دوست دارم دکوراسیون یارو رو بیارم پایین .
نگاهی به اریانا کردم...اوه اوه در شرف داغ کردن بود...اخه کم بلا تو هواپیما سرش نیومده بود..از مسمومیت تا......الان
آریانا منفجر شد :
-یه خورده شعور داشته باش که باید چه طوری با یه خانوم محترم رفتار کنی آقای نامحترم ...غول تشن ....فقط قد گنده کرده ...کاش تو هم اندازه ی پنج اپیلاسیون از قدت مغز داشتی تو اون کله ی گچی ات....خیلی به خود متشکری جناب..... 
پسره یکم قرمز شده بود..یه پسر دیگه هم پیاده شد ودست اون پسررو گرفته بود.. مهدیس دخالت کرد و گفت :
مهدیس-آریانا بسه دیگه ...دیر میشه خیلی کار داریم 
و اون رو کشون کشون تا ماشین برد هر دو سوار شدند من هم برای این که خالی از لطف نباشه رو به پسره که در مرز انفجار بود گفتم:
من-ماشین شماست؟؟؟...اونطوری یک خورده زشت بود ...حالا خوشگل شده ...باید خیلی ممنون من باشید 
خیز برداشت طرفم که پریدم تو ماشین و گازشو گرفتم 
دیگه بی خیال خرید و پارک شدم و یک راست روندم طرف آپارتمان .
من و مهدیس و آریانا سه تا دوست جون به جونی هستیم که از شیراز کوبیدیم اومدیم تهران تا درس بخونیم 
اسم من ترانه رادمهر 22 سالمه خیلی مغرورم و البته شیطون ....همه میگن تو آخر خودت رو با این بازیگوشی هات به کشتن میدی ،علاوه بر خودم یک خواهر بزرگ تر دارم و پدرای من ومهدیس و آریانا سهامدار یک کار خونه هستن پس میشه گفت وضع متوسطی داریم 
ما تویه آپارتمان که هر سه با هم اجاره کردیم زندگی می کنیم 
با صدای مهدیس از خیال هام بیرون اومدم:
مهدیس-داری کجا میری؟؟؟
من-خونه 
مهدیس-مگه قرار نبود بریم خرید 
من-یه روز دیگه میریم اصلا حسش نیست به جون مهدیس 
آریانا هنوز غر میزد :
آریانا-پرو خجالت هم خوب چیزیه...اخ که دوست داشتم خوردت کنم ...پسره ی ابله .......بچه ننه ...با ماشین باباش اومده پز میده......
نگاهی به مهدیس کردم و خندیدم و مهدیس در حالی که بیرون رو نگاه می کرد گفت
مهدیس-بقیشون رو دیدی؟؟؟ 
با تعجب گفتم :
من-مگه تو بقیه شون رو دیدی ....
مهدیس-مگه تو ندیدی ؟؟اون دوتای دیگه که عقب نشسته بودن اومده بودن بیرون ولی اون که پشت فرمون بود موند توی ماشین 
من-نه دقت نکردم فقط حواسم به آریانا بود با اون پسر پرو
با رسیدن به دم اپارتمان با مهدیس پیاده شدیم و رو به آریاناگفتم:
من-بسه آریانا خانوم کم حرص بخور بیا پایین 
بالاخره رضایت داد و پیاده شد من هم نگاهی به جلوی ماشین نازنینم انداختم و با حسرت اه کشیدم 
همونطور که مهدیس سوتی یکی از دوستای سال اولیشو تعریف می کرد و هر و کر میکردیم به طبقه ی دوم رسیدیم و از آسانسور خارج شدیم 
وقتی وارد شدیم دوباره غم دنیا ریخت تو سر صاحب مرده ی من ... اخه من چه طوری این وسایل رو بچینم ...چون تازه اسباب کشی کرده بودیم هنوز خونه رو مرتب نکرده و فقط آشپزخانه رو سامان داده بودیم 
به سمت آشپزخانه رفتم و گفتم :
من-املت یا نیمرو ......
این آریانا باز مزه پروند :
آریانا-چلو کباب با دوغ و مخلفات 
چپ چپ نگاهش کردم که با خنده گفت:
آریانا-املت ...چرا میزنی حالا؟؟؟!!!
شروع کردم و ناهاری آماده کردم که دور هم خوردیم 

***

آریانا


من-زهر مار میدادی بخوریم بهتر بود بی مزه.....بعد بهشم بر میخوره....
ترانه-اریانا قضیه ظهر تموم شد...بابا بس کن دیگه
من-چی میگی واسه خودت ترانه......تموم بدنم درد میکنه...هی گفتم بزار فردا بیام...این از پروازمون اینم از اون غول بیابونیا.......اه اه
عصبی بودم...حسابی.....خستم بودم......مهدیس داشت با نگرانی نگام میکرد...از وقتی خودمو شناختم خیلی زود از کوره در میرفتم....داغم که میکردم دیگه نگو...
من-مهدیس اونجوری نگام نکن.....
مهدیس با خنده گفت:
مهدیس-چشم ببخشید......
رفتم سمت دسشویی....تازه اسباب کشی کرده بودیم وهیچ چی سر جاش نبود...منم ادمه مرتبی نبودم ولی اگه وسایلام گم گور بودن نمیتونستم کار کنم.....
تو اینه داشتم خودمو نگاه میکردم......یدفع در دستشویی باز شد....
من-بمیری ترانه...مگه کوری....من دستشوییم....بی فرهنگ در بزنی میمیری؟؟؟
ترانه-برو بابا...اریا تماس گرفته...حسابیم نگران تشریف داره ...
کتفمو کشید و از دستشویی انداختم بیرون..گوشیرو بهم داد:
من-جانم؟؟؟؟
آریا-اریانا؟؟؟؟خواهری کشتی منو....چرا گوشیت و جواب نمیدادی؟؟؟
من-به به...اقای خارجکی....چه عجب یادت اومد اریانایی هم هست؟؟؟
آریا-د اخه خواهر کوچولوی من.....تو تموم دنیای داداشی...
من-اگه اون حوریای اجنبی ولت کنن
آریا-مفتم نمی ارزن خواهری.....
من-اره بابا....قوربونه دخترای اریایی کاکو...
آریا-بهههههههه ....شیرازی اومدی بالاخره.....
من-چیکارکنم دیگه....معروفیم به دختر شیرازی....
آریا-آخ قوربونه دهنت دختر شیرازی....
من-توهم که شدی پسر امریکایی...
آریا-نـــــــــــــــــــــــه پسر....ما مینازیم به شیرازی بودنمون.....
من-اوهو...نمیخوای یه کاری واسه سرورت کنی؟؟؟؟
آریا-چرا قوربونت دنبالشم....ولی کار داره...اینجا واسه مجردا نیس.....در ضمن اقامت هم مفتی مفتی نمیدن
من-ا؟؟؟؟؟؟؟!!!!! خودت عشق و حال ما بیچاره هیچی.....
آریا-اوه اوه I have to go hny…bye bye
من-بی ادب....ببین اصالت نداری دیگه....bye my dear
گوشی رو قطع کردم...یه نفس کشیدم...مهدیس و ترانه داشتن نگام میکردند با چشمایی که من براشون توضیح بدم اریا چی گفت؟:
من-سلام رسوند......
ترانه-واقعا؟؟؟؟
-نه.....هی نگفت شما هم وجود دارین....
زدم زیر خنده که ترانه و مهدیس از پشت افتادن روم...
آریا داداشم بود 4 سال از من بزرگتر بود...امریکا پزشکی میخوند.....یه سری تو دبیرستان خواهان زیاد داشت...اما تا وقتی غرور ذاتی تو خون خانواده جاوید جریان داره پا به هیچ کس و ناکس نمیداد..مهدیس و ترانه رو مثه خواهراش میدونست....هر5 سال یه بار یه سر میزنه ایران...منم که آریانا خانوم جاوید..22 ساله....ته تغاری...و متاسفانه اعصاب خراب و لج باز و حاضر جواب و مغرور.خدا نکنه با کسی کل بندازم...
لپ تاپ مو روشن کردم....یه اهنگ شاد گذاشتم.....با بچه ها شروع کردیم خونه تمیز کردن....اخ از کت و کول افتادیم افتاده بودم رو کاناپه با گوشیم ور میرفتم ...گفتم:
من-ترانه ماشینتو چیکامیکنی؟؟؟؟به بابات چی میگی؟؟؟؟الهی اون بیشعورا......
مهدیس صداش درومد و به شوخی گفت:
مهدیس-تو که ندیدی چرا نظر میدی......؟؟؟
زدم زیر خنده و گفتم:
-اون لحظه وقتی داشتم داد و بیداد میکردم با اینکه خیلی داغ کرده بودم.....یارو اینقدر غول بود مجبور شدم سرمو اونقدر بالا بگیرم که گردنم خرد شد....
هممون خندیدیم...خونه تمیز و مرتب شد....اینقدر خسته بودیم که زود خوابیدیم چون فردا باید سریعا میرفتیم دانشگاه.....

*** 
مهدیس-اریانااااااااااااااااا....ب میری پاشو دیگه......ترو خدا...
من-مهدیسسسسسسسسسسسس.....خفم کردی......بابا من نمیام شما برید
یه دفعه بالش کوبیده شد به صورتم....چشامو بازنکردم بلند شدم و داد زدم:
من-مرضه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ها؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟میگم نمیام!!!!!!!
چشاموباز کردم دیدم ترانه دست به بغل وایساده نگام میکنه مهدیس هم جلو اینس.....
ترانه-اریانا واسه من میتینگ نیا....پاشو بینم اعصاب ندارم...
من-اوهوووووووووووووووووووووو ...چه خشن
مهدیس- حالا نه خودت خیلی ارومی......
من-تو به کارت برس.....
مهدیس-دارم میرسم.....
سریع رفتیم سر میز صبونه....
من-ترانه ماشینو بده امروز ببرم تعمیرگاه.....
درحالی که داشت لقمه رو میکرد توی دهنش گفت:
ترانه-مگه کسی رو سراغ داری؟؟؟
من-نه....ولی یکی پیدا میشه....بهتره ببریمش نمایندگیش..
مهدیس-اره این بهتره
ترانه-......پولش چی؟؟؟؟
من-سیوریتا نترس از پول ماشین اون بامن!!!!تازه بیمه هم هست....

بلند شدیم ...مهدیس و ترانه یه تیپای خفنی زده بودن....حسابی خوشگل کرده بودن....ترانه که تیپش خانومونه بود با وقار بود ...یه مانتو عسلی تنش بود..جذب بود و به اندامش خیلی میومد....موهاشو هم کج کرده بود تو صورتش....یه کفش عروسکی عسلی با کیفه ستش ...مهدیسم دسته کمی نداشت....موهای جلوشو کوتاه کرده بودو کم ریخته بود جلو....یه مانتوی طوسی کوتاه بایه جینه مشکی و کتونی مشکی .....مامانم همیشه میگفت :از دوستات یاد بگیر....
یه مانتو تنگ مشکی بالا زانو.....یه شلوار جین تنگ دودی که پاینش دکمه میخورد...با یه کتونی سفید گنده که بنداشو خودم مشکی کرده بودم ....موهامو از بالا اینقدر محکم بستم یکم به مقنعه ام از پشت پف دادم خوشم نمیومد رو سرم قمبله باشه....فقط واسه خوش فرم شدن همچین کاری می کردم..مقنعه امو دادم عقب تا جایی که یکم از لاله گوشم معلوم شد..دسبندای نخیه سفید مو بستم....کیفه مشکیم رو که راه راهه سفید مشکی بود وکج انداختم....عینک فرم سفیدمو زدم رو موهام......
ترانه-اریاناااااااااا .....بدو دیگه
از اتاق اومدم بیرون...بچه ها زنگ زده بودن اژانس...
ترانه-به به........چه تیپی زدیم همگی.......امروز روزه ماست...
مهدیس زد زیر خنده.....و نگاه من کرد که از این حرفا خوشم نمیومد...معمولا این ترانه تبهر خاصی در حرصی کردن من داره ...میدونه از این حرفا خوشم نمیاد ها از بس این دختر شیطونه پر از انرژی اگه یه روز سر به سر من و مهدیس نزاره روزش شب نمیشه ...البته من و ترانه و مهدیس جزو مغرور ترین دخترای دانشگاهیم ولی گاهی واسه خنده از این حرفا می زنیم ...ولی من زود داغ می کنم ...گفتم:
من-بسه ترانه.....مگه روز شما دوتا باشه....نه من...
مهدیس گفت:
مهدیس-اتفاقا خانوم خانوماااااااا.....من دارم میبینم....
من-بریم الان دیر میشه....
بر خر مگسه معرکه لعنت....راننده اژانس یه پسر جون بود که داشت مارو برانداز میکرد.....منم مثل گرگ چشم دوختم تو چشماش...به بچه ها گفتم برن بشینن عقب...خودمم نشستم پیششون...پسره خیلی چرت و پرت می پرسید منم بیشتر داغ میکردم....دیگه نمیتونستم ساکت بشینم...خوبیش این بود در دانشگاه بودیم پیاده شدیم....ترانه رفت حساب کنه..من ومهدیس کنارهم بودیم منتظر ترانه صدای ترانه اومد:
ترانه-یکم شعور داشته باش الاغ........فهمیدی .....خیلی خری.....بیشرف.....
رفتم پیشه ترانه...پسره تا منو دید پاشو گذاشت رو گاز و در رفت
ترانه محکم نفس میکشید......
مهدیس-چته؟؟؟چی شد؟؟؟؟
ترانه-پسره ی خر...اخه دل به چیت بدم؟؟؟؟به این شغلت...الاغ ...اشغال ....
من-میگی چته؟؟؟
باحالت خنده داری گفت:
ترانه-بم میگه این شماررو بگیر من از شما و اون دوستتون که موهاشو کج کرده خیلی خوشم اومده ولی از شما بیشتر...
اخ که منو مهدیس چنان زدیم زیره خنده...مردم......مهدیس گفت:
مهدیس-بدل نگیر......تاحالا اینقدر خوشگل ندیده بوده..
اینقدر خندیدیم که مردیم اخه بشون حق انتخابم داده بود که هر کدوم که بیشتر ازش خوشش اومد شماره مال اون....
داشتیم میرفتیم سمت در دانشگاه الان حراست بهمون گیر میده..اماده شدم واسه جواب دادن.....:
مرد-خواهران پارتی تشریف میبرن؟؟؟؟
صدای یه مرد ریش بلند مذهبی بود.تا قبل از اینکه حرف بزنم مهدیس من و کشوند و برد...ترانه شروع کرد با یارو حرف زدن.....
من-د...چرا نزاشتی جوابشو بدم.....؟؟
مهدیس-بسه اریانا دختر.....میخوای پروندمون اول کار خراب شه؟؟؟؟
من-مهدیس ول کن....این باید یه چیزی بهش بگم که ننه اش بیاد جلو چشش.....
ترانه داشت مقنعه اشو میکشید جلو اومد سمتمون.....
ترانه-ایشششششششششششش...چقدر گیر میدن......پوکیدم از بس باش حرف زدم....مخم رو خورد کرد ...
مهدیس-چی گفتی؟؟؟؟
ترانه-هیچی گفتم که شرمنده از دفعه دیگه واسه درس میایمو فلان و بمانو......
من-بسه بسه بابا....خاک بر سرش......
رفتیم توی سالن یه بروشور برداشتم و شروع کردم به خوندنش.....کلم تو برشور بود....رفتیم تو یه کلاس اصلا نگاه اینور نکردم نشستم سره یه صندلی سرمو بالا اوردم....اوه چه شلوغ.......اینجا چه خبره؟؟؟؟
یه نگاه اینور کردم چندتااز دخترایدانشگاه قبل هم بودن باسرباشون سلام علیک کردم ولی ترانه اینا رفتن سمتشون وباهاشون حرف زدن...چند تا از پسرا داشتن مهدیس اینارو با چشم میخوردن...سنگینی نگاه یکی رو حس کردم ...سرمو چرخوندم....یکی از پسرای ترم پیش بود..هومن شکیبا....بالبخند داشت نگام میکرد......یه اخم کمرنگی کردم اومد سمتم....:
هومن-سلام خانوم جاوید انگار به شما هم انتقالی دادن شکرخدا!!!
درحالی که اب دهنمو قورت میدادم با سردی جواب دادم:
من-اره....انگار مجبوریم مزاحمتاتونو یه ترم دیگه تحمل کنیم..
با این حرفم یه لبخند زد و سرشو تکون داد...عادت داشت همیشه از من کنایه بشنوه....کلاسو گذاشته بودن رو سرشون....خسته شدم پس این استاد گوربه گور کی میاد...؟؟
یه مرد خپل اومد تو کلاسو گفت:
مرد-متاسفانه کلاس برگزار نمیشه ...بفرمایید....
نفسمو با پف دادم بیرون...مهدیس اومد سمتم...گفت:
مهدیس-بهتررررررررررررررررررررر.. ....
من-اره واقعا......تران کو؟؟؟؟
مهدیس-رفتش با هانیه تو محوطه.....
یه خم به ابروام دادمو گفتم:
من-هانیه چه خریه؟؟؟
مهدیس-اریانا؟؟؟؟؟؟؟؟یکم عفت کلام داشته باش...
آریانا-نوموخوام....میخوام عصمت کلام داشته باشم...
از کلاس اومدیم بیرون...
ترانه اس ام اس داد:
ترانه-من رفتم سلف...شمام بیاین.....
رفتیم سمت سلف داشتیم میخندیدیم با مهدیس....من فقط با رفیقای خودم گرم بودم.....اخلاقم گند بود...همیشه بم میگفتن....
در سلف باز کردم دیدم ترانه با اخم داره با یه پسر میحرفه... تریپ مغرور برداشته بود شدید...رفتیم سمتشون.....صندلی رو با پام کشیدم کنار...پسر سرشو اورد بالا نگاه مهدیس کرد بعد نگاه تو صورت من.....اه هومن بمیری...........هومن با دیدن من بلند شد و عذر خواهی کرد و رفت....:
ترانه-آریانا کی میخوای ادم شی؟؟؟؟؟
من- سر چی ترانه؟؟؟؟
ترانه- این بدبخت چکارت کرده؟؟؟؟
یه نیشخند زدم و گفتم:
من-هه...من به این چکار دارم؟؟؟؟این یکم مرض زیادی داره...
ترانه-این رفتارات چیه؟؟؟؟بدبخت فقط یه بار غیر مستقیم....
نذاشتم حرفشو بزنه دسمو به علامت ایست اوردم بالا....:
یه نیش خند زدو سرشو کرد اون ور و زیر لب گفت:
ترانه-به درک هر کاری می خوایی بکن 
....صدای اس ام اس گوشیه مهدیس اومد....نگاه صفحه گوشیش کردوزد زیر خنده....گوشیشو گرفتم.....اخ خدا پوکیدم چه جکی بود.....ترانه همش میومد گوشیرو از دسم بگیره اونم بخونه...خیز برداشت سمتم منم زده بودم زیر خنده...پرید گوشیرو بگیره که همونطور که گوشیرو عقب میکشیدم پرت شد رو زمین...مهدیس با عصبانیت نگام کرد ..گوشیش پر پر شد...:
من-باشه بابا رفتم بیارمش.....
از رو صندلی اومد پایین با اینکه خیلی زورم داشت خم شم رو زمین جلو این همه ادم که ماشالله خیلی چشم پاکن...گوشی بد جا افتاده بود نزدیک در ورودی خم شدم....وای خدا...مهدیس خفت میکنم.....سرم خم بوددستمو بردم سمت گوشی که یکی اومد وایساد جلوم چند نفرم که فک کنم 2 نفر بودن پشت سرش.....سرمو اوردم بالا.......که چشمام قفل شد تو دو تا چشم عسلی..

ترانه

آریانا رفت گوشی مهدیس رو بیاره برگشتم تا ببینم این آتیش پاره کجا موند دیدم کناره یه پسره وایساده و رنگ به رنگ میشه رو به مهدیس گفتم:
من -اونجا رو
مهدیس برگشت و با دیدن رنگ آریانا از جا پرید و زود رفت طرف اونا من هم با تمام آرامشی که در وجودم سراغ داشتم رفتم طرفشون ....اه ...چقدر قیافه این پسره اشناست..........چرا یادم نمیاد ....این کیه ...آها چشماش عسلی ...این همون پسر پروست که تو پارکینگ باهاش دعوامون شد...رفتم طرفشون و صدای آریانا که تمام تلاششو می کرد اروم باشه رو شنیدم :
آریانا-هه...فکر کردی کی هستی آقا ...من شما رو آدم هم حساب نمی کنم و...
نذاشتم ادامه بده چون تهش رو می دونستم گفتم :
من-سلام ...رانندگان ناوارد ...ماشین ددی درست شد ...دعواتون نکردن که ؟...عیب نداره برات یه ماشین اسباب بازی می خرم 
الان اون رگ شیطنتم گل کرده ....پسره قرمز شد دهن باز کرد که چیزی بگه اما...یه پسره از پشتش اومد بیرون ...اینو ندیدم تا حالا ...چشماش عسلی بود ...ولی از مال او یکی روشن تر بود ...مو های قشنگی داشت ...شاید قهوه ای پر رنگ که رگه هایی از قهوه ای کمرنگ هم داشت.... پوست گندمی...چه قدی داره ...چه هیکل ورزشکاری....بسه ترانه پسر مردم رو خوردی «ببخشید من عادت ندارم به کسی اینطوری نگاه کنم ولی این یکی دیگه واقعا معرکه بود ...من اصولا مرد جماعت رو به حساب نمیارم ...همشون یه جورن ...چقدر فک زدم بقیشو بخونین» با صداش به خودم اومدم:
پسره-شما همون لیدی هستید که زدید به بی ام و من ؟؟...حیف شد ماشینتون از اول قراضه بود حالا دیگه چی شده ...ما که مشکلی نداریم ...اون ماشینو دیگه می خواستیم ببریم اوراقی ...
بعد برگشت و به پسر پشتی گفت:
پسره-مگه نه سپهر؟؟؟
سپهر از پشت این پسره اومد بیرون و گذاشت ما ایشون رو رویت کنیم ... یه پسره چشم و ابرو مشکی که چشم های فوق العاده ای داشت ... تیپش هم که عین این دو تا قد بلند و معرکه بود ...هر سه این پسرا جذاب بودن ولی من کلا دوست نداشتم با پسرا بگردم از همشون بدم میومد ...فقط به یه درد می خورن ...اونم حال گیریه ...هر دختری از کنارمون رد میشد نگاهشون می کرد و اهی از روی حسرت می کشید منم تو دلم بهشون می خندیدم خاک بر سرا واسه چی اینا آه می کشید آخه...اخلاق خوشگلشون ؟؟؟
بالاخره صدای سپهر در اومد:
سپهر-اره فوقش اون لامبورگینی رو می فرستیم اوراقی ...
و یه نیشخند زد ...آی من بزنم دکوراسیون اینو بیارم پایین ...مطمئنم قرمز شده بودم ... اومدم جوابش رو بدم که مهدیس گفت:
مهدیس-خوبِ آدم پیکان سوار شه ولی شعورش رو حفظ کنه که نشانه ی شخصیته 
آخ ...ترکیدم از خنده ...دمت گرم مهدیس ...ایول داری به مولا ...یه دفعه هر سه تامون از قیافه قرمز شده از عصبانت این گوجه فرنگی ها زدیم زیر خنده حالا نخند کی بخند ...یک دفعه با صدای بلند اون پسره که تو پارکینگ با آریانا دعوا کرد لال شدیم ولی هنوز ریز ریز می خندیدم :
پسره-ببندید دیگه ...دختر به این پرویی و سرتقی ندیده بودیم که دیدیم
یه صدای مزخرف و حال به هم زن خندمون رو قطع کرد: 
-مشکلی پیش اومده مهدیس خانوم؟؟؟
اه باز این سریش پیداش شد ...ماکان نظری ...سه چهار ترم از بالاتر از ما درس می خوندولی گیر سه پیچ داده بود به مهدیس ...بهش حق میدادم ...مهدیس خیلی خوشگل بود ...آریانا هم که زیبایی مخصوص خودش رو داشت ...منم که زیبایی منحصر به فرد خودم رو داشتم «خدایی میرید اعتماد به آسمون رو » ...در کل هر سه مون خاطر خواه زیاد داشتیم اون از هومن اینم از ماکان ...البته فقط به همینا ختم نمیشد .
با صدای ماکان هممون سرمون رو با خشم برگردوندیم طرفش ولی سپهر یه تای ابرو های دختر کشش رو داد بالا ...الان این یعنی چی؟؟؟...اها یعنی ببخشید شما کی باشد؟؟؟
دقیقا همین حرف رو هم به زبون آورد:
سپهر-ببخشید به شما ربطی داره؟؟؟؟
ماکان به حرف سپهر گوش نداد و به مهدیس نگاه کرد ...نگاهی که تن منم لرزوند مهدیس که دیگه جای خودشو داشت ...اه ...هیز عوضی ...التفاتی به پسرا کردم تا شاید بخاری ازشون بلند شه و غیرت توی وجودشون داشته باشن ...ولی دیدم نخیر ...از دیوار صدا در اومد ولی از این سه تا بی خیال خیر ...خودم رفتم جلوی مهدیس وایسادم و گفتم:
من-فرمایش آقای نظری ؟؟؟
نگاه هیزشو از جلو برداشت و گفت:
ماکان -مزاحم شدن خانوم آرادمهر ؟؟؟
ابرو هام رو بالا انداختم و گفتم :
من-اگه مزاحم هم باشند به شما ربطی نداره ...به هر حال ممنون از حس انسان دوستی تون 
زرشـــــــــــــــک....انسا ن دوستی یا هیزی ...احمق... وجودش زیادیه ..نگاهی به آریانا انداختم تا ببینم چرا اینقدر ساکته ...بعید بود از این دختر...این حتما آرامش قبل از طوفان با صدای آریانا برگشتیم طرفش :
آریانا-بیایید بریم بچه ها ...داریم وقت تلف می کنیم ...کلاس داریم 
و خودش جلو جلو راه افتاد من هم با یک روز خوش آقایون پشت سرش راه افتادم 
وقتی وارد کلاس شدیم تمام نگاه برگشت طرفمون... ماهم بی اعتنا رفتیم و سر سه صندلی کنار هم که تقریبا اول بود نشستیم 
تا نشستم چشمم افتاد به این سه تا سریش ....وایسا ببینم اینا اینجا چی کار می کنن ؟؟؟؟؟... نکنه هم کلاسی هستیم ...وایی نه خدا جون ....مهدیس و آریانا با درماندگی نگاهم کردند من هم دست کمی از اونا نداشتم ...اون سه با یک پوزخند که هدیه نگاه های نگران ما بود که خوب نوش جان کردیم و یه اخم غلیظ که پاسخ نگا های مشتاق دخترا بود رفتن و دقیقا پشت سر ما نشستن
چرا این جا نشستن؟؟ ...وای مامان ...استاد صالحی اومد ...استاد مورد علاقه ی من ....از بس این بشر خوش اخلاقه...شروع کرد به صحبت های متفرقه ولی من هر چی فکر می کردم میدیدم به این پسرا نمیخوره هم سن ما باشن!!!حتما دیر اومدن سر کلاس ...من چه می دونم ...وسطای صحبت بود که حس کردم یه چیزی زیر پام ول می خوره نگاهی به مهدیس و آریانا کردم و گفتم:
من-شما هم همون حسی رو داری که من دارم ؟؟؟
هر دو سر تکون دادن و هر سه با تمام سرعت به زیر میز نگاه کردیم و تنها چیزی که به فکرمون رسید رو جیغ زدیم:
-مووووووووووووووشششششششششش
و شروع کردیم به بالا و پایین پریدن دو سه تا از دختر ها اطرافمون هم دویدن آخرن کلاس ...کلاس ترکیده بود از خنده و خنده های این سه تا از هم بلند تر بود ...هر سه رفتیم بالای صندلی هامون و با غضب به پسرا نگاه کردیم 
بعد از تموم شدن ساعت محلت ندادم استاد خارج شه و با عصبانیت همراه با مهدیس و آریانا که در حال ترکیدن بودن زدیم بیرون ...مهدیس با حرص گفتم:
مهدیس-نشونتون می دم مهدیس وقتی عصبانی بشه چی کار می کنه...
منم گفتم:
من-دارم براتون 
آریانا با تمام توان داد زد که منو و مهدیس ترسیده نگاهش کردیم من داد زدم:
من-مرض چه مرگته ؟؟؟بچم افتاد 
مهدیس گفت:
مهدیس-بچمون عزیزم ،بچه نداشته ی منم افتاد 
در اوج عصبانیت لبخندی هرچند کوچیک ولی زیبا زد و گفت:
آریانا-بمیر ...اخه الان وقت شوخیه 
و هر سه با هم خندیدیم اما آریانا وسط خنده گفت:
آریانا-تو عمرم اینقدر تحقیر نشده بودم حالیش می کنم این پسر رو 
من-حالیش می کنیم عزیزم 



***

من -اهههههههه ...پاشو خره .......دیر شد ........می خوایی اون سه تا برامون دست بگیرن

تا اینو گفتم آریانا راست شد و سریع پتوش رو جمع کرد می دونستم نمی خواد به هیچ وجه جلوی این پسرا کم بیاره و خدا نکنه بخواد رو کم کنه...بدبخت میکنه شخص مورد نظرو

مهدیس داشت اماده میشد ....یه مانتوی کوتاه که قرمز بود و شلوار و مقنعه مشکی با یه کفش ورنی مشکی وکیف قرمز ...موهاش هم کج داد...چه ناز شد ....اخی ...آریانا هم که جای خودش رو داشت یه مانتوی جذب که زیپی بود و زیپش کج بود و رنگش آبی نفتی با شلوار لی کم رنگ و و مقنعه ی آبی نفتی و کتونی لی کم رنگ ...کیف لی هم انداخت شونش و مثل دیروز مو هاش رو جمع کرد....خوب حالا من چی بپوشم که به این دو تا جیگر بیام ....دوست داشتم تیپ چرم بزنم یه مانتوی چرم که از طرف چپ با دو تا بند بسته می شد و قهوه ای سوخته بود شلوار ومقنعه قهوه ای روشن با کیف و کفش پاشنه پنج سانتی عسلی ....نگاهی از روی رضایت به خودم انداختم .... کفشم رو خیلی دوست داشتم یه پاپیون ورنی دقیقا مخالف جنس کفش که مخمل بود روش قرار می گرفت...

قرار شد با اتوبوس های خطی بریم ...همون یه بار که با آژانس رفتیم واسه هفت پشتمون بس بود ... وقتی به دانشگاه رسیدیم پسرا ردیف اول نشسته بودن ...حالا وقت تلافی بود رفتیم نشستیم پشتشون با یه اخم خیلی خیلی غلیظ ...سپهر با مسخرگی که حرصم رو در می آورد گفت:

سپهر-سلام خانوما 

اون پسره که تو پارکینگ باش دعوامون شده بود لال شده بود....بهتر..مهدیس زیر لب گفت:

مهدیس-زهرمار و سلام ...الهی موش بره تو شلوارت 

مثل این که سپهر شنید چون خندید ...و خندیدنش مصادف شد با غش کردن دخترای کلاس ...اما اون پسره که پشت فرمون بود با تمام شکاکی که می تونستم توی چشم یه نفر سراغ داشته باشم نگاهمون می کرد ...منم با تمام بی تفاوتی که از خودم سراغ داشتم نگاهم رو ازش گرفتم ...گوشیش زنگ خورد که از کلاس بیرون رفت و بعد از چند دقیقه اومد و گفت:

پسره-آراد ،سپهر ...میایید یه لحظه 

پس اسم اون پسر پرو آراد بود ...یه فکر شیطانی از سرم گذشت ....بازم من فکر های شیطانی به سرم زد ... با رفتنشون چسب یک دو سه ای رو که برای پاپیون کفشم که همیشه می کند رو همراه داشتم در آوردم و تمامش رو خالی کردم روی صندلی هاشون که باعث شد مهدیس و آریانا غش کنند از خنده ...با اومدن پسرا هر سه بانیش باز که نشون می داد خر کیف شدیم نگاهشون کردیم آراد و سپهر که محل سگ ندادن رفتن نشستن ولی اون یکی با شکاکی نگاهمون می کرد و سیخ وایساده بود جلومون ...در آخر پرسید:

پسره-مشکلی پیش اومده؟؟؟؟

ما هر سه با نیش باز گفتیم :

-نه چه مشکلی ؟؟؟

با شکاکیت نشست و استاد اومد ...شروع کرد از اول و گفت:

-از همین اول شروع کنید خودتون رو معرفی کنید شما آقای؟؟؟

منظورش سپهر بود مهدیس پاشو فشار داد روی صندلی سپهرتا صندلی با سپهر بلند نشه ...سپهر بلند شد که صدای پاره شدن شلوارش اومد و اون دو تای دیگه برگشتن عقب که مهدیس گفت:

-ببخشید کیفم پاره شد 

شورتش گل گلی بود ....نه شوخی کردم قرمز یکدست بودو یه مارک معروفم بود روش ...ما سه تا ترکیده بودیم از خنده و مثل لبو قرمز شده بودیم ...ولی خیلی خودمون رو کنترل کردیم ...اون حرف می زد و ما ریز ریز می خندیدیم :

سپهر-من سپهرآریانژاد هستم ...25 ساله 

و نشست ...مهدیس مدام می خواست بلند بخنده ولی آریانا محکم در دهنش رو می گرفت آریانا پاشو گذاشت پشت صندلی آراد و محکم فشار داد ...بعدش آراد بلند شد که صدایی مشابه صدای قبلی به گوش رسید ...اون دو تای دیگه برگشتن و این بار آریانا گفت:

آریانا-ببخشید پامو کشیدم رو زمین صدا داد 

اون پسر شکاک گفت:

پسره -چرا شما سه تا سرخ شدید 

آه چقدر گیره این ...با تذکر استاد برگشت و اراد شروع کرد: 

آراد-من آراد پارسا هستم ...25ساله 

مال این یکی ابی نفتی بود عجب همشون مارک دار بودن...«بببخشید من اینقدر بی ادب شدم آخه منظور دارم »آریانا کاملا سرخ شده بود هر سه تامون مثل گوجه فرنگی شده بودیم منم پامو گذاشتم پشت صندلی پسر وسطی حالا نوبت اون شکاک بود که با بلند شدنش همون صدا بلند شد ...واییی ...خدا دارم می ترکم نجاتم بده ...این دفعه هر سه تاشون برگشتن که من گفتم:

من-یه کاغذ از دفترم پاره کردم 

مال این یکی قهوه ای بود...اون پسره شروع کرد :

پسره-اسمم پندار رادمنش ...25 سالمه 

استاد به ما نگاه کرد که بلند شیم خودمون رو معرفی کنیم اما ما ازش خواستیم تا اجازه بده بریم بیرون واو با دیدن قیافه های قرمزمون اجازه داد بریم بیرون

تا رسیدم دم در ترکیدم :

من-اخ ...اخ ...دیدینشون ...

خنده اجازه نداد ادامه بدم آریانا در حالی که بریده بریده می خندید گفت: 

آریانا-حال....کردم ....دمت گرم ....اخ ....خیلی خندیدم 

مهدیس-دقت کردید شورتاشون هم رنگ مانتوی ما بود 

یکم فکر کردم راست می گفت ادامه داد:

-بیایید هر کی حال مال اونی که همرنگ مانتوش پوشیده بود رو بگیره ...من حال این یارو...اسمش چی بود؟؟؟؟...اهاسپهر رو میگیرم 

آریاناهم گفت:

آریانا-منم حال اون آرادبچه پرو رو می گیرم ...خیلی غرور داره فکر کردم کیه ؟؟؟؟

من-خیلی زرنگید به خدا ....من باید حال اون پندار که با یه من عسل هم نمیشه خوردش رو بگیرم 

آريانا-تو فکر کردی اون دو تا بهترن؟؟؟؟اون آراد که برای هر چی یه جواب تو آستینش داره تا منو دغ مرگ نکنه ول کن نیست 

مهدیس -اون سپهرم که نیش خنداش رو اعصابه 

من-باشه باشه بابا بگم چیز خوردم قبول می کنید ؟؟...راه بیوفتید 

رفتیم تو کلاس و خودمون رو معرفی کردیم کلا تو دانشگاه به کوه غرور معروف بودیم.وقتی کلاس تموم شد پسرا مثل همیشه با غرور بلند شدن برن که یه دختر در حالی که می خندید از عقب گفت:
دختره-آقایون شلوارتون رو کی خریدین ؟؟؟
پندار-به شما ربطی داره؟؟؟؟؟؟؟
دختره-نه ولی مال هر سه تون پاره اس 
کلاس ترکید از خنده ....آریانا

او مای گاد.........سرم پایین بود داشتم کتابامو جمع میکردم....با یه نیشگون ترانه اومدم بالا........اوه 
هر سه تاشون داشتن نگامون میکردن....ولی زل زده بودن به من.....بمن چه تقصیر ترانه بود.....مهدیس و ترانه نگاهم کردن .....اه چه مرگتونه.....نه !!!چسب سر میز من بود.....کی اینو گذاشته بود.....الان فکر کردن کاره منه.....یه پوز خند بلند زدم........بااین کارم حتی مهدیس و ترانه شوکه شدن...اخه سه تا خون اشام داشتن نگام میکردن...
تو کلاس کسی نبود....فقط ما چند نفر بودیم....دوباره مشغول به کارم شدم.....یه دفع سه تا سایه گنده افتاد روم....کیفمو برداشتم که بندازم رو شونم که یکی دستشو گذاشت رو کیفم ....جر خورد......سرمو اوردم بالا....سه تاشون بودن......چقدر ترسناکن....بلند زدم زیر خنده......ولی افتادم رو صندلی...آراد خم شد تو صورتم و گفت:
آراد-دارم برات جوجه....هنوز بچه ای واسه اذیت من.....
من-هرکول....گنده تر از توام واسم هیچن...
سپهر-ولی ایندفع احتمالش کمه که تو دوستات سالم از زیر دستمون رد شین.....
من-اوهو...........نچای.....
پس این مهدیس و ترانه کدوم گورین؟؟؟؟؟؟؟؟دارم برات ترانه اشغال دارم خورد میشم.......تا اومدم حرفمو کامل کنم که پندار گفت:
پندار-بد بازی رو شروع کردین......پس ادامشو داشته باشین....
من-بکش کنار باد بیاد تا اسفالتت نکردم....
از این حرفم جاخورد....همه جاخوردن.....آخه رگ لات بازیم داشت باد میکرد وقتیم لات میشدم دیگه:
ترانه-آریانا....کافیه پاشو بریم.....
اونم نگران شده بود.....آخه کم پیش میومد اینطور شم....
آراد-مجبورم میکنی اون زبونه 4 متریتواز حلقت بکشم بیرون......
بااین حرف سپهر آراد رو کشید کنارمنم بلند شدم....گرد خاک فرضی رو شونمو تکون دادم....
من-ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااا!!!!

مهدیس –آریانا ترو خدا....

این من بودم که سرمو فشار میدادم تو بالشو داد میزدم...ترانه با لباسم کشیدم عقب.....پرت شدم اونور تخت...تاحالا اینقدر خرد نشده بودم:

من-عوضیییییییییییییییییییییی ییییییی......بخدا میکشمت......آراد............پندار.. .........سپهر..........!

ترانه-اریاناااااااااا...این واسه هممون سخته اینا اذیتمون میکنن.....بخدا از قصد چسب نذاشتم رو میزت...داشتم....

مهدیس-ترانه میشه تمومش کنی.....؟؟؟؟

من-بسه.....بسه.........خودمون شروعش کردیم ولی این ماییم که تمومش میکنیم....

مهدیس یه لیوان اب داد بهم بزور کردش تو دهنم اروم شدم:

اریانا-مهدیس مگه من تانکر حمل ابم ....؟؟؟؟؟ترکیدم دوختر جون...

با این حرفم یه لبخند بی جون اومد رو لبه هر سمون...وقت شام بود....مهدیس اومد دره حموم و درو گرفت زیر مشت و لگد:

مهدیس-اریانا...................بیا شام دیگه.....سه ساعت اون تو چه غلطی میکنی؟؟؟

صدای ترانه سخت میومد چون شیر اب هم باز بود:

ترانه-کارای خوب خوب..........

آریانا-ترانه میام لهت میکنم بچه......

صدای خندشون اومد....از حموم اومدم بیرون نگاه تو اینه کردم....چشمام طبق معمول قرمزومست...رنگم هم پریده ...نترسید این عادیه....من همیشه از حموم درمیام اینم....ولی ایندفع یکم بیشتر بود...به خاطر این بود که داشتم تو حموم به او عوضیا فکر میکردم....در فکر این که فردا چه بلایی سرمون میاد...یه تیشرت یقه گشاد کج پوشیدم با یه زیر شلوار چارخونه...موهام خیس بود...اگه با سشوار خشک میکردم سر درد میگرفتم (دیدین تروخدا....هیچیم به ادم نبرده)یه برق لب زدم ورفتم .....ترانه یه نگاه به مهدیس کردوگفت:

ترانه-به به...چه عجب

باهاش قهر بودم.....نشستم رو صندلی و دستامو زدم بغلم دستاشو انداخت درو گردنمو سرشو اورد دره گوشم:

ترانه-چه مرگته باز ؟؟؟؟؟

دستشو باز کردم....واقعا عاشق هم بودیم...از بچگی باهم بودیم....نمیتونستم ناراحتی هیچ کدومشون رو ببینم :

من-احوال پرسیت هم عین آدم نیس

مهدیسم اومد کنارشو گفت:

مهدیس-آریا....بی خیال بابا

من-ن شو یادت رفت مهدی......

مهدیس-ا!!!!!!!!!بی ادب نگو دوس ندارم.....

ترانه گفت:

ترانه-بسه دیگه ....

سرمو اوردم بالا زل زدم توچشماش.....مهدیس گفت:

مهدیس-اریانا چشمات خیلی قرمزه....

من-میدونم.....اب کلرش زیاد بود....

ترانه-اریانا چشمات نمیسوزه؟؟؟؟

من-ای بابا...عادیه....

ترانه گفت

ترانه-پس این قضیه رو ببند ...یه بار بهت گفتم از قصد نبود 

من-باشه بابا ....شام چی داریم ضعیفه؟؟؟؟؟

ترانه اومد در اشپزخونه و داد زد:

ترانه-درد.......آقا

پامو از اونور کاناپه انداختم......داشتم شبکه های tvرو هی بالا پایین میرفتم.مهدیس اومد نشست روبه روم گفت:

فردارو چی کنیم؟؟؟؟

ترانه-هیچی.....

آریانا-راست میگه...

مهدیس-الکی حرف نزنین...میدونین که چه نقشه هایی دارن...

ترانه-غلط کردن.....حالیشون میکنیم....

یه نگاه بمن کردوچشمک زد منم جوابشو با یه چشمک دادم.

شامو خوردیم و خوابیدیم:

ترانه-آریاناااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا ااااااااا...................

مهدیس-اریانا بدو........

بلند شدم چپیدم تو دستشویی....سریع رفتم در کمدمو وا کردم..... یه نگاه به بچه ها کردم...ترانه که یه مانتوخردلی خوش دوخت تنش بود با شلوار مشکی و کفش عروسکی.....مهدیس هم یه مانتو زیتونی رنگ با شلوار کتون مایل به صدری..با یه کفش کالج قهوه ایو منیه مانتو سفید خوشگل با یه شلوار زرد جیغ و تنگ با یه کفش مشکی تند نشستم بنداشو سفید و زردزدم....موهاموزدم بالا.....یه کیف مارک زرد و مشکی هم برداشتم....ساعت زردمو بستم.....و حالا عینک دودی ریبنم که خیلی بم میومد.....صبونه که تعطیل...نرسیدم...بچه ها دمه در بودن و داشتن بم فش میدادن....کفشمو پوشیدم....

من-اومدم خوشگلا....................

ترانه با خنده گفته:

ترانه-امروز هومن نخورت خیلیه

من-به روح باباش خندیده

مهدیس-ایول ............

الهی به امید تو.....وارد دانشگاه شدیم....با رفتنمون سرا چرخید ....من وسط بودم.....دستم به گوشیم بود و محکم راه میرفتم....مهدیس هم با ناز پسر کشش وترانه هم با غرور آمیخته به ناز ذاتیش ....بچه ها وایسادن پیش دخترا.....منم نشستم رو صندلی کنارشون....نگاه مهدیس و ترانه میکردم که وقتی میخندن چقدر خوشگل وشیرین میشن...ویدا بلند گفت:

ویدا-آریانا جمعه شب یه مهمونی گرفتیم میای؟؟؟

نگاش کردم و گفتم:

من-چراکه نه....

یه لبخند بم زد...وارد کلاس شدیم....رفتیم ردیف یکی مونده به اخر.غول تشنا بودن ولی پشت سر ما نگاشونم نکردیم...پشت سرمهدیس سپهر. پشت ترانه پندار پشت سر من آراد....

اه اه....استاد نوری این بشر ماست تو دهنش مایه میبنده اخه خیلی کش میده...دوباره چشمام سنگین شده بود...سرمو گذاشتم رو میز.......بایه شدت پرت شدم پایین از رو صندلی.خوبه نیوفتادم وسط کلاس...صدای خنده اومد....چشامووا کردم...کمرم درد میکرد....ترانه و مهدیس بزور خندشونو خوردن ولی وقتی دیدن که دستم رو کمرمه اومدن پایین کنارم زانو زدن ...خیلی درد میکرد داشتم مییمردم...اون لحظه فقط داشتم از گریه ام جلو گیری میکردم.....

بلند شدم بقیه دخترا هم اومدن کنارمون.....همه ازم میپرسیدن خوبی؟منم میگفتم خوبم....با رفتن یکی از بچه ها جلوم باز شد....آراد و سپهر.پندار تک تکشون بهم نیش خند زدن....نه.....کاره اینا بوده؟؟؟؟!!!؟؟؟!؟!؟؟!؟واقعا!!!! !با اینکه درد داشت میکشتم

رفتم جلو صورت اراد خیلی نزدیک .....از این حرکتم جا خورد .....کمرم!!!!!!!!!!!نمتونستم سر جام وایسم.....درد داشت خفم میکرد زدم زیر گریه....چشمای همه گرد شد!!!!گریه ام شدید تر شده بود .این عوضی اشکمو دراورد بالاخره..اراد چشماش شده بود اندازه نلبکی......با هق هق گفتم:

من-تر....تران.....ترانه.......

جفت پا با زانو افتادم.....چشمامو بستم.....ولی انگار نه انگار...جز ترانه و مهدیس هیچکی نبود آراد و پسرا بی توجه رفتن بیرون....با دوتا ارام بخش کارم حل شد....فردا نرفتم دانشگاه....

ساعت نزدیک دو بود بچه ها اومدن خونه...با شوق رفتم سمتشون..

من-سلام خانوم خوشگلا دانشگاه چطور بود؟؟؟؟

چشمای ترانه اشکی بود... باورم نمیشد داره گریه میکنه ....اصلن تو عمرم گریه شو ندیدم از بس مغروره ....با تعجب رفتم سمتش دستامو واکردم اومد تو بغلمو زار زد.....نگاه مهدیس کردم.....هرچی از ترانه میپرسیدم چیزی نمیگفت...تو بغلم بود که از بغلم دراوردمش چشمای خوشگلش اشکی بود.....نکنه.......بخدا زنده نمیزارمتون.....

من-مهدیس این چشه؟؟؟؟؟؟؟

مهدیس نگاه ترانه کردو با نفرت گفت:

مهدیس-کیفه ترانه رو باز کن....

دستمو بردم کیفه ترانه رو باز کردم.....

من- اه اه اه چه بوی گندی میده .......چی گذاشتی توش؟؟؟

ترانه با هق هق گفت:

ترانه-پندار عوضی اشغال ریخته توش......

من-درست بگو ببینم؟؟؟؟

ترانه-نمی دونم چطور وقتی حواسم نبوده تو کیفم اشغال ریختن....گوشیم و کارت دانشجوییم و.... به گند کشیده شدن...

من-غلط کردن عوضیا بی همه چیز.....بخدا فردا داغونشون میکنم....مهدیس فردا نوبت توا!!!از کنارم جم نخور.....باشه؟؟؟

مهدیس-میخوای چیکا کنی مثلا؟؟؟

تیشرتمو از پشت زدم بالا و کبودی کمرمو نشون دادم...

ترانه- الهی سقت شی اراد پارسا ...اون بیشعور از پشت زد بهت......

من-مهم نیست...البته دیگه مهم نیست 

یه لبخند زدم...قرار بود من شام بپزم....ترانه و مهدیس دل و دماغ نداشتن مهدیس که حموم بود ترانه هم کز کرده بودرفتم بالا سر ترانه:

من-نبینم غمتونالوطی؟؟؟که شبیه دافای زمان طاغوتی

ترانه-اریانا برو اعصاب ندارم....

من-تو بمن اعتماد داری یا نه؟؟؟

ترانه- تو فکر کن اره....منظور؟؟؟؟

همون لحظه مهدیس از حموم اومدو داشت نگامون میکرد....زدم مسخره بازی....کم پیش میومد شیرازی حرف بزنم اخه واقعا بلد نبودم:

آریانا-هاکاکوووووو......

ترانه و مهدیس مردن از خنده....ترانه گفت:

ترانه-بنال بینم..؟

من-هیچی انتقام میگیریم 

ترانه-من که یه نقشه دارم ...فردا نشونش میدم این پسره ی تازه به دوران رسیده رو

چشماموباز کردم.....دوتا سوت بلبلی زدم:

من-چی کردین ناکسا؟؟؟؟؟؟میخواین پسرای مردومو بکشید؟؟؟؟؟

مهدیس و ترانه غش غش میخندیدن.....خدایی خوشگل شده بودن....یه مانتو تنگ صورتی چرک تنه ترانه با شلوار همون رنگی ...یه کفشه پاشنه دارصورتی.....با یه کیف صورتی گنده..مو هاش رو هم مرتب کرد دانشگاه ما چون غیرانتفاعی بود هیچکس کاری به حجاب نداشت فقط اول کار اب چشممونو گرفتن....مثلا......مهدیس که نگو.....یه مانتو تنگ عنابی با دکمه طلایی قرمز ....مهدیس و ترانه چپ چپ نگاه میکردن....

من-هویدرویش کنین بینم....

ترانه و مهدیس خندیدن:

ترانه-مرض اخه هچل هفت!!! الان خیلی خوشگلی.....

من-دلتم بخواد به این گلی

مهدیس-مثه ادم لباس میپوشی....

من-تو چکار داری؟؟؟؟بچه پررو.....

حمله کردن روم 

سه تامون جلو اینه قدی وایسادیم واقعا محشر شده بودیم.... ((o lala

بزور بچه ها موهامو کج کردم.مقنعه امو دادم خیلی عقب...یه مانتو تنگ استخونی با کمربند باریک چرم.....با یه شلوار مخمل تنگ استخوانی.....یه کتونیه خیلی ظریف قهوه ای پوشیدم....خوب شدم ایول.....

ترانه-آریانا خدا امروزو به خیر بگذرونه....

من-میگذرونه.....

مهدیس با قیافه ای گرفته گفت:

مهدیس-بچه ها....بااین تیپای مامان.....حیف نیس با اتوبوس یا مترو بریم

من- غمت نباشه......

گوشیمو برداشتم و شماره گرفتم:

من-آقا ما منتظریم من با اقای توکلی صحبت کردم شما الان تشریف بیارین من کارت ملی مو میدم فقط زود تر!!

بچه ها با دهن باز نگام میکردن.....داشتم میرفتم سمت دربدون اینکه برگردم گفتم:

من-ببندید.....الان باید بگورخید.....

درو باز کردم همزمان شاگرد توکلی اومد......یه 206 مشکی.......بد نیست چون در همین حد ماشین کرایه میدادن....رفتم سمت ماشین کارت ملیمو دادم وسوییچ گرفتم و سوار شدم....بچه ها گیج نگاه میکردن.....

من-بسه بابا....از رو رفتم بیاین دیگه....

بچه ها پریدن بالا فلش


مطالب مشابه :


رمان ازدواج به سبک اجباری

♥♥♥رمـــــان ســـــــــــــــــــرا♥♥♥ - رمان ازدواج به سبک اجباری - کاش می شد زندگی را




رمان لجبازي دو عاشق4

♥♥♥رمـــــان ســـــــــــــــــــرا♥♥♥ - رمان لجبازي دو عاشق4 - کاش می شد زندگی را هم




رمان دختران زمینی،پسران آسمانی (1)

سلام سلام به وبلاگ رمان سرا خوش امدید اینجا منبع بهترین رمان هاست که بیشترش از 98iaهست




رمان همکار مامان 2

♥♥♥رمـــــان ســـــــــــــــــــرا♥♥♥ - رمان همکار مامان 2 - کاش می شد زندگی را هم عوض




قرانبود قسمت2

رمان سرا - قرانبود قسمت2 - - رمان سرا در میان خنده صبحانه مو خوردم و پاشدم. عزیز هنوز هم غر می




رمان همکار مامان10

♥♥♥رمـــــان ســـــــــــــــــــرا♥♥♥ - رمان همکار مامان10 - کاش می شد زندگی را هم عوض




رمان بادیگارد عاشق من9

♥♥♥رمـــــان ســـــــــــــــــــرا♥♥♥ - رمان بادیگارد عاشق من9 - کاش می شد زندگی را هم




رمان پارتی دردسرساز18

♥♥♥رمـــــان ســـــــــــــــــــرا♥♥♥ - رمان پارتی دردسرساز18 - کاش می شد زندگی را هم




برچسب :